شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۳۹ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱] :: گاه‌نوشت» ثبت شده است


هر پرستویی که به سویی می پره
خبر پایان فصلی رو می بره
هر گل تازه‌ای که چشم باز می کنه
به خودم می گویم که این نیز می گذره

دیروز سالگرد وبلاگستان فارسی بود به مناسبت اولین پست سلمان جریری در اولین وبلاگ فارسی بود؛ دوست داشتم چیزی در این جا بنویسم که مدتی جز در مواردی که به غیرتم بر‌می‌خورد کساد است.

تعداد پست‌هایی که به مناسبت سالگرد وبلاگستان نوشته شده است، خود نشانه‌ای از رکود وبلاگستان است. قدیم که به نوشتن متعهد بودیم، جمله‌ای داشتیم بدین شرح که «وبلاگ چون مرده‌ای است که نباید بر زمین بماند». اما واقعیت این است که امروز جشن سالگرد وبلاگستان را با اندوهی که پنهان می کنیم بر سر قبری برگزار می کنیم که مرده اش در آن نیست و در گوشه‌ای افتاده است. شاهد آن وبلاگ‌هایی هستند که نویسندگانش حتی از خداحافظی برای ترک آنها دریغ کرده اند؛ وبلاگ‌هایی که رها شده اند. و شاید این نشانه و امیدی از این است که شاید روزی برگردند. با این حال امروز جز وبلاگ‌های فناوری اطلاعات که زنده به مشوق‌ها و منافع اقتصادی هستند باقی وبلاگستان در رکود است.

گودر، گنجی که باد بُرد

بر خلاف آنچه که از شکست وبلاگستان در مقابل شبکه می گویند، ورای دوران اشرافی سال‌های اول که شکوه آن نه از جنس رونق که از جنس جلال و اصالت است، وبلاگستان بخش مهمی از دوران تاثیر گذاری خود را با شبکه اشتراک محتوای گودر تجربه کرد. در حالی که وبلاگ نویسان کمتر جدی و شخصی نویس محیط بهتری مثل فیس بوک را پیدا کرده بودند. گودر برای حجم انبوهی از کامنت گذاران فعال وبلاگ‌ها که جسارت نوشتن را به خود نمی دادند، عرصه شکوفایی بهتری را به ارمغان آورد. موقعیتی که به رشد، چهره شدن افراد، و ریتم سریع وبلاگستان و عطش نویسندگان برای بروز کردن منجر شد.
یکی از دلائل اصلی رکود امروز وبلاگستان، وابستگی شدید به گودر بود؛ که با حذف و عدم جایگزینی ابزاری که وبلاگ خوانی را برای تنبلها بهینه کرده بود؛ وبلاگستان را به چنین وضعی انداخته است.

سیاه چاله ی شبکه‌های اجتماعی

این سویی از ماجراست، سویی دیگر واقعیت تاثیر شبکه‌های اجتماعی است، بهرحال شبکه‌های اجتماعی چون فیس بوک، سیاه چاله‌ای برای نوشتن هستند. رضا امیرخانی توصیه کرده بود آنان که می خواهند بنویسند، عکاسی نکنند. به قول آقارضا، هر موقعیت انرژی دارد که با عکاسی یا گفته شدن این انرژی کم می شود، و ناگه می بینی اصلا جانش به نوشته شدن نمی رسد. این رفتاری است که شبکه‌های اجتماعی با سوژه‌های ما می کنند. هر سوژه‌ای که تا چند سال پیش، بهانه‌ای برای نوشتن پستی طولانی بود، با یک پست و چند کامنت خالی می شود و انگیزه نوشتنش هرز می رود. آنان که وبلاگ را بی مراقبه به قصد حضوری کوتاه در شبکه اجتماعی ترک کردند به چنین موقعیتی دچار شدند. یادم می آید حتی آهستان در دوره‌ای با رکود مواجه شد، که امید برای اصلاح وضع وبلاگش که خصوصا در دوران پر التهاب 88-89 برایش مهم بود فرندفید را ترک گفت؛ کاری مجتبی دانشطلب و مجید بذرافکن نیز انجام دادند.
و البته شبکه‌های اجتماعی ضمن بلعیدن وبلاگ‌های خودمانی، منبعی برای جمع‌آوری کاربران رهایی بود که تا دیروز با این حلقه در ارتباط نبودند و در چت‌روم‌ها مشغول بودند. این وضعیت در عین اینکه یقینا سطح چَتِرهای دیروز را ارتقا خواهد داد، اما وزن جمعیتی ایشان، به شدت فضایی سطحی پدید آورده است، که با کمی تنازل از تمایلات متعالی، با کمترین تلاش می‌توان چهره آن شد.

آدم‌ها بزرگ می شوند

اما سوی خرسندکننده‌ای هم دارد این ماجرا؛ بسیاری از نویسندگان سال‌های اوج وبلاگستان به موقعیت‌های خوبی رسیدند. اصلاح طلبان زودتر از شهروندخبرنگاران تربیت شده در خاکیِ وبلاگستان برای تامین محتوای رسانه‌هایشان بهره گرفتند؛ بسیاری از چهره‌های امروز نشریات، تلویزیون و شبکه‌های ماهواره‌ای همان رفقای وبلاگ نویس یا روزنامه نگاران خُردی هستند که احتمالا با بعضی از ایشان روزی در کافه‌ها و همایشها ارتباط داشته ایم (خِیل آدمهای متعددی از صنم دولتشاهی، بهمن دارالشفائی و حلقه نویسندگان رادیو زمانه تا بچه های برنامه ثریا در سیمای جمهوری اسلامی). بعضی نیز از چهره شدن و بعد حضور در رسانه‌ها پله‌ای داشتند که در موقعیت‌های سیاسی موثرتر باشند. ارتباط با گروه‌های سیاسی، حضور در مسئولیت‌های میانی نصیب بخشی از این افراد شد. تجربه من از حضور در نشریات و رسانه می گوید، این فعالیت تا حد زیادی عطش نوشتن شما را مصرف می کند که این کاستن از عطش در کنار مشغله‌ای که ایجاد می شود یقینا منجر به رکود وبلاگتان خواهد شد. حتی اگر چنین اتفاقاتی نمی افتاد، رشد سنی افرادی که روز دانشجو بودند و امروز آقا و خانم دکترها هستند، دغدغه‌ها و موقعیت‌های ایشان را تغییر داده است.
مساله این است، چرا در وبلاگستان تغییر نسلی اتفاق نیافتاد؟ به نظرم این اتفاق عجیبی نیست، تغییر رسانه‌ها، همیشه این تفاوت را ایجاد کرده؛ ما بر عکس پدرانمان کمتر کتاب و مکتوبات خواندیم و بیشتر نوشتیم. نسل فعلی حتی از ما کم‌کارتر است در خواندن و نوشتن، صفحات لمسی حتی تکان دادن موشواره را هم رنج آور کرده است. به همان دلیل که ما در کوچه بازی می گردیم، و در باغچ‌ها راه آب می ساختیم و سد و سبز می کاشتیم و نسل‌های بعدی ما پای کنسول بازی می‌کنند و ساعت‌ها مشغول شبکه‌های اختصاصی‌‌شان هستند. البته هدف ارزش‌گذاری این وضعیت را ندارم. با این حال این واقعیتی است که نسل چهارم دغدغه و ابزارهای متفاوتی دارد و نسل سوم در حال به پایان رساندن مرحله شادابی‌ش است.

از خاتمی تا احمدی‌نژاد، تفاوت‌های گفتمانی

و در پایان باید به تفاوت‌های گفتمانی عصر ظهور و رکود وبلاگستان توجه کنیم. وبلاگستان در میان گفتمان فرهنگی و مشوق گفتگوی خاتمی ظهور می‌کند و تا زمان نقش فعال اصلاح‌طلبان معتدل به رشد خود ادامه می‌دهد. اما گفتمان عملگراتر احمدی‌نژاد حتی اصلاح‌طلبان را هم از وادی نوشتن و گفتگو خارج می‌کند تا وقایع 88 تولید می‌کند. در چنین تغییر فضای عمومی عجیب نیست که افراد از نوشتن و گفتگو و تفصیل محتوا پرهیز کنند.

من این مرده‌اَم را بر زمین نمی گذارم

با تمام این احوال، من هنوز تمایل ندارم، وبلاگم را ترک کنم. وبلاگِ من، موقعیتی بود برای یادگرفتن و تمرین نوشتن، خصوصا آنگونه که دوست دارم. و همچنین سکویی بود برای معرفی من به دیگران و تمام موقعیت‌های کاری و دوستی که امروز دارم. مثل قبل همچنان برای وبلاگ‌نویسی اصالتی بالاتر دیگر انواع نوشتن قائلم. در حالی که رسانه رکن چهارم دموکراسی معرفی می‌شود، از طرفی بسته بودن فضای رسانه‌های رسمی و از طرف دیگر معذوریت‌ها و مسئولیت‌هایی که نسبت به حامیان مالی رسانه‌ها وجود دارد عرصه را بر آزاد نگاری بسته است. این محدودیت‌ها در باقی وادی‌های نوشتن چاپی نیز مقرر است. با این حال وبلاگ، همچنان آزادی دارد که هر چند با مسئولیت‌های پس از نشر، اما کسی نمی‌تواند جلوی کار چاپخانه را بگیرد، یا در مقام نظارت خودکار قرمز بر روی جملاتت بکشد. هنوز وبلاگ جایی است که خود واقعی‌ترمان باشیم.

و اما...

اما در آخر، در حالی که سالگرد وبلاگستان را گرامی ‌می‌داریم، به یاد کسانی که برای این محیط هزینه دادند باشیم؛ به احترام کسانی که تنها برای نوشتن و نه اقدام کردن محکوم شدند، از اصلاح طلب تا اصولگرایانی که امروز برای بازنگه داشتن مجرای انتقاد به مسئولی چون رئیس مجلس و قوه‌قضاییه هزینه می‌دهند.
و به یاد حسین درخشان، که در نهایت هم اتهام جاسوسی از لیست اتهاماتش حذف شد، اما علی رغم تمام ژست‌های رافت اسلامی، برای اینکه درس عبرتی برای همه بشود، به 19 سال حبس محکوم شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

این ایوِنت برای دفع خطری که توضیح آمده است ایجاد شده است، لطفا دوستانتان را به آن دعوت کنید

خیلی اتفاقی با پرسیدن اینکه «آیا این تابستان هم جنگ آب پاشی هست یا نه» در فیس بوک، از طریق دوستان متوجه قرار جمعه 2م تیر پارک لاله شدم. درباره اصل موضوع حرفی ندارم، نظرم در این باره را همان پارسال نوشتم.

اما بیایید همین مورد خاص را یک نگاهی بندازیم، برای اینکار یک ایونت (رویداد) در فیس بوک ایجاد شده است که پیشنهاد جشن آب بازی جدیدی را می دهد در توضیحش هم نوشته شده است: «اولین ظهر جمعه تابستان هر سال روز ملی آب بازی نام نهاده شد». تا لحظه ای که من این مطلب را می نویسم 24115 نفر دعوت شده اند، علاوه بر این 2120 نفر گفته اند خواهند آمد و 823 نفر هم گفتند که شاید بیایند.
فیس بوک محیطی سطحی و پر سرعت است، اکثر ما وقتی رفیقی یک ایونت یا صفحه را پیشنهاد می دهد خیلی پا پی نمی شویم که کی به کی است و پشتش چیست، همین می شود که ...

بیایید از اینجا شروع کنیم؛ ایوِنت آب پاشی توسط چه کسی پیشنهاد شده است؟ کاربری به اسم -مریم «قالیباف»-
[caption id="attachment_906" align="aligncenter" width="410" caption="برای دیدن در اندازه بزرگ کلیک کنید"]صفحه جشن آب بازی[/caption]

سراغ صفحه مریم «قالیباف» می روم؛
اولین چیزی که جلبم می کند رفقای مشترکم هستند؛ من در فیس بوک عموما (مگر موارد خاص) فِیک ها را به دوستی نمی پذیرم، اما بهرحال دوستانی هستند که در جاهای خاصی کار می کنند و البته من آن ها را می شناسم. به دلیل رشته و کارم از همه جور تیپی هم رفیق دارم، اما چرا باید تمام دوستان مشترک من با این کاربر مذهبی باشند، دقیقا از همان دسته دوستان مذهبی که می دانم «کجا» کار می کنند و چه تیپ خاص فکری دارند؟ چرا هیچ دوست مشترک غیر مذهبی یا اصلاح طلبی ندارم؟ [برای امتحان با یوزر یکی دیگر از دوستان که کاربران زیادی در لیست فیس بوکش هستند هم تست کردیم، 210 دوست مشترک از 542 دوستی که کاربر مریم قالیباف دارد، تصویر این لیست را اینجا ببیند. خیلی از کاربران معلوم الحال این لیست را می شناسیم که البته خلاف احتیاط امنیتمان است که اینجا اعلام شان کنیم.]
نکته جالب تر درباره این کاربر: «جنسیت: مرد» ثبت شده است، با او در عضویت در یک گروه هم مشترکم که که عنوانش «حمایت از مردم بحرین -دعم شعب البحرین -Support the people of Bahrain» است و البته کدام کاربر واقعی ساکن ایرانی جرئت می کند انقدر رو،  عضو صفحه «دختران لزبین» شود؟ در حالی که یکی از 156 عضو صفحه شاعر حزب اللهی مرحوم ابولفضل سپهر و یکی از 8 نفر عضو صفحه ی «با تحریم نفتی ایران، تنگه هرمز را میبندیم» است که یک عضو دیگرش یکی از همان معدود فِیک های مرکز اسمشونبر است که در لیست فیس بوکم دارمش.
جالب نیست؟ «آقای» مریم قالیباف، که تصویر انتخابی ش یکی از تصاویر پخش شده آب پاشی سال گذشته است، و احتمالا باید تایپ یک دختر طبقه متوسط به بالای سرخوش باشد انقدر درباره مسائلی که دغدغه حتی اکثریت جامعه حزب اللهی نیست فعال و جدی باشد؟

[caption id="attachment_901" align="aligncenter" width="338" caption="برای دیدن تصویر کامل کلیک کنید"][/caption]

یک نگاهی هم به ارسال های این کاربر داشته باشیم،

[caption id="attachment_902" align="aligncenter" width="308" caption="نقل قولی از قالیباف (که نمی دانم درست است یا نه)، برای دیدن تصویر کامل کلیک کنید"][/caption]
[caption id="attachment_903" align="aligncenter" width="410" caption="ببنید چه کسی لایک زده است! | برای دیدن تصویر در اندازه کامل کلیک کنید"][/caption]

خوب همه چیز برای یک بازی سیاسی آماده است، جشنی را راه می اندازیم، عکاسهایمان را هم برای عکاسی می فرستیم. دو حالت اتفاق می افتد سوژه اصلی -قالیباف/شهرداری- یا مجبور است اعلام مخالفت و ناراحتی کند که با خِیل یوزرها و رسانه های غیرمذهبی مان بازی راه می اندازیم که فلانی دروغ می گفت و مخالف شادی مردم است؛ یا عکس العمل نشان نمی دهد یا حرف لطیفی می زند که با امپراطوری رسانه های انقلابی مان چوب بر می داریم که بله فلانی از ارزش عدول کرده است و الخ و الخ. این وسط بچه های مردم می شود گوشت قربانی ما که ساعت 11.30 روز جمعه (تقریبا همزمان با شروع مقدمات نماز جمعه) کشاندیمشان به پارک لاله ی بالای دانشگاه تهران. یا توسط نیروی انتظامی بای ایشان برخورد می شود یا مومنین نماز جمعه ای را تحریک می کنیم و خلق الله با هم درگیر می شوند که یک سال مانده به انتخابات ریاست جمهوری همچنان شکافی که بهانه بودجه گرفتن هایمان است را حفظ کنیم.

خوب بازی هم شروع شده است، پایگاه های معلوم الحال 598 و صراط هم اولین خبر را زدند. (کاربر مریم قالیباف عضو گروهی به نام صراط هم هست که لوگوی صراط نیوز روی آن است!)

پی نوشت:
اول، یادتان هست در جشن آب پاشی پارسال هم یکی از افرادی که تصویرش منتشر شد و شناسایی شد از فرزندان یکی از مسئولان دولتی بود؟
دوم، دروغگو فراموشکار است؛ این سوتی تناقض جنسیت اکانت های دروغین «برادران» تکراری است. پیش از این هم هنگامی که یکی از همین یوزرها علیه محمدصالح مفتاح و پایگاه تریبون مطلب می زد، تناقض بین نام کاربری جدید آن یوزر (صدرا، با تصویر زن که قبلا با اسم مردانه کار می کرد) با اکانت توئیتری که ادد کرده بود (فرهاد نوذری -که از یوزرهای فیک آشنای مرکزی از نهادی خاص بود که بعضی یوزرهایشان را می شناختیم) مشخص کرد که این کاربر مربوط به کدام مجموعه است. دوستان آنقدر به سیستم کارمندی برای فعالیت عادت کرده اند که رفتارهایشان هم کارمندی، بی خلاقیت و رفع تکلیفی شده است، حتی وقتی به ایشان پرژه جدیدی برای پروپاگاندا سپرده می شود دیگر حال ساخت کاربر جدید و پیگیری ندارند، اسامی کاربران قبلی را تغییر می دهند و فعالیت می کنند و همین می شود که اینطور لو می روند.

این ایوِنت برای دفع خطری که توضیح آمده است ایجاد شده است، لطفا دوستانتان را به آن دعوت کنید

  • محمدمسیح یاراحمدی
[caption id="attachment_881" align="alignleft" width="150" caption="«هاروارد، مک دونالد» نوشته سید مجیدحسینی، نشر افق"][/caption]

چه با نگاه ایده آل گرا -که جزئی یک حرکت بلندمدت باشد- یا عملگرایی حال نگر، هویت امروز جنبش مقاومت و ایران با مخالفت با آمریکا (وزیر شعار: اِمریکا) گره خورده است.

وضعیتی که رابطه ای نفرت آلود ساخته استکه با فاصله ای موئینه تا معاشقه ادامه پیدا می کند. چه چیز به اندازه دشمنی می تواند کنجکاوی نسبت به رقیب را بیانگیزد، و پس از آن در پس هر شناخت و اطلاع از موفقیتی مایی که مدعی ام القرایی هستیم را به این تلاطم بسازد که به رقیب رسیم و پرچم اسلام را بر مرزی فراتر بکوبیم؟

بدون در نظر گرفتن خوب/بد و حق/باطل در واقع همزمان با اینکه ما با پندار یک وظیفه تاریخی به نمایندگی از مستضعفین جهان در حال نبرد با شیطان بزرگ هستیم، از یک فاصله طولانی با تمام توان تلاش می کنیم به موفقیت های او دست پیدا کنیم که در محاسبه مادی در موازنه قرار بگیریم. آنچنان که دکترجواد لاریجانی در شرح نظریه ام القرایش بارها به این نگاه برای پیروزی اشاره می کند. البته حتی اگر این شوق موازنه نبود، در مقابل موجودیتی چون اسرائیل که در موازنه قوا با اوییم همچنان دشمنی انگیزه ی عطش دانستن از دشمن است. وجه حزب الله و این نبرد را که بگذاریم کنار، همچنان برای ما عجیب جذاب است که بدانیم که در برادوی و فیوث اونیوی تک ابرقدرت باقی مانده چه می گذرد.

همین دلایل خارجی کافیست که کتاب «هاروارد، مک دونالد»، سفرنامه ی آمریکای یک حزب اللهیِ مشهدی مهم و جذاب باشد. پرداخت سیدمجید حسینی جذاب و نو است؛ نویسنده حزب اللهی دهه 90 که خود قربانی عصر پسامدرن شبکه ای است، خوب طبع مخاطبِ خود را که از کارکترهای نازنین سایز 12 به تاهمای سایز 11 فیس بوک فرار کرده است را می شناسد. همین است که تصاویری که به یاری آیفون4اس ش گرفته است به یاری متنش می آید و سفرنامه مینیمالیستی ای می سازد. در دوره ای که روزنگاریهاییم 140 حرف است، هر فریم سفرنامه نویسنده فیلمخوار ما می شود دو صفحه متن و 4 صفحه عکس آماتوری (که به گمانم اگر با اینستاگرام می گرفت از این هم جذاب تر می شد).

روایت سیدِ مشهدی، در کنار جذابیت صادقانه است، سیال ذهن او از ابتدا تا انتهای سفر در برابر ماست. از شگفتی ابتدایی از نظم و بهشت آمریکایی تا احساسات ناخودآگاهش به برادرِ سیاه هارلمی که تنها دست آویز او برای محکم نگاه داشتنش در برابر هجوم زیبایی اثیری برجهای رقصان مکتب شیکاگو است. یا آنجا که در برابر سازمان ملل و موزه ی سرخ پوستان از مستی می پرد، و مرز بین عشق و نفرت یک موست. مشهدیِ حزب اللهی از گیجی مستی می زند بیرون و سفرنامه ای که در مقدمه قول داده بود ورای نگاه ایدئولوژیک توصیف کند را با عصبانیت از ظلم آمریکایی به پایان می برد. او آنقدر عصبانی است که حتی حس کنجکاوی نسبت به دشمن هم حریفش نمی شود که از قایق پیاده شود و به بازدید مجسمه آزادی برود.

[caption id="attachment_880" align="aligncenter" width="410" caption="«هفت کور به یه پول» | جمله به یادماندنی کتاب منِ او درباره هفت کوری که دور دنیا می چرخند؛ به اولی که پول می دهید، نفر آخر دست به شانه بقیه می گیرد تا بیاید اول صف بایستد، علی فاتح کتاب امیرخانی آنها را در خانی آباد می بیند و مدت ها بعد در پاریس"][/caption]

خواننده ی مومنی که «هاروارد، مک دونالد» را می خواند احتمالا یا قبل از آن «بی وتن»ِ آقارضای امیرخانی را خوانده است، یا بعد از آن خواهد خواند و با هم مقایسه خواهد کرد. کتابِ آقارضا، پیش از هرچیز رمان است و متعهد به داستان ورای فضا. هرچند «بی وتن» در شرح نظم آمریکایی و حکومت پول و قانون با «هاروارد، مک دونالد» مباحث مشترکی دارد، اما بی وتن پیش از هر چیز روایت سرگشتگی اقلیت در بهشت در حال فروریختن است و «هاروارد، مک دونالد» شرح جستجوی یک خارجی (که در موطن خود اقلیت نیست) از دنیای رقیب است. سیدمجید حسینی استاد دانشگاه تهران است و خود نیز دور نیست که از دانشجویی فارغ شده است؛ این چنین است که اگر برای رضا امیرخانی جمعیت آمریکایی پس زمینه روایت است، برای سیدمجید دانشگاه آمریکایی محور جستجو است.

البته کتاب که به پایان نزدیک می شود و تحلیل های نویسنده در متن بیشتر می شود، جایی می رسد با کتاب نجوا می کنی که تو که می خواستی تحلیل کنی چرا بیشتر نکردی؟، البته این شاید نظر من است که به نظرم تحلیل های او چون درست/غلط چون معطوف به مبداء سفر و موطن اوست ارزشمند است، آنچنان که نشت نشای امیرخانی اگر از «بی وتن» جذاب تر نیست، اما برای من ارزشمندتر است. از این جهت است که خصوصا با پس زمینه نقش سیاسی نویسنده و جایگاه دانشگاهی او توقع شرحی بیشتر داشته ام.

در همین باره.

+ نه سفرنامه است، نه گزارش و ... | علیرضا کیوانی نژاد؛ ماه نامه تجربه
+ در بهشت مشدد، یک مشهدی معذب در ینگه دنیا | متین غفاریان؛ ماه نامه مهرنامه
+ تلخ و شیرین های آمریکا و آمریکانویسی (با بخشی در پاسخ به نقد تجربه) | مهدی قزلی؛ هفته نامه پنجره
+ مروری بر کتاب هاروارد مک‌دونالد | یادداشت دکتر «حسین پاینده»، منتقد ادبی شهیر بر کتاب؛ سفیرنیوز
+ سید مجید حسینی؛ سرنوشت یک حزب‌اللهی پست مدرن! | گزارش پارسینه از دلیل نقد تجربه
+ تماشای اژدها / عکس العمل به نقد تجربه | داوود مرادیان، سینمای ایران
+ نقد شدید‌اللحن مجله تجربه به «هاروارد مک‌دونالد» | تریبون مستضعفین
+ معرفی کتاب | روزنامه وطن امروز
+ یادداشتی بر هاروارد مک دونالد | وبلاگ بِن نار
+ ... و کتاب! | وبلاگ شور تشنگی
+ آمریکا ... (مقایسه ای بین کتاب حسینی و مردم نگاری سفرِ فاضلی) | پیمان؛ وبلاگ سپهرداد
+ 43 نمای نزدیک از سفر امریکا | حسین قربانی؛ وبلاگ 24:00
+ فصلی از کتاب: «قانون» در غرب ، حکم «ناموس» در شرق را دارد | عصر ایران
+ برو خارج! اما نه مثل توریست ها | وبلاگ تله پاتی
+ روایتی از آمریکاییهای مذهبی و نماز شکسته باصفا در جاده بهشتی بوستون! | معرفی «بازتاب» از کتاب

پی نوشت.

سیدمجید حسینی، همچون رضا امیرخانی و افرادی چون ایشان که معدود اما بر صدر و دید اند، نمایی از حزب اللهی نو است که البته در زمان گسترش و اقبال است. حزب الله که در دهه 60 در نبرد برای حفظ کشور بود پس از بازگشت از جبهه خود را در چند شعبه نسلی بازتولید کرد، گروهی آنان که از خود توبه کردند و دانم و دانی. بخشی آنان که شدند معترضین شبه سوسیالیست اما در مذهب متصلب و البته مامن جبهه نرفته هایی که در عصر سهولت به دنیال هویتی آبرومند و سبقه ای مبارزاتی جهت فیشهای بعدی بودند و دیدیم و باز هم دانی. و بخشی از آنان که یا در همان ردای نظامی یا با از تن کردن آن ایستادند به تحکیم آنچه خود یا پدرانشان برای آن جنگیدند. و همین دسته آخر آنچنان در این روند ساختن و تثبیت منزوی شده و از سیاست دور ماندند که امر بر دسته دوم و اول و دیگران مشتبه شد که حزب الله چنان است و غیر از این نیست.

بازگشت دسته سوم و خلف و نسل بعدش به عرصه سیاست برای دو دسته ناگوار بود، برای تجدیدنظرطلبان که دسته دوم که دانیم و شناسیم بیشتر راستِ کارِ پروپاگاندایشان بود که حزب اللهی را تصویر کنند که کارآمد نیست و جز شعار و نزاع نیست. و البته برای دسته دوم که انحصار مدیریت بدنه مومن را در حال از دست رفتن می یافت. دسته دوم چون همیشه و با شعار کار را برای خود راحت کرده است، برچسب بی بصیرتی می زند و امیدوار است کفایت کند برای دفع اقبال جمعیت مومن به دسته سوم. اما تجدیدنظرطلبان رقیبی سخت دارند که دیگر پروپاگاندای قدیمی درباره ش موثر است و در عرصه کارآمدی بهتر از آنان ظاهر شده است (از عمران میهن بگو تا استقبال از کسانی چون امیرخانی و افروغ و الخ و الخ).

این چنین است که از حواشی «هاروارد، مک دونالد»، نقدهای مهرنامه و تجربه نشریات تحت ید محمدقوچانی بود؛ بالاخص منتقد تجربه که (از یک تجربه پیشین عصبانی) تنها دلیل چاپ کتاب را مدیر بودن وقت نویسنده (بر مجلات همشهری) دانسته و کتابی را که از پرفروش های غرفه افق در نمایشگاه و راسته کریمخان است را خالی از ارزش دانسته بود. و مهرنامه نیز در متنی تلطیف شده تر مزیت کتاب را مجددا نزدیکی نویسنده به دکترقالیباف دانسته بود. تا آنچنان که با امیرخانی پیش از 88 با ستیز روبرو می شوند و این بار کم اشتباه تر رقیب را در ابتدای صعود سرکوب کنند.

البته هرچند فرزندان قوچانی با رندی نزدیکی نویسنده به قالیباف بر کتاب می کوبند؛ همین مسئله موجب اقبال کتاب برای بهتر شناختن پسران خط سوم خواهد شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

بسم الله القاصم الجبارین

احتمالا این نوشته رجانیوز را خوانده اید، از سویی مدعی است که تبلیغات جبهه متحد از گروه پایداری بیشتر است، و از سوی دیگر این قضیه را به تبلیغات انتخاباتی سال 84 مرتبط کرده و همان ادعای قدیمی که تبلیغات حاج باقر از احمدی نژاد چندین برابر بیشتر بوده است. در ادامه از آنچه که 84 اتفاق افتاد و اوضاعی که در چند وقت اخیر دوستان پیش برده اند خواهم گفت. تا الآن خیلی رعایت کرده ایم، یا از جهت رفاقت هایی که به آن حرمت گذاشته نشد، یا از جهت مصلحت که چه کرد با ما و جمهوری این «مصلحت». فکر می کنم دیگر بس است، اگر قرار است خود حاج باقر و «جبهه پیشرفت و عدالت» هم به این وضع سکوت و تحمل ادامه دهد، مای بدنه دیگر داریم کم می آوریم. ماشالله احمدی نژاد هم که از پل 88 گذشت و میرحسین رای نیاود، اما بس است ذبح شدن بی حاصل ما در این میان. این نوشته تنها پیش در آمدی از این است که من و احتمالا بعضی دیگر از دوستانم می خواهیم این سکوت را بشکنیم، سکوتی که حاصلش متهم شدن حتی به خروج از دین و دستگیری این رفیق و آن رفیق و تهدید و ارعاب و پس زدن بوده است:

از 84

آری، حاج باقر سال 84 اشتباه کرد، حاج باقری که ما با خصوصیات برنامه صندلی داغ شناختیمش در اعتماد کردن اشتباه کرد، خود حاجی هم به این قضیه معترف است. محمدباقر قالیباف در 84 یک سال بود ردای نظامی و دفاع را گذاشته بود کنار، سیاست نمی دانست، مثل آنی نبود که از 20 و اندی سالگی منصب دار شده بود و کل سابقه جبهه ش دوماه برای درآوردن آمار از جبهه برای دولت بود. محمدباقر قالیباف مثل امروز سیاست نمی دانست، از همانها خورد که هفته آخر رفتند پشت احمدی نژادی که پیمان چهارنفره را سرخود شکسته بود؛ همانها که به حاجی گفتند رای حزب الله توسط ما تثبیت شده است، شما خاکستری ها را جذب کن. عجب اشتباهی! همانها که بعد از دور اول، به جای اعلام بی طرفی خودسرانه بیانیه دادند و بچه ها را هدایت کردند و ستاد را کردند ستاد احمدی نژاد. محمدباقر قالیباف، سیاست نمی دانست، نمی دانست جبهه ندیده ها آنقدر عوضی ند، که از کت سفید هدیه حاج رضوان*، عماد مغنیه، که دخترش توصیه کرد برای تبرک در روز کنفرانس خبر بپوشد، کت 40 میلیون تومانی بسازند!
حاجی در شهرداری سال های اول هم اشتباه کرد، اشتباه کرد به تتمه احمدی نژادی ها اعتماد کرد و نمی دانست جای که خالی شود همه را می فروشند می روند آنجای بهتر و هر چه از دهانشان در بیاید بهمان خواهند گفت. گذاشتند سر فرهنگسراها و بودجه هایش بمانند، بعد که بازرسی شهرداری عذرشان خواست، شدند وا اسلاما و اسلام در شهرداری به خطر افتاد. می شناسیم این ها را.
آری، حاجی کار داشت تا سیاستمدار شود، سال 84 اگر رئیس جمهور می شد، امروز پودرمان هم باقی نمی گذاشتند این ...ها.

اما، باز هم 84

ما هم 84 را فراموش نکرده ایم؛ آن زمان به خیال اینکه حضرات به پیمان نامه پایبند می مانند، در ستاد همه بودیم و برای همه تبلیغ می کردیم. اول از همه احمدی نژاد پیمان نامه که هنوز دست زاکانی هست را زیر پا گذاشت، دکتر توکلی طبق پیمان و نتیجه آخرین نظرسنجی که زمانش تعیین شده بود به نفع حاج باقر کنار کشید و لاریجانی هم که این وضع را دید وارد بازی ریش سفید ها شد. با این حساب دوستان فکر می کنند ما یادمان نمی آید در ستادهایشان چه می گذشت و هر کس کجا بود؟
به خیالتان نمی دانیم ابلاغیه ستاد بود که کارتن بخرید و نخ جعبه شیرینی و با ماژیک تبلیغات را بنویسید؟ ستاد قالیباف هزینه های ستاد را اعلام کرد، پس چرا ستاد احمدی نژاد نکرد؟ اسناد ستاد احمدی نژاد را آقای بیادی بعدا برای آقای قالیباف آورد، حرمت گذاشتیم و مصلحت، نکردیم همان ایام منتشر کنیم، حزب الله تازه شوق گرفته بود، همه فکر می کردند وضعیت قابل کنترل است، اگر همان ایامِ تهمت هایشان، اسناد منتشر می شد، وضع انتخابات 88 اینگونه نمی بود. جدایی از هزینه های ستاد، فکر می کنم دیگر زمانِ انتشارِ اسناد هزینه 120 میلیون تومانیِ شهرداری برای جشن پیروزی 84 رسیده است.
و البته حاصل آن ریاپیشگی و ساده زیست نمایی و تبلیغات ماژیکی و مدحیه های علامه و ... چه شد؟ کسی که که اطرافیانش پرونده قطوری از سواستفاده از موقعیت و دخالت در فساد و ... دارند. که اختلاس 3000میلیاردی فقط یک رقم از خلاف هایشان است. و این در صورتی است که ناتوانی و سومدیریتش را در نظر نگیریم که امروز با یک اقتصاد ورشکسته روبرویمان کرده است.
و رفقا فکر می کنند ما 84 را فراموش کرده ایم که ندانیم سردبیر سایتشان در 84 در ستاد لاریجانی بوده است و سایت های حامی وی را می گردانده است؟ و آیا فکر کرده اند فراموش می کنیم که هزینه های سایت هایشان از کجا می رسد و رانتشان در مشاورت و جلسات شبانه در مرکز استراتژیک ریاست جمهوری چگونه بوده است؟ پشت گوشهای ما را مخملی فرض کرده اند که یک روز آنچنان در آغوش ذاکر اصفهانی باشند و امروز ذاکرها جریان انحرافی باشد؟
زمان آن هم فرا می رسد، که بگوییم چه کسانی در شورای سیاست گذاری آن مجموعه ای بودند که امام حضورشان در سیاست را هم منع کرده بود؛ اما دوستان با آن پول بیت المال، فِیک اجیر کرده بودند که علیه رقبای سیاسی شان چیز بنویسند در شبکه و علیه علی مطهری و دیگران کاریکاتورهای موهن تولید کنند و کسانی که با ایشان در وبلاگستان و الخ موافق نیستن با تهدید به دستگیری به انزوا بکشانند؟ زمان گفتن از حضور دوستان در ارشاد و رانتشان در کمیته های رسانه های دیجیتال و فیلترینگ و ... هم فرا می رسد. اینکه از آن جمع یکی به تیم مرتضوی رفت و دیگری پای فلان سایت صدا و سیمایی هتاک ایستاد و ... . تا امروز این بازی عادلانه نبوده است، حرمت ها و سکوت ها پاسخی نداشت، اما ما هم بلدیم طور دیگر بازی کنیم.

شورای شهر سوم و مجلس پیشِ رو

اما از امروز، در حالی که مدعی هزینه گزاف رقیبند که تشت رسوایی خمس 450 میلیون تومانی رئیس شان از بام افتاده است. تلویزیون اینترنتی می زنند و چندین سایت و نشریه می گردانند؛ بعد نشریه سینمایی و داستانی رقیب برایشان شده است امپراطوری رسانه ای! هیهات از این همه رندی و فریبکاری!
شورای شهر سوم که آنچنان با حمایت دولت تبلیغ کردید حاصلش چه بود؟ حتی آنها که داخل فرستادید، چون پروین احمدی نژاد، آنچنان بی خاصیت بودند که بعد در مجلس در شهر خودشان هم رای نیاوردند. این روزها که زیر برف پاک کن ماشین های شهر را از تراکت های رنگی و گلاسه کاندیداهایتان پر کرده اید و این ور و آن ور بنر چسبانده اید، سفرهای استانی و شهرستانی، نشریه نه دی و اصولگرا و نشریه بیت المال پرتوسخن هم روی آنها، و کل موبایل های شهر از پیامک های طولانی فارسی تان مدام به صدا در می آید باز رویتان می شود از ساده زیستی و کم هزینگی بگویید؟ چشم تو چشم ما می کنید این ها را می گویید، اما مردم که در شهر، سر چهار راه، رجانیوز دات کام نمی بینند، واقعیت را می بینند.

آزموده را دوباره آزمودن خطاست

و ما امروز قرار است دوباره خام حرف های علامه ها بشویم، آنچنان که به مداحان هاشمی در دهه 70 اعتماد کردیم و گفتیم معیار حال فعلی افراد است، و شد آنچه شد؛ می خواهند باز چنین کنیم. نخیر، آزموده را دوباره آزمودن خطاست. به ما خرده می گرفتند به خاطر انتقاداتمان به احمدی نژاد در دور اول، حال ببینید حاصل بصیرتتان را، 3000 میلیارد اختلاس فقط یک رقمش است، وقت هست برای بیشتر دانستن مردم. بامبول جریان انحرافی را در آورده اید که بگویید ما نبودیم و جداییم؟ پایتان گیر است برادران، باید جواب پس بدهید از این مصیبتی که در کاسه حزب الله گذاشتید! حال قرار است حزب الله اشتباه 7 سال پیشش را تکرار کند؟
و شما اشتباه هاشمی در 84 را تکرار نکنید، انقدر مردم را از کسی نترسانید، برعکس می شود، بالاخص با حاصل اعتمادشان به شما که این وضع فساد و اقتصاد مملکت است.

پی نوشت.
* آن کت سفید را، شهید مغنیه، در یکی از دیدارها وقتی حاج باقر با حاج قاسم سلیمانی در حال برگشت از سوریه بودند در فرودگاه به این دو هدیه می دهد.
  • محمدمسیح یاراحمدی

یادم می‌آید نوجوانی‌م، زمانی که وبلاگ «جنبشی استشهادی» را می‌نوشتم، و دغدغه اول زندگی‌م موضوع جهاد با اسرائیل بود، یکی از فعالیت‌هایم دوست شدن با اسرائیلی‌ها در ارکات و وبلاگستان بود؛ آن زمان هم تصورم این بود که باید کسی که با او می‌جنگم را بشناسم؛ و باید اعتراف کنم پس از چندسال، در اثر مطالعه درباره دشمنم، هر چند چیزی انگیزه‌م برای حذف موجودیتی به اسم دولت اسرائیل کم نشده است؛ اما تصورم از شهروندان کشور جعلی اسرائیل تغییر کرده است.

این روزها بسیاری از کمپین فیس‌بوکی صلح اسرائیل-ایران و «ایرانیان ما شما را دوست داریم» (صفحه فیسبوک | وبسایت) می‌گویند؛ رسانه اپوزیسیون آن را عدم همراهی افکار عمومی ایرانیان با تمایلات اسرائیل‌‌ستیزانه جمهوری تفسیر می‌کنند (گزارش میترافرهمند خبرنگار اسرائیل رادیو فردا: +یک | +دو // مئیر جاودانفر در بی.بی.سی: +)؛ و بخشی از رسانه‌های حزب‌الله با بدبینی کامل، آن را بخشی از پروپاگاندای اسرائیلی برای تحت فشار قرار دادن جمهوری تفسیر می‌کنند (موارد زیاد است، نمونه این بازنشر وبلاگی)؛ در همین باره فکر کردم بد نیست از یک زاویه مختلف و با ذکر موارد زیر هم به قضیه نگاه کنید:

اسرائیل واقعی چگونه است؟

یقینا ساده سازی امور راحت‌ترین کار است، مانند سلفی‌ها دنیا را سیاه و سفید، کافر/مومن و اصولا دو قطبی دیدن دنیا راحت‌ترین کار برای پیدا کردن جواب است، در این چهارچوب برای هر اتفاقی یک جواب سریع و مشخص وجود دارد؛ اما واقعیت این است که دنیا پیچیده است، پر از فرهنگ‌ها و «خرده‌فرهنگ‌ها»، و نفی X لزوما به پذیرش Y نمی‌انجامد.

اسرائیل برخلاف تصور‌ ما شامل یک جامعه اکثریت مذهبی نیست؛ صهیونیست‌های مومن تقریبا 30درصد از جمعیت اسرائیل را شامل می‌شوند؛ از سویی دیگر این جمعیت در مسائل داخلی و مدیریت کشور، و حتی اینکه چه کسانی یهودی خونی و شایستگی حضور در اسرائیل را دارند با صهیونیست‌های سکولار دچار اختلافند. برخلاف نمایشگری اسرائیل و مسیحیان اوانجلیست، سیر تشکیل اسرائیل بیش از انگیزه‌های مذهبی، متاثر یک احساس نیاز قومی-خونی است، مشابه انگیزه مشترک کرد‌ها و هر قومیت دیگر که حال متاثر از رفتار سوء خود یا جامعه بزرگتر احساس فشار می‌کند (که درباره یهودیان یقینا بخش عمده مشکلات تاریخی‌شان متاثر از رفتارهای سوء خاصه خودشان، بالاخص نژادپرستی، است که همچنان آن را ادامه می‌دهند). در این موقعیت، ما عرب‌اسرائیلی‌ها، یهودیان اتیوپی و ... را می‌بینیم، که به اجبار در این موقعیت قرار گرفته‌اند.

یهودیان فقیر اتیوپی که بالاجبار در هنگامه تشکیل اسرائیل با کامیون‌ها به مناطق اشغالی آورده‌شده‌اند، امروز از فقیرترین و تحت فشارترین اقشار اسرائیل هستند، و در حالی که یهودی بودن ایشان از طرف قشر صهیونیست‌های مذهبی هم زیر سوال است، حتی اگر تمایلی به خروج از این وضعیت دردناک داشته باشند، توانایی خروج از اسرائیل را ندارند. در همین موقعیت یهودیان ارتدکس را داریم که با تشکیل و اجتماع یهودیان مخالفند، در اختلاف مذهبی با سکولارها و اختلاف ایدئولوژیک با صهیونیست‌های مومن قرار گرفته‌اند.

در کنار این بگذارید که ما امروز با اسرائیل 60 سال پیش روبرو نیستیم؛ امروز نسلی را داریم که نه پدرانشان که پدر بزرگ‌ها و پدرِ پدربزرگ‌هایشان مهاجرین به مناطق اشغالی بوده‌اند؛ برای بخش عمده‌ای از این افراد این جنگ ایدئولوژیک برای ارض موعود بی‌معنی است، خصوصا که ارض موعود آنچه که می‌بایست نشد، و تبدیل به یک موقعیت بغرنج شده است؛ اما این نسل سرمایه و میراث‌ش در فلسطین اشغالی است، در این آب و هوا و منطقه بزرگ شده است؛ و باید پذیرفت که تصمیم به مهاجرت و بازپس دادن فلسطین تصمیم آسانی در این موقعیت نیست (خود را جای وی بگذارید، چه می‌کنید؟ انگیزه‌های اخلاقی ما زمانی که در تضاد با منافع و از دست دادن تمام سرمایه خود و پدران‌مان باشد تا چه حد موثر خواهد بود؟)

اما این نسل در حالی که درخواست ما برای باز پس دادن اراضی فلسطینی را «حتی» نمی‌فهمد؛ اما در پارادوکس اخلاقی با وضعیتی که بر فلسطینی‌ها می‌رود، گیر کرده است. این نسل هم در یک فشار اخلاقی و در مخالفت با رفتارهای سبعانه دولت اسرائیل و بخش بزرگی از هم‌وطنان خود است، هم اسرائیل را به جای ارض موعود به یک وضعیت بغرنج اقتصادی و بدون آینده و تحت تهدیدات امنیتی شدید می‌بیند.

شناخت اسرائیل و اسرائیلیان موضوع مهم و جذابی است که در صورت مخالفت با اسرائیل برای تصمیم‌گیری‌های آگاهانه و درست باید از آن بدانیم؛ در اینجا فقط گذرا اشاره کردم و تمایلی به واکاوی دقیق و طبقه‌بندی شده نداشتم؛ با این حال احمد زیدآبادی، در کتاب «دین و دولت در اسرائیل» به تفصیل این وضعیت را شرح می‌دهد.

چه کسی پشت کمپین است؟

اما، چه کسی پشت کمپین است و کمدی تلخ این ماجرا چیست؟ آنچنان که من متوجه شدم شروع این کمپین توسط گروه‌های چپ و صلح‌طلب اسرائیلی است که شرحی از وضعیت‌شان رفت؛ من خبر این کمپین را در وبسایت چپ گرای +۹۷۲ خواندم. این مجموعه متشکل از یهودیان و بعضی اعراب مرزهای ۱۹۴۸ است که خواهان سازش اسرائیلی فلسطینی هستند؛ ورای اینکه ما موافق سازش و گذشتن از حقوق چند میلیون آواره فلسطینی باشیم یا نه، این گروه اپوزیسیون صهیونیست ها محسوب می شوند. در وب‌سایتشان گزارش و تصویریهای اعتراضاتشان به شهرک سازی، تخریب اراضی فلسطینی و ... را می توانید ببینید؛ جالب تر از همه تظاهرات یهودیان اتیوپی اصل با تصویر شهید مالکوم ایکس است. آنچنان که من با خبرم اعضای با تابعیت دوگانه این جمعیت حتی در کنار دوستان چپ گرایی که از اروپا، آمریکا و آمریکای لاتین حضور داشتند برای کنفرانس بین المللی وبلاگ نویسان حقیقت به تهران دعوت شده بودند. در ادامه این کمپین به تازگی تظاهراتی حقیقی در مخالفت از جنگ نیز برگزاری شده است که تصاویرش را در اینجاها (+ | +) می توانید ببینید.

[caption id="attachment_830" align="aligncenter" width="410" caption="این تصویر یکی از تظاهرات این گروه در اعتراض به یهودی سازی قدس شرقی است"]این تصویر یکی از تظاهرات این گروه در اعتراض به یهودی سازی قدس شرقی است[/caption]

این کمپین (آنچنان که در ویدئو و پوسترهای آن دیده می‌شود)، با شعارهایی با مضمون اینکه آنچه که از ما نمایش داده می شود همه ما نیست، سعی به تمایز بخشی خود با جریانات قدرت اسرائیل و جنگ‌خواه همچون نتانیاهو دارد (پوستری درباره نتانیاهو هم از همین کمپین پخش شده است)؛ کمدی تراژیک قضیه این است که در حالی گروه اسرائیلی اپوزیسیون و مخالف با زیاده خواهی‌های صهیونیستی این کمپین را شروع می‌کند که در طرف مقابل‌ش گروه استقبال کننده ایرانی الاصل، ایرانیان اپوزیسیون خارج از ایران، و گروه‌هایی هستند که برخلاف طرف اسرائیلی که مدافع بخشی از حقوق فلسطینیان است مخالف اعراب و فلسطینی ها هستند.

چه باید کرد؟

آیا مشکل ما با اسرائیل، تنها موضوع فلسطین است؟ هرچند که اکثریت مردم سلیم‌النفس دنیا از وضعیت فلسطین ناراحت خواهند بود، و پذیرش و مهربانی کردن با عامل این وضعیت آنچنان مورد پذیرش ایشان نیست؛ اما واقعیت اینجاست که ما ایرانیان، از زمان تشکیل اسرائیل از دخالت‌های توسعه طلبانه اسرائیل در رنج بوده‌ایم، در دوره پهلوی این وضعیت با رفتارهای قدرت طلبانه یهودیان ایران و همچنین قبضه بازار با محصولات اسرائیلی، و بعد از آن با سنگ اندازی‌ها و فشارهایی چون ترور نیروهای حتی فنی و غیر نظامی ما ادامه یافته است. امروز موضوع انرژی هسته‌ای بیشتر از یک موضوع ایدئولوژیک موضوعی حیثیتی برای غرور ملی ماست که با ترورهای اسرائیلی مورد هدف قرار گرفته است.

در چنین وضعیتی، به نظر من، طرف دیگر گفتگوی کمپین، نه ایرانیانی که هموطنان خود را در بخش مهم و سخت تاریخ‌شان تنها گذاشته اند، و نه اقلیت ضدفلسطینی وخودخواه جامعه، بلکه کسانی هستند که حتی ورای موضوع اختلاف بر سر اراضی فلسطینی که به دلیل آسیب‌های مستقیمی که از طرف اسرائیل دیده‌ایم مدعی هستیم.

به نظر من دوستان، به جای غرولند و هراس از این که به قول خودشان بچه قرتی‌ها با لاس زدن با اسرائیلی ها آبروی ایرانیان را در برابر باقی مردم منطقه و جهان ببرند، باید وارد این کمپین شوند؛ آنها به ما می‌گویند که دوستمان دارند و نمی‌خواهند با ما بجنگند؛ این درحالی است که دولت آنها همین حالا در حال جنگ با ما است، مقرهای علمی و نظامی ما را منفجر می‌کند، دانشمندان ما را می‌کشد و برای سخت کردن وضعیت اقتصادی تک‌تک مردم ایران از طریق تحریم‌ها تلاش می‌کند. اگر از پاسخ‌های عاشقانه آنها که بچه‌قرتی‌های فیس‌بوک می‌نامید ناراحتید؛ وقت آن است که همین موضوع را به همه یادآوری کنیم، گفتن دوستت دارم برای جلوگیری از برخورد احتمالی با اسرائیل کافی نیست، ما به جای دوست دارم‌ها توقع احترام به حقوق‌ما داریم.

بیایید در این کمپین شرکت کنیم؛ و به آنها بگوییم که ما اصلا به دوست داشتن و نداشتن آن‌ها فکر نمی کنیم؛ و آنها به صورت پیش‌فرض هدف حمله ما نیستند؛ اما توقع داریم حد خود را بدانند؛ دانشمندان ما را نکشند؛ ما را تهدید نکنند؛ به باقی مردم منطقه و حقوق فلسطینی ها احترام بگذارند، و نسل کشی و شهرک‌سازی‌ها را تمام کنند؛ بعد از بقیه توقع احترام و علاقه داشته باشند.

نگاه بدبینانه: آیا همه کمپین در این چهارچوب تحلیل می‌شود؟

هرچند من شروع این قضیه را کاملا از پایین و بدون سازماندهی دولتی می‌دانم، اما بهرحال کاملا مشخص است که کمپین‌های اینچنینی می‌تواند با کاهش جو جنگی بر کاهش فشار روانی بر مردم اسرائیل و همچنین کاهش فشارهای اقتصادی چون قیمت نفت که متاثر از ترس جهانی از جنگ منطقه‌ای است موثر باشد؛ در چنین وضعیت طرف مقابل ما موقعیت خوبی برای آمادگی ضربه زدن به ما خواهد داشت.

از سویی دیگر حتی اگر این فعالیت را یک فعالیت خیرخواهانه متاثر از ایدئولوژی‌های صلح و سازش خواهانه ندانیم؛ کاملا مشخص است که ما شبیه هیچ کدام از دشمنان دیگر اسرائیلی‌های نیستیم؛ جنگ با حزب‌الله به عنوان نائب شیعی ما طولانی‌ترین و فرسایشی‌ترین جنگ تاریخ کوتاه اسرائیل است، اسرائیل از نظر اقتصادی و روانی توان شکست، فرسایش و جنگ‌های طولانی مدت‌ را ندارد؛ این درحالی است که به سمت جنگ با کشوری می‌رود که خود پدر حزب‌الله و بارها قوی‌تر از آن است، و تجربه طولانی‌ترین جنگ قرن بیستم را دارد؛ کشوری متصل به دریا که به این واسطه هم قدرت تحمل فشارهای تحریم را یافته است و هم توان کنترل مسیر انتقال بخش عمده‌ای از انرژی دنیا را در دست دارد؛ جنگ طولانی مدت با ایران نه تنها برای اسرائیل که برای دنیا گران تمام خواهد شد. در عین حال آخرین نظر سنجی‌ها نشان می دهد که اکثریت اسرائیلی‌ها ترجیح می‌دهند کشورشان به تنهایی با ایران درگیر نشود (و البته اکثریت در صورت همکاری آمریکا که گویا اسرائیلی‌ها به آن اطمینان ندارند، موافق این جنگ و پایان سایه هراس هستند).

اسرائیل این روزها تحت فشار امنیتی بلند مدت و فرسایشی به مهاجرت معکوس رسیده است؛ حتی بدون وقوع یک جنگ ویران کننده با ایران، روند فرسایشی سایه جنگ با چنین حریفی می‌تواند بر این روند مهاجرت معکوس تاثیر شدیدی بگذارد. اسرائیلی‌ها از هیچ کدام از حریفانشان به اندازه ما نمی‌ترسند؛ و حال اگر رهبران آنها به فکر نیستند، چرا نباید خودشان کاری برای رهایی از این ترس وحشتناک بکنند؟

  • محمدمسیح یاراحمدی

بسم الله؛
سلام؛
یک مقدار دیر شده، اما فکر کردم بد نیست لیستی که دارم می روم بهش رای بدهم رو با شما در میان بگذارم؛ توی این لیست شاخصه اصلی من توانایی های اقتصادی یا سابقه اجرایی و آشنایی با ساختار دولت است؛ عناوینی که قبل از آنها * آورده م، به دلیل اقتصادی انتخاب شده اند؛ و عناوینی که # قبلشان آمده به دلیل سابقه اجرایی و آشنایی شون با ساختار دولت انتخاب کرده ام؛ کل لیستم 28 نفر است، 16 نفر به دلیل امور اجرایی، 9 نفر به دلیل سابقه اجرایی، 3 نفر به دلیل رویکرد اخلاقی انتخاب شده اند؛

لازم به ذکر است که به کاندیداهای جبهه پایداری و جمعیت ایثارگران (به جز توکلی و نادران) رای نمی دهم؛ درباره جبهه پایداری، این به دلیل سابقه به شدت ضعیف در مجلس قبلی از نظر رکورد داری در تاخیر ها(حسینیان و رسایی)، عدم شرکت در پیگیری های مربوط به مسائل اقتصادی و اجرایی (رزومه ضعیف آقا تهرانی نمونه است)، و همچنین نقش شان در توجیه مداوم دولت احمدی نژاد تا قبل از قضایای مشایی، است؛ و به دلیل عدم صداقت سیاسی و بازی با اصولگرایان و حضور همزمان در دو لیست جبهه پایداری و جبهه متحد، جمعیت ایثارگران را تحریم کرده ام.
بعضی کارنامه خوانی نماینده گان را در اینجا ببینید:

لیست پیشنهادی:
پیشنهاد دوستان جمعیت پیشرفت و عدالت ایران اسلامی - نزدیک به جریان دکتر قالیباف:
* 1. احمد توکلی (کد: 2415) - دکتری اقتصادی از ناتینگهام / سابقه مدیرمسئولی روزنامه فردا / از منتقدان اصلی سیاست اقتصادی دولت
# 2. محمد نبی رودکی (کد: 4285) - از فرماندهان سپاه در دفاع مقدس / دارای سباقه فعالیت اجرایی شاخص / مشاورعالی شهردار تهران / نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی هفتم
# 3. دکتر علی اصغر خانی (کد: 2781) - دارای سابقه فعالیت اجرایی / شهردار منطقه نمونه تهران
4. محمد حسن ابوترابی (کد: 1274) - از سیاسیون اخلاقی و توصیه شده توسط استاد آیت الله فاطمی نیا
* 5. الیاس نادران (کد: 8257) - دکتری اقتصاد / عضو کمیسون اقتصادی در مجلس هشتم / از منتقدان اصلی سیاست اقتصادی دولت و پیگیر پرونده فساد اقتصادی حلقه فاطمی (مرتبط با معاون اول رئیس جمهور)
# 6. دکتر حسین مظفر (کد انتخاباتی: 7827) - وزیر آموزش و پرورش در دولت هفتم (دولت خاتمی)
منتخب از جبهه متحد - مورد حمایت آیت الله مهدوی کنی:
* 7. مهندس حمید فرمانی (کد: 5741) - دارای سوابق فعالیت اقتصادی صنعتی شاخص
* 8. دکتر سید مسعود میرکاظمی (کد: 8214) - اقتصاددان / دارای سابقه وزارت نفت و بازرگانی
* 9. دکتر حسین نجابت (کد: 8281) - دکترای فیزیک هسته ای از دورهام بریتانیا / رئیس کمیسیون ویژه جهاد اقتصادی
10. حجت الاسلام و المسلمین کازرونی (کد: 7127) - فردی اخلاقی نزدیک به جریان معتدل اصولگرایی
منتخب از جبهه صدای ملت - منتقدین دولت
11. علی مطهری (کد: 7824) - دکترای فلسفه / دارای سابقه شاخص در مجلس هشتم، خصوصا پرونده کردان، سوال از رئیس جمهور، طرح جامع رسانه و ...
* 12. حمید رضا کاتوزیان (کد انتخاباتی: 7125) - مهندس مکانیک و بیومکانیک / سابقه ریاست کمیسیون انرژی و نایب ریاست کمیسیون صنعت مجلس
# 13. دکتر سید علیرضا مرندی (کد: 7581) - سابقه وزارت بهداشت / دارای نقش جدی در تاریخ انقلاب و دیپلماسی بین المللی انقلاب
* 14. مهندس مصطفی رضا حسینی قطب آبادی (کد : 4241) - فوق لیسانس شهرسازی / سابقه خوب در مجلس هشتم، عضو کمیسیون صنایع، موثر در پیگیری استیضاح وزیر اقتصاد و سوال از رئیس جمهور؛ حذف قانون مزایای مادام العمر مسئولین، و ...
* 15. دکتر حسن غفوری فرد (کد: 5457) - دکتری فیزیک هسته ای از دانشگاه کانزاس / سابقه 4 سال وزارت نیرو
* 16. مهندس حسن زمانی (کد: 4524) - فوق لیسانس مدیریت / دارای سوابق شاخص در امور اقتصادی و دولتی / عضو هیئت رئیسه کمیسیون نیرو،پست و تلگراف و تلفن و انرژی اتمی
* 17. مهندس سید حسین هاشمی (کد: 8452) - فوق لیسانس مهندسی صنایع / سوابق شاخص اقتصادی / معاون وزیر صنایع و معادن و فلزات به مدت 8 سال / چهره برتر اقتصادی در جشنواره قهرمانان صنعت در سال 1390
# 18. مهندس حسین شیخ الاسلام (کد: 4874) - از دانشجویان خط امام / سابقه در حوزه سیاست خارجی
ایستادگی - مورد حمایت دکتر محسن رضایی
# 19. امیدوار رضایی میرقائد (کد: 8547) - متخصص مغز و اعصاب / سابقه ریاست بیمارستان و رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس
# 20. جواد محمدی (کد: 7512) - پی.اچ.دی در ژنتیک از کارولینسای سوئد / عضو شورای تحول نظام آموزشی کشور و شورای تخصصی مهندسی فرهنگی کشور
# 21. محمداسماعیل کوثری (کد: 7218) - از فرماندهان شاخص سپاه در جنگ تحمیلی
* 22. فرزاد سلیمانی (کد: 4728) - دارای سوابق شاخص در مدیریت کارخانه ها و فعالیت های اقتصادی
* 23. حبیب ا... حبیبی (کد: 2542) - دکترای حقوق تجارت بین الملل / دارای سابقه در صنعت کشتیرانی
* 24. ناصر داوودی راد (کد: 2857) - کارشناس حسابداری و دکتری مدیریت آموزشی / فعال حوزه اقتصادی و کار آفرینی
* 25. بهنام ملکی (کد: 8127) - دکتری اقتصاد / دارای سوابق مفصل و شاخص اقتصادی / اصلاح طلب
# 26. دکتر الهام امین زاده (کد: 1721) - دکتری حقوق بین الملل / سابقه شاخص در حوزه دیپلماسی
* 27. حجت السلام والمسلمبن مصباحی مقدم (کد: 7815) - اقتصاد دان غیر آکادمیک
* 28. مهندس محمدرضا باهنر (کد: 1814) - مهندس معمار و کارشناس ارشد برنامه ریزی اقتصادی / عضو کمیسیون تدوین سند چشم انداز بیست ساله
  • محمدمسیح یاراحمدی

در این قحطی کاندیداها، آنگاه که عرصه از مردانی چون افروغ و خوش چهره خالی است؛
یک لیست کوتاه داشتم که می دانستم قرار است به پاس شجاعت و دفاع از حقوق خلق الله به احمد توکلی، علی مطهری، نادران و یکی دو نفر دیگر رای بدهم؛
خوب، این مناظره آقای مطهری، و اراذل و اوباش نامیدن دانشجویان مخالف جاسبی و وقف دانشگاه که جلوی مجلس تجمع کردند، تامل برانگیز است ...
بهرحال، من از جبر، به جای شهرسازی دانشگاه شیراز، از معماری دانشگاه آزاد تهران واحد ... سر در آوردم؛ رئیس دانشکده ما، برادر کسی است که وزیر علوم است و برادر دیگرش قرار است رئیس کل دانشگاه آزاد شود.

در همین دانشکده برادرِ آقای رئیس:

دخترِ یکی از کاندیداهایِ «سبزِ پر رنگ» ریاست دانشگاه آزاد، رئیس گروه ما بود؛ خودش هم سبزِ پر رنگ و مشوق حضور بچه ها در تظاهرات ها، در دانشکده ای که مشاورین و نزدیکان رئیس جمهور اساتید دانشکده بودند؛ چند وقتی دانشکده از این خانوم خلاصی داشت و خانم مهندس جوانی رئیس گروه معماری شد، نتیجه ش حضور اساتید شاخص بازنشسته دانشکده های سراسری یا فعال در گروه های معماری شاخص بود؛ بسیاری از دانشجویان دانشکده، دانشگاه های سراسری شاخص شهرستان را رها کرده بودند، که در تهران با نزدیکی به دانشکده های اصلی معماری، از اساتید تهرانی بهره ببرند؛ تراز ورودی دانشگاه خصوصا به دلیل محل قرارگیری ش در شهر، بعد از واحد مرکز، واحد دوم شده بود؛ اما این وضعیت خیلی طول نکشید، خانمِ آقازاده برگشت، میانه ی ترم اساتید گاه مسن، با سابقه، و تحصیل کرده ی بهترین دانشکده های اروپا را از دانشکده بیرون ریخت؛ اعتراض ها بالا گرفت، هرچند من از عملکرد بسیج دانشکده در حالی که اتاق انجمن اسلامی انباری شده است راضی نیستم، اما برای اولین بار بعد از 88، جماعت در یک اعتراض با هم همرنگ بودند؛ زهر چشم گرفتن از بسیج که متصل بود یقینا بقیه را نیز هراسان می کرد، اعضای بسیج متهم به سازماندهی اعتراضات شدند؛ نامه ای از دفتر رئیس کل دانشگاه (که پدر خانم رئیس گروه معاونش بود)، برای برادرِ آقای رئیس کل جدید آمد، که امر کرده بود اگر اعتراضات ادامه پیدا کند نیروهای بسیج اخراج شوند؛ فکر می کنید آقای رئیس دانشکده طرف چه کسی ایستاد؟ نیروهای بسیج دانشجویی را خواست، قضیه را ابلاغ و تهدید را تکمیل کرد ...

ما در دانشکده مان با فرض اینکه فقط ورودی های معماری را در نظر بگیریم، متوسط ترمی 900هزارتومان پرداخت می کنیم؛ جمع چهار دوره ورودی فقط معماری دست کم 500 نفر است؛ یعنی در هر ترم، فقط دانشجویان کارشناسی معماری، 450میلیون تومان، و به قرار سالی 900 میلیون تومان به دانشکده می پردازند؛ این در حالی است که تتمه یکی دو دوره کاردانی های معماری، کارشناسی ارشدهای معماری، و ورودی های جدید عمران، کامپیوتر، صنایع و حسابداری را فرض نکنیم. خوب حالا با این آورده فکر می کنید چه اتفاقی افتاده است؟ دانشگاه از چهار سال گذشته تغییر کرده است؟
در دانشکده ای که ما برای هر سال حداقل از رشته خودمان 900 میلیون تومان آورده داریم، اکسزپوینت های اینرنت بیسیم را از ترس دزدیده شدن توسط دانشجویانی که ترمی نزدیک به یک میلیون تومان واریز می کنند، در گوشه سالن ها و در اتاق هایی خاص می گذارند؛ همین می شد که حتی در طبقه سایت دانشگاه نیز در کلاس به شبکه دسترسی ندارید؛ آیا اینترنت رایگان است؟ خیر، شما باید هر 20 ساعت را 5 هزارتومان شارژ کنید؛ دانشگاه حتی از داشتن یک پایگاه اینترنتی شکیل رنج می برد، سیستم انتخاب واحد چندین بار در ایام انتخاب واحد گریپاژ کرده و خلق الله را برای انتخاب واحد دستی به دانشگاه سرازیر کرده است؛
آتلیه ها رنج آور است، میزهای کوتاه طراحی، با چهار پایه های بلند که زانوهای شما را بالاتر از میزها قرار می دهد، ساعت ها کلاس طراحی را فرض کنید جماعت با چه مشقتی کار می کنند؛ آیا سرویس بهداشتی مرتب یا تمیزی داریم؟ یا فضای سبز؟ یا انجمن علمی؟ اردو؟ تفریح؟ کوفت؟ زهرمار؟ دبیرستان دخترانه غیرانتفاعی نزدیک دانشکده ما، ظرف همین ایام یک ساختمان جدید و مدرن در کنار دانشکده ما ساخته است؛ و دریغ از حتی کمترین تغییر و اصلاحی در مبلمان آموزشی دانشکده ما. از قحطی فضای دور هم نشینی علمی، خود دانشجویان دفتری در پاساژی نزدیک دانشکده اجاره کرده اند که محل گعده و کلاس های فوق برنامه است؛ خانم رئیس گروه هم که مشغول نهایی کردن مدرک دکترایشان هستند غالبا تشریف ندارند: رکود مطلق!
برای اسلامی کردن دانشگاه، در کلاس های انقلاب اسلامی و وصیت امام، از فرط هیجان انگیز بودن و صغر سن اساتید «می خوابیم»؛ راه رفتن و حرف زدن دختر پسر حتی با ظاهر الصلاه و حجاب و الخ از نگاه حراست دانشکده گناه کبیره است، آتلیه آزاد طراحی هنگام حضور حراست، مجلس عزای منفک به بخش زنانه و مردانه می شود؛ که البته هنگام خروج از دانشکده که با یک صفحه صفحه فلزی به مردانه و زنانه تقسیم شده باید شاهد حضور و خنده و قهقهه خواهران حراست در اتاق شیشه ای برادران حراست باشیم. انقدر مسلمانانه، انقدر وقاحت!

حال من، دانشجوی دانشگاه آزاد واحدِ برادرِ آقای رئیس، برایم سوال است، این پول هایی که ما می دهیم چه می شود؟؛ از ستادهای انتخاباتی سر در می آورد؟ کوهستان های بروجرد را می خرند که درخت هایش را بسوزانند و دانشکده های برهوت زده ای چون ما تاسیس کنند و هیچ به خودمان نرسد؟ حق دانشجویانی که این پول ها را می دهند از پولی که برای تحصیلشان واریز کرده اند در دانشکده خودشان چیست؟
البته وقتی در هنگام تامین هزینه فلان ستاد از بودجه دانشگاه آزاد و سخنرانی های هیجان زده ی مدیرگروه های سبز پررنگ، اساتید ریشوی مشاور و معاون رئیس جمهور را می دیدیم، با خود فکر می کردیم، دور همی ما را چقدر خر فرض کرده اند؟
بله آقای مطهری، البته که خر همان خر است، رئیس قدیم دانشگاه و رئیس بعدی فرقی برای ما ندارند؛ ولی قرار هم نیست انقدر خوش بگذرد که دانشگاهی که از پول های ما رشد می کند، وقف خاص و در ید حضرت عالیجناب و آقازادگان منحصر شود؛ درخواست عدالت برای قربانیان کهریزک، انتقاد از رفتار خشن با معترضین، انتقاد از رئیس جمهور غیرپاسخگو و غیر کارآمد خوب است، دمت گرم؛ ولی وقتی این ور بازی مسکوت می شود، مواضعت بو می گیرد، بو می دهی آقای «شهید مطهری زاده»!

  • محمدمسیح یاراحمدی

این همه التماس دعای شما، فقط خودمو جلوی خودم تحقیر می کنه، نکنید اینطور با من، من برای خودم هم نتونستم درست دعا کنم. اینجا غریبه. من احساس خفگی می کنم. می ترسم از مظلومیت خدا. من نمی تونم وقتی برگشتم بنویسم در مکه، خدا خیلی بود، آه مسجد الحرام، آه فلان. من برگردم، به همه خواهم گفت، تلخ ترین سفرم بود، جایی که رفتم خدا را ببینم، تظاهرات علیه خدا را دیدم. / حداقل تا الآن؛ فردا مُحرم می شویم و به سوی عرفات. حلال کنید.

  • محمدمسیح یاراحمدی

ب.

amirkhani

این چند روز، بعد از انتشار اظهار نظرهای آقارضای امیرخانی درباره وقایع سال 88، بعضی دوستان به تکاپوی پاسخگویی به آن برآمده اند، که شدت این عکس العمل ها و ادبیات آنها قابل تامل است؛ فکر می کنم در این باره تذکر چند نکته برای رفقا خالی از لطف نیست:

یک؛ توقع نفاق که از جماعت ندارید؟، اصرار ندارید که جماعت را از ترس یا به طمع به نفاق بیاندازید تا جای دیگر بلایی بدتر سرتان بیاید؟؛ حال با این اوصاف، اگر رضای امیرخانی همین حرف ها را، که به آن ها ایمان دارد، سال 88 می زد با او چه می کردید؟ آیا در این صورت هر چند ستایش برانگیز و قابل پذیرش نباشد، اما قابل درک نیست که چرا سکوت کرده است؟

دوم؛ از او ناراحتید، که چرا امروز، وقایع 88 را شخم زده است؛ در حالی که خود دایم درگیر گذشته اید؛ در حالی که یکی از اتهام های متواتر تان، برای چارمیخ کردن منتقدین تان، به درست یا غلط، به راست یا دروغ، عملکرد و تفاوت رفتاری شان در سال 88 است، چرا ایشان نباید این حق را داشته باشند تا از خود دفاع کنند؟ چرا ایشان نباید امروز که بالاخره، شما کمی از شوق پیروزی پایین آمده اید، و در مواجهه با خود کرده های بی تدبیر هستید، به شما یادآوری کنند که دیروز همین ها را به شما گفته اند و مجبور به سکوت شده اند؟
با چه رویی نامه های رضا گلپور را منتشر می کردید، که فلان نیروی سیاسی را برای همین حرف ها که در جلسه ای خصوصی گفته بود مجرم می دانستید؟

سوم؛ آیا به جای ضرب و شتم رسانه ای منتقدین تان، حال که به عمق نتیجه ی عملکردتان رسیده اید و نامش را جریان انحرافی گذاشته اید؛ لازم نیست کمی تجدید نظر کنید؟ امروز که فهمیده ایم، اصل بازی هر که با احمدی نژاد، نیست با هاشمی است، طراحی چه کسی بوده است؛ اینکه خود شما نیز، امروز به زعم ایشان، به خاطر مخالفت با معجزه هزاره سوم، بازی خوردگان هاشمی خوانده می شوید. آیا امروز لازم نیست، در دشمنانی که در این قاعده از پیش تعیین شده ساخته اید کمی تجدید نظر کنید؛ آقایان! برادران سوپر بصیر! ای افسران و سرهنگان و سرتیپ های جنگ نرم!!، لازم نیست غرورتان را بشکنید، لازم نیست اعتراف کنید به اشتباه؛ دشمنان امروز و رفیقان دیروزتان، نجیب تر از این ند که با شما، چون خودتان رفتار کنند. لازم نیست اعتراف کنید که دشمن سازی های تان، در قاعده بازی غول امروزتان بوده است، اما دلیلی هم برای ادامه این دشمنی وجود ندارد. [شرح و بسط این قسمت یک رساله مفصل می خواهد، ذکر مصیبت آدم هایی که به زور از جریان خودخوانده حزب الله بیرون نگه داشتید.]
آیا زمان تجدید نظر نیست؟

چهارم؛ جریان انحرافی: از آقا وحید جلیلی سراغ قضایای جشن نیمه شعبان شهرداری احمدی نژاد و هزینه میلیاردی ش و کشیدن قضایا به بیت و رهبری را بگیرید؛ از این که مشایی غول نوظهور امروز نیست، از همان اول از احمدی نژاد خواسته می شد وی را کنار بگذارد. با چه رویی، روی آنتن تلویزیون با افتخار از حمایت فرهاد جعفری سکولار، از احمدی نژاد می گفتید، و آن را نشانه شدت مهرورزی رئیس جمهور می دانستید و مکرر تیتر و متن رسانه های تان می کردید، که امروز از نشانه های انحرافی بودن دولت را حمایت وی می دانید؟ جریان انحرافی، همان «احفظ قائدنا خامنه ای» بود که «خامنه ای» ش را فاکتور می گرفت، که هم خرِ شما را داشته باشد و هم خرمای ...

پنجم؛ برادران، بیایید بی تعارف باشیم؛ مشکل شما مشخص است. موقعیتی یافته بودید که دولت تک حزبی تان را حاکم کنید، منتقدین هم جناح تان را با برچسب بی بصیرت تخت دیوار کوبیدید؛ و انتقام دولت اصلاحات و خفقان ش برای حزب الله را از قرتی بچه های فوکولی کافه های خیابان انقلاب گرفتید. سرمست از قدرت یک شبه تان می تاختید؛ کسی از شما نپرسید چهارشنبه بعد انتخاب چه گذشت؟؛ آنروز که نمایندگان رهبری میرحسین را قانع کردند در برنامه زنده تلویزیونی طرفدارانش را به آرامش دعوت کند و حتی وقت برنامه نیز به او ابلاغ شد؛ چه شد، چه گذشت که برنامه بهم خورد؟ چه کسانی برای بازی هیجان انگیز حذف صد در صدی رقیب، رهبری را سپر خود کردند؟ چگونه پروژه ی چهارشنبه را مسدود کردند تا رهبری چاره ای جز خطبات 29 خرداد نداشته باشد؟
مشکل شما این است، که این بازی به هم خورد؛ زیر یک پتو که رفتید، انشعاب کردید؛ در میزان بی بنیگی شما و ایشان تفاوت زیادی نیست؛ آن زمان که از ستاد لاریجانی ها رنگ عوض کردید، احمدی نژادی شدید، و از سردبیر رسانه ای می رفتید که رئیس سازمان جوانان شیراز شوید و از یک وبلاگ خبرنگاری به فلان جا رسید و ... . چون شما زیادند؛ آنچنان که آنان که جریان انحرافی شان می خوانید؛ کوتوله هایی بودند که در زمان جنگ، حداکثر لطف شان، درآوردن لیست مایحتاج جبهه ها بود، و بعدها از بسیجی ها بسیج تر شدند؛ آنان که از فرط ناکارآمدی هیچ گاه جایگاهی مهم نیافتند (همه جا که دولت نبود، سپاه، شوراها، بیت، مجلس؛ کوتاه بودند، خیلی کوتاه)، به انتقام سالها از سلف خود ایستادند. آنان که از سردبیری یک روزنامه ضعیف و امنیتی –صفار هرندی- به وزارتی رسیدند که به گواه خود وحید جلیلی در آن شب سرد در فرودگاه مهرآباد، صد رحمت به مهاجرانی که حداقل یک فیلم جاودان چون بازمانده برای فلسطین از آن بیرون آمد.
درد شما، درد قدرت است؛ شما خود جریان انحرافی هستید.

ششم؛ در پایان درباره امیرخانی بیایید رو راست باشیم؛ شما امیرخانی را بزرگ نکردید، شما مصرف کننده تولیدات امیرخانی بودید؛ بسیاری از شما نوفرهیختگان، برای آشتی با فرهنگ مدیون «منِ او»، «از به» و «ارمیا» هستید. حوزه هنری هنوز برای کتاب «منِ او» به امیرخانی بدهکاری دارد، که وی باقی کتاب هایش را از بخش خصوصی منتشر کرد؛ امیرخانی، کوتوله نبود، توانش را داشت که امیرخانی شد؛ اگر به کسی مدیون باشد، بعد از استعدادش، به حاج آقا جواد اژه ای است (که ما هم برای اعتماد به نفس امروزمان مدیون اوییم)؛ اویی که به امیرخانی ها اول بار اعتماد کرد و قابله ی تولد ارمیا در نشر سمپاد شد؛ امثال شما توان داشتید، از شدت حسد اجازه تولد امیرخانی ها را نمی دادید.
بسیاری از شما، سطح فرهیختگی تان را مدیون یادداشت انتقادی از زاویه فرهنگ و اجتماع امیرخانی علیه دولت اصلاحات در لوح هستید. اگر خواست شما موثر بود، حسین قدیانیِ با ادب، امروز امیرخانی بود و شمقدری حاتمی کیا می شد.
امروز اگر امیرخانی ها و شجاعی ها و حاتمی کیاها اجازه ظهور داشتند، سطح دغدغه های شما از شدت بی فرهنگی و عدم اطلاع از هنر و معماری به کشف فراماسونری در مثلث و دایره های در و دیوارها تنزل پیدا نمی کرد؛ چه دنیای جالبی است، هر چند که ملاک حال فعلی افراد است؛ اما چگونه است که آنچنان که جنگ نرفته ها، از بسیجی ها بسیجی تر شدند؛ منتقدین بنیادین اصلاحات، امیرخانی ها، افروغ ها و خوش چهره، به دلیل انتقاد از دولت نهم، آنچنان بر زمین کوفته شدند که حتی ... بگذریم؛ شما خوبید برادران؛ شما خیلی خوبید.

درهمین رابطه.
+ خلاصه مصاحبه رضا امیرخانی | فردانیوز
+ توجیه سکوت در فتنه 88 پس از دو سال | رجانیوز؛ یاسر انصاری
+ سلام آقا رضای امیرخانی؛ حال شما چطور است؟ | تریبون؛ محسن بانژاد
+ آیا ما خیلی گاگول بودیم؟ یا نجابت حزب الله زیاد است | تاملات؛ مجید بذر افکن
پی نوشت.
من هم شاید سکوت 88 آقا رضا برایم آزار دهنده باشد، ولی آن را می فهمم؛ 88، آمدن حاج باقر که منتفی شد، ابتدا هندوانه در بسته میرحسین برایم، چون نسخه ارتقا یافته احمدی نژاد بود؛ از شدت حضور مشارکت و مجاهدین در ستاد میرحسین سرخورده شده بودم، که در بحثی با آقا وحید جلیلی آخر به رای دادن به احمدی نژاد قانع شدم؛ همان جا از دفتر راه، با رفقا (که اکثریت 84 به قالیباف رای داده بودیم) رفتیم میدان ولیعصر و تا نیمه شب پوستر دست گرفتیم و شعار دادیم؛ گذشت و انتخابات شد و آنچه پیش آمد؛ بسیاری از تظاهرات ها و درگیری ها را با حامد هادیان –سردبیر فردانیوز-، از همشهری راه می افتادیم؛ آنروزها قفل کرده بودم؛ نمی دانستم چه بنویسم از چه دفاع کنم؛ نقش احمدی نژاد در این بحران آنچنان شدید بود، که چیزی نمی شد گفت؛ سطح بطلان و کثیفی جریان سبز را بگذاریم کنار، میزان خشونت و گاه بی اخلاقی جریان خودی (که پیش از انتخابات نیز پا به پای سبزها در رسانه ها بی اخلاقی می کردند) دچار گیجی کرده بودم؛ خصوصا که دو تجربه متفاوت برخورد با وقایع 18 تیر، در ناجای لطفیان و قالیباف، در برابرم بود. قلمم خشک شد و تا مدت ها راه نیافتاد، حداکثر توانی که می توانستم بگذارم، بحث های جدلی در شبکه های تنها بر سر صحت انتخابات بود و تبعات زدن زیر میز. باقی هر چه بود در خیابان بود. شاید اگر آقارضاها همان موقع حرف می زدند و سوپر بصیر ها خفه شان نمی کردند؛ امثال من هم به جز در خیابان بودن، تنها برای دفاع از نفس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، کارهای دیگری می کردیم؛ لکنت نمی گرفتیم.
  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.
یادداشت پیشرو، متنی است که جهت انتشار در سایت شفاف نوشته بودم.

نوشت.

pana
پایگاه رجانیوز، با بازنشر تصاویر برنامه خودجوش و البته بحث برانگیزی که دیروز، جمعه، در پارک آب و آتش اتفاق افتاده است، تمام تقصیر را به گردن شهرداری انداخته، و «جنگ آبپاش ها» را برنامه مدیریت فرهنگی شهرداری خوانده است.
اما در حالی که جمیع نویسندگان و دبیران پایگاه رجانیوز، در شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و گوگل ریدر حضور دارند، بعید است که از اصل قضیه با خبر نباشند؛ آنچنان که در بحث های این شبکه ها که بعضی از ایشان نیز در آنها حضور داشته اند واقعیت اتفاق مشخص شده مطرح شده است؛ و همچنین پیش از این با نشر تصاویر افراد که از پروفایل های خصوصی و محدودشان ربوده شده بود نشان داده اند حضورشان در شبکه های اجتماعی حضوری عادی نیست و دقتی مثال زدنی دارند (دو نمونه: + و +)؛ و سوال این است در این وضعیت این نوع خبر رسانی چقدر با اخلاق رسانه ای و اخلاق اسلامی تطبیق دارد؟
این برنامه از طریق یک قرار فیس بوکی در صفحه ساخته شده توسط کاربران برای پارک آب و آتش در فیس بوک مطرح شده است؛ حتی تفنگ های آبپاش و وسائل بازی نیز توسط شرکت کنندگان تهیه شده است. در این که بعضی شرکت کنندگان در این جشن خودجوش (با حضور حدود 800 نفر)، عرف و قوانین اسلامی مصوب را زیر پاگذاشته اند شکی وجود ندارد؛ اما سوال اصلی از دوستان مدعی بصیرت و اسلام چون دبیران پایگاه رجانیوز این است، که پیشنهاد شما به عنوان یک منتقد (بر فرض محال منصف) برای حل این قضایا چیست؟ در واقع وقتی مجموعه مدیریت فرهنگی شهرداری تهران نقشی در شروع قضیه چون «جنگ آبپاش ها» ندارد، چه کند که دوستان راضی شوند؟
آیا آنچنان که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران جور وزارت ارشاد به شدت اسلامی دولت دهم را می کشد؛ کلینیک های شهرداری در هنگامی لغو یارانه های پزشکی ارزان ترین محل های مجهز مراجعه مردمی هستند و این چنین وظیفه وزارت بهداشتی که بیمارانش آواره بیابان ها شده اند را نیز به عهده گرفته است؛ وظیفه آموزش آتش نشانان کشور را در مرکز مجهزش به دوش می کشد و اینچنین از مسئولیت های وزارت کشور می کاهد؛ حال باید وظیفه نیروی انتظامی و نهادهای نظارت بر اجرای قوانین را نیز به عهده بگیرد؟
یا نه؟ آنچنان که دوستان مدعی ند، قالیباف و شهرداری به دلیل وجود پارک آب و آتش و محیط این جشن متهم اند، زین پس ساخت پارک های جدید متوقف شده و به جای آنها شعب جدید هیئات رزمندگان اسلام تاسیس شود که در این شهر مولودی های مان نیز غمگین است؟
تهران شهری متعلق به همه است؛ از حزب اللهی ها تا غیر حزب اللهی ها، زنان، مردان، کودکان، کارگران، بیکاران، کارمندان، نظامیان، و حتی بیماران دوجنسیتی. آیا باید این شهر را در انحصار یک قشر و طبقه خاص در آورد؟ آیا باید بر درب های پارک نشان ورود غیر مذهبی ها ممنوع زد، تا در جشن مذهبی نیمه شعبان کسانی با پوششی متفاوت از نظر دوستان حضور نیابند؟ (در این جا آن حکایت اخراج چند جوان از هیئت امام حسین توسط خادم هیئت را یاد آوری می کنم.)
قالیباف و شهرداری به چه سازی برقصند که برادران بنی اسرائیلی که در کالبدهای ریش دار و تسبیح به دست متجلی شده اند دست از عیب گیری های بی اساس و پشت هم و نمایش سطح شرافت شان دست بردارند؟

***

اما واقعیت این است، قضیه فراتر از یک جشن و یک پارک است؛ این جوانان، که نه اکثریت جوانان شهرند، و نه اقلیت آنها، با اخراج از یک پارک، حتی با تخریب و با خاک یکسان کردن پارک ها از بین نمی روند، انکار نمی شوند، و ادامه خواهند داشت؛ اگر امروز پارکی نباشد، در ارتفاعات البرز، آنجا که گشت ارشادی نیست آنطور که می خواهند خواهند بود و هستند.
برادران مدعی پرچم داری حزب الله، اگر دغدغه دین داشتند، نه دعوای سیاسی که با انکار حقایق، وقایع شهر را دست آویز به محاکمه کشاندن رقیب کنند؛ به جای تیتر «جدیدترین دسته‌گل مدیریت فرهنگی شهر تهران!»، فضای این بحث را باز می کردند که چرا این اتفاق می افتد؟ این دوستان دائم در حال اثبات این نظریه اند که دینی جز سیاست ندارند، و رگ غیرتشان جز برای تخریب رقیب سیاسی بیرون نمی زند؛ اگر چنین نبود، اولین متهم رئیس جمهوری بود که در تبلیغات انتخاباتی ش مدعی شد مو و لباس جوانان مسئله ش نیست، چرا آن هنگام این دوستان که به شدت دغدغه مو و لباس مردم را دارند چیزی نگفتند؟ آیا ایشان برای رقبای سیاسی شان نیز، این حق را قائلند، که با تصویر برداری مداوم از خیابان ها و جاده های بین شهری، وضعیت سینماها و تماشاگران و ... و ... تصاویر بی کلام را چوبی بر سر دولت مورد علاقه شان کنند؟
آیا بهتر نیست به جای انکار و سرکوب کامل بخش بزرگی از جمعیت شهر تهران واقعیت وجود آنها را پذیرفته و فضایی میانی که امکان حضور تمام اقشار باشد فراهم آوریم؟ آیا بهتر نیست دوستانمان از خود درباره واگذاری فریضه امر به معروف از شهروندان مردم به یکدیگر، به نیروی انتظامی سوال کنند؟
آنچنان که در صفحه پارک آب و آتش در فیس بوک (ساخته شده توسط کاربران) مطرح شده است، در هفته های آینده نیز جشن های خودجوش مشابهی برگزاری خواهد شد؛ توصیه ما به دوستان حزب اللهی این است، به جای تلاش برای انکار، با حضور خانوادگی در این جمع ها، ضمن جلوگیری از انکار وجود خودشان، فضای این جمع ها را متعادل کنند. همچنین به یاد داشته باشیم، نهی از منکر از زبان یک همشهری، موثر تر از دستگیری توسط گشت ارشاد است.

***

اما اگر دوستان اصرار به معرفی یک متهم دارند، این آدرس دفتر مارک زاکربرگ، مالک فیس بوک است، می توانید تظاهرات های اعتراضی تان را به این سمت هدایت کنید:

Facebook, Inc. -1601 - S. California Ave - Palo Alto CA 94304 – US

جهت مطالعه:
+ 60 درصد زنان و مردان تهرانی پوشش شرعی را رعایت نمی کنند | مهرنیوز

  • محمدمسیح یاراحمدی