شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است


این ایوِنت برای دفع خطری که توضیح آمده است ایجاد شده است، لطفا دوستانتان را به آن دعوت کنید

خیلی اتفاقی با پرسیدن اینکه «آیا این تابستان هم جنگ آب پاشی هست یا نه» در فیس بوک، از طریق دوستان متوجه قرار جمعه 2م تیر پارک لاله شدم. درباره اصل موضوع حرفی ندارم، نظرم در این باره را همان پارسال نوشتم.

اما بیایید همین مورد خاص را یک نگاهی بندازیم، برای اینکار یک ایونت (رویداد) در فیس بوک ایجاد شده است که پیشنهاد جشن آب بازی جدیدی را می دهد در توضیحش هم نوشته شده است: «اولین ظهر جمعه تابستان هر سال روز ملی آب بازی نام نهاده شد». تا لحظه ای که من این مطلب را می نویسم 24115 نفر دعوت شده اند، علاوه بر این 2120 نفر گفته اند خواهند آمد و 823 نفر هم گفتند که شاید بیایند.
فیس بوک محیطی سطحی و پر سرعت است، اکثر ما وقتی رفیقی یک ایونت یا صفحه را پیشنهاد می دهد خیلی پا پی نمی شویم که کی به کی است و پشتش چیست، همین می شود که ...

بیایید از اینجا شروع کنیم؛ ایوِنت آب پاشی توسط چه کسی پیشنهاد شده است؟ کاربری به اسم -مریم «قالیباف»-
[caption id="attachment_906" align="aligncenter" width="410" caption="برای دیدن در اندازه بزرگ کلیک کنید"]صفحه جشن آب بازی[/caption]

سراغ صفحه مریم «قالیباف» می روم؛
اولین چیزی که جلبم می کند رفقای مشترکم هستند؛ من در فیس بوک عموما (مگر موارد خاص) فِیک ها را به دوستی نمی پذیرم، اما بهرحال دوستانی هستند که در جاهای خاصی کار می کنند و البته من آن ها را می شناسم. به دلیل رشته و کارم از همه جور تیپی هم رفیق دارم، اما چرا باید تمام دوستان مشترک من با این کاربر مذهبی باشند، دقیقا از همان دسته دوستان مذهبی که می دانم «کجا» کار می کنند و چه تیپ خاص فکری دارند؟ چرا هیچ دوست مشترک غیر مذهبی یا اصلاح طلبی ندارم؟ [برای امتحان با یوزر یکی دیگر از دوستان که کاربران زیادی در لیست فیس بوکش هستند هم تست کردیم، 210 دوست مشترک از 542 دوستی که کاربر مریم قالیباف دارد، تصویر این لیست را اینجا ببیند. خیلی از کاربران معلوم الحال این لیست را می شناسیم که البته خلاف احتیاط امنیتمان است که اینجا اعلام شان کنیم.]
نکته جالب تر درباره این کاربر: «جنسیت: مرد» ثبت شده است، با او در عضویت در یک گروه هم مشترکم که که عنوانش «حمایت از مردم بحرین -دعم شعب البحرین -Support the people of Bahrain» است و البته کدام کاربر واقعی ساکن ایرانی جرئت می کند انقدر رو،  عضو صفحه «دختران لزبین» شود؟ در حالی که یکی از 156 عضو صفحه شاعر حزب اللهی مرحوم ابولفضل سپهر و یکی از 8 نفر عضو صفحه ی «با تحریم نفتی ایران، تنگه هرمز را میبندیم» است که یک عضو دیگرش یکی از همان معدود فِیک های مرکز اسمشونبر است که در لیست فیس بوکم دارمش.
جالب نیست؟ «آقای» مریم قالیباف، که تصویر انتخابی ش یکی از تصاویر پخش شده آب پاشی سال گذشته است، و احتمالا باید تایپ یک دختر طبقه متوسط به بالای سرخوش باشد انقدر درباره مسائلی که دغدغه حتی اکثریت جامعه حزب اللهی نیست فعال و جدی باشد؟

[caption id="attachment_901" align="aligncenter" width="338" caption="برای دیدن تصویر کامل کلیک کنید"][/caption]

یک نگاهی هم به ارسال های این کاربر داشته باشیم،

[caption id="attachment_902" align="aligncenter" width="308" caption="نقل قولی از قالیباف (که نمی دانم درست است یا نه)، برای دیدن تصویر کامل کلیک کنید"][/caption]
[caption id="attachment_903" align="aligncenter" width="410" caption="ببنید چه کسی لایک زده است! | برای دیدن تصویر در اندازه کامل کلیک کنید"][/caption]

خوب همه چیز برای یک بازی سیاسی آماده است، جشنی را راه می اندازیم، عکاسهایمان را هم برای عکاسی می فرستیم. دو حالت اتفاق می افتد سوژه اصلی -قالیباف/شهرداری- یا مجبور است اعلام مخالفت و ناراحتی کند که با خِیل یوزرها و رسانه های غیرمذهبی مان بازی راه می اندازیم که فلانی دروغ می گفت و مخالف شادی مردم است؛ یا عکس العمل نشان نمی دهد یا حرف لطیفی می زند که با امپراطوری رسانه های انقلابی مان چوب بر می داریم که بله فلانی از ارزش عدول کرده است و الخ و الخ. این وسط بچه های مردم می شود گوشت قربانی ما که ساعت 11.30 روز جمعه (تقریبا همزمان با شروع مقدمات نماز جمعه) کشاندیمشان به پارک لاله ی بالای دانشگاه تهران. یا توسط نیروی انتظامی بای ایشان برخورد می شود یا مومنین نماز جمعه ای را تحریک می کنیم و خلق الله با هم درگیر می شوند که یک سال مانده به انتخابات ریاست جمهوری همچنان شکافی که بهانه بودجه گرفتن هایمان است را حفظ کنیم.

خوب بازی هم شروع شده است، پایگاه های معلوم الحال 598 و صراط هم اولین خبر را زدند. (کاربر مریم قالیباف عضو گروهی به نام صراط هم هست که لوگوی صراط نیوز روی آن است!)

پی نوشت:
اول، یادتان هست در جشن آب پاشی پارسال هم یکی از افرادی که تصویرش منتشر شد و شناسایی شد از فرزندان یکی از مسئولان دولتی بود؟
دوم، دروغگو فراموشکار است؛ این سوتی تناقض جنسیت اکانت های دروغین «برادران» تکراری است. پیش از این هم هنگامی که یکی از همین یوزرها علیه محمدصالح مفتاح و پایگاه تریبون مطلب می زد، تناقض بین نام کاربری جدید آن یوزر (صدرا، با تصویر زن که قبلا با اسم مردانه کار می کرد) با اکانت توئیتری که ادد کرده بود (فرهاد نوذری -که از یوزرهای فیک آشنای مرکزی از نهادی خاص بود که بعضی یوزرهایشان را می شناختیم) مشخص کرد که این کاربر مربوط به کدام مجموعه است. دوستان آنقدر به سیستم کارمندی برای فعالیت عادت کرده اند که رفتارهایشان هم کارمندی، بی خلاقیت و رفع تکلیفی شده است، حتی وقتی به ایشان پرژه جدیدی برای پروپاگاندا سپرده می شود دیگر حال ساخت کاربر جدید و پیگیری ندارند، اسامی کاربران قبلی را تغییر می دهند و فعالیت می کنند و همین می شود که اینطور لو می روند.

این ایوِنت برای دفع خطری که توضیح آمده است ایجاد شده است، لطفا دوستانتان را به آن دعوت کنید

  • محمدمسیح یاراحمدی
قدیم ترها، هر روز موضوعی برای نوشتن بود، بی موضوعی هم دلیل نوشتن بود؛
اما چند وقتیه تا به غیرتم بر نخوره نمی تونم بنویسم
  • محمدمسیح یاراحمدی
[caption id="attachment_881" align="alignleft" width="150" caption="«هاروارد، مک دونالد» نوشته سید مجیدحسینی، نشر افق"][/caption]

چه با نگاه ایده آل گرا -که جزئی یک حرکت بلندمدت باشد- یا عملگرایی حال نگر، هویت امروز جنبش مقاومت و ایران با مخالفت با آمریکا (وزیر شعار: اِمریکا) گره خورده است.

وضعیتی که رابطه ای نفرت آلود ساخته استکه با فاصله ای موئینه تا معاشقه ادامه پیدا می کند. چه چیز به اندازه دشمنی می تواند کنجکاوی نسبت به رقیب را بیانگیزد، و پس از آن در پس هر شناخت و اطلاع از موفقیتی مایی که مدعی ام القرایی هستیم را به این تلاطم بسازد که به رقیب رسیم و پرچم اسلام را بر مرزی فراتر بکوبیم؟

بدون در نظر گرفتن خوب/بد و حق/باطل در واقع همزمان با اینکه ما با پندار یک وظیفه تاریخی به نمایندگی از مستضعفین جهان در حال نبرد با شیطان بزرگ هستیم، از یک فاصله طولانی با تمام توان تلاش می کنیم به موفقیت های او دست پیدا کنیم که در محاسبه مادی در موازنه قرار بگیریم. آنچنان که دکترجواد لاریجانی در شرح نظریه ام القرایش بارها به این نگاه برای پیروزی اشاره می کند. البته حتی اگر این شوق موازنه نبود، در مقابل موجودیتی چون اسرائیل که در موازنه قوا با اوییم همچنان دشمنی انگیزه ی عطش دانستن از دشمن است. وجه حزب الله و این نبرد را که بگذاریم کنار، همچنان برای ما عجیب جذاب است که بدانیم که در برادوی و فیوث اونیوی تک ابرقدرت باقی مانده چه می گذرد.

همین دلایل خارجی کافیست که کتاب «هاروارد، مک دونالد»، سفرنامه ی آمریکای یک حزب اللهیِ مشهدی مهم و جذاب باشد. پرداخت سیدمجید حسینی جذاب و نو است؛ نویسنده حزب اللهی دهه 90 که خود قربانی عصر پسامدرن شبکه ای است، خوب طبع مخاطبِ خود را که از کارکترهای نازنین سایز 12 به تاهمای سایز 11 فیس بوک فرار کرده است را می شناسد. همین است که تصاویری که به یاری آیفون4اس ش گرفته است به یاری متنش می آید و سفرنامه مینیمالیستی ای می سازد. در دوره ای که روزنگاریهاییم 140 حرف است، هر فریم سفرنامه نویسنده فیلمخوار ما می شود دو صفحه متن و 4 صفحه عکس آماتوری (که به گمانم اگر با اینستاگرام می گرفت از این هم جذاب تر می شد).

روایت سیدِ مشهدی، در کنار جذابیت صادقانه است، سیال ذهن او از ابتدا تا انتهای سفر در برابر ماست. از شگفتی ابتدایی از نظم و بهشت آمریکایی تا احساسات ناخودآگاهش به برادرِ سیاه هارلمی که تنها دست آویز او برای محکم نگاه داشتنش در برابر هجوم زیبایی اثیری برجهای رقصان مکتب شیکاگو است. یا آنجا که در برابر سازمان ملل و موزه ی سرخ پوستان از مستی می پرد، و مرز بین عشق و نفرت یک موست. مشهدیِ حزب اللهی از گیجی مستی می زند بیرون و سفرنامه ای که در مقدمه قول داده بود ورای نگاه ایدئولوژیک توصیف کند را با عصبانیت از ظلم آمریکایی به پایان می برد. او آنقدر عصبانی است که حتی حس کنجکاوی نسبت به دشمن هم حریفش نمی شود که از قایق پیاده شود و به بازدید مجسمه آزادی برود.

[caption id="attachment_880" align="aligncenter" width="410" caption="«هفت کور به یه پول» | جمله به یادماندنی کتاب منِ او درباره هفت کوری که دور دنیا می چرخند؛ به اولی که پول می دهید، نفر آخر دست به شانه بقیه می گیرد تا بیاید اول صف بایستد، علی فاتح کتاب امیرخانی آنها را در خانی آباد می بیند و مدت ها بعد در پاریس"][/caption]

خواننده ی مومنی که «هاروارد، مک دونالد» را می خواند احتمالا یا قبل از آن «بی وتن»ِ آقارضای امیرخانی را خوانده است، یا بعد از آن خواهد خواند و با هم مقایسه خواهد کرد. کتابِ آقارضا، پیش از هرچیز رمان است و متعهد به داستان ورای فضا. هرچند «بی وتن» در شرح نظم آمریکایی و حکومت پول و قانون با «هاروارد، مک دونالد» مباحث مشترکی دارد، اما بی وتن پیش از هر چیز روایت سرگشتگی اقلیت در بهشت در حال فروریختن است و «هاروارد، مک دونالد» شرح جستجوی یک خارجی (که در موطن خود اقلیت نیست) از دنیای رقیب است. سیدمجید حسینی استاد دانشگاه تهران است و خود نیز دور نیست که از دانشجویی فارغ شده است؛ این چنین است که اگر برای رضا امیرخانی جمعیت آمریکایی پس زمینه روایت است، برای سیدمجید دانشگاه آمریکایی محور جستجو است.

البته کتاب که به پایان نزدیک می شود و تحلیل های نویسنده در متن بیشتر می شود، جایی می رسد با کتاب نجوا می کنی که تو که می خواستی تحلیل کنی چرا بیشتر نکردی؟، البته این شاید نظر من است که به نظرم تحلیل های او چون درست/غلط چون معطوف به مبداء سفر و موطن اوست ارزشمند است، آنچنان که نشت نشای امیرخانی اگر از «بی وتن» جذاب تر نیست، اما برای من ارزشمندتر است. از این جهت است که خصوصا با پس زمینه نقش سیاسی نویسنده و جایگاه دانشگاهی او توقع شرحی بیشتر داشته ام.

در همین باره.

+ نه سفرنامه است، نه گزارش و ... | علیرضا کیوانی نژاد؛ ماه نامه تجربه
+ در بهشت مشدد، یک مشهدی معذب در ینگه دنیا | متین غفاریان؛ ماه نامه مهرنامه
+ تلخ و شیرین های آمریکا و آمریکانویسی (با بخشی در پاسخ به نقد تجربه) | مهدی قزلی؛ هفته نامه پنجره
+ مروری بر کتاب هاروارد مک‌دونالد | یادداشت دکتر «حسین پاینده»، منتقد ادبی شهیر بر کتاب؛ سفیرنیوز
+ سید مجید حسینی؛ سرنوشت یک حزب‌اللهی پست مدرن! | گزارش پارسینه از دلیل نقد تجربه
+ تماشای اژدها / عکس العمل به نقد تجربه | داوود مرادیان، سینمای ایران
+ نقد شدید‌اللحن مجله تجربه به «هاروارد مک‌دونالد» | تریبون مستضعفین
+ معرفی کتاب | روزنامه وطن امروز
+ یادداشتی بر هاروارد مک دونالد | وبلاگ بِن نار
+ ... و کتاب! | وبلاگ شور تشنگی
+ آمریکا ... (مقایسه ای بین کتاب حسینی و مردم نگاری سفرِ فاضلی) | پیمان؛ وبلاگ سپهرداد
+ 43 نمای نزدیک از سفر امریکا | حسین قربانی؛ وبلاگ 24:00
+ فصلی از کتاب: «قانون» در غرب ، حکم «ناموس» در شرق را دارد | عصر ایران
+ برو خارج! اما نه مثل توریست ها | وبلاگ تله پاتی
+ روایتی از آمریکاییهای مذهبی و نماز شکسته باصفا در جاده بهشتی بوستون! | معرفی «بازتاب» از کتاب

پی نوشت.

سیدمجید حسینی، همچون رضا امیرخانی و افرادی چون ایشان که معدود اما بر صدر و دید اند، نمایی از حزب اللهی نو است که البته در زمان گسترش و اقبال است. حزب الله که در دهه 60 در نبرد برای حفظ کشور بود پس از بازگشت از جبهه خود را در چند شعبه نسلی بازتولید کرد، گروهی آنان که از خود توبه کردند و دانم و دانی. بخشی آنان که شدند معترضین شبه سوسیالیست اما در مذهب متصلب و البته مامن جبهه نرفته هایی که در عصر سهولت به دنیال هویتی آبرومند و سبقه ای مبارزاتی جهت فیشهای بعدی بودند و دیدیم و باز هم دانی. و بخشی از آنان که یا در همان ردای نظامی یا با از تن کردن آن ایستادند به تحکیم آنچه خود یا پدرانشان برای آن جنگیدند. و همین دسته آخر آنچنان در این روند ساختن و تثبیت منزوی شده و از سیاست دور ماندند که امر بر دسته دوم و اول و دیگران مشتبه شد که حزب الله چنان است و غیر از این نیست.

بازگشت دسته سوم و خلف و نسل بعدش به عرصه سیاست برای دو دسته ناگوار بود، برای تجدیدنظرطلبان که دسته دوم که دانیم و شناسیم بیشتر راستِ کارِ پروپاگاندایشان بود که حزب اللهی را تصویر کنند که کارآمد نیست و جز شعار و نزاع نیست. و البته برای دسته دوم که انحصار مدیریت بدنه مومن را در حال از دست رفتن می یافت. دسته دوم چون همیشه و با شعار کار را برای خود راحت کرده است، برچسب بی بصیرتی می زند و امیدوار است کفایت کند برای دفع اقبال جمعیت مومن به دسته سوم. اما تجدیدنظرطلبان رقیبی سخت دارند که دیگر پروپاگاندای قدیمی درباره ش موثر است و در عرصه کارآمدی بهتر از آنان ظاهر شده است (از عمران میهن بگو تا استقبال از کسانی چون امیرخانی و افروغ و الخ و الخ).

این چنین است که از حواشی «هاروارد، مک دونالد»، نقدهای مهرنامه و تجربه نشریات تحت ید محمدقوچانی بود؛ بالاخص منتقد تجربه که (از یک تجربه پیشین عصبانی) تنها دلیل چاپ کتاب را مدیر بودن وقت نویسنده (بر مجلات همشهری) دانسته و کتابی را که از پرفروش های غرفه افق در نمایشگاه و راسته کریمخان است را خالی از ارزش دانسته بود. و مهرنامه نیز در متنی تلطیف شده تر مزیت کتاب را مجددا نزدیکی نویسنده به دکترقالیباف دانسته بود. تا آنچنان که با امیرخانی پیش از 88 با ستیز روبرو می شوند و این بار کم اشتباه تر رقیب را در ابتدای صعود سرکوب کنند.

البته هرچند فرزندان قوچانی با رندی نزدیکی نویسنده به قالیباف بر کتاب می کوبند؛ همین مسئله موجب اقبال کتاب برای بهتر شناختن پسران خط سوم خواهد شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی