شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۱۴ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱] :: گاه‌نوشت :: سیاست داخلی» ثبت شده است


این ایوِنت برای دفع خطری که توضیح آمده است ایجاد شده است، لطفا دوستانتان را به آن دعوت کنید

خیلی اتفاقی با پرسیدن اینکه «آیا این تابستان هم جنگ آب پاشی هست یا نه» در فیس بوک، از طریق دوستان متوجه قرار جمعه 2م تیر پارک لاله شدم. درباره اصل موضوع حرفی ندارم، نظرم در این باره را همان پارسال نوشتم.

اما بیایید همین مورد خاص را یک نگاهی بندازیم، برای اینکار یک ایونت (رویداد) در فیس بوک ایجاد شده است که پیشنهاد جشن آب بازی جدیدی را می دهد در توضیحش هم نوشته شده است: «اولین ظهر جمعه تابستان هر سال روز ملی آب بازی نام نهاده شد». تا لحظه ای که من این مطلب را می نویسم 24115 نفر دعوت شده اند، علاوه بر این 2120 نفر گفته اند خواهند آمد و 823 نفر هم گفتند که شاید بیایند.
فیس بوک محیطی سطحی و پر سرعت است، اکثر ما وقتی رفیقی یک ایونت یا صفحه را پیشنهاد می دهد خیلی پا پی نمی شویم که کی به کی است و پشتش چیست، همین می شود که ...

بیایید از اینجا شروع کنیم؛ ایوِنت آب پاشی توسط چه کسی پیشنهاد شده است؟ کاربری به اسم -مریم «قالیباف»-
[caption id="attachment_906" align="aligncenter" width="410" caption="برای دیدن در اندازه بزرگ کلیک کنید"]صفحه جشن آب بازی[/caption]

سراغ صفحه مریم «قالیباف» می روم؛
اولین چیزی که جلبم می کند رفقای مشترکم هستند؛ من در فیس بوک عموما (مگر موارد خاص) فِیک ها را به دوستی نمی پذیرم، اما بهرحال دوستانی هستند که در جاهای خاصی کار می کنند و البته من آن ها را می شناسم. به دلیل رشته و کارم از همه جور تیپی هم رفیق دارم، اما چرا باید تمام دوستان مشترک من با این کاربر مذهبی باشند، دقیقا از همان دسته دوستان مذهبی که می دانم «کجا» کار می کنند و چه تیپ خاص فکری دارند؟ چرا هیچ دوست مشترک غیر مذهبی یا اصلاح طلبی ندارم؟ [برای امتحان با یوزر یکی دیگر از دوستان که کاربران زیادی در لیست فیس بوکش هستند هم تست کردیم، 210 دوست مشترک از 542 دوستی که کاربر مریم قالیباف دارد، تصویر این لیست را اینجا ببیند. خیلی از کاربران معلوم الحال این لیست را می شناسیم که البته خلاف احتیاط امنیتمان است که اینجا اعلام شان کنیم.]
نکته جالب تر درباره این کاربر: «جنسیت: مرد» ثبت شده است، با او در عضویت در یک گروه هم مشترکم که که عنوانش «حمایت از مردم بحرین -دعم شعب البحرین -Support the people of Bahrain» است و البته کدام کاربر واقعی ساکن ایرانی جرئت می کند انقدر رو،  عضو صفحه «دختران لزبین» شود؟ در حالی که یکی از 156 عضو صفحه شاعر حزب اللهی مرحوم ابولفضل سپهر و یکی از 8 نفر عضو صفحه ی «با تحریم نفتی ایران، تنگه هرمز را میبندیم» است که یک عضو دیگرش یکی از همان معدود فِیک های مرکز اسمشونبر است که در لیست فیس بوکم دارمش.
جالب نیست؟ «آقای» مریم قالیباف، که تصویر انتخابی ش یکی از تصاویر پخش شده آب پاشی سال گذشته است، و احتمالا باید تایپ یک دختر طبقه متوسط به بالای سرخوش باشد انقدر درباره مسائلی که دغدغه حتی اکثریت جامعه حزب اللهی نیست فعال و جدی باشد؟

[caption id="attachment_901" align="aligncenter" width="338" caption="برای دیدن تصویر کامل کلیک کنید"][/caption]

یک نگاهی هم به ارسال های این کاربر داشته باشیم،

[caption id="attachment_902" align="aligncenter" width="308" caption="نقل قولی از قالیباف (که نمی دانم درست است یا نه)، برای دیدن تصویر کامل کلیک کنید"][/caption]
[caption id="attachment_903" align="aligncenter" width="410" caption="ببنید چه کسی لایک زده است! | برای دیدن تصویر در اندازه کامل کلیک کنید"][/caption]

خوب همه چیز برای یک بازی سیاسی آماده است، جشنی را راه می اندازیم، عکاسهایمان را هم برای عکاسی می فرستیم. دو حالت اتفاق می افتد سوژه اصلی -قالیباف/شهرداری- یا مجبور است اعلام مخالفت و ناراحتی کند که با خِیل یوزرها و رسانه های غیرمذهبی مان بازی راه می اندازیم که فلانی دروغ می گفت و مخالف شادی مردم است؛ یا عکس العمل نشان نمی دهد یا حرف لطیفی می زند که با امپراطوری رسانه های انقلابی مان چوب بر می داریم که بله فلانی از ارزش عدول کرده است و الخ و الخ. این وسط بچه های مردم می شود گوشت قربانی ما که ساعت 11.30 روز جمعه (تقریبا همزمان با شروع مقدمات نماز جمعه) کشاندیمشان به پارک لاله ی بالای دانشگاه تهران. یا توسط نیروی انتظامی بای ایشان برخورد می شود یا مومنین نماز جمعه ای را تحریک می کنیم و خلق الله با هم درگیر می شوند که یک سال مانده به انتخابات ریاست جمهوری همچنان شکافی که بهانه بودجه گرفتن هایمان است را حفظ کنیم.

خوب بازی هم شروع شده است، پایگاه های معلوم الحال 598 و صراط هم اولین خبر را زدند. (کاربر مریم قالیباف عضو گروهی به نام صراط هم هست که لوگوی صراط نیوز روی آن است!)

پی نوشت:
اول، یادتان هست در جشن آب پاشی پارسال هم یکی از افرادی که تصویرش منتشر شد و شناسایی شد از فرزندان یکی از مسئولان دولتی بود؟
دوم، دروغگو فراموشکار است؛ این سوتی تناقض جنسیت اکانت های دروغین «برادران» تکراری است. پیش از این هم هنگامی که یکی از همین یوزرها علیه محمدصالح مفتاح و پایگاه تریبون مطلب می زد، تناقض بین نام کاربری جدید آن یوزر (صدرا، با تصویر زن که قبلا با اسم مردانه کار می کرد) با اکانت توئیتری که ادد کرده بود (فرهاد نوذری -که از یوزرهای فیک آشنای مرکزی از نهادی خاص بود که بعضی یوزرهایشان را می شناختیم) مشخص کرد که این کاربر مربوط به کدام مجموعه است. دوستان آنقدر به سیستم کارمندی برای فعالیت عادت کرده اند که رفتارهایشان هم کارمندی، بی خلاقیت و رفع تکلیفی شده است، حتی وقتی به ایشان پرژه جدیدی برای پروپاگاندا سپرده می شود دیگر حال ساخت کاربر جدید و پیگیری ندارند، اسامی کاربران قبلی را تغییر می دهند و فعالیت می کنند و همین می شود که اینطور لو می روند.

این ایوِنت برای دفع خطری که توضیح آمده است ایجاد شده است، لطفا دوستانتان را به آن دعوت کنید

  • محمدمسیح یاراحمدی

بسم الله القاصم الجبارین

احتمالا این نوشته رجانیوز را خوانده اید، از سویی مدعی است که تبلیغات جبهه متحد از گروه پایداری بیشتر است، و از سوی دیگر این قضیه را به تبلیغات انتخاباتی سال 84 مرتبط کرده و همان ادعای قدیمی که تبلیغات حاج باقر از احمدی نژاد چندین برابر بیشتر بوده است. در ادامه از آنچه که 84 اتفاق افتاد و اوضاعی که در چند وقت اخیر دوستان پیش برده اند خواهم گفت. تا الآن خیلی رعایت کرده ایم، یا از جهت رفاقت هایی که به آن حرمت گذاشته نشد، یا از جهت مصلحت که چه کرد با ما و جمهوری این «مصلحت». فکر می کنم دیگر بس است، اگر قرار است خود حاج باقر و «جبهه پیشرفت و عدالت» هم به این وضع سکوت و تحمل ادامه دهد، مای بدنه دیگر داریم کم می آوریم. ماشالله احمدی نژاد هم که از پل 88 گذشت و میرحسین رای نیاود، اما بس است ذبح شدن بی حاصل ما در این میان. این نوشته تنها پیش در آمدی از این است که من و احتمالا بعضی دیگر از دوستانم می خواهیم این سکوت را بشکنیم، سکوتی که حاصلش متهم شدن حتی به خروج از دین و دستگیری این رفیق و آن رفیق و تهدید و ارعاب و پس زدن بوده است:

از 84

آری، حاج باقر سال 84 اشتباه کرد، حاج باقری که ما با خصوصیات برنامه صندلی داغ شناختیمش در اعتماد کردن اشتباه کرد، خود حاجی هم به این قضیه معترف است. محمدباقر قالیباف در 84 یک سال بود ردای نظامی و دفاع را گذاشته بود کنار، سیاست نمی دانست، مثل آنی نبود که از 20 و اندی سالگی منصب دار شده بود و کل سابقه جبهه ش دوماه برای درآوردن آمار از جبهه برای دولت بود. محمدباقر قالیباف مثل امروز سیاست نمی دانست، از همانها خورد که هفته آخر رفتند پشت احمدی نژادی که پیمان چهارنفره را سرخود شکسته بود؛ همانها که به حاجی گفتند رای حزب الله توسط ما تثبیت شده است، شما خاکستری ها را جذب کن. عجب اشتباهی! همانها که بعد از دور اول، به جای اعلام بی طرفی خودسرانه بیانیه دادند و بچه ها را هدایت کردند و ستاد را کردند ستاد احمدی نژاد. محمدباقر قالیباف، سیاست نمی دانست، نمی دانست جبهه ندیده ها آنقدر عوضی ند، که از کت سفید هدیه حاج رضوان*، عماد مغنیه، که دخترش توصیه کرد برای تبرک در روز کنفرانس خبر بپوشد، کت 40 میلیون تومانی بسازند!
حاجی در شهرداری سال های اول هم اشتباه کرد، اشتباه کرد به تتمه احمدی نژادی ها اعتماد کرد و نمی دانست جای که خالی شود همه را می فروشند می روند آنجای بهتر و هر چه از دهانشان در بیاید بهمان خواهند گفت. گذاشتند سر فرهنگسراها و بودجه هایش بمانند، بعد که بازرسی شهرداری عذرشان خواست، شدند وا اسلاما و اسلام در شهرداری به خطر افتاد. می شناسیم این ها را.
آری، حاجی کار داشت تا سیاستمدار شود، سال 84 اگر رئیس جمهور می شد، امروز پودرمان هم باقی نمی گذاشتند این ...ها.

اما، باز هم 84

ما هم 84 را فراموش نکرده ایم؛ آن زمان به خیال اینکه حضرات به پیمان نامه پایبند می مانند، در ستاد همه بودیم و برای همه تبلیغ می کردیم. اول از همه احمدی نژاد پیمان نامه که هنوز دست زاکانی هست را زیر پا گذاشت، دکتر توکلی طبق پیمان و نتیجه آخرین نظرسنجی که زمانش تعیین شده بود به نفع حاج باقر کنار کشید و لاریجانی هم که این وضع را دید وارد بازی ریش سفید ها شد. با این حساب دوستان فکر می کنند ما یادمان نمی آید در ستادهایشان چه می گذشت و هر کس کجا بود؟
به خیالتان نمی دانیم ابلاغیه ستاد بود که کارتن بخرید و نخ جعبه شیرینی و با ماژیک تبلیغات را بنویسید؟ ستاد قالیباف هزینه های ستاد را اعلام کرد، پس چرا ستاد احمدی نژاد نکرد؟ اسناد ستاد احمدی نژاد را آقای بیادی بعدا برای آقای قالیباف آورد، حرمت گذاشتیم و مصلحت، نکردیم همان ایام منتشر کنیم، حزب الله تازه شوق گرفته بود، همه فکر می کردند وضعیت قابل کنترل است، اگر همان ایامِ تهمت هایشان، اسناد منتشر می شد، وضع انتخابات 88 اینگونه نمی بود. جدایی از هزینه های ستاد، فکر می کنم دیگر زمانِ انتشارِ اسناد هزینه 120 میلیون تومانیِ شهرداری برای جشن پیروزی 84 رسیده است.
و البته حاصل آن ریاپیشگی و ساده زیست نمایی و تبلیغات ماژیکی و مدحیه های علامه و ... چه شد؟ کسی که که اطرافیانش پرونده قطوری از سواستفاده از موقعیت و دخالت در فساد و ... دارند. که اختلاس 3000میلیاردی فقط یک رقم از خلاف هایشان است. و این در صورتی است که ناتوانی و سومدیریتش را در نظر نگیریم که امروز با یک اقتصاد ورشکسته روبرویمان کرده است.
و رفقا فکر می کنند ما 84 را فراموش کرده ایم که ندانیم سردبیر سایتشان در 84 در ستاد لاریجانی بوده است و سایت های حامی وی را می گردانده است؟ و آیا فکر کرده اند فراموش می کنیم که هزینه های سایت هایشان از کجا می رسد و رانتشان در مشاورت و جلسات شبانه در مرکز استراتژیک ریاست جمهوری چگونه بوده است؟ پشت گوشهای ما را مخملی فرض کرده اند که یک روز آنچنان در آغوش ذاکر اصفهانی باشند و امروز ذاکرها جریان انحرافی باشد؟
زمان آن هم فرا می رسد، که بگوییم چه کسانی در شورای سیاست گذاری آن مجموعه ای بودند که امام حضورشان در سیاست را هم منع کرده بود؛ اما دوستان با آن پول بیت المال، فِیک اجیر کرده بودند که علیه رقبای سیاسی شان چیز بنویسند در شبکه و علیه علی مطهری و دیگران کاریکاتورهای موهن تولید کنند و کسانی که با ایشان در وبلاگستان و الخ موافق نیستن با تهدید به دستگیری به انزوا بکشانند؟ زمان گفتن از حضور دوستان در ارشاد و رانتشان در کمیته های رسانه های دیجیتال و فیلترینگ و ... هم فرا می رسد. اینکه از آن جمع یکی به تیم مرتضوی رفت و دیگری پای فلان سایت صدا و سیمایی هتاک ایستاد و ... . تا امروز این بازی عادلانه نبوده است، حرمت ها و سکوت ها پاسخی نداشت، اما ما هم بلدیم طور دیگر بازی کنیم.

شورای شهر سوم و مجلس پیشِ رو

اما از امروز، در حالی که مدعی هزینه گزاف رقیبند که تشت رسوایی خمس 450 میلیون تومانی رئیس شان از بام افتاده است. تلویزیون اینترنتی می زنند و چندین سایت و نشریه می گردانند؛ بعد نشریه سینمایی و داستانی رقیب برایشان شده است امپراطوری رسانه ای! هیهات از این همه رندی و فریبکاری!
شورای شهر سوم که آنچنان با حمایت دولت تبلیغ کردید حاصلش چه بود؟ حتی آنها که داخل فرستادید، چون پروین احمدی نژاد، آنچنان بی خاصیت بودند که بعد در مجلس در شهر خودشان هم رای نیاوردند. این روزها که زیر برف پاک کن ماشین های شهر را از تراکت های رنگی و گلاسه کاندیداهایتان پر کرده اید و این ور و آن ور بنر چسبانده اید، سفرهای استانی و شهرستانی، نشریه نه دی و اصولگرا و نشریه بیت المال پرتوسخن هم روی آنها، و کل موبایل های شهر از پیامک های طولانی فارسی تان مدام به صدا در می آید باز رویتان می شود از ساده زیستی و کم هزینگی بگویید؟ چشم تو چشم ما می کنید این ها را می گویید، اما مردم که در شهر، سر چهار راه، رجانیوز دات کام نمی بینند، واقعیت را می بینند.

آزموده را دوباره آزمودن خطاست

و ما امروز قرار است دوباره خام حرف های علامه ها بشویم، آنچنان که به مداحان هاشمی در دهه 70 اعتماد کردیم و گفتیم معیار حال فعلی افراد است، و شد آنچه شد؛ می خواهند باز چنین کنیم. نخیر، آزموده را دوباره آزمودن خطاست. به ما خرده می گرفتند به خاطر انتقاداتمان به احمدی نژاد در دور اول، حال ببینید حاصل بصیرتتان را، 3000 میلیارد اختلاس فقط یک رقمش است، وقت هست برای بیشتر دانستن مردم. بامبول جریان انحرافی را در آورده اید که بگویید ما نبودیم و جداییم؟ پایتان گیر است برادران، باید جواب پس بدهید از این مصیبتی که در کاسه حزب الله گذاشتید! حال قرار است حزب الله اشتباه 7 سال پیشش را تکرار کند؟
و شما اشتباه هاشمی در 84 را تکرار نکنید، انقدر مردم را از کسی نترسانید، برعکس می شود، بالاخص با حاصل اعتمادشان به شما که این وضع فساد و اقتصاد مملکت است.

پی نوشت.
* آن کت سفید را، شهید مغنیه، در یکی از دیدارها وقتی حاج باقر با حاج قاسم سلیمانی در حال برگشت از سوریه بودند در فرودگاه به این دو هدیه می دهد.
  • محمدمسیح یاراحمدی

در این قحطی کاندیداها، آنگاه که عرصه از مردانی چون افروغ و خوش چهره خالی است؛
یک لیست کوتاه داشتم که می دانستم قرار است به پاس شجاعت و دفاع از حقوق خلق الله به احمد توکلی، علی مطهری، نادران و یکی دو نفر دیگر رای بدهم؛
خوب، این مناظره آقای مطهری، و اراذل و اوباش نامیدن دانشجویان مخالف جاسبی و وقف دانشگاه که جلوی مجلس تجمع کردند، تامل برانگیز است ...
بهرحال، من از جبر، به جای شهرسازی دانشگاه شیراز، از معماری دانشگاه آزاد تهران واحد ... سر در آوردم؛ رئیس دانشکده ما، برادر کسی است که وزیر علوم است و برادر دیگرش قرار است رئیس کل دانشگاه آزاد شود.

در همین دانشکده برادرِ آقای رئیس:

دخترِ یکی از کاندیداهایِ «سبزِ پر رنگ» ریاست دانشگاه آزاد، رئیس گروه ما بود؛ خودش هم سبزِ پر رنگ و مشوق حضور بچه ها در تظاهرات ها، در دانشکده ای که مشاورین و نزدیکان رئیس جمهور اساتید دانشکده بودند؛ چند وقتی دانشکده از این خانوم خلاصی داشت و خانم مهندس جوانی رئیس گروه معماری شد، نتیجه ش حضور اساتید شاخص بازنشسته دانشکده های سراسری یا فعال در گروه های معماری شاخص بود؛ بسیاری از دانشجویان دانشکده، دانشگاه های سراسری شاخص شهرستان را رها کرده بودند، که در تهران با نزدیکی به دانشکده های اصلی معماری، از اساتید تهرانی بهره ببرند؛ تراز ورودی دانشگاه خصوصا به دلیل محل قرارگیری ش در شهر، بعد از واحد مرکز، واحد دوم شده بود؛ اما این وضعیت خیلی طول نکشید، خانمِ آقازاده برگشت، میانه ی ترم اساتید گاه مسن، با سابقه، و تحصیل کرده ی بهترین دانشکده های اروپا را از دانشکده بیرون ریخت؛ اعتراض ها بالا گرفت، هرچند من از عملکرد بسیج دانشکده در حالی که اتاق انجمن اسلامی انباری شده است راضی نیستم، اما برای اولین بار بعد از 88، جماعت در یک اعتراض با هم همرنگ بودند؛ زهر چشم گرفتن از بسیج که متصل بود یقینا بقیه را نیز هراسان می کرد، اعضای بسیج متهم به سازماندهی اعتراضات شدند؛ نامه ای از دفتر رئیس کل دانشگاه (که پدر خانم رئیس گروه معاونش بود)، برای برادرِ آقای رئیس کل جدید آمد، که امر کرده بود اگر اعتراضات ادامه پیدا کند نیروهای بسیج اخراج شوند؛ فکر می کنید آقای رئیس دانشکده طرف چه کسی ایستاد؟ نیروهای بسیج دانشجویی را خواست، قضیه را ابلاغ و تهدید را تکمیل کرد ...

ما در دانشکده مان با فرض اینکه فقط ورودی های معماری را در نظر بگیریم، متوسط ترمی 900هزارتومان پرداخت می کنیم؛ جمع چهار دوره ورودی فقط معماری دست کم 500 نفر است؛ یعنی در هر ترم، فقط دانشجویان کارشناسی معماری، 450میلیون تومان، و به قرار سالی 900 میلیون تومان به دانشکده می پردازند؛ این در حالی است که تتمه یکی دو دوره کاردانی های معماری، کارشناسی ارشدهای معماری، و ورودی های جدید عمران، کامپیوتر، صنایع و حسابداری را فرض نکنیم. خوب حالا با این آورده فکر می کنید چه اتفاقی افتاده است؟ دانشگاه از چهار سال گذشته تغییر کرده است؟
در دانشکده ای که ما برای هر سال حداقل از رشته خودمان 900 میلیون تومان آورده داریم، اکسزپوینت های اینرنت بیسیم را از ترس دزدیده شدن توسط دانشجویانی که ترمی نزدیک به یک میلیون تومان واریز می کنند، در گوشه سالن ها و در اتاق هایی خاص می گذارند؛ همین می شد که حتی در طبقه سایت دانشگاه نیز در کلاس به شبکه دسترسی ندارید؛ آیا اینترنت رایگان است؟ خیر، شما باید هر 20 ساعت را 5 هزارتومان شارژ کنید؛ دانشگاه حتی از داشتن یک پایگاه اینترنتی شکیل رنج می برد، سیستم انتخاب واحد چندین بار در ایام انتخاب واحد گریپاژ کرده و خلق الله را برای انتخاب واحد دستی به دانشگاه سرازیر کرده است؛
آتلیه ها رنج آور است، میزهای کوتاه طراحی، با چهار پایه های بلند که زانوهای شما را بالاتر از میزها قرار می دهد، ساعت ها کلاس طراحی را فرض کنید جماعت با چه مشقتی کار می کنند؛ آیا سرویس بهداشتی مرتب یا تمیزی داریم؟ یا فضای سبز؟ یا انجمن علمی؟ اردو؟ تفریح؟ کوفت؟ زهرمار؟ دبیرستان دخترانه غیرانتفاعی نزدیک دانشکده ما، ظرف همین ایام یک ساختمان جدید و مدرن در کنار دانشکده ما ساخته است؛ و دریغ از حتی کمترین تغییر و اصلاحی در مبلمان آموزشی دانشکده ما. از قحطی فضای دور هم نشینی علمی، خود دانشجویان دفتری در پاساژی نزدیک دانشکده اجاره کرده اند که محل گعده و کلاس های فوق برنامه است؛ خانم رئیس گروه هم که مشغول نهایی کردن مدرک دکترایشان هستند غالبا تشریف ندارند: رکود مطلق!
برای اسلامی کردن دانشگاه، در کلاس های انقلاب اسلامی و وصیت امام، از فرط هیجان انگیز بودن و صغر سن اساتید «می خوابیم»؛ راه رفتن و حرف زدن دختر پسر حتی با ظاهر الصلاه و حجاب و الخ از نگاه حراست دانشکده گناه کبیره است، آتلیه آزاد طراحی هنگام حضور حراست، مجلس عزای منفک به بخش زنانه و مردانه می شود؛ که البته هنگام خروج از دانشکده که با یک صفحه صفحه فلزی به مردانه و زنانه تقسیم شده باید شاهد حضور و خنده و قهقهه خواهران حراست در اتاق شیشه ای برادران حراست باشیم. انقدر مسلمانانه، انقدر وقاحت!

حال من، دانشجوی دانشگاه آزاد واحدِ برادرِ آقای رئیس، برایم سوال است، این پول هایی که ما می دهیم چه می شود؟؛ از ستادهای انتخاباتی سر در می آورد؟ کوهستان های بروجرد را می خرند که درخت هایش را بسوزانند و دانشکده های برهوت زده ای چون ما تاسیس کنند و هیچ به خودمان نرسد؟ حق دانشجویانی که این پول ها را می دهند از پولی که برای تحصیلشان واریز کرده اند در دانشکده خودشان چیست؟
البته وقتی در هنگام تامین هزینه فلان ستاد از بودجه دانشگاه آزاد و سخنرانی های هیجان زده ی مدیرگروه های سبز پررنگ، اساتید ریشوی مشاور و معاون رئیس جمهور را می دیدیم، با خود فکر می کردیم، دور همی ما را چقدر خر فرض کرده اند؟
بله آقای مطهری، البته که خر همان خر است، رئیس قدیم دانشگاه و رئیس بعدی فرقی برای ما ندارند؛ ولی قرار هم نیست انقدر خوش بگذرد که دانشگاهی که از پول های ما رشد می کند، وقف خاص و در ید حضرت عالیجناب و آقازادگان منحصر شود؛ درخواست عدالت برای قربانیان کهریزک، انتقاد از رفتار خشن با معترضین، انتقاد از رئیس جمهور غیرپاسخگو و غیر کارآمد خوب است، دمت گرم؛ ولی وقتی این ور بازی مسکوت می شود، مواضعت بو می گیرد، بو می دهی آقای «شهید مطهری زاده»!

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.
یادداشت پیشرو، متنی است که جهت انتشار در سایت شفاف نوشته بودم.

نوشت.

pana
پایگاه رجانیوز، با بازنشر تصاویر برنامه خودجوش و البته بحث برانگیزی که دیروز، جمعه، در پارک آب و آتش اتفاق افتاده است، تمام تقصیر را به گردن شهرداری انداخته، و «جنگ آبپاش ها» را برنامه مدیریت فرهنگی شهرداری خوانده است.
اما در حالی که جمیع نویسندگان و دبیران پایگاه رجانیوز، در شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و گوگل ریدر حضور دارند، بعید است که از اصل قضیه با خبر نباشند؛ آنچنان که در بحث های این شبکه ها که بعضی از ایشان نیز در آنها حضور داشته اند واقعیت اتفاق مشخص شده مطرح شده است؛ و همچنین پیش از این با نشر تصاویر افراد که از پروفایل های خصوصی و محدودشان ربوده شده بود نشان داده اند حضورشان در شبکه های اجتماعی حضوری عادی نیست و دقتی مثال زدنی دارند (دو نمونه: + و +)؛ و سوال این است در این وضعیت این نوع خبر رسانی چقدر با اخلاق رسانه ای و اخلاق اسلامی تطبیق دارد؟
این برنامه از طریق یک قرار فیس بوکی در صفحه ساخته شده توسط کاربران برای پارک آب و آتش در فیس بوک مطرح شده است؛ حتی تفنگ های آبپاش و وسائل بازی نیز توسط شرکت کنندگان تهیه شده است. در این که بعضی شرکت کنندگان در این جشن خودجوش (با حضور حدود 800 نفر)، عرف و قوانین اسلامی مصوب را زیر پاگذاشته اند شکی وجود ندارد؛ اما سوال اصلی از دوستان مدعی بصیرت و اسلام چون دبیران پایگاه رجانیوز این است، که پیشنهاد شما به عنوان یک منتقد (بر فرض محال منصف) برای حل این قضایا چیست؟ در واقع وقتی مجموعه مدیریت فرهنگی شهرداری تهران نقشی در شروع قضیه چون «جنگ آبپاش ها» ندارد، چه کند که دوستان راضی شوند؟
آیا آنچنان که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران جور وزارت ارشاد به شدت اسلامی دولت دهم را می کشد؛ کلینیک های شهرداری در هنگامی لغو یارانه های پزشکی ارزان ترین محل های مجهز مراجعه مردمی هستند و این چنین وظیفه وزارت بهداشتی که بیمارانش آواره بیابان ها شده اند را نیز به عهده گرفته است؛ وظیفه آموزش آتش نشانان کشور را در مرکز مجهزش به دوش می کشد و اینچنین از مسئولیت های وزارت کشور می کاهد؛ حال باید وظیفه نیروی انتظامی و نهادهای نظارت بر اجرای قوانین را نیز به عهده بگیرد؟
یا نه؟ آنچنان که دوستان مدعی ند، قالیباف و شهرداری به دلیل وجود پارک آب و آتش و محیط این جشن متهم اند، زین پس ساخت پارک های جدید متوقف شده و به جای آنها شعب جدید هیئات رزمندگان اسلام تاسیس شود که در این شهر مولودی های مان نیز غمگین است؟
تهران شهری متعلق به همه است؛ از حزب اللهی ها تا غیر حزب اللهی ها، زنان، مردان، کودکان، کارگران، بیکاران، کارمندان، نظامیان، و حتی بیماران دوجنسیتی. آیا باید این شهر را در انحصار یک قشر و طبقه خاص در آورد؟ آیا باید بر درب های پارک نشان ورود غیر مذهبی ها ممنوع زد، تا در جشن مذهبی نیمه شعبان کسانی با پوششی متفاوت از نظر دوستان حضور نیابند؟ (در این جا آن حکایت اخراج چند جوان از هیئت امام حسین توسط خادم هیئت را یاد آوری می کنم.)
قالیباف و شهرداری به چه سازی برقصند که برادران بنی اسرائیلی که در کالبدهای ریش دار و تسبیح به دست متجلی شده اند دست از عیب گیری های بی اساس و پشت هم و نمایش سطح شرافت شان دست بردارند؟

***

اما واقعیت این است، قضیه فراتر از یک جشن و یک پارک است؛ این جوانان، که نه اکثریت جوانان شهرند، و نه اقلیت آنها، با اخراج از یک پارک، حتی با تخریب و با خاک یکسان کردن پارک ها از بین نمی روند، انکار نمی شوند، و ادامه خواهند داشت؛ اگر امروز پارکی نباشد، در ارتفاعات البرز، آنجا که گشت ارشادی نیست آنطور که می خواهند خواهند بود و هستند.
برادران مدعی پرچم داری حزب الله، اگر دغدغه دین داشتند، نه دعوای سیاسی که با انکار حقایق، وقایع شهر را دست آویز به محاکمه کشاندن رقیب کنند؛ به جای تیتر «جدیدترین دسته‌گل مدیریت فرهنگی شهر تهران!»، فضای این بحث را باز می کردند که چرا این اتفاق می افتد؟ این دوستان دائم در حال اثبات این نظریه اند که دینی جز سیاست ندارند، و رگ غیرتشان جز برای تخریب رقیب سیاسی بیرون نمی زند؛ اگر چنین نبود، اولین متهم رئیس جمهوری بود که در تبلیغات انتخاباتی ش مدعی شد مو و لباس جوانان مسئله ش نیست، چرا آن هنگام این دوستان که به شدت دغدغه مو و لباس مردم را دارند چیزی نگفتند؟ آیا ایشان برای رقبای سیاسی شان نیز، این حق را قائلند، که با تصویر برداری مداوم از خیابان ها و جاده های بین شهری، وضعیت سینماها و تماشاگران و ... و ... تصاویر بی کلام را چوبی بر سر دولت مورد علاقه شان کنند؟
آیا بهتر نیست به جای انکار و سرکوب کامل بخش بزرگی از جمعیت شهر تهران واقعیت وجود آنها را پذیرفته و فضایی میانی که امکان حضور تمام اقشار باشد فراهم آوریم؟ آیا بهتر نیست دوستانمان از خود درباره واگذاری فریضه امر به معروف از شهروندان مردم به یکدیگر، به نیروی انتظامی سوال کنند؟
آنچنان که در صفحه پارک آب و آتش در فیس بوک (ساخته شده توسط کاربران) مطرح شده است، در هفته های آینده نیز جشن های خودجوش مشابهی برگزاری خواهد شد؛ توصیه ما به دوستان حزب اللهی این است، به جای تلاش برای انکار، با حضور خانوادگی در این جمع ها، ضمن جلوگیری از انکار وجود خودشان، فضای این جمع ها را متعادل کنند. همچنین به یاد داشته باشیم، نهی از منکر از زبان یک همشهری، موثر تر از دستگیری توسط گشت ارشاد است.

***

اما اگر دوستان اصرار به معرفی یک متهم دارند، این آدرس دفتر مارک زاکربرگ، مالک فیس بوک است، می توانید تظاهرات های اعتراضی تان را به این سمت هدایت کنید:

Facebook, Inc. -1601 - S. California Ave - Palo Alto CA 94304 – US

جهت مطالعه:
+ 60 درصد زنان و مردان تهرانی پوشش شرعی را رعایت نمی کنند | مهرنیوز

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

به تازگی خبری خواندم از پایگاه مجهول الهویه محرمانه آنلاین درباره بودجه پایگاه زن فردا و باقی رسانه های جریان «اصولگرایان منتقد دولت» خواندم به این لینک، که البته خیلی جالب است که این خبر حذف شده است؛ به عنوان همراه کوچکی از بچه های جریان سیاسی «اصولگرایان منتقد دولت» و البته به عنوان یکی از افراد دخیل در فعالیت کوچک «زن فردا» فکر کردم لازم است بعضی مسائل را شفاف کنم؛ چون که این ما نیستیم که از محیط شفاف ضرر کنیم، «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟».
ادامه این روند نیز به نفع ما است؛ جریان انحرافی توپخانه خود را مستقیم به مقر مرکز جریان رقیبش هدف گرفته است و این چنین جواز اقدام متقابل را می دهد؛ برای مثال با آمدن آقای بیادی از ستاد آقای احمدی نژاد به کمپ جریان اصولگرایان منتقد دولت، اسناد مالی ستاد هم به این سمت آمده است که حکایت از تخلفات و هزینه های بالای ستاد احمدی نژاد در همان سال 84 دارد که با تبلیغات و تخریب های ایشان در همان سال منافات دارد و با آمار و ارقام مشخص می کند که چه کسی چقدر هزینه کرده و این هزنه ها چقدر با شعار های رئیس جمهور منطبق است؛ این در حالی است که تا به حال، تیم رسانه ای دکتر قالیباف، به دلیل معذوریت های اخلاقی وی نتواسته است وی را برای انتشار این محتوا قانع کند، اما شروع این روند غیراخلاقی، و الزام به شفاف سازی شاید منجر به انتشار سندهایی اینچنینی شود.

موضوع انقدر اهمیت نداشت که فراتر از یک روزنوشت به آن بپردازم ولی به دلیل حجم مطلب در بخش اصلی وبلاگ منتشر کردم.

نوشت.

magazines-2

اول از همه درباره زن فردا که ادعا می شود بودجه 800 میلیونی دارد؛ عموما، ما و رفقا دست به سایت زدنمان در یک دوره ای خوب بوده است؛ هر موضوعی جذابی که می دیدیم از یک کمپین وبلاگی تا ... برایش دامنه ثبت می کردیم و صفحه می زدیم؛ زن فردا هم از سلسله بلند پروازی های رسانه ای مجید رفیعی سردبیر وقت و مدیرمسئول فعلی فردا نیوز بود که به نظرش بد نبود یک پایگاه خبری زنانه تاسیس کند؛ هر چند به دلیل محدودیت ها هیچ وقت آن چیزی که می خواست نشد ولی در حد یک پایگاه متوسط جواب داد و در موقعیت بهتری از پایگاه هایی چون خبرگزاری زنان و چارقد قرار دارد که بودجه دولتی قابل توجهی دریافت می کنند؛ که به نظر من اگر روی یک زیردامنه فردانیوز اجرا می شد تاثیر مستقیمی روی رنکینگ فردانیوز می گذاشت؛ اما درباره هزینه ها؛ هزینه ی اولیه ای که من برای طراحی زن فردا حدودا دو سال پیش گرفتم 350-400 هزارتومان بود که به دلیل اینکه آن زمان ایده شخصی مجید بود و بودجه ای خارجی برایش نداشت، با تاخیر پرداخت کرد؛ پایگاه هم توسط خانوم آبنیکی، همسر مجید، و خانوم صافیان گردانده می شود؛ که فی الواقع خانوم ها، وقت بیکاری شان در دفتر را برای این پایگاه خرج می کنند و حقوق اضافه ای هم نمی گیرند؛ در واقع یک فعالیت تفریحی و دور همی است؛ مثل خیلی از سایت هایی که ما فقط برای دل خودمان می زنیم. حقوق متوسط نیروهای فردا نیوز، مثل باقی پایگاه ها و شرکت های خصوصی منقطع از سفره نفت، 400 هزارتومان بدون بیمه است.

ولی اگر برای تان جالب است در مورد وضعیت مالی پایگاه ها باید بگویم که پایگاه های که ساپورت اقتصادی خصوصی و غیر نفتی دارند، عموما حقوق کارکنان و خبرنگاران عادی شان بین 300-500 هزارتومان است که باید از صبح تا حدود ساعت 3 کار کنند؛ و سردبیر تقریبا 800 هزارتومان تا یک میلیون تومان به خاطر مسئولیت و نظارت تمام وقتش حقوق می گیرد؛ یعنی مثلا یک پایگاه سیاسی حرفه ای، با سردبیر خاص، و مثلا 4 نفر نیرو، حدودا هزینه ای بالغ بر 3 میلیون تومان حقوق کار کنان، و حدود یک تا دومیلیون تومان هزینه مسائل فنی و اجاره ی دفتر کار و ... خواهد داشت که می شود سالی شصت میلیون تومان. البته خیلی از پایگاه ها دِلی، یا برای اعتبار سیاسی، یا برای کسب در آمد از تبلیغات، یا ... اجرا می شود و پولی دریافت نمی کند؛ مثلا پایگاه تریبون را محمدصالح مفتاح و رفقا که ما هم ذره کمکی کردیم، برای انتخابات و دفاع از حق اکثریت ایجاد کردند، یا حسن روزی طلب برای من تعریف می کرد شروع رجانیوز با یک قرض 500 هزار تومانی بوده است؛
البته بسیاری از این دست پایگاه های سیاسی بعد ها مورد حمایت مالی قرار گرفتند، این حمایت ها گاه مستقیم است، که یعنی یک جریان سیاسی، از ابزارهای اقتصادی که دارد از آن ها حمایت می کند، این توانایی های اقتصادی گاه تجهیزات آماده ای مثل خانه پدری یا دفتر شرکت فلان سردارسابق یا برادر هم حزبی است، یا از حاصل در آمد تعاونی یا شرکتی که رفقای هم حزبی سالها آن را می گردانند، همین حالا نیروهای جوان با هم برای کسب درآمد کنار فعالیت سیاسی دایر می کنند، یا رزق حرامی است که از جایی چون مثلا فلان دانشگاه خصوصی ممکن است برسد یا با تعریف یک منسب خیالی در فلان اداره یا مجمع تشخیص برای نیروهای پایگاه و کسب درآمد آنها تعریف شود.
گاه هم این درآمد به صورت غیر مستقیم به این گروه ها می رسد، مثلا یک جریان سیاسی، شرکت های اقتصادی زیر مجموعه خودش را موظف می کند به یک سری پایگاه های خاص تبلیغ بدهند/ یا ندهند!؛ یعنی حالت کسب شبهه دار این قضیه وقتی می شود، که به جای رقابت سالم که میزان بازدید پایگاه مد نظر باشد، گرایش ملاک قرار می گیرد؛ نمونه جالب به پایگاه های حامی دولت توجه کنید که تبلیغات شرکت های هواپیمایی خاص را دارد، یا حداقل یکی دوتا تبلیغ بانک روی آنها وجود دارد، در حالی که دستوری دولتی نیز برای عدم دادن تبلیغ شرکت های دولتی به پایگاه های منتقدین دولت  و خصوصا رقیب اصلی دولت (رسانه های وابسته به دکتر قالیباف) وجود دارد. مثلا در همین نمونه پایگاه محرمانه آنلاین جالب نیست، که پایگاهی که تاسیسش خیلی تازه است تبلیغی از یکی از شرکت های مناطق آزاد دارد؟ بهرحال روش غیر مستقیم وقتی در رقابت نابرابر قرار می گیرد شکل پولشویی برای رساندن بودجه از منبع بیت المال به پایگاه خصوصی را دارد*. همین روند در مورد رسانه های جریان های دیگر سیاسی و در دولت های مختلف و سال های گذشته می توانسته است در مورد نشریات و روزنامه چاپی نیز صادق باشد. (در واقع این بخش بازی است که فعالیت در پایگاه خبری را برای عده ای سود آور می کند.)

[افزوده: البته بخشی از تجارت پایگاه خبری در باج گیری است، عموما پایگاه پربازدیدی که گرایش به جریان های رقیب اصلی ندارند، اما با اخبار زرد یا امنیتی به بازدید خوبی می رسند، گاه با تهدید به زدن خبری خاص درباره فرد، گروه، یا حتی شرکت های اقتصادی، یا هزینه حذف و رفع اخبار به کسب درآمد می پردازند.]

اما نشانه های دیگری نیز برای تخمین عظمت و هزینه های پایگاه های اینترنتی، نرم افزارها و شرکت های طرف قرارداد پایگاه ها هستند؛ برای نمونه ایران سامانه زمانی که پایگاه اولیه خود یعنی فرانیوز، بازتاب و ... را ایجاد می کرد با هزینه های زیر یک میلیون کار می کرد، که امروز این شرکت و استودیو خبر (به عنوان شرکت گران تر) متوسط حدود متوسط 3 تا پنج میلیون تومان نیز برای راه اندازی پایگاه درخواست می کنند می کنند؛ اما در بازار شرکت های طراح و راه انداز وب، کِیس هایپرمدیا کِیس خاصی است، تیم بازرگانی این شرکت توانایی خاصی در بستن قرارداد های هنگفت و با کف قیمت ده میلیون تومان دارند؛ این شرکت اگر توانایی ش را داشته باشد برای پایگاهی دولتی با این سطح نازل کیفیت، قیمت 26 میلیون تومان را قرارداد می بندد، اما برای پایگاه مشرق نیوز با بودجه کمتر، قرارداد ده میلیون تومانی منعقد می کند؛ اما همین شرکت وقتی به موسسه معظم ایرنا (سلام آقای جوانفکر!) می رسد قراردادی با بودجه بیش از صد میلیون تومانی می بندد که نفس دلیلی بستن قراردادی با این هزینه سوال برانگیز است.**
حال با این اوصاف، مثلا توجه کنیم که پایگاه اصلی جریان منحرف دولت، همت آنلاین، با گرافیک و دیزاین به مراتب بهتر از مشرق نیوز (دوستان بخل خاصی در بها دادن به کارهایشان دارند که گویا ربط مستقیمی با تعداد صفرهای قرارداد دارد)، توسط همین شرکت ایجاد شده است.
برگردیم به موضوع مطلب محرمانه آنلاین؛
  • اول: درمورد بخش زن فردا، فرض نادرست می گیریم که زن فردا یک پایگاه مستقل است و ربطی به فردا نیوز ندارد، و پایگاه حرفه ای (به معنی شدت فعالیت) با یک سردبیر و دو نفر نیرو است. (که رنک و میزان فعالیتش نشان می دهد نیست، و دوستان فقط دنبال یک نام بودند تا به این قضایا متصل کنند و قیمتی بپرانند، البته «کافر همه را به کیش خود پندارد» هم بد دردی است)؛ در بهترین حالت باید حقوق کارکنان 2میلیون تومان باشد، با فرض یک سرور مستقل برای سایت، 100 هزارتومان به این هزینه اضافه می شود، اگر یک دفتر مستقل هم داشته باشند؛ یک رهن 15 میلیونی منطقی است؛ خوب جمع سالانه هزینه این با این اوصاف 25 میلیون و دویست هزارتومان می شود به اضافه هزینه رهن 15 میلیونی که البته خرج نمی شود هر سال؛ فاصله با 800 میلیون چقدر است؟ یعنی به نظرم، دوستان اگر یک پروژه دیگر را که حداقل وزن خاصی داشت معرفی می کردند منطقی تر بود؛ چون اگر می شود با 25 میلیون یک پایگاه جدی (نه یک فعالیت گروهی رفاقتی مثل زن فردا) را گرداند چرا با 800 میلیون تومان 32 پروژه تعریف نکنیم؟ این بودجه درحالی توصیف می شود که، دانستنی ها، پر فروش ترین نشریه مجلات همشهری (با تیراژ بیش از 100 هزارتا)، در برون سپاری، و بر اساس تعداد صفحاتش به هر شماره ش 6 میلیون تومان پرداخت می شود، که بین سردبیر، دبیران، نویسندگان، تیم طراحی و گرافیک و ... تقسیم می شود؛ با فرض دو شماره در هر ماه، سالانه بودجه ی دانستنی ها 144 میلیون تومان (بدون چاپ) خواهد بود؛ این یعنی کمتر از یک پنجم هزینه توصیف شده محرمانه آنلاین.
  • دوم: من برای همین مطلب وبلاگیم کلی، عدد، جزئیات و تجزیه و استدلال آورده ام؛ پس حداقل کاری که نویسنده خودمانی نویس محرمانه آنلاین می توانست انجام دهد، ذکر نام «42 مجله، 70 سایت و دو روزنامه» جریان «اصولگرایان منتقد دولت  (طیف نزدیک به دکترقالیباف)» بود؛ با کسر 20 مجله ی همشهری از 42، 22 عنوان لازم است ذکر شود، با این توصیف باید تمام نشریات روی دکه برای نزدیکان دکتر قالیباف باشد؛ و اینکه 70 سایت خبری اینترنتی کدام ها هستند که نمی بینیم؟ هرچند این مسئله واضحی است، که اولا، نیروهای اصولگرا، در یک بازه زمانی به شدت از اصلاح طلبان در راه اندازی پایگاه های سیاسی پیشی گرفتند و جریان غالب پایگاه های اینترنتی هستند، و به تبع آن در حوزه نشریات اصولگرا هم جریان، اصولگرایان منتقد دولت و اصولگرایان منتقد دولت، یک سر و گردن از حامیان دولت جلوترند که بحث همشهری، خصوصا با حمله همزمان دوگروه اصلاح طلب و دولتی، و جذب نیرو توسط آقای مشایی برای نشریات هفت صبح و تماشا از این مجموعه مطلبی اختصاصی می طلبد که آماده انتشار است.

پی نوشت.

  • * البته در کِیس فردا نیوز، مجید، تبلیغات را به یک شرکت بازرگانی برون سپاری کرده و یک هزینه از آن شرکت می گیرد و خود آن شرکت تبلیغات را جذب می کند که نوعشان هم یک نگاه به سایت بیاندازید مشخص است؛ به دلیل همین برون سپاری است که ما در درج تبلیغات فعالیت های خودمان هم در فردانیوز مشکل داریم، چون باید با آن شرکت بازرگانی هماهنگ کنیم.
    فی الواقع درآمد حضور در یک پایگاه خبری حتی با اسپانسر (البته اگر نفتی نباشد) درآمد خوبی برای یک زندگی عادی نخواهد بود، برای همین است که بسیاری از بچه های سایت الف و فردا و ... را می بینید که همزمان در نشریات نیز قلم می زنند؛ و در واقع منابع در آمد اصلی این افراد نه فعالیت سیاسی (که بیشترین وقتشان را می گیرد) بلکه یا روزنامه نگاری است یا شرکت های خصوصی که هر کس در حیطه کاری خود دارد؛ آنچنان که یک نفر به ورزش علاقه دارد، دیگر به فعالیت فرهنگی، عمده افراد فعال در این زمینه واقعا سیاست و جریان سیاسی شان را دوست دارند و برای هدفی مشترک فعالیت می کنند. البته این غیرقابل انکار است که گرایش و حضور شما در هر جریان سیاسی منافعی خواهد داشت، آنچنان که حضور در هر جمعی دارد؛ برای مثال (به صورت عینی مربوط به خودم) حضور شما در جریان اصولگرایان منتقد دولت یا جمعیت ایثارگران، شما را با مدیران نشریات همشهری، پنجره و ... آشنا خواهد کرد، و آنها از شما مطلب خواهند خواست، این رانت نیست، ولی منفعتی است که از حضور در این جمع حاصل می شود؛ یا اگر یکی از دوستان طراحی پایگاهی اینترنتی بخواهد، وقتی بداند شما این کار را می توانید انجام بدهید، احتمالا ترجیحش پیشنهاد به یک دوست خواهد بود.
  • ** این عددها و پایگاه ها را به یک فرد آشنا به این حوزه (طراحی و برنامه نویسی نشان دهید)؛ در این جا اصلا شاید مهم نباشد که ما درباره نرم افزاری صحبت می کنیم که به حدی ضعیف و غیر استاندارد است که حتی برای کار با آن باید با اینترنت اکسپلورر دو شماره قبل و نه هیچ مرورگر دیگری به آن وارد شوید؛ بلکه، فرض می کنیم بهترین نرم افزار، اما سفارش یک نرم افزار مدیریت محتوا، به یک تیم برنامه نویسی اختصاصی برای تولید و پشتیبانی آن به مراتب ارزان تر خواهد بود؛ یعنی اگر ایرنا یک تیم فنی حرفه ای استخدام می کرد، با بین 10-20 میلیون تومان، می توانست یک نرم افزار اختصاصی مدیریت محتوای منطبق با نیازهای خاص خود بدست آورد که از امنیت و کیفیت لازم برخوردار باشد؛ و اگر به دو برنامه نویس/طراح ماهانه بین یک یا دومیلیون تومان برای پشتیبانی فنی، ارتقای نرم افزار، چک امنیت، ایجاد بخش های جدید و حتی طراحی مکرر ویژه نامه هایی روی سایت پرداخت می کرد؛ بدترین حالت برای 40 ماه پول داشت. این درحالی است که با شرکتی که برای آموزش هر فرد، 100-200 هزارتومن مطالبه می کند و برای هر تغییر فاکتور چندمیلیونی می دهد، تکلیف مشخص است. در واقع نهادها و شرکت و موسسات، زمانی به یک شرکت خارج از خود مراجعه می کنند که این وضعیت سرعت، هزینه و کیفیت را همزمان تامین کند؛ ولی چه مسئله ای است که خلاف جریان منطقی پروژه ای به گروهی خاص سپرده می شود تامل برانگیز است، و حتی بدنیست مجلس در تحقیق و تفحص هایش به این موضوعات نیز دقت کند.
  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

  • مخاطب این نوشته حزب اللهی ها هستند؛ تا به امروز به دلایل مختلف، خصوصا مصلحت از گفتگوی عمومی درون گفتمانی پرهیز کرده ایم، ولی چه به این نظریه که گذشت زمان خطر را به شدت کاهش داده است، چه با این نظر که باید یک جایی روند اصلاح شود؛ به نظرم باید قفل سخن را باز کرد؛ در این نوشته چون هدف دعوای سیاسی ندارم، و مخاطبانم برادرانم هستند، از ذکر رذالت های طرف مقابل گذر می کنم، زین جهت این نوشته، حمایت از طرف خاصی تعبیر نشود؛ در این میان جمعی اقلیت اما هیاهوکار پس از دوسال انقدر اهمیت ندارند، که حرف هایی که باید در مقیاسی بزرگ با هم بزنیم را در جمع های چند نفره دفن کنیم.
  • نگارنده منکر خشونت ها و وندالیسم جماعت سبزنام نیست؛ اما گنجاندن تمام این مطالب در حوصله ی یک وبلاگ نمی گنجد چه برسد به یک نوشته، زین جهت از اشاره به این موضوعات و مصادیق آنها گذر می کنم.
  • نوشته پیشرو، حاصل حضور و مشاهده ام در خیابان است، که شروعش از حضور در آماده باش بسیج محله بود، که در تقسیم بندی بچه های حوزه 117 (حوزه ای که 25 خرداد 88 مورد حمله قرار گرفته بود)، در صادقیه مستقر شدیم، و نیمی دیگر در آزادی؛ تا ساعت سه و خورده ای که من بودم، آنچنان بیکار بودیم که گذران وقت به خواندن بالاترین و بازی پینگ پونگ گذشت. تماس محمد و کمیل، مشتاقم کرد که با دو دوست دیگر به سمت میدان انقلاب برویم، موتوری کرایه کردم که البته، در نزدیکی جمال زاده به دلیل بسته شدن خیابان توسط برادران، باقی راه را پیاده رفتم تا به جمال زاده رسیدم؛ و تا حدود ساعت پنج، در جمال زاده بودم؛ البته برای مصون ماندن از هر حرکتی، با چفیه کنار بچه های ناجا ایستادم و تنها اقدام عملی که انجام دادم هدایت جماعت به خیابان های پایینی، و دو باری بوسیدن دست و صورت افرادی بود که به نظرم مورد خشونت ناحق لباس شخصی عصبی قرار گرفتند از ایشان می خواست پایین بروند و ایشان سرعت لازم را نداشتند. بعد هم که به سمت انقلاب و کشاورز رفتم که به طرز عجیبی به کشاورز که می رسیدید اوضاع آرام تر بود و من نظامی زیادی در این محل ندیدم؛ سپس راهی ونک و دفتر دوستی شدم که تا ساعت ده همان جا بودم؛ نکته جالب این بود که تقریبا سلاح گرم در دست نیروها جز نیروهای ارشد نیروی انتظامی ندیدم؛ نسبت به باقی وقایعی که شرکت کرده بودم (تقریبا جمیع تجمعات دو طرف را شرکت کرده ام)، استفاده از روش های برخورد با شورش، چون پینت بال، استفاده به موقع از گاز اشک آور و ... موجب امیدواری بود.

IMG_1763

روایت مفصل است، می توان شرح جزئیات داد، از بسیجی که به دلیل فحاشی مورد عصبانیت و عتاب دیگر اعضای گروه بسیج شهری ملبسی بود که در آن محل مستقر بودند؛ تا رفتار خشن بعضی لباس شخصی ها، نوع برخورد های مختلف معارضین، کتک خوردن حزب اللهی ها، بستری شدن 25 نفر از رفقا، دوباره برگرداندن شهاب واجدی به بیمارستان پس از مرخصی و ... . ولی هدف بحث های مصداقی و شرح خاطره نیست؛ پس می روم سر اصل مطلب:

نوشت.
آنچه که در مشاهدات من تا ساعت 6 حضورم در مناطق شلوغ ثابت بود؛ عدم دخالت کامل نیروهای ناجا بود؛ نیروهای ناجا به صورت دسته ای ایستاده بودند؛ و حداکثر فعالیت چند نفر از ایشان هدایت جمعیت بود. این درحالی بود که تا حد امکان بسیج شهری نشان دار هم از درگیری منع شده بود؛ و به جز اواخر که گارد موتور سوار وارد عمل شد، عمده برخوردهایی که من دیدم برخوردهای گاه به شدت خشن لباس شخصی ها بود.
نوع برخورد های پراکنده واقعا برای من قابل هضم نیست، یعنی دقیقا من هدف این برخورد ها و آزاد گذاشتن دست لباس شخصی ها را نمی فهمم، زمانی که با گاز اشک آور، و حداکثر، در صورت لزوم، استفاده از پینت بال امکان پراکنده کردن یا حرکت دادن تجمعات هست، چه نیازی به درگیر شدن جماعتی، با شلنگ، باتوم شخصی و تسبیح با این افراد است؟
برای اینکه بحث عاطفی نشده و موارد را گفته باشم، اجازه بدهید لیستی بنویسم:

  1. وقتی که برادران لباس شخصی، که بسیاری از آن ها هم شاید نیت خیر، حمایت از رای اکثریت، دفع شر و ... را دارند، چهره ای تیپیکال مشابه جمعیت انبوهی دارند که شاید هیچ وقت در این درگیری ها شرکت نکنند؛ آیا این اعمال خشونت به حق یا ناحق، منجر به گذاشتن به کارنامه آن جمعیت انبوه نشده و موجب گسترش شکاف و نفرت اجتماعی نمی شود؟ - دقت کنید فقط درباره تظاهرات پراکنده اخیر نمی نویسم -
  2. هدف ما چیست؟ گرفتن انتقام؟ برخورد انقلابی؟ جنگ داخلی؟ یا حفظ نظام و ثبات کشور؟ هدف من یک نفر که ثبات کشور انقلاب جهت تامین منافع بین المللی و داخلی است، انقلابی بودن با ثبات داشتن منافاتی ندارد. اما برخورد های خشن، و خارج از دایره نیروهای انتظامی، به نظرم حاصلی، جز تهییج، جَری کردن، پاره کردن پرده های حیا، و همچنین تحقیر افراد حاصلی ندارد.
  3. برخورد یک نیروی انتظامی، موجب تحقیر نمی شود؛ چون یک نیروی ملی، است که گاه با خود ما حزب اللهی ها هم در برابر سفارت ها یا در درگیری ها برخورد می کند؛ اما اجازه دادن به لباس شخصی ها برای برخورد، به عنوان یک نماینده خود خوانده از اکثریت حاکم، چیزی جز نمایش یک درگیری داخلی و افزایش شکاف بین دو تفکر نیست؛ اگر دسته ای از این لباس شخصی ها (با شعور کم ندیده ام بین شان)، این را نمی فهمند، وظیفه ناجا است که به ایشان بفهماند.
  4. وقتی کشوری، حاصل از یک انقلاب پرخون و یک جنگ پرهزینه، ثبات پیدا می کند و چند رده نیروی نظامی و انتظامی دارد، چه نیازی به استفاده از دوباره از نیروهای غیر نظامی است؟ پس نیروی نظامی و انتظامی به چه دردی می خورد؟ چرا باید دسته ای از بچه حزب اللهی سر پیکان این قضیه بشوند که هم آسیب ببینند هم هزینه معنوی ایجاد شود؟ آیا می خواهید نمایش مخالفت مردمی بدهید؟ این روشش نیست، نمونه خوبش را در روز قدس هم دیدیم؛ درگیری بود، زد و خورد بود، ولی یک جمعیت انبوه، بدون وسیله درگیر شدند و فضا را پاک کردند، و هرگز هم انقدر فضا خشن و بغض آلود نشد.
  5. و مهم تر از همه من نمی فهمم، وقتی می شود کم هزینه تجمعات را مدیریت کرد چرا اینکار انجام نمی شود؟ چرا ما از دنیا درس نمی گیریم؟ چرا حتما باید چند ماه بگذرد تا پینت بال جایگزین سلاح های قبلی شود؟ و این چنین است که می پرسم، چرا واقعا چیزی به اسم دانش مدیریت بحران در مدیریت فعلی انتظامی شهر وجود ندارد؛ در پی نوشت، نمونه ای از ایده هایی که می توانست بدون درگیری شدید قضایا را ختم به خیر کند نوشته ام.
  6. نقد رفتاری اخلاقی این دسته از لباس شخصی ها، یک نقد مفصل می طلبد، که شاید در یک نشریه یا بولتن داخلی فضای بهتری برای پرداختن به برخوردهایی باشد، که وقتی دربرابر فحاشی و درگیری فیزیکی سبزها قرار می گیرد، شاید لایه های حمایت از نظام و اسلامش کم شده و بوی بغض شخصی می گیرد. هر چقدر دوستان از مختار بگویند، من یک موضوعی در نظرم است، که ما نظام اسلامی داریم و باید رفتارمان اخلاقی باشد، اگر قرار باشد ما هم سکولار و ماکیاولستی رفتار کنیم، نزاع بر سر اسلامیت چیست؟ در یک جمهوری سکولار هم شاید به این سطح از فناوری و آبادانی مناطق مستضعف برسیم. رفتار غیر اخلاقی، اثری وضعی خواهد داشت، که در حمایت خدا از ما هم تاثیر جدی خواهد داشت. درک کنید!
  7. سوق داده شدن جماعت، در برخورد ها به مسیر های مسدود که راه در رو برای خارج شدن از تظاهرات را نداشت؛ خود عامل تهییج بیشتر و حفظ جمعیت بود که گویی دوستان هنوز به آن توجه ندارند.

در پایان، ایده من این است:
نیروی انتظامی، به عنوان لایه اول باید تظاهرات های، هر چند بدون مجوز و غیر قانونی را در این حد به رسمیت بشناسد که قصد مدیریت آن را داشته باشد. سپاه به عنوان یک نیروی امنیتی زبده، باید در پشت قضایا دِپو شود به جای آنکه از آن برای نمایش قدر خیابانی استفاده شود. برادران سپاه، در راستای همین به رسمیت شناختن رسمی، همچون تظاهرات های عمومی، که بیشتر از چنین تظاهراتی در معرض خطرات بمب گذاری و تیر اندازی هستند، امنیت فضای را از چند ساعت قبل تامین کنند. نیروی انتظامی، به جای تجمع های توده ای و حمله، در تمام مسیر مستقر شود؛ این چنین است که هم می توان از برخورد لباس شخصی ها جلوگیری کرد، هم جلوی وندالیسم و وحشی گری افسار گسیخته ای چون حمله ناگهانی به حوزه 117 را گرفت که باز بچه های بسیج مجبور به دفاع از اسلحه های انبار شده باشند. در واقع به همین دلیل عدم حضور امنیت زای نیروی انتظامی است که وقایع آبرو بر و هزینه زایی چون تیر اندازی های کور انجام می شود.
از بسیج شهری سازماندهی شده، همچون بخش عمده ای از شهر، می توان برای حفظ امنیت مناطق دیگر شهر و حفظ ثبات آنها، تشکیل ایست بازرسی در خیابان هایی که منتهی به مسیر تظاهرات می شوند جهت کاهش وقایع ناگوار استفاده کرد؛ همچنین بسیج شهری، در زمان مجتمع شدن نیروی انتظامی، نیروی مناسبی، برای حفظ امنیت اماکن خاص چون مساجد و ساختمان های خاص است؛ همچنین در صورت آموزش درست جهت نفوذ در تظاهرات و پراکنده کردن آن استفاده کرد.
در این میان نیروهای امنیتی آنچنان که دیروز در نزدیکی پایگاه مقداد عمل شد، رهبران و تهییج کنندگان جمع را از آنها جدا کنند؛ و در میانه راه، ناجا با مسدود کرد مسیر ها، جمع را کم کم منحرف کند و توانایی مشخص کردن حد نهایت و مقصد نهایی را داشته باشد که در نهایت با ابزار در دستش دارد - چون گاز و پینت بال-، و با کمترین برخورد نزدیک پراکنده کند.
در این میان یقینا بخشی از معارضین، لجوج خواهند بود و نیاز به استفاده از خشونت فیزیکی جدی تری است؛ اما در این میان از الویت نیروی انتظامی، یگان ویژه و سپس نیروهای سپاه بگذریم، تازه به بسیج شهری ملبس می رسیم، و در نهایت نیروهای لباس شخصی؛ که در حال حاضر کاملا معکوس این جریان در حال وقوع است.

در همین رابطه:
+ سخنی تلخ با جماعت حزب الله | ساما
پی نوشت.
  • شاید فضا یکم آرام شد، درباره اینکه چرا دسته ای از بچه حزب اللهی های ما اینگونه شدند هم بنویسم.
  • نویسنده این یادداشت، حتی اگر آنچنان که نظر اصلی ش بود، از سر مصلحت به احمدی نژاد رای نداده بود؛ باز هم توقعش از حاکمیت حفظ جمهوریت و عدم عقب نشینی در برابر کسانی بود که رای اکثریت و نفس انتخابات را هدف گرفته بودند و مقصر اصلی وقایع فعلی این اتفاقات را جریان اصلاح طلب می داند؛ اما در کنار این طلب مدیریت عاقلانه فضا را داشت که چنین هزینه ای به کشور وارد نشود؛ این چنین است که درباره نقش احمدی نژاد و بعضی از اصولگرایان در شدت گرفتن این فضا هم می توان نوشت. از سوی دیگر نگارنده، شان بالایی برای آبروی جمهوری اسلامی، بسیج و حزب الله قائل است؛ و این چنین است که از نیروی انتظامی توقع بالاترین نسبت به نیروهای مردمی دارد.
  • دیروز، در مسیر نزدیک به پایگاه مقداد، جهت عدم تکرار واقعه حوزه 117، به دلیل توده توده بودن معارضین، بچه های بسیج با تیپ غیر مذهبی وارد جمع ها شده، و پس از شناسایی سه-چهار سردسته ی هر توده، با محاصره کردن وی، و تهدید کردن با اسلحه های موجود، چون شوکر، آرام آنها را از تظاهرات جدا می کردند و تحویل نیروهای امنیتی می دادند؛ اینچنین زمانی که جمع به نزدیکی مقداد می رسید مضمحل شده و راحت پراکنده می شد؛ و تا رسیدن توده بعدی وقت استراحت بود. من به نظرم این اتفاق جدا قابل تحسین است، خصوصا که مقداد از 117 سلاح بیشتری دارد، و درصورت نفوذ منافقین به این مقر واقعه ترسناکی در انتظار شهر بود. | پیش از این هم در دفاع از بچه های 117 و تیر اندازی شان نوشته ام.
  • در همین زمینه، مدیریت فضا یادی بکنیم، از برخورد متفاوت مدیریت لطفیان/نظری/نقدی و قالیباف/طلایی در قضایای 18 تیر، در حالی که مدیریت وقت پلیس خصوصا به دلیل رابطه قدیمی با انصار، توانایی یا خواست برخورد با ایشان را نداشت؛ رفتارهای لباس شخصی ها در کوی، خود موجب تهییج، و داغ کردن و گسترش شد که حکایت مفصلی دارد؛ اما با تغییر مدیریت نیروی انتظامی، در ایامی که همچنان الله کرم در دانشگاه ها مشکل ایجاد می کرد، قالیباف وی را می خواهد و در جلسه ای با او قرار می گذارد که در صورت تکرار حضور در دانشگاه با وی دربرابر دانشجویان برخورد خواهد شد؛ همین هم می شود، پس از این جلسه، چند وقت بعد که الله کرم نیروهایش را به سمت دانشگاه تهران می برد، دربرابر چشم دانشجویان، مورد برخورد جدی نیروی انتظامی قرار می گیرد؛ این اتفاق که در واقع منشا اصلی کینه الله کرم از قالیباف است؛ نه در حمایت از یک جمع معارض، که در ادامه اقداماتی چون سخنرانی در دانشگاه و برخورد با وندال ها انجام شد، با این هدف که فضا آرام و مدیریت شود. ما این روزها در حال جنگ نیستیم، و بعضی ها نمی خواهند این را درک کنند، که در این قضاها چه کسی راست می گوید یا دروغ مهم نیست؛ مهم این است که قضایا به خشونت کشیده نشود و با برخورد اشتباه و آزاد گذاشتن دست لباس شخصی ها گسترش نیابد. چون همان سال 78 این گسترش درگیری موجب، رخصت یافتن اعراب جدایی طلب در خوزستان، درگیری های سیستان و همچنین شکسته شدن حریم هوایی ایران توسط ارتش لائیک ترکیه شد. در این حالت هرچند، مقصر اصلی شروع کننده باشد، ولی ما نباید اشتباهات ما در جلوگیری از وقایعی که قابل کنترل بودند -چون لباس شخصی ها- غافل شد.
  • برای اینکه فرصت بررسی نظرات این پست که یک هفته از انتشارش می گذرد را ندارم، امکان دریافت نظرات را می بندم؛ لطفا از بخش نظرات مطالب دیگر برای ارسال نظرت غیر مرتبط به مطالب پرهیز کنید.
  • محمدمسیح یاراحمدی
[caption id="attachment_515" align="aligncenter" width="400" caption="دکتر قالیباف به همراه ۴ شهردار نمونه دیگر جهان، به تازگی برنده جایزه حمل و نقل پایدار شده است؛ که البته دولت دکتر احمدی نژاد اجازه خروج ایشان برای دریافت جایزه را نداد، که در جای خود قابل بحث است."]قالیباف بی آر تی سوار[/caption]

این کاریکاتور قرار بود جلد همشهری جوان باشد که یک جلد دیگر جایگزینش شد؛ اتفاقی پیدایش کردم، و راستش را بخواهید با رِندی ربودمش، چون که فکر می کردم ممکن است بیات شود، خصوصا با اتفاق جدید عدم اجازه دولت برای خروج آقای شهردار و گرفتن جایزه حمل و نقل پایدار سازمان ملل به صورت نیابی. البته رضایت لازم کسب شد؛ حالش را ببرید؛ راستی احتمالا شماره آینده همشهری دانستنی ها یک کارگاه آموزش تبدیل لنز نرمال به ماکرو دارم؛ به نظرم برایتان جالب خواهد بود.

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

  • این مطلب چندین بار خوانده و خود سانسوری و اصلاح شده است، و ممکن است به هر دلیلی هر لحظه حذف شود؛ احتمالا خلا هایی در روایت به دلیل این حذفیات است.
  • آنچه که در ذیل می خوانید در باره ی انصار حزب الله در سال 88 است، نه سابقه این گروه، که تغییرات مداوم و ورود و خروج و تغییر ماهیت های بسیاری داشته است. بخش قابل توجهی از اعضا و سمپات های این گروه که در اواخر دهه شصت جرقه تشکیل آن زده شده است، و در اوئل و اواسط دهه هفتاد لطف بزرگی به جریان اصولگرا کرده است؛ خصوصا پس از وقایع اواخر دهه هفتاد و اشتباهات بخشی از گروه جذب دیگر گروه های جریان اصولگرا شده اند؛ ضمن اینکه نقدهای فعلی، نافی منافع این گروه از ابتدا تا حال نیست، و تنها ذکر بخشی از مسیر انحراف بخشی از این جریان، به عنوان یک جریان سیاسی-اجتماعی با پیچیدگی های خاص خود است.
  • این نوشته درباره شخص آقای مهندس مشایی نیست؛ بلکه ارتباط شناسی جریاناتی با یکدیگر است؛ که ضمن تاکید بر ارادت نگارنده به سلامت منطقی، اخلاقی و اقتصادی شخصیِ شخص مهندس مشایی، تاکید می کند؛ موضوع مطرح نه فساد یا سلامت شخص ایشان، بلکه تفکر و محل حضور ایشان در طیف اصولگرا است؛ که خصوصا با اظهارات ساطع شده از ایشان، خصوصا با ارتباط شناسی نوشته در این مقاله، ارتباط ایشان با جریاناتی مشخص با ادعاهایی مشخص جای سوال است.

نوشت.

انقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را ار جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که هنگام صلح ، به انقلابی گری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر ، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد.
انقلابی آن نیست که با بی انصافی و زرنگی ، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرف های او نیامده اند وادار کند که ساعت ها به حرف های او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی ، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی ، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند ؛ بخواهد انقلابی گری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.
شهید دکتر مصطفی چمران – خرداد ۱۳۵۸
منبع : کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود – نوشته شهید دکتر مصطفی چمران
صفحه 183 و 184
با تشکر از فکرت برای یادآوری.

chamranانقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را ار جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که هنگام صلح ، به انقلابی گری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر ، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد.
انقلابی آن نیست که با بی انصافی و زرنگی ، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرف های او نیامده اند وادار کند که ساعت ها به حرف های او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی ، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی ، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند ؛ بخواهد انقلابی گری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.

شهید دکتر مصطفی چمران – خرداد ۱۳۵۸
منبع : کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود
صفحه 183 و 184

با تشکر از فکرت برای یادآوری.

در پست پیشین آنچه در تشییع جنازه گذشت را تشریح کردم؛ این پست می خواهم کمی موضوع را فراتر از روایت باز کنم.
در روایتی که دیروز گفتم، چند نکته وجود دارد که لازم است رمز گشایی شود؛ یکی قضیه ظهور گرایش دسته ای از حزب الله به مشایی است که موجب استفاده از ابزار قهریه انصار علیه منتقدان مشایی و احمدی نژاد می شود؛ که ابتدا به آن خواهم پرداخت و بعد بحث درباره نکات مطرح شده در سخنرانی حاج حسین الله کرم در برابر معراج الشهدا است.

حاج حسین و اسفندیار!

rahim (1)karam (1)

بحث جریان شناسی گروه های اصولگرا و حزب الله ایرانی بحث مفصلی است، خصوصا که همگی از یک منشا شروع می شوند و آرام آرام گرایش های مختلف را می سازند؛ و حتی تا اواخر دهه شصت و اواسط هفتاد هم گرایش می مانند؛ آنچنان که در نامه اعتراضی فرماندهان سپاه به خاتمی امضای قالی باف (که امروز بخشی از حزب الله به وی متعرض می شوند) را می بینید، هر چند که اختلاف این بخش از حزب الله با قالی باف دقیقا به همان دوران باز می گردد.

اما ارتباط جریان الله کرم با تیم مشایی چه ارتباطی دارد؟ این قضیه را هم در گذشته و در مناسبات امروز می توان پیگیری کرد.
اسفندیار رحیم مشایی اهل رامسر است و در اطلاعات سپاه رامسر فعال بوده است؛ از همین سو است که رفاقت محکمی با سردار ن. (که بنده ارادت خاص به ایشان دارم) دارد؛ و همین سردار ن. است که ابتدا وی را با خود به غرب برده و مسئولیت معاون اطلاعات واحد کومله اطلاعات سپاه مستقر در قرارگاه حمزه سیدالشهداء را به وی می دهد؛ که پس از ورود به وزارت اطلاعات از سپاه پاسداران وی را با خود به واجا می برد و موجب مسئولیت گرفتن وی در مناسب مرتبط با قومیت ها و خصوصا اکراد می شود. از طرف دیگر در همین ایام حسین الله کرم، دوست شفیق سردار ن.، مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا است، و اطلاعات قرارگاه های اربعه سپاه زیر نظر وی است؛ من جمله اینکه در همین ایام، حاج سعید قاسمی مسئول اطلاعات لشکر 27 است.
در واقع سپاهی ها به دو دسته تقسیم می شوند، کسانی که غالب زمان جهادشان را در کردستان گذرانده اند، و کسانی که غالب جهادشان را در جنوب؛ البته در این بین نیروهای احمد متوسلیان در دو جبهه تجربه نبرد دارند، که من از نظر رفتاری جزو نیروهای جبهه جنوب حساب شان می کنم؛ خاصیت نیروهای غرب این است که اکثریت سابقه امنیتی دارند و نوع نبردشان هم چریکی و امنیتی است، از همین جهت است که به جز فرماندهان اصلی سپاه، این نیروها جزو اصلی ترین نیروهایی بودند که در دوران صلح وارد فضای سیاسی شدند؛ و حتی به حدی این تمایل شدید بود که در حالی که فرماندهان سیاسی در حد اظهار نظر های کلی وارد می شدند ایشان عملا وارد عمل شده و تشکیل انصار حزب الله یکی از حاصل های این تمایل است.
محور های اصلی این تیم مبارز در غرب را، نظری (فرمانده نیروی انتظامی تهران پیش از طلایی، فرمانده تهرانِ قالی باف)، لطفیان، ا.م.، سردار ن.، سردار ذ، الله کرم و ... بودند، که مشایی بواسطه ورود به اطلاعات سپاه و نبردهای غرب و سپس مسئولیت در اطلاعات و حوزه اکراد با آن ها ارتباط پیدا می کند. حتی ارتباط احمدی نژاد با این تیم را در ارتباطش با مجاهدین غرب می توان تحلیل کرد، هر چند که آشنایی وی با مشایی از فرمانداری خوی و شورای تامین استان است. همین جمع هستن در اواخر دهه شصت با پایان جنگ پایه تشکیل هیئت رزمندگان اسلام را می ریزند و سپس انصار حزب الله را تشکیل می دهند؛ هر چند که اواخر دهه هفتاد انصار از هم می پاشد و نام به انحصار تنها یک شعبه از انشعبات آن در می آید و نیروهای متعدد انصار هر کدام پایه گذار جزوی از تاثیر گذارترین بخش ها و تشکل های جریان اصولگرا می شوند.

اتفاق دوم درباره نسل جدید حزب الله واقع می شود؛ انصار حزب الله پس از فروپاشی به چند دسته تقسیم می شود، شاخه های اصلی آن به محورهای حجت الاسلام محتشم، الله کرم و ده نمکی شکل می گیرند. محتشم جریده یالثارات و اعتراض های مداوم خیابانی را پیگیری می کند، و جلساتی را در دفترش در چهارشنبه ها به طور منظم برگزار می کند؛ الله کرم جمیعت نوسازی معنوی حزب الله را شکل می دهد و جلسات هفتگی مسجد ارگ مدیریت می کند و به کادر سازی می پردازد؛ و ده نمکی نیز به کار رسانه ای و نشریاتی چون شلمچه روی می آورد؛ هر چند که در قضایای 78 تقریبا هماهنگ با الله کرم عمل می کند.
الله کرم پس از گرفتن مسئولیت دولتی، وابسته نظامی ایران در بالکان و کرواسی به زاگرب می رود؛ و به همین دلیل مسئولیت جلسات ارگ را به نیروهای زیر مجموعه اش واگذار می کند، و برای چند سال به کرواسی می رود؛ هر چند که در این ایام در عین دریافت حقوق از دولت زمان زیادی را در ایران و پرداختن به سازماندهی حزبی خود سپری می کند؛ و در حالی در حال فعالیت سیاسی و حمایت از کاندیدایی است که مسئولیتی نظامی دارد.
از چهار نفری که مسئولیت جلسات به عهده آنها گذاشته می شوند، می شود از فرج مرادی، حکیم ثوری و اسکندری نام برد؛ فرج مرادی پس از انتخابات 84 و تفکیک شدن اصولگرایان به سمت قالی باف متمایل می شود؛ در حالی که حکیم ثوری که در غرب از نیروهای احمد متوسلیان بوده است در 88 مسئولیت یکی از سه ستاد اصلی احمدی نژاد را به عهده می گیرد (که یکی از این ستادهای ثلاثه نیز در دست هاشمی ثمره بود).
از دیگر نیروهای مستقیم الله کرم می توان از حسین نوبختی نام بُرد که من چندی با وی کار کرده ام؛ وی درواقع سرپل اتصال نیروهای دیگر الله کرم چون علی بدری (از مسئولان انصار کرج) و غیره (که ترجیح می دهم نام نبرم) به مشایی است؛ هر چند که خود الله کرم نیز از حامیان مشایی است، وی نه تنها در مصاحبه با نشریات تحت سردبیری حسین نوبختی بر این مسئله صحه می گذارد، حتی در جلسات اختصاصی با مریدان و دوستان نیز بر این مسئله تاکید می کند که باید از مشایی حمایت کرد.
اوج شهرت حسین نوبختی از پایگاه نوسازی (متاثر از نام تشکل نوسازی معنویِ الله کرم) و مطلبی است که درباره حسن مصطفوی فرزند آسید احمدآقای خمینی نوشت؛ پس از آن مطلب حسین بازداشت می شود؛ پس از تعطیلی نوسازی، حسین پایگاه نظام آباد و نوآوری را شکل داد و همزمان در دفتر خود سری جدید نشریه همت را نیز منتشر کرد. حسین زمانی از من خواست در نشریه همت کمکش کنم، ضمن اینکه سردبیر پایگاه نوآوری شوم؛ پایگاه نوآوری یک پایگاه تفریحی بود که بسیاری از منتقدین حسین آن را اروتیک می دانستند که تا حدی درست بود، هدف حسین این بود در لایه یک سایت زرد بخشی از جوانان که این نوع محتوا را می پسندیدند به سمت احمدی نژاد جذب کنیم، هرچند آن هنگام انقدر بحث از مشایی نبود؛ ولی بعد ها علنی شد که هزینه های فعالیت حسین را مشایی تامین می کند. در هنگام شروع نشریه همت که یک بار دیگر به بازداشت وی و توقیف نشریه منجر شد. نشریه همت در ابتدا در اختیار تیم انصار مشهد، و تحت سردبیری «محسن داوود آبادی فراهانی» بود که پایگاه انصار نیوز را نیز مدیریت می کرد و از سمپات های آیت الله مصباح نیز بود؛ آنها از رویکرد ضعیف رسانه ای حسین و خصوصا منجر شدن به توقیف نشریه ناراضی بودند، و خصوصا که الله کرم در زاگرب به سر می برد و مدیر مسئول کس دیگری بود این اتفاق را توطئه می دانستند و تصور می کردند پس از بازگشت الله کرم حسین تنبیه خواهد شد؛ در حالی که مشاهده کردیم با بازگشت الله کرم آهسته آهسته سایت انصار نیوز بود که به تعطیلی گرایید؛ و الله کرم نیز مصاحبه ای در حمایت از احمدی نژاد و مشایی با نشریه همت انجام داد.

آنچنان که گفتم تیم احمدی نژاد و انصار حزب الله به واسطه جهاد غرب یک آشنایی قدیمی دارند، هر چند که بخشی از این نیرو های مجاهد همچون فتاح، وزیر سابق نیرو، از نزدیکان قالی باف و تیم سنتی اصولگرایان هستند؛ و از سویی دیگر بخشی از نسل جدید انصار حزب الله رسما زیر پرچم مشایی فعالیت می کند.
اما یک سوال عجیب وجود دارد، سال ها انصار حزب الله خود را به عنوان یک گروه متعهد به ولایت فقیه و ضد اسرائیلی مطرح می کرده است؛ چگونه می تواند وارد همچین اتحاد استراتژیک و پیوسته ای با مشایی شود؟

چرایی اتصال انصارحزب الله به تیم مشایی؟

[caption id="attachment_385" align="alignleft" width="181" caption="سلطان پور هرچند از نیروی های موثر و متعهد وزارت نفت است، اما به عنوان سهم خواهی انصار موفق به کسب وزارت نفت نشد."]سلطان پور هرچند از نیروی های موثر و متعهد وزارت نفت است، اما به عنوان سهم خواهی انصار موفق به کسب وزارت نفت نشد.[/caption]

بگذارید به یک خاطره نزدیک برگردیم، نزدیکان انصار حزب الله پس از پیروزی احمدی نژاد خصوصا با همکاری هیئت رزمندگان اسلام و انصار حزب الله به یاد دارند که انصار به سمت سهم خواهی رفت؛ هر چند که نیروهای انصار با توانایی های علمی اکثرا کم و بسیاری نیز با صغر سن در ابعدا وزرات نبودند و اکثر آنها یا پُست های میانی دریافت کردند یا به موقعیت بستن قراردادهایی پُر سود با سازمان های دولتی رسیدند؛ اما انصارحزب الله، خصوصا شاخه زیر نظر محتشم به شدت برای دریافت وزارتخانه فشار می آورد که بالاخص فشار آنها درباره نصب یکی از نیروهایش بر مسند وزارت نفت (سلطان پور) مشهور است، که مقاومت احمدی نژاد و بن بست این قضیه منجر به اختلاف و زاویه گرفتن محتشم و نشریه یالثارات از احمدی نژاد شد؛ هرچند که جریان دفن شهدای گمنام در وزارت نفت و برگزاری آن توسط توسط همین تیم، نمی تواند نشان از قدرت گرفت دوستان در وزارت نفت داشته باشد.
در حالی که چندین نفر از نیروهای الله کرم که در شورای شهری و شهرداری همراه احمدی نژاد بودند به پست های میانی در دولت رسیدند؛ و خود او نیز به یک پست با اهمیت نظامی در دولت رسید و چندین سال را در اروپا به سر بُرد.این روایت نشان می دهد که حتی اگر سال های پیشین انصار حزب الله فی سبیل الله و در راه ولایت حرکت می کرده است (که من در آن شک دارم و ذکر خواهم کرد) در سال های اخیر آلوده به سهم خواهی سیاسی و حزبی شده است.

این واقعیت را از چند نگاه می توان روایت کرد:
  • نیروهای احمدی نژاد با نزدیکی به پایان دوره دوم احمدی نژاد، و خصوصا تجربه حضور و ارتباط با دولت همچنان می خواهند وضعیف فعلی را حفظ کنند؛ از سویی با برخورد هایی که در پنج سال اخیر با قالی باف کرده اند امکان ائتلاف با وی را ندارند. از سویی تیم لنکرانی-صفارهرندی نیز آنها را نمی پذیرند و آنها نیز ریسک قمار بر سر آنها را نمی پذیرند؛ زیرا این تحلیل را دارند که در صورت شرکت مشایی در انتخابات، احمدی نژاد با حمایت از وی 10 میلیون از رای 16 میلیونی اصلی خود را به او خواهد داد؛ و در عین حال مشایی پتانسیل جذب جمعیت زیادی از رای دهندگان خواستگاری و حتی سبز را دارد که با این اوصاف احتمالا پیروزی وی با رای 15-16 میلیونی بالا است (البته این تحلیل آنهاست.)؛ زین جهت آن ها ترجیح می دهند روی کسی ریسک کنند که احتمال پیروزی وی و در دولت ماندن خودشان محتمل تر باشد. زین جهت است که با نزدیکی اولی به مشایی امکان ائتلاف با امثال صفار هرندی را نیز از دست داده اند.
  • من به این که انصار حزب الله پیش از این نیز فی سبیل الله کار کرده باشد، خوش بین نیستم؛ واقعیت اینجاست با رفتار هایی که از ایشان خصوصا در نادیده گرفتن بسیاری از مسائل جناح راست دیده ام، خصوصا در زمانی که آنها یک نیروی پذیرفته شده در جناح راست محسوب می شدند، در واقع اهرم فشار جناح راست سنتی بر علیه اصلاح طلبان بودند که بعد ها با پیدا کردن توانایی رسیدن به قدر بر علیه شاخه سنتی جناح راست نیز طغیان کردند و پدران خود را پشت سر گذاشتند.
  • و اما در باره ولایی بودن، عملکرد انصار حزب الله هم در جریانات 78 هم در وقایع اخیر که منجر به عکس العمل امام خامنه ای شد، نشان می دهد هیچ کدام از اقدامات آنها در راستای منویات ولی فقیه نبوده است. این موضوع رفتار های انحرافی انصار حزب الله خصوصا در وقایع اخیر را در چند روز آینده ذیل عنوان «عبرانی و زمینی شدن حزب الله ایران» به صورت مبسوط توضیح خواهم داد. ولی فی الواقع من سابقه ای از تایید رفتار های انصار حزب الله توسط امام خامنه ای ندارم. از سویی می بینم بیت رهبری در برابر نیروی های این گروه، همچون منصور ارضی مداح و منبری مسجد ارگ (مسجد سنتی شاخه الله کرم، که الله کرم در سخنرانی اخیر خود از او با نام استاد نام می برد)، موضع می گیرد و حتی دو سال وی را از حضور در مراسم های بیت محروم می کند.

اما کوتاه درباره سخنرانی اخیر الله کرم

[می خواستم همچون حاج حسین الله کرم، منطق خود و اطرافیانش را به ایشان نمایش دهم، از توکاتور گرفته، تا چهار سال حضور در اروپا و بعد درباره ی اینکه با چه کسی از تبعید به اروپا صحبت کنیم حرف بزنم؛ ولی دیدم این همه مطلب تحلیل تباه می شود و دوستان بحث را منحرف خواهند کرد. از این قضیه گذر می کنم، همه می دانیم سخنرانی ایشان تا چه حد غیر منطقی و بر اساس حدس، گمان و حتی تهمت بود. من ترجیح می دهم از این زاویه وارد بحث نشوم.]

و در آخر:

در آخر فکر می کنم بیست سال حضور انصار حزب الله، و خصوصا هزینه هایی که در سال 88 به نظام تحمیل کرد و همچنین سود هایی که رسانده است؛ موضوع خوبی برای تحلیل و اصلاح است، که شخصا چند مطلب برای آن در نظر دارم که عناوینی چون «عبرانی و زمینی شدن حزب الله ایران»، «سلبریتی های حزب الله» (درباره رشد و تثبیت مداحی گری، و تقابل هیئت با مسجد و بسیج) و ... را از الآن برای آنها در نظر گرفته ام که یا در این جا منتشر خواهم کرد، یا یک وبلاگ اختصاصی برای این موضوع خواهم ساخت تا با کمک دیگران یک مجموعه کامل درباره این گروه هرج و مرج طلب منتشر کنیم تا بهانه ای باشد برای بازسازی ساختار شبکه حزب الله ایران.

  • محمدمسیح یاراحمدی

جمعه ظهر با خانواده خودم را رساندم به خیابان کشاورز، همان جا از مادر و خواهرم جدا شدم، مادرم برای نماز وارد دانشگاه شد، و من که برای عکاسی دوربین آورده بودم مجبور شدم بیرون بمانم و نماز را در ضلع شرقی دانشگاه اقامه کردم. حاصل این شد که زودتر توانستم به خیابان انقلاب و محل شروع مسیر کاروان برسم، اشک ها جاری بود، و نگاه ها حیرت زده؛ چند سال بود شهید نیاورده بودند؟ دوربین را دست گرفته بودم از پرواز ضریح های کوچک چوبی عکس می گرفتم، از تقلای دست انداخت به گوشه ی پرچم پیچیده روی تابوت ها؛ از صورت های غم زده، با ریش و بی ریش، با تی شرت یا بولیز روی شلوار انداخته، چادری و مانتویی، محجبه و غیر محجبه، مسلمان و ارمنی ...

[caption id="attachment_368" align="aligncenter" width="410" caption="من هیچ؛ من نگاه. // مجموعه تصاویر آن روز را به در روزهای آینده در یک پست جداگانه منتشر می کنم."]من هیچ؛ من نگاه. // مجموعه تصاویر آن روز را به در روزهای آینده در یک پست جداگانه منتشر می کنم.[/caption]

استغنا و پرکشیدن روح طولی نکشید، نیم ساعتی که گذشت دنیایم تلخ شد؛ خوش به حال آن ها که مثل من، به بهانه ای چون عکاسی منتظر گذر کردن تمام کاروان نشدند، یکی را چسبیدند و دنبالش رفتند، رفتند و ندیدند که بر ما چه گذشت ...
میانه کاروان و تریلی ها که همه خود مداح و بلند گو داشتند یک وانت را دیدم، بی آرم سپاه و بی نشان، نوحه می خواند، این را جدی نگرفتم، آخر صف تریلی ها که رسید وانت دیگری آمد؛ نوحه هایش پُر سوز نبود برایم، ضرب داشت، سخت بود، یاد مداحی های امثال هلالی می انداخت من را؛ این اَش ناراحت کننده نبود، خوب هر کدام اهلی داشتند، حتی مداحی های هر تریلی با دیگری فرق داشت، لابد قرار بود هرکدام بخشی از جماعت را جذب کند؛ ولی به همین جا که تمام نشد، پشت سر کاروان راه افتادم، جایی رسیدیم که پنج دختر مانتویی، به قول آنها بی حجاب/شل حجاب، نگاهشان گره خورده بود به تابوت ها، گریه می کردند؛ پاداش شان می دانی چه بود؟ برادر وانت سوار، با قیافه های معلوم الحال، تا رسیدند شروع کردند به «مرگ بر بی حجاب ...» گفتن، هولناک بود، هُرّی دلم ریخت از این شعار ناگهانی میان آن همه سوز، جماعت پیرامونش هم دَم گرفتند، پیاده رو و دختران حیرت زده و ترسیده را هدف نگاه گرفته بودند و فریاد می زدند، کلمات را می کوبیدند بر سرشان ...

[caption id="attachment_367" align="aligncenter" width="410" caption="این تصویری است که در حین حرکت توانستم از آن وانت شعار دهنده بگیرم؛ البته در فیلم هایم یک فیلم از عزاداری شان پیدا کردم که تا شب روی یوتیوب می گذارم."]این تصویری است که در حین حرکت توانستم از آن وانت شعار دهنده بگیرم.[/caption]

به این جا تمام شد؟ نه، تازه این ها که خواهم گفت چیزهایی است که من دیدم، روایت دوستانم سوزناک تر کرد غم غربت شهدا در مهمانی خودشان را. تازه وارد ها به مهمان های شهدا رحم و مروت نکردند نامردها. به این در و آن در زدم، به بچه های سپاه، پلیس ها و ...، آخر سرش یکی از ماشین های نظارت سپاه را گیر آوردم، برادر سپاهی شیشه را کشید پایین تا حرفم را بشنود؛ گفتم چه دیده ام، گفت «چه کنیم، زورکی خودشان را داخل کاروان کرده اند، تذکر می دهیم، ولی نمی شود انداخت شان بیرون ...»، بنده خداها می ترسیدند بلوا شود، حرمت شهدا بیش از این شکسته شود، خودشان هم عصبی بودند از آن چه می دیدند.
در مسیر بعضی مسئولین هم همگام بودند؛ در دلم خُرسند بود که ما «اصولگرایان» می توانیم به این ببالیم که رئیس جمهور، شهردار و نماینده مجلس مان، خودشان را محروم نمی کردند از گام برداشتن زیر تابوت شهدا ... ؛ حاصلش چه بود؟ آن جماعت خشن افتادند به جان هر مسئولی که دل خوشی ازش نداشتند؛ شهردار، قالی باف و هر نماینده مجلسی که خوششان نمی آمد از او را به باد توهین گرفته بودند، آخر این رسم مهمانی آمدن است؟ تو فکر می کنی ناراحتی شان از این ها برای یک سال اخیر است؟ قالی باف که جزو اولین نفرات بود که هفته اول در دفاع از پیروزی احمدی نژاد به تلویزیون آمد، احمدی نژادی که بیش ترین جفا را به او کرده بود در این چهار سال؛ نه حاجی برای امروز نبود، این جماعت خشن را من می شناختم، روزگاری با ایشان دم خور بودیم خودمان، دعوا برای امروز نیست، بحث سال 78 است و اینکه چه کسی پای این ها را بست تا با شلوغ بازی و کتک کاری های شان بیش از این خون به دل مولای ما، امام خامنه ای، نکنند. همه مثل خودشان فراموشی ندارند.
رسیدم به حافظ و حجم مردم و بالارفتن شهدا از روی پُل، این صحنه دل خوشم کرد، کمی آرام گرفتم، فرار کردم از آن بلوای نامَرد ها، ولی ختم شد به این جا؟ نه. رسیدیم به خیابان بهشت، کمی جلو تر از دیوان و شهرداری، کنار پزشک قانونی، وقت خدا حافظی بود؛ شهدا را دست گرفتیم فرستادیم به معراج الشهدا ... کمی که تراکم زیاد شد زدم بیرون از جمعیت دور تر ایستادم، تریلی ها که شهدا را تحویل دست های مردم دادند از خیابان خارج شدند؛ ناگهان سر و کله وانتی پیدا شد، استیلش شبیه وانت های قبلی، دو چند تا بلند گو علمکرده بود از خودش، از دور که دیدم حاج حسین الله کرم هم توی وانت بود، مداحی شان که رو به پاین گذاش، الله کرم رفت پشت میکروفون، چند جمله ای گفت و نوحه ادامه پیدا کرد؛ گفت «برادرا و خواهرا، اعتراضمون رو به کجا ببریم؟ چند نفر از مسئولین کشوری در میان شما هستند؟ کجا هستند اینها؟ چرا نباید در صف اول نماز جمعه باشند؟ چرا نباید در صف اول و شهدا رو بر دوش بگیرند؟ این حرف ها کجا باید زده شود؟» (فیلم این لحظات را اینجا آپلود کردم؛ هرچند بعدش حافظه دوربینم تمام شد و نشد باقی اش را ضبط کنم)؛ خواستم داد بزنم، «آهای حاج حسین، مسئولین به درک! تو و بچه های حُرمت می گذارید کسی جرئت کند بیاید اینجا؟ بیایند اینجا زیر مشت و لگد شما؟»

[caption id="attachment_369" align="aligncenter" width="410" caption="این عکس از سخنرانی حاج حسین الله کرم است که از روی فیلمی که گرفته ام کپچر کردم."]این عکس از سخنرانی حاج حسین الله کرم است که از روی فیلمی که گرفته ام کپچر کردم.[/caption]

دوباره عصبی می شوم می روم به سمت انتهاب خیابان، سمت شرقی، فضا بازتر است، سر کوچه ای شاگردان دیروز الله کرم ایستاده اند، رضا هلالی و بهمنی و تیم شان ...؛ سمت راست تیم علی بدری و رفقا است، این بین، محمدرضا و امیرحسین را می بینم و می رویم سمت، تیم بدری، از محمد رضا سراغ حسین نوبختی (سردبیر نوسازی، همت و ...) را می گیرم می گوید در تشییع دیدنش ولی نیست. جلوتر می رویم، حسین قدیانی ایستاده است و حسنی، با قدیانی به تبعیت از جمع سلام علیکی می کنم و گوشه ای با رفقا می ایستم؛ دوستان مشغول گفتگو و دفاع از مشایی هستند ... شنیده بودم بخشی از بچه ها حزب الله افتاده اند در دامن مشایی ولی در این حد، بعدا کمی بیشتر پی اش را می گیرم و چیزهای بیشتر دستم می آید. الله کرم می رسد به قضیه فرانسه و قالی باف، بنده ی خدا هیچ بهانه ای دیگر گیر نیاورده است، یک داستان تخیلی علم کرده است که چرا شهرداری نمی گذارد ما بنرهای شهادت خانوم  فاطمه زهرا (س) را نصب کنیم، با خودم فکر می کنم شما که فی سبیل الله موش نمی گیرید، حتما بنر ها هم تبلیغ برنامه های هیئت تان است، وگرنه چه کسی به یک بنر عادی کار دارد؟ و البته اینکه چرا تیم قالی باف و بسیاری از اصولگرایان تمایلی به تبلیغ هیئات وابسته به انصار حزب الله ندارد، خود رساله ی مفصلی می طلبد که معطوف به وقایع سال 78 و درگیری نیروی انتظامی با انصار حزب الله است.
عرض می کردم، الله کرم در ادامه سخنرانی اش رسید به بحث فرانسه و گفت «اگر دستور شما بوده است که جلوی تبلیغات عاشورای فاطمی را بگیرند؛ که وای بر شما. اگر دستور شما نبوده است پس سریع برگردید والا جای شما همان فرانسه خواهد بود. شمایی که بر روی خون شهدا، خلبانی آموزش دیدید و یاد گرفتید، جایتان همان فرانسه است که می خواستید در ایرفرانس مشغول به کار شوید. آنجا دیگر نه زهرایی خواهد بود، نه شهادتی و نه سالگردی.»؛ این جا که رسید در میان این دوستان بحث فرانسه شد که قضیه چیست، یکی با بی پروایی گفت سال 84 قالی باف که از احمدی نژاد عقب ماند، می خواست «پناهنده» شود به فرانسه. الله کرم از ایرفرانس شروع می کند، نیروهایش پر و بالش می دهند و می رسند به پناهندگی! وای! در می مانم از اخلاق حضرات! ایهاالناس تهمت به این سنگینی، آن دنیا چطور می خواهید جواب دهید؟
از حضرات که جدا می شویم و جای دیگری با رفقایی که تازه به جمع پیوسته اند گعده می کنیم، یکی دیگر از رفقا بی پروا فحش ناموس می کشد به قالی باف و ...، می گویم رفیق می توانی آن دنیا جواب فحاشی را بدهی؟ تهمت هم نیست، فحش جنسی و ناموسی است. می گوید جواب موسوی و کروبی اش را باید بدهیم، این را هم می دهیم، و می زند زیر خنده. (اخلاق انصار حزب الله به کجا رفته است؟ رفقایم دارند عبرانی می شوند، داد به کجا ببرم؟)
آخر های تجمع است، داریم جمع می کنیم برویم که آقای حسنی می آید چند تا جزوه منقوش به آرم «موسسه عاشورا» می دهد به رفقا که پخش کنند، و من عصبی، هراسان و گیج، با کمیل و رفقا می آیم سمت مترو ...
در راه یادم می افتد روز قدس را، در حالی که عکس آقا دستم بود، داشتم جلوی کتک خوردن یک سبز را می گرفتم، همان هنگامی که داشتیم شعار می دادیم «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»؛ می دانی چه شد؟ می خواستم جلوی یک حرکت غیر اخلاقی را بگیرم، یک نفر از پشت گاز فلفل گرفت جلوی چشمم و از پنج سانتی پاشید توی چشمم؛ کمی آن طرف تر یکی از رفقایم را که داشت با یکی از حزب الله نماها سر خشونت شان بحث می کرد را گاز فلقل زدند. همان جا فهمیدم که عده ای هستند که نمی خواهند بگذارند جو آرام شود، در گیری ها بخوابد، نظام و مردم روی آرامش ببینند ...

در پست بعدی، این قضیه را باز می کنم، خصوصا این که چه می شود دوستان در دامان مشایی می افتند.

  • محمدمسیح یاراحمدی

مطلب عالیجناب خاکستری را برای پرونده عملکرد خوئینی ها در شماره 14اُم هفته نامه پنجره (18 مِهر، که وردپرس نمی گذارد مطلبم را به آن زمان منتقل کنم!) نوشتم؛ هر چند برای این مطلب در بخش هایی از کتاب شنود اشباحِ رضا گلپور راهنمایی گرفته ام، اما بخشی از مطالب آن همچون نقش خوئینی ها در 18 تیر و ... مضاف بر مطالب تاکید شده توسط گلپور است؛ برای این مطلب یک دو هفته ای را درگیر چند کتابی بودم که از مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرض گرفته بود. حاصل آن شد که این مطلب نوک پیکان پرونده فوق شد، ابتدا با عکس العمل هایی چون مطلب «سیمای عالیجناب خاکستری در دور دست؟!» مورد نقد قرار گرفت و در جراید و پایگاه های سبز به آن عکس العمل نشان داده شد؛ اما مهم ترین اتفاق این بود، که این هجمه چند مطلبی به پشت پرده وقایع سال 88 موجب شد که برای اولین بار خوئینی ها (این بار در قامت حزبِ مجمع روحانیون مبارز) به آن عکس العمل نشان دهد؛ در حالی که پیش از این، خصوصا در زمان انتشار کتاب شنود اشباح، عکس العمل ممنوع چاپ و نایاب شدن کتاب، و سپس ناپدید شدن «رضا گلپور» بود. ولی دوره پدرخوانده رو به اتمام است، این بار چنین قدرتی برای خفه کردن صداها نداشت.
این نوشته، در پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی هم باز نشر شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی