شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ نویسی» ثبت شده است

این یادداشت را به مناسبت روز خبرنگار نوشتم؛ هرچند که دیروز باید منتشر می‌شد ولی به دلیل مشغله‌ها و جشن‌های روز گذشته نوشتن و انتشارش به امروز موکول شد؛ مطول و مفصل شد و نگارش اندیشه سیال ذهنم به متن جدی‌ای رسید که ترجیح دادم با تقطیع‌ش از چند روز آینده به عنوان وقایع‌نگاری تحلیلی روزنامه‌نگاری اصولگرایانه به آن بپردازم.


یکی از آثار نمایشگاه کامران دیبا (معمار و هنرمند شهیر ایرانی)
با عنوان: «خبرهای خوب، خبرهای بد، چیز جدیدی نیست»


کدام خبر؟ کدام خبرنگار؟

وقتی می‌خواهم به مناسبت روز خبرنگار بنویسم، اولین مواجهه با موضوع دقیقا خود این واژه «خبرنگار» است که نیابت از جمیع اهل رسانه، از مدیر رسانه‌ای تا روزنامه‌نگاران مولد محتواهای غیر خبری به کار می‌رود. در جلسات جشن‌ها می‌نشینی و ذکر تحسین‌های مبالغه‌آمیز اهل قدرت و ثروت را درباره این قشر می‌شنوی که از رشادت‌ها و ایثارهای این صنف می‌گویند. خودت را می‌شناسی، همکاران و هم‌صنفی‌هایت را هم می‌شناسی و نَفس را خنده می‌آید از این تمجیدشان. نسل خبرنگاران میدانی این شهر ته کشیده، قلندرهای این جمع هم اگر در کوچه خالی فریاد می‌کشند پشت‌شان را گرم کرده‌اند به گنده‌لات برزن و قداره‌کشی‌شان هم نه از میانه میدان که از پشت لپ‌تاپ معززشان برادکست می‌شود به اهل نظر و مطالعه. نویسنده و خبرنگار که هیچ، عکاس‌های خبری اساسی این ملک به زیر عدد انگشتان دست ریزش کرده‌اند؛ محاسبه ساده است، از خیل مدعیان شهر چند نفر از رفقا را سراغ داریم که برای نشر محتوا راهی سوریه و عراق شده باشند؟ کشمیر و نیجریه و فلان و بهمان پیش کش. طول محاسن و تعدد حبه‌های تسبیح‌هایمان خلق‌الله را شرمنده کرده، آن وقت نفیسه کوه‌نورد از راس جبهه شیعیان علیه تکفیری‌ها نشر خبر می‌کند.

از اطاله کلام بگذرم؛ امسال اولین سالی بود که بعد از هفت سال کار رسمی رسانه‌ای در رسانه‌های مکتوب به جشن و مراسم گرامی‌داشت روز خبرنگار دعوت شدم؛ و البته عجب دعوت شدنی! در روزنگار دیشب نوشته‌ام که از هر دو جشن، بهره مادی‌ای برده‌ام که از خطر چشم زخم که گریبانگیر حقیر است از ذکر جزئیات ماوقع پرهیز می‌کنم.


اصالت وبلاگ‌نویسی

این دعوت‌ها بهانه‌ای شد که دوباره به هویت شغلی و صنفی خود (حداقل یکی از مشاغل چهارگانه‌ام) فکر کنم؛ یا فرهنگستان کم‌کاری کرده، یا لغت‌نامه ذهن حقیر از قلت مطالعه نم کشیده؛ وگرنه باید برای این روز واژه بهتری از «خبرنگار» می‌جستم. از این جماعت اهل قلم و رسانه، دیگر حتی همان «نگاشتن و نبشتن‌»اَش را هم نمی‌توان مخرج مشترک گرفت. نه دیگر مثل قبل عمده اهل رسانه، اهل «خبر»ند، که بخش زیادی‌شان در حال تولید محتوایی هستند که به درد سرگرمی خلق‌الله بخورد یا به درد دین و دنیایشان؛ و نه دیگر همه آنها به مدد رسانه‌های تصویری اهل «نبشتن»ند. شاید بسط نگاشتن به جمیع روش‌های ثبت، تنها ما را در همین مستند کردن اندیشه‌ها مشترک کند.

البته گمان حقیر این است که ابتدای امر اتفاقا مبدع درج این نام در تقویم دقیقا منظورش به اهالی خبر بوده است که بخش محدودی از آنها جور جمیع اهل رسانه را کشیده و فخر اهل قلم و تصویر بودند؛ با این حال با تنگ آمد قافیه و خطر انقراض آخرین بازماندگان این طیف، کار به بسط ماجرا به جمیع اهل رسانه‌ها کشیده شده است.

اما حتی در این میان، از میان عناوین از خبرنگار تا روزنامه‌نگار، حقیر هم‌چنان ترجیح می‌دهم همان «وبلاگ‌نویس» ساده‌ای باشم که اصالتش متکی به خویشتن است؛ فارغ از محدودیت‌های رسانه‌های عمومی و آزاد از انگیزه‌های مادی و شبه‌مادی عرصه رسانه‌های رسمی. من شجاعت نوشتن را ابتدا از خصلت برون‌گراییم و سپس از تجربه این بستر رسانه‌ای کسب کردم؛ تا روزی که اولین خط از مکتوباتم در رسانه‌‌ای رسمی منتشر شود شاید سه‌چهارسالی طول کشید. تا سال‌ها (شاید تا همین سه سال پیش که پاگیر عرصه قحط‌الرجال رسانه‌های معماری شوم)، علی‌رغم فعالیت جدی در رسانه‌های مختلف به همان هویت و رسانه کوچک وبلاگی‌م شناخته می‌شدم. البته از این موضوع پیش از این در پویشی نوشته‌ام.

 

تشکیلات رسانه‌ای: بهانه‌ای برای وقایع‌نگاری تحلیلی

وبلاگ‌نویسی و آشنایی با حلقه‌ای از جماعت روزنامه‌نگار/وبلاگ‌نویس، بهانه‌ای بود که اولین تلاش برای نوشتن را از همین موضوع (وبلاگ‌نویسی) آغاز کنم. حسین قربان‌زاده (سردبیر این روزهای همشهری)، آن زمان سردبیر روزنامه حزب‌الله بود و رفیقِ رفیق ما دبیر بخش بین‌المللش، دیدار ایشان بهانه‌ای شد برای باز شدن پای ما به تحریریه محقر آن روزنامه و ابراز تمایل برای نوشتن در این باره در صفحات فرهنگی روزنامه. بگذارید یک اعتراف کنم، من متن‌هایی در این باره نوشتم؛ نمی‌دانم چرا، اما منتشر نشد. با این حال این اتفاق آشنایی با این دوستان آنقدر برایم دل‌نشین بود که رندانه بارها روزنامه حزب‌الله (خدا بیامرز) را به عنوان اولین رسانه‌ای که برایش قلم زدم در رزومه‌هایم ذکر کردم.

پس از آن هم تقریبا همین بود؛ چند مطلب سیاسی در سایت‌های خبری را اگر فاکتور بگیریم که آنها هم دور از این ماجراها نبود، آغاز نوشتنم در نشریه راه و پس از آن گروه مجلات همشهری هم، گره خورد به موضوع محافل وبلاگ‌نویسی و بعد هم ماجراهای وبلاگ پربرکت تحصن فرودگاه امام(ره) هنگام جنگ ۲۲روزه و نوشتن از این دست ماجراها.

این‌ها را تعریف کردم که برسم به اصل ماجرا. در همین اثنا تبریک و بحث‌های خبرنگاری و روزنامه‌نگاری، چند روز پیش دوباره بحث تیم و کادر گروه مجلات همشهری در جمعی مطرح شد که من را بر آن داشت که به بهانه‌ای از دو تجربه متفاوت در دو تشکیلات رسانه‌ای بنویسم: نشریه راه (و کار با مدیر نوعی: وحید جلیلی) و گروه مجلات همشهری (و کار با مدیر نوعی: سیدمجید حسینی).

من با هر دوی این عزیزان کار کرده‌ام؛ در واقع وحید جلیلی کسی بود که با اجازه نوشتن به من (و بسیاری از رفقای هم‌سن و هم‌تیپم) در مجله راه، شجاعت نوشتن در رسانه مکتوب را به ما داد. شجاعتی که به سرعت این اعتماد به نفس را به من داد تا در پنجره و بعدها در نشریات متعدد گروه مجلات همشری قلم بزنم. بعد از مدتی هم که به واسطه آشنایی با محبوبه سربی و بعد مهدی صارمی‌فر در گروه مجلات ماندگار شدم. هرچند به دلیل عمر کوتاه مجله راه، به دلیل مشکلات مالی و البته مشغله وحید جلیلی، مدت همکاری مستقیم من با او زیاد نبود؛ ولی به واسطه رفت‌وآمدها و فعالیت‌های غیررسانه‌ای به کفایت در جریان امور تشکیلات دفتر جبهه فرهنگی انقلاب و حسینیه هنر بودم.

در همین اثنا و ایام، مجید حسینی هم بعد از مدیریت شهریاران جوان و مدتی مشاورت رسانه‌ای شهردار، به مدیریت گروه مجلات همشهری پس از علی قنواتی رسید. من که در اواخر دوره سردبیری ارشد علی قنواتی به مجموعه همشهری وارد شده بودم، در تمام دوره مدیریت مجید حسینی در گروه مجلات همشهری، به عنوان نویسنده حق‌التحریر(جوان، آیه و ماه)، دبیر صفحه (دانستنیها) و جانشین سردبیر (دیجیتال) مشغول به کار بودم؛ پس از برکناری وی هم دبیرتحریریه و سردبیر (معماری) شدم.

به گمان خودم این تجربه نزدیک کاری و رفاقتی با هر دو عزیز، موقعیت خوبی برای تحلیل و مقایسه دو نوع متفاوت از مدیریت در رسانه‌های اصولگرا و متصل به منابع مالی غیرخصوصی را فراهم می‌کند؛ دو نوع مدیریتی که همواره از طرف افراد مشارکت‌کننده در هر کدام نسبت به یکدیگر نقدهای جدی وارد می‌کنند و هر دو تشکیلات یا خروجی‌هایشان از مجموعه‌های پر حرف‌وحدیث و مورد بحث هستند. گمان نمی‌کردم این کتابت اندیشه شناور در ذهنم به این سطور جدی بیانجامد؛ آن را کامل کردم و بعد از ارائه پیش از انتشارش به چند رفیق، حاصل مشورت‌ها این شد که ادامه این متن که به سطوری جدی و مفصل انجامید در همین‌جا تقطیع کنم. متن بریده شده بهانه‌ای است تا در چند پست آینده نه تنها به وحید جلیلی و مجید حسینی، بلکه به تاریخ چند دوره و محفل مهم از روزنامه‌نگاری اصولگرایانه/حزب‌اللهی بپردازم. تا به این ساعت مقرر کرده‌ام که در ادامه، علاوه بر این دو نفر، به تجربه سوره/روایت‌فتح و آوینی، مهر و میرفتاح، ده‌نمکی و انصارحزب‌الله و نشریات یالثارات و فکه و ...، زائری و خانه روزنامه‌نگاران جوان و همشهری محله، قنواتی و همشهری مجلات و چند مجموعه فعال این ایام بپردازم. امید اینکه عمر و توفیق این کار فراهم باشد.


تتمه.
+ این روزها همشهری‌جوان، به سردبیری مجید رفیعی، در حال برگزاری کلاس‌هایی با همراهی شهریاران جوان و جمعی از رفقای دیگری است که امید است نیروهای تازه‌نفسی را به مجموعه بیافزاید. اگر مشتاق به حضور در این تیپ کلاس‌ها هستید با پیگیری اخبار خصوصا از سایت مدرسه روزنامه نگاری همشهری و البته مسیرهای فرعی چون اینستاگرام مجید رفیعی، حتما از این فرصت‌های آموزشی استفاده کنید.
+ به زودی دوره‌هایی برای تربیت روزنامه نگار حوزه معماری نیز با همکاری مجموعه آموزش همشهری ترتیب خواهیم داد. اگر معماری، شهرسازی یا طراحی شهری می‌خوانید و مشتاق به شرکت در این کلاس‌ها هستید؛ همین‌جا برایم پیام خصوصی بگذارید تا در لیست بگذارمتان.

  • محمدمسیح یاراحمدی

نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
که خود را بزرگ...
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟*


زمستان

تکرار شکسته شدن حریم خصوصی‌م در فرندفید بهانه کاری بود که مدت‌ها بود می‌خواستم انجام بدهم، عدم سازگاری نرم‌افزار بک‌آپ با ویندوز۸ این کار را به تاخیر انداخته بود. نهایتا دیشب توانستم با کمک پراکسی‌فایر و ویندوز۷ لپ‌تاپ مادرم از فرندفیدم بک‌آپ بگیرم و اکانتم را حذف کنم. دلیل تراشی برای چنین واقعی‌ای تکراری است، دیگر ذکر مکررات است که ورای جو آلوده و امنیتی‌زده‌ی فرندفید و تو هم رفتگی آدم‌ها، چقدر این شبکه خورنده‌تر از هر شبکه اجتماعی دیگری است. فرندفید نه‌تنها زمان را می‌بلعد بلکه اندیشه را هم مسخ می‌کند. چه بهتر بتوانم دوری‌ این مخدر را تحمل کنم و حداقل بخشی از آن انرژی را ولو به وقایع نگاری در همین‌جا صرف کنم.

به‌خاطر بی‌حوصلگی بی‌دلیلی که از دیروز (و با خاموش کردن تلفن‌همراهم) به سراغم آمده و تلنبار کارهای چند هفته اخیر امروز رو چون دیروز سر کلاس نرفته‌ام. کم‌کم آماده می‌شوم تا بعد از حل مشکلات آنلاین ایمیلم (که از گوگل‌اپس به لایودامین مایکروسافت منتقل کردم‌اش) برای کارهای ماشین و جابه‌جایی دفتر بیرون بزنم. برگردم احتمالا درباره ابزار اتصال دامنه گوگل و مایکروسافت بنویسم که خیرم هم به خلق‌الله برسد.
شماره زمستانی و ۲۱م همشهری‌معماری هم منتشر شده است، پیش از این از مشغله حتی در باره شماره ۲۰م هم نتوانسته بودم بنویسم. این شماره شماره جذاب‌تری است و امروز و فردا باید از آن برایتان بگویم.

پی‌نوشت.
* آرزوی بزرگ، از قیصر
** این‌ها چه بود؟ این‌ها همین ذکر وقایعی است که هر روز در فرندفید می‌نویسیم و به جای ثبت چندین بار درباره همین خزعبلات با هم حرف می‌زنیم. همین. چه بهتر سوسوی پا برجا ماندن اینجا باشند.

*** در انتظار ۸۰روز نفس‌گیر

  • محمدمسیح یاراحمدی
روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگ ها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.*

از بس شروع کرده ام و فراموش کرده ام و جا زده ام و نصفه مانده،
هراس دارم که اسمش را بگذارم شروع.
کاری که قصدش را کرده ام اصل نوشتن از روزمرگی ها، و احتمالا گاهی از شهر، معماری و باقی مقولاتی است که هر روز با آن مواجهم.
تجربه تفکیک محتوا در وبلاگ پیشینم امکان تجربه موفقیت وبلاگ اولم را گرفت، به قطع بخشی از آن تفکیک محتوا و اصرار بر جدی نویسی و تحریر مقاله بود. موقعیتی که خودمانی نگاری نوجوانانه م را ذبح کرد. با تمام این اوصاف هنوز قانع نشدم که وبلاگ پیشینم را تمام شده بدانم.
چقدر می شود جدی بود؟ همین می شود که دوسه ماه با عزم حرکت می کنی و نهایتا همه چیز خاک می خورد.
تطور اندیشه ها و افکارم در یک سال اخیر، تجربه جدیدم از درسم، دقت بیشترم به شهر و تمایل مجددم به وقایع نگاری شخصی و تجربه سیستم جدیدی که علی و دوستانش نوشته اند، از عوامل تولد اینجاست.

پانوشت:
* از: هشت بهشت، سهراب، شعر «و پیامی در راه»
  • محمدمسیح یاراحمدی

هر پرستویی که به سویی می پره
خبر پایان فصلی رو می بره
هر گل تازه‌ای که چشم باز می کنه
به خودم می گویم که این نیز می گذره

دیروز سالگرد وبلاگستان فارسی بود به مناسبت اولین پست سلمان جریری در اولین وبلاگ فارسی بود؛ دوست داشتم چیزی در این جا بنویسم که مدتی جز در مواردی که به غیرتم بر‌می‌خورد کساد است.

تعداد پست‌هایی که به مناسبت سالگرد وبلاگستان نوشته شده است، خود نشانه‌ای از رکود وبلاگستان است. قدیم که به نوشتن متعهد بودیم، جمله‌ای داشتیم بدین شرح که «وبلاگ چون مرده‌ای است که نباید بر زمین بماند». اما واقعیت این است که امروز جشن سالگرد وبلاگستان را با اندوهی که پنهان می کنیم بر سر قبری برگزار می کنیم که مرده اش در آن نیست و در گوشه‌ای افتاده است. شاهد آن وبلاگ‌هایی هستند که نویسندگانش حتی از خداحافظی برای ترک آنها دریغ کرده اند؛ وبلاگ‌هایی که رها شده اند. و شاید این نشانه و امیدی از این است که شاید روزی برگردند. با این حال امروز جز وبلاگ‌های فناوری اطلاعات که زنده به مشوق‌ها و منافع اقتصادی هستند باقی وبلاگستان در رکود است.

گودر، گنجی که باد بُرد

بر خلاف آنچه که از شکست وبلاگستان در مقابل شبکه می گویند، ورای دوران اشرافی سال‌های اول که شکوه آن نه از جنس رونق که از جنس جلال و اصالت است، وبلاگستان بخش مهمی از دوران تاثیر گذاری خود را با شبکه اشتراک محتوای گودر تجربه کرد. در حالی که وبلاگ نویسان کمتر جدی و شخصی نویس محیط بهتری مثل فیس بوک را پیدا کرده بودند. گودر برای حجم انبوهی از کامنت گذاران فعال وبلاگ‌ها که جسارت نوشتن را به خود نمی دادند، عرصه شکوفایی بهتری را به ارمغان آورد. موقعیتی که به رشد، چهره شدن افراد، و ریتم سریع وبلاگستان و عطش نویسندگان برای بروز کردن منجر شد.
یکی از دلائل اصلی رکود امروز وبلاگستان، وابستگی شدید به گودر بود؛ که با حذف و عدم جایگزینی ابزاری که وبلاگ خوانی را برای تنبلها بهینه کرده بود؛ وبلاگستان را به چنین وضعی انداخته است.

سیاه چاله ی شبکه‌های اجتماعی

این سویی از ماجراست، سویی دیگر واقعیت تاثیر شبکه‌های اجتماعی است، بهرحال شبکه‌های اجتماعی چون فیس بوک، سیاه چاله‌ای برای نوشتن هستند. رضا امیرخانی توصیه کرده بود آنان که می خواهند بنویسند، عکاسی نکنند. به قول آقارضا، هر موقعیت انرژی دارد که با عکاسی یا گفته شدن این انرژی کم می شود، و ناگه می بینی اصلا جانش به نوشته شدن نمی رسد. این رفتاری است که شبکه‌های اجتماعی با سوژه‌های ما می کنند. هر سوژه‌ای که تا چند سال پیش، بهانه‌ای برای نوشتن پستی طولانی بود، با یک پست و چند کامنت خالی می شود و انگیزه نوشتنش هرز می رود. آنان که وبلاگ را بی مراقبه به قصد حضوری کوتاه در شبکه اجتماعی ترک کردند به چنین موقعیتی دچار شدند. یادم می آید حتی آهستان در دوره‌ای با رکود مواجه شد، که امید برای اصلاح وضع وبلاگش که خصوصا در دوران پر التهاب 88-89 برایش مهم بود فرندفید را ترک گفت؛ کاری مجتبی دانشطلب و مجید بذرافکن نیز انجام دادند.
و البته شبکه‌های اجتماعی ضمن بلعیدن وبلاگ‌های خودمانی، منبعی برای جمع‌آوری کاربران رهایی بود که تا دیروز با این حلقه در ارتباط نبودند و در چت‌روم‌ها مشغول بودند. این وضعیت در عین اینکه یقینا سطح چَتِرهای دیروز را ارتقا خواهد داد، اما وزن جمعیتی ایشان، به شدت فضایی سطحی پدید آورده است، که با کمی تنازل از تمایلات متعالی، با کمترین تلاش می‌توان چهره آن شد.

آدم‌ها بزرگ می شوند

اما سوی خرسندکننده‌ای هم دارد این ماجرا؛ بسیاری از نویسندگان سال‌های اوج وبلاگستان به موقعیت‌های خوبی رسیدند. اصلاح طلبان زودتر از شهروندخبرنگاران تربیت شده در خاکیِ وبلاگستان برای تامین محتوای رسانه‌هایشان بهره گرفتند؛ بسیاری از چهره‌های امروز نشریات، تلویزیون و شبکه‌های ماهواره‌ای همان رفقای وبلاگ نویس یا روزنامه نگاران خُردی هستند که احتمالا با بعضی از ایشان روزی در کافه‌ها و همایشها ارتباط داشته ایم (خِیل آدمهای متعددی از صنم دولتشاهی، بهمن دارالشفائی و حلقه نویسندگان رادیو زمانه تا بچه های برنامه ثریا در سیمای جمهوری اسلامی). بعضی نیز از چهره شدن و بعد حضور در رسانه‌ها پله‌ای داشتند که در موقعیت‌های سیاسی موثرتر باشند. ارتباط با گروه‌های سیاسی، حضور در مسئولیت‌های میانی نصیب بخشی از این افراد شد. تجربه من از حضور در نشریات و رسانه می گوید، این فعالیت تا حد زیادی عطش نوشتن شما را مصرف می کند که این کاستن از عطش در کنار مشغله‌ای که ایجاد می شود یقینا منجر به رکود وبلاگتان خواهد شد. حتی اگر چنین اتفاقاتی نمی افتاد، رشد سنی افرادی که روز دانشجو بودند و امروز آقا و خانم دکترها هستند، دغدغه‌ها و موقعیت‌های ایشان را تغییر داده است.
مساله این است، چرا در وبلاگستان تغییر نسلی اتفاق نیافتاد؟ به نظرم این اتفاق عجیبی نیست، تغییر رسانه‌ها، همیشه این تفاوت را ایجاد کرده؛ ما بر عکس پدرانمان کمتر کتاب و مکتوبات خواندیم و بیشتر نوشتیم. نسل فعلی حتی از ما کم‌کارتر است در خواندن و نوشتن، صفحات لمسی حتی تکان دادن موشواره را هم رنج آور کرده است. به همان دلیل که ما در کوچه بازی می گردیم، و در باغچ‌ها راه آب می ساختیم و سد و سبز می کاشتیم و نسل‌های بعدی ما پای کنسول بازی می‌کنند و ساعت‌ها مشغول شبکه‌های اختصاصی‌‌شان هستند. البته هدف ارزش‌گذاری این وضعیت را ندارم. با این حال این واقعیتی است که نسل چهارم دغدغه و ابزارهای متفاوتی دارد و نسل سوم در حال به پایان رساندن مرحله شادابی‌ش است.

از خاتمی تا احمدی‌نژاد، تفاوت‌های گفتمانی

و در پایان باید به تفاوت‌های گفتمانی عصر ظهور و رکود وبلاگستان توجه کنیم. وبلاگستان در میان گفتمان فرهنگی و مشوق گفتگوی خاتمی ظهور می‌کند و تا زمان نقش فعال اصلاح‌طلبان معتدل به رشد خود ادامه می‌دهد. اما گفتمان عملگراتر احمدی‌نژاد حتی اصلاح‌طلبان را هم از وادی نوشتن و گفتگو خارج می‌کند تا وقایع 88 تولید می‌کند. در چنین تغییر فضای عمومی عجیب نیست که افراد از نوشتن و گفتگو و تفصیل محتوا پرهیز کنند.

من این مرده‌اَم را بر زمین نمی گذارم

با تمام این احوال، من هنوز تمایل ندارم، وبلاگم را ترک کنم. وبلاگِ من، موقعیتی بود برای یادگرفتن و تمرین نوشتن، خصوصا آنگونه که دوست دارم. و همچنین سکویی بود برای معرفی من به دیگران و تمام موقعیت‌های کاری و دوستی که امروز دارم. مثل قبل همچنان برای وبلاگ‌نویسی اصالتی بالاتر دیگر انواع نوشتن قائلم. در حالی که رسانه رکن چهارم دموکراسی معرفی می‌شود، از طرفی بسته بودن فضای رسانه‌های رسمی و از طرف دیگر معذوریت‌ها و مسئولیت‌هایی که نسبت به حامیان مالی رسانه‌ها وجود دارد عرصه را بر آزاد نگاری بسته است. این محدودیت‌ها در باقی وادی‌های نوشتن چاپی نیز مقرر است. با این حال وبلاگ، همچنان آزادی دارد که هر چند با مسئولیت‌های پس از نشر، اما کسی نمی‌تواند جلوی کار چاپخانه را بگیرد، یا در مقام نظارت خودکار قرمز بر روی جملاتت بکشد. هنوز وبلاگ جایی است که خود واقعی‌ترمان باشیم.

و اما...

اما در آخر، در حالی که سالگرد وبلاگستان را گرامی ‌می‌داریم، به یاد کسانی که برای این محیط هزینه دادند باشیم؛ به احترام کسانی که تنها برای نوشتن و نه اقدام کردن محکوم شدند، از اصلاح طلب تا اصولگرایانی که امروز برای بازنگه داشتن مجرای انتقاد به مسئولی چون رئیس مجلس و قوه‌قضاییه هزینه می‌دهند.
و به یاد حسین درخشان، که در نهایت هم اتهام جاسوسی از لیست اتهاماتش حذف شد، اما علی رغم تمام ژست‌های رافت اسلامی، برای اینکه درس عبرتی برای همه بشود، به 19 سال حبس محکوم شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

chehre

«وبلاگ نیوز» همت به خرج داده، جشنواره «چهره 89» یا بهترین وبلاگ سال را دارد برگزار می کند؛ لیست نامزدهای تا به الآن را که نگاه می کردم با وبلاگ های جالب و جدیدی مواجه شدم که تا به حال نمی شناختم.
به نظرم رسید، حالا که هر کس دارد لیست خودش را به صندوق می اندازد، حیف است فقط سه وبلاگ پر رای دیده شوند؛ بیایید وبلاگ هایی که معرفی می کنید را در وبلاگ هایتان هم با شرحی از این که چرا به نظرتان باید دیده شوند، بنویسد، محدودیت پنج تایی هم ندارید و بد نیست به وبلاگ های کم بازدید و در حاشیه و تازه تاسیس ها هم اهمیت دهید؛ چون آنچنان که می دانیم مطرح شدن در وبلاگستان، وابسته به پارامترهایی است که یکی از آنها خوب نوشتن است؛ در این میان عضو جریان، گروه یا مافیا بودن فرایند را کمی ناعادلانه می کند. البته من در این دوران ترک وبلاگ نویسی تازه چند هفته است روزه ش را شکسته ام، خصوصا به دلیل دوری از مظاهر تکنولوژی چون گوگل ریدر، وبلاگ خوان خوبی نبوده ام؛ با این حال این لیست من است:

1. زهرا هاشمی بهرمانی -اچ.بی- :
زهرا از وقتی من یادم است دارد می نویسد؛ از آن وبلاگش در پرشین بلاگ تا الآن، اما هیچ وقت به اندازه دوسال اخیر از لاک دخترانه ش بیرون نیامده بود و بروزی سیاسی/اجتماعی نداشت. وبلاگ زهرا برایم جذاب است؛ چون ژانری اقلیت و البته دلنشین از حزب الله را ارائه می دهد؛ که خصوصا عدم تشابه تصویر با تصور تیپیکال از حزب الله، نشان می دهد انتخاب این مسیر کامل منطقی و نه از سر موقعیت بوده است. از سوی دیگر، زهرا این توفیق را داشته است که مخاطبی را که در عطش دانستن روزمرگی های روان و شاد یک آدم است را آرام به دنبال خود بکشد و در این میان نگاه سیاسی و اجتماعی خود را نیز گاه ارائه دهد؛ همین جذابیت و مخاطب پسندی زهرا است که وی را سیبل حمله ضدحزب الله می کند، وگرنه یادداشت یک وبلاگ گوشه افتاده بی مخاطب درباره فرزاد کمانگر هیچ وقت مخاطب پیدا نمی کند که نقد شود. این روش نگارش موید این نکته است، که رسانه فانتزی وبلاگ، نیاز مند سطحی از سرگرمی است تا به ایده آل میزان مخاطب نزدیک شود.
2. آرمانخواهی - آلکوم ایکس (علی کمیلی) - :
هنگامی که بخشی از وبلاگستان، در جریان اصلی، با سرعت و هیجان و پر سر و صدا مسیر خود را می رود؛ وبلاگ هایی وجود دارند که در فضای آرام خودشان مشغول نوشته های پر مغزی هستند که سواری بر موج خبری سیاسی و حضور در بازی های وبلاگی برایشان اهمیتی ندارد. در واقع تولید محتوای اصلی وبلاگستان در چنین وبلاگ هایی رخ می دهد. علی کمیلی، به عنوان یکی از اولین های جنبش عدالتخواه دانشجویی و موسسین موسسه امت واحده -مجری کاروان آسیایی غزه- عنصری معتبر است که نباید نوشته هایش را از دست داد.
3. خرچنگ زاده - هاتف خالدی - :
هاتف، شمایل این بچه تخس سریال های تلویزیونی است که موی دماغ همسایه ساواکی شده باشد؛ دانشجوی دکترا در نروژ که از جهت عدم صرف وقت در فضای نا آشنای نروژ وقت زیادی برای اینترنت دارد؛ این چنین است که به خوبی روی موج اخبار سوار می شود و همیشه بازدید بالایی دارد؛ البته درگیری زیادی در اینترنت، بخشی از مطالب هاتف را معطوف به روابط بین وبلاگی و کل کل با وبلاگ نویسان غربگرا کرده است، که البته در فضای رسانه ای و برای پروپاگاندا و جنگ روانی، انجام این فعالیت گاه لازم است. ضمنا عکس هایی که در فتوبلاگش می گذارد هم محشرند.
4. درویشی نشسته بر پوست پلنگ - سید اکبر موسوی اعظم (ساما) - :
ساما همان است که تیتر وبلاگش می گوید؛ یک درویش خسته دل پر احساس، یک طلبه مرید بهجت، که ادبیات و هنر را می فهمد، و در همه شعرهای سپیدش، مینیمال هاش و حتی مطالب جدی ش روحی از اخلاق و عاطفه جاری است؛ ساما ها رگ های نادیده ی وبلاگستان اند که بی وجودشان وبلاگستان خشک می شود. اشارات عرشیه هم کشکول مینیمال های ساما است.
5. دانشطلب - مجتبی - :
مانند پیرمردی غرغرو در ایوان یکی از خانه های محل می ماند، که همیشه یک کتاب خطی کنار دستش است یا دارد روی صندلی نئنویی ش می خواند؛ نکته مهم دانشطلب همین است؛ بیرون از گود بازی های سیاسی نشسته است و علاقه ای هم به حضور در این فعالیت ها ندارد و به شدت، خصوصا در حوزه تاریخ سیاسی، پر مطالعه است. این وضعیت از او منتقد و تحلیل گری گزنده می سازد که شاید بسیاری اوقات با نتیجه گیری های وی موافقتی نداریم ولی استدلال ها و فَکت هایی که ارائه می دهد جذاب و قابل توجه است.
6. 4 دیواری - مانی ب. - :
چپ گرایی شاخصه اصلی وبلاگ مانی ب. است؛ آنچه که نقش محوری در وبلاگ وی دارد، ترجمه مقالات خارجی، یا مچ گیری از رسانه های فارسی خارجی است که با رندی قصد تطهیر تصویر امپریالیسم را دارند و گویی در لحظه ای مفرح، مانی ب. چون کودکی شرور پته شان را روی آب می ریزد و با مقایسه اخبار و حقایق تناقض شان را به نمای می گذارد.
7. گفتمگفت - فرهاد جعفری - :
فرهاد جعفری معرف حضور اکثرمان هست؛ نویسنده سکولاری که هرچند در بیشتر اوقات، حتی طبق استدلال های خودش من به نتیجه دلخواه وی نمی رسم؛ اما درباره شدت انتقاد به وضعیت فعلی و احزاب خانوادگی اصلاحات با وی هم نظرم؛ و گفته های اقتصادی و اجتماعی وی همیشه چیزی برای افزودن به من دارد. مطالب بلند فرهاد جعفری را از دست ندهید؛ می توانید مثل من ساعاتی از جمعه ها را بگذارید برای طویل خوانی.

به این لیست می توانم روزنوشت - سیداحمد موسوی -، هیس - داوود مرادیان - و چای نبات - مهدی شیخ صراف - را هم اضافه کنم.
دعوت.
لیست خاصی در نظر ندارم، هر کس این مطلب را می خواند دعوت می کنم به نوشتن درباره وبلاگ هایی که دوست دارد؛ فقط اگر نوشتید، خبر دهید که ذیل مطلب به آن لینک دهم.

پی نوشت.
تجربه به شدت موفق، و البته ناکام و نیمه تمام «مجمع وبلاگ نویسان مسلمان»، درس های خوبی به من داد؛ همین درس ها بود که موجب شد، پس از یک سال و خورده ای فاصله گرفتن از فضای مجازی، هنگام برگشت به جای تلاش برای احیای مجمع، به تاسیس فعالیت به ظاهر فانتزی «کافه حزب الله» برای ترمیم و احیای روابط پیش نیاز برای فعالیت های هماهنگ اقدام کردیم و مستقیم وارد فاز عملیاتی نشدیم.
یک قانون نانوشته درمیان ما وجود داشت/دارد که باید از همدیگر حداکثر حمایت را بکنیم؛ و این چنین است که وقتی حسن میثمی و دوستانش در وبلاگ نیوز، طرح چهره 89 (که مشابهش را من از سالها پیش در نظر داشتم و به دلایلی اجرا نکردم) را اجرا می کند، فکر می کنم همه ما هر چه قدر که می توانیم باید به پیروزی تلاش وی کمک کنیم، که موفقیت و شکست هر کدام از ما، در نگاه عام، به کارنامه تمامی ما نوشته می شود.

  • محمدمسیح یاراحمدی
raora

workshop.raora.net

گروه راورا، با همکاری چند نفر از بچه های کافه حزب الله در حاشیه جشنواره/نمایشگاه رسانه های دیجیتال کارگاه ها و نشست هایی برگزار می کند که به نظرمان به دردتان می خورد؛

کارگاه ها:

کارگاه «هجرت از خانه های کوچک» به درد آنهایی می خورد که از سرویس های رایگان خسته شده اند و می خواهند از نرم افزارهای مدیریت محتوا استفاده کنند، در این کارگاه نصب وردپرس روی هاست و کار با آن را یاد خواهید گرفتید.

کارگاه «آچار به دست!» برای آنها که به ویرایش قالب هایشان اصرار دارند مناسب است که برای درست کردن ابرو، چشم را کور نکنند؛ در این کلاس عناوین مهم HTML و CSS را خواهید آموخت تا بهتر قالب های تان را ویرایش کنید.

کارگاه «چلیک، کلیک!» را برای افزایش دُز تصویری وبلاگ تان حتما بروید، شیخ صراف که خود عکاس است، در این کلاس کلیات عکاسی دیجیتال و مطالب پیرامونش را آموزش می دهد.

یوسف عزیزی هم در کارگاه «کلاهت را سفت بچسب!» از امنیت شخصی در شبکه می گوید که دایم آی دی هایتان و کامپیوترتان هک نشود؛ و در «کمربند ها را محکم ببندیم!» برای آنها که از فضای اختصاصی برای پایگاه شان استفاده می کنند از امنیت پایگاه و هاستینگ خواهد گفت.

امیرحسین تهرانی هم در کارگاه «در محضر فتوشاپ!» فتوشاپ یاد خواهد داد و محمدمسیح هم در «بر فراز قله جوجل!» برای کاربران کمی تخصصی تر که با HTML/CSS آشنایی دارد یا کارگاه «آچار به دست!» را گذرانده اند از روش های فنی ارتقا رتبه در موتورهای جستجو و رنکینگ ها خواهد گفت؛ و در «جشنواره نصب» بهنام توکلی سخت ترین مرحله ورود به دنیای سیستم عامل کد باز را برای شما باز خواهد کرد، و با هم نصب لینوکس و همسایگی آن با سیستم عامل های دیگر را خواهید آموخت.

نشست ها (رایگان):

سعید تقوی در نشست «ورود به دنیای آزاد» از دنیای بدون مرض اپن سورس خواهد گفت که حتما با توجه به تشدید تحریم ها، پیوستن به سازمان تجارت جهانی و قانونی شدن کپی رایت دیر یا زود باید با آن آشنا شوید. همچنین نشست «چگونه سلبریتی شویم» را درباره ارتباط خلاق و جذب مخاطب در وبلاگستان از دست ندهید؛ حسین نصرآبادی هم در نشست «تخته شیشه ای» به صورت کاربردی از کار با نرم افزارهای آموزش آنلاین و الکترونیکی خواهد گفت.

  • محمدمسیح یاراحمدی

بعد از مدت ها فرصت کردم سر بزنم به داشبورد وبلاگ، دیگر تکرار جمله ی «خیلی سرم شلوغه، حتی فرصت چک کردن کامنت ها را ندارم»، برای خودم هم مبتذل شده است. در اولین فرصت باید مطالبی که جدیدا نوشته ام را روی وبلاگ هم بزنم.
***
اوضاع جسمی خوب نیست؛ سرما خوردگی شدیدی که چند روزی است خانه نشینم کرده؛ و فشار کاری ساعات خواب و بیداری را بهم زده است؛ هر وقت که از خواب بیدار می شوم، باید چِک کنم صبح به وقت کجاست!؛ چند روزی شب و روز را برعکس کرده بودم به وقت کانادا؛ خوبی اَش این بود فشار روزه را کمتر می کند چون ساعات گرم ظهر را خواب می بودم.
امروز که برای پیگیری کارها باید سر می زدم به مجله، از خواب ظهر افتادم، کمی مانده به افطار خواب که چه عرض کنم، غَش رفتم و ساعت یک نیمه شب پا شده ام، کمی رسیدگی به برنامه کاری و بعد هم پروفایل ها، زدم به کوچه شاید هوای شب سرحالم بیاورد. حاصلش اینکه زَد به سرم چیزکی بنویسم اینجا، گیرم که یک خُرده ناله، ولی سر بزنم که «وبلاگ حرمت دارد»؛ یادش بخیر، یک زمانی می گفتیم «وبلاگ مثِ جسد است، نباس رو زمین بمونه!»؛ حکایت همین حرمت داشتن جسد و این قضایا است. اینجا هیچی حرمت نداشته باشد، کلی احترامش از پروفایل های وِب 2یی بیشتر است.
***
به فنا رفتن سِروِر قبلی، کلی از وقتم را گرفته است، یک طرف پیگیری های خودش و تبعات مستقیم اَش، یک طرف دوباره کاری ها؛ الآن نشسته بودم، پای سایت جنبش عدالت خواه که کلی از کارهایش را کرده بودم و یک هو فِرت. خدا رو شکر فایل ها سالم بود؛ نرم افزار نصب شد؛ مطالب را منتقل کنم خیالم راحت می شود.

  • محمدمسیح یاراحمدی

1. برای باز شدن قفل این قلم دعا بفرمایید.
2. به نظرم رسید خیلی از لحن وبلاگی دور شده ام؛ انقدر که برای مجلات نوشته ام، حتی وقتی برای وبلاگم می نویسم، جدایی از حجمش که زیاد می شود و لحنش که خودمانی نیست مثل قبل، کلی با خودم کلنجار می روم که در وبلاگ منتشرش کنم یا بدهم نشریه ای چاپ کند؟؛ گاهی با خودم فکر می کنم، شاید وبلاگ نویسی مثل پیله است، عُمر دارد، ازش که در آمدی نمی شود راحت برگردی؛ ولی برای منی که وبلاگ نویسی برایم امری اصیل است، پذیرش این گزاره سخت است. البته معترفم تعدد امور تعریف کرده برای خودم، در کنار فشار دانشگاه، و دو کار روتین مجله دانستنی ها، و پروژه بلند مدت برنامه نویسی که قبول کرده ام، در کنار پروژه های بزرگ و کوچک، خصوصا برای آدمی مثل من که دقیقا مشکل «عدم تمرکز» و بیش فعالی دارد، با توجه به حاشیه شدن امر وبلاگ نویسی موجب نسیان آن می شود، به همین خاطر است که دقیقا در زمان هایی یاد وبلاگ نوشتن می اُفتم که فاز نوشتنم نیست.
3. به ذهنم رسید چندی به جای بروز رسانی گاه نوشت، اصلا روزنگار بنویسم در این باکس کوچک؛ شاید کم کم برگشتم به بازی؛ مخصوصا که از وب 2 نسبتا توبه کرده ام؛ توئیتر و فرندفیدم را هم بروز نمی کنم ...
پ.ن.
+ مطلبی که درباره فیلم «طهران، طهران» نوشته بودم را موقتا حذف کردم، انشاالله که در دور جدید نشریه «سینما، رسانه» چاپ شود.
+ دائم سعی می کنم از لحن نگارش مطبوعاتی دوری کنم، بعد حاصلش می شود ترکیب ناموزون جمله هایی که «فاز» در کنار «زین جهت» می آید. :))
+ تا حدی با قالبم وَر رفتم؛ ولی شاید کُن فیکون اش کنم اصلا.

  • محمدمسیح یاراحمدی

قالب وبلاگ یکم مشکل دارد در گذاشتن عکس، زیر نویس نمی کند، و وقتی راست چین یا چپ چینش می کنم، درست عمل نمی کند و فضای خالی می سازد بالای متن کنارش. باید درستش کنم زودتر. کسی راهنمایی دارد؟ کد سی اس اس وبلاگ مشکل دارد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

هر دفعه که زنگ می زنم درد و دل کنم به مسخره می کشی اش و خنده و اصلا فکر نمی کنی تنها کسی هستی که ماندی که فکر می کردم می شود باهاش درد و دل کرد؛
و حالا در این وضعیت حادتر از پیش*، دیگر به تو هم چیزی نخواهم گفت؛
اینطوری است، که امروز کسی را ندارم، که بشود عنوان دوست صمیمی رویش گذاشت؛ در حالی که تعدد رفقایم گاهی خودم را گیج می کند.
________

* با مرگ پدربزرگ همه چیز به هم ریخته، مامان همیشه ی خدا مستعد گریه کردن است، و من ... ؛ اوضاع خیلی خراب تر شده برایم، لازم نیست بگویم همه ی برنامه هایم برای زندگی هم تحت تاثیر قرار گرفته.

  • محمدمسیح یاراحمدی