شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همشهری» ثبت شده است

این یادداشت را به مناسبت روز خبرنگار نوشتم؛ هرچند که دیروز باید منتشر می‌شد ولی به دلیل مشغله‌ها و جشن‌های روز گذشته نوشتن و انتشارش به امروز موکول شد؛ مطول و مفصل شد و نگارش اندیشه سیال ذهنم به متن جدی‌ای رسید که ترجیح دادم با تقطیع‌ش از چند روز آینده به عنوان وقایع‌نگاری تحلیلی روزنامه‌نگاری اصولگرایانه به آن بپردازم.


یکی از آثار نمایشگاه کامران دیبا (معمار و هنرمند شهیر ایرانی)
با عنوان: «خبرهای خوب، خبرهای بد، چیز جدیدی نیست»


کدام خبر؟ کدام خبرنگار؟

وقتی می‌خواهم به مناسبت روز خبرنگار بنویسم، اولین مواجهه با موضوع دقیقا خود این واژه «خبرنگار» است که نیابت از جمیع اهل رسانه، از مدیر رسانه‌ای تا روزنامه‌نگاران مولد محتواهای غیر خبری به کار می‌رود. در جلسات جشن‌ها می‌نشینی و ذکر تحسین‌های مبالغه‌آمیز اهل قدرت و ثروت را درباره این قشر می‌شنوی که از رشادت‌ها و ایثارهای این صنف می‌گویند. خودت را می‌شناسی، همکاران و هم‌صنفی‌هایت را هم می‌شناسی و نَفس را خنده می‌آید از این تمجیدشان. نسل خبرنگاران میدانی این شهر ته کشیده، قلندرهای این جمع هم اگر در کوچه خالی فریاد می‌کشند پشت‌شان را گرم کرده‌اند به گنده‌لات برزن و قداره‌کشی‌شان هم نه از میانه میدان که از پشت لپ‌تاپ معززشان برادکست می‌شود به اهل نظر و مطالعه. نویسنده و خبرنگار که هیچ، عکاس‌های خبری اساسی این ملک به زیر عدد انگشتان دست ریزش کرده‌اند؛ محاسبه ساده است، از خیل مدعیان شهر چند نفر از رفقا را سراغ داریم که برای نشر محتوا راهی سوریه و عراق شده باشند؟ کشمیر و نیجریه و فلان و بهمان پیش کش. طول محاسن و تعدد حبه‌های تسبیح‌هایمان خلق‌الله را شرمنده کرده، آن وقت نفیسه کوه‌نورد از راس جبهه شیعیان علیه تکفیری‌ها نشر خبر می‌کند.

از اطاله کلام بگذرم؛ امسال اولین سالی بود که بعد از هفت سال کار رسمی رسانه‌ای در رسانه‌های مکتوب به جشن و مراسم گرامی‌داشت روز خبرنگار دعوت شدم؛ و البته عجب دعوت شدنی! در روزنگار دیشب نوشته‌ام که از هر دو جشن، بهره مادی‌ای برده‌ام که از خطر چشم زخم که گریبانگیر حقیر است از ذکر جزئیات ماوقع پرهیز می‌کنم.


اصالت وبلاگ‌نویسی

این دعوت‌ها بهانه‌ای شد که دوباره به هویت شغلی و صنفی خود (حداقل یکی از مشاغل چهارگانه‌ام) فکر کنم؛ یا فرهنگستان کم‌کاری کرده، یا لغت‌نامه ذهن حقیر از قلت مطالعه نم کشیده؛ وگرنه باید برای این روز واژه بهتری از «خبرنگار» می‌جستم. از این جماعت اهل قلم و رسانه، دیگر حتی همان «نگاشتن و نبشتن‌»اَش را هم نمی‌توان مخرج مشترک گرفت. نه دیگر مثل قبل عمده اهل رسانه، اهل «خبر»ند، که بخش زیادی‌شان در حال تولید محتوایی هستند که به درد سرگرمی خلق‌الله بخورد یا به درد دین و دنیایشان؛ و نه دیگر همه آنها به مدد رسانه‌های تصویری اهل «نبشتن»ند. شاید بسط نگاشتن به جمیع روش‌های ثبت، تنها ما را در همین مستند کردن اندیشه‌ها مشترک کند.

البته گمان حقیر این است که ابتدای امر اتفاقا مبدع درج این نام در تقویم دقیقا منظورش به اهالی خبر بوده است که بخش محدودی از آنها جور جمیع اهل رسانه را کشیده و فخر اهل قلم و تصویر بودند؛ با این حال با تنگ آمد قافیه و خطر انقراض آخرین بازماندگان این طیف، کار به بسط ماجرا به جمیع اهل رسانه‌ها کشیده شده است.

اما حتی در این میان، از میان عناوین از خبرنگار تا روزنامه‌نگار، حقیر هم‌چنان ترجیح می‌دهم همان «وبلاگ‌نویس» ساده‌ای باشم که اصالتش متکی به خویشتن است؛ فارغ از محدودیت‌های رسانه‌های عمومی و آزاد از انگیزه‌های مادی و شبه‌مادی عرصه رسانه‌های رسمی. من شجاعت نوشتن را ابتدا از خصلت برون‌گراییم و سپس از تجربه این بستر رسانه‌ای کسب کردم؛ تا روزی که اولین خط از مکتوباتم در رسانه‌‌ای رسمی منتشر شود شاید سه‌چهارسالی طول کشید. تا سال‌ها (شاید تا همین سه سال پیش که پاگیر عرصه قحط‌الرجال رسانه‌های معماری شوم)، علی‌رغم فعالیت جدی در رسانه‌های مختلف به همان هویت و رسانه کوچک وبلاگی‌م شناخته می‌شدم. البته از این موضوع پیش از این در پویشی نوشته‌ام.

 

تشکیلات رسانه‌ای: بهانه‌ای برای وقایع‌نگاری تحلیلی

وبلاگ‌نویسی و آشنایی با حلقه‌ای از جماعت روزنامه‌نگار/وبلاگ‌نویس، بهانه‌ای بود که اولین تلاش برای نوشتن را از همین موضوع (وبلاگ‌نویسی) آغاز کنم. حسین قربان‌زاده (سردبیر این روزهای همشهری)، آن زمان سردبیر روزنامه حزب‌الله بود و رفیقِ رفیق ما دبیر بخش بین‌المللش، دیدار ایشان بهانه‌ای شد برای باز شدن پای ما به تحریریه محقر آن روزنامه و ابراز تمایل برای نوشتن در این باره در صفحات فرهنگی روزنامه. بگذارید یک اعتراف کنم، من متن‌هایی در این باره نوشتم؛ نمی‌دانم چرا، اما منتشر نشد. با این حال این اتفاق آشنایی با این دوستان آنقدر برایم دل‌نشین بود که رندانه بارها روزنامه حزب‌الله (خدا بیامرز) را به عنوان اولین رسانه‌ای که برایش قلم زدم در رزومه‌هایم ذکر کردم.

پس از آن هم تقریبا همین بود؛ چند مطلب سیاسی در سایت‌های خبری را اگر فاکتور بگیریم که آنها هم دور از این ماجراها نبود، آغاز نوشتنم در نشریه راه و پس از آن گروه مجلات همشهری هم، گره خورد به موضوع محافل وبلاگ‌نویسی و بعد هم ماجراهای وبلاگ پربرکت تحصن فرودگاه امام(ره) هنگام جنگ ۲۲روزه و نوشتن از این دست ماجراها.

این‌ها را تعریف کردم که برسم به اصل ماجرا. در همین اثنا تبریک و بحث‌های خبرنگاری و روزنامه‌نگاری، چند روز پیش دوباره بحث تیم و کادر گروه مجلات همشهری در جمعی مطرح شد که من را بر آن داشت که به بهانه‌ای از دو تجربه متفاوت در دو تشکیلات رسانه‌ای بنویسم: نشریه راه (و کار با مدیر نوعی: وحید جلیلی) و گروه مجلات همشهری (و کار با مدیر نوعی: سیدمجید حسینی).

من با هر دوی این عزیزان کار کرده‌ام؛ در واقع وحید جلیلی کسی بود که با اجازه نوشتن به من (و بسیاری از رفقای هم‌سن و هم‌تیپم) در مجله راه، شجاعت نوشتن در رسانه مکتوب را به ما داد. شجاعتی که به سرعت این اعتماد به نفس را به من داد تا در پنجره و بعدها در نشریات متعدد گروه مجلات همشری قلم بزنم. بعد از مدتی هم که به واسطه آشنایی با محبوبه سربی و بعد مهدی صارمی‌فر در گروه مجلات ماندگار شدم. هرچند به دلیل عمر کوتاه مجله راه، به دلیل مشکلات مالی و البته مشغله وحید جلیلی، مدت همکاری مستقیم من با او زیاد نبود؛ ولی به واسطه رفت‌وآمدها و فعالیت‌های غیررسانه‌ای به کفایت در جریان امور تشکیلات دفتر جبهه فرهنگی انقلاب و حسینیه هنر بودم.

در همین اثنا و ایام، مجید حسینی هم بعد از مدیریت شهریاران جوان و مدتی مشاورت رسانه‌ای شهردار، به مدیریت گروه مجلات همشهری پس از علی قنواتی رسید. من که در اواخر دوره سردبیری ارشد علی قنواتی به مجموعه همشهری وارد شده بودم، در تمام دوره مدیریت مجید حسینی در گروه مجلات همشهری، به عنوان نویسنده حق‌التحریر(جوان، آیه و ماه)، دبیر صفحه (دانستنیها) و جانشین سردبیر (دیجیتال) مشغول به کار بودم؛ پس از برکناری وی هم دبیرتحریریه و سردبیر (معماری) شدم.

به گمان خودم این تجربه نزدیک کاری و رفاقتی با هر دو عزیز، موقعیت خوبی برای تحلیل و مقایسه دو نوع متفاوت از مدیریت در رسانه‌های اصولگرا و متصل به منابع مالی غیرخصوصی را فراهم می‌کند؛ دو نوع مدیریتی که همواره از طرف افراد مشارکت‌کننده در هر کدام نسبت به یکدیگر نقدهای جدی وارد می‌کنند و هر دو تشکیلات یا خروجی‌هایشان از مجموعه‌های پر حرف‌وحدیث و مورد بحث هستند. گمان نمی‌کردم این کتابت اندیشه شناور در ذهنم به این سطور جدی بیانجامد؛ آن را کامل کردم و بعد از ارائه پیش از انتشارش به چند رفیق، حاصل مشورت‌ها این شد که ادامه این متن که به سطوری جدی و مفصل انجامید در همین‌جا تقطیع کنم. متن بریده شده بهانه‌ای است تا در چند پست آینده نه تنها به وحید جلیلی و مجید حسینی، بلکه به تاریخ چند دوره و محفل مهم از روزنامه‌نگاری اصولگرایانه/حزب‌اللهی بپردازم. تا به این ساعت مقرر کرده‌ام که در ادامه، علاوه بر این دو نفر، به تجربه سوره/روایت‌فتح و آوینی، مهر و میرفتاح، ده‌نمکی و انصارحزب‌الله و نشریات یالثارات و فکه و ...، زائری و خانه روزنامه‌نگاران جوان و همشهری محله، قنواتی و همشهری مجلات و چند مجموعه فعال این ایام بپردازم. امید اینکه عمر و توفیق این کار فراهم باشد.


تتمه.
+ این روزها همشهری‌جوان، به سردبیری مجید رفیعی، در حال برگزاری کلاس‌هایی با همراهی شهریاران جوان و جمعی از رفقای دیگری است که امید است نیروهای تازه‌نفسی را به مجموعه بیافزاید. اگر مشتاق به حضور در این تیپ کلاس‌ها هستید با پیگیری اخبار خصوصا از سایت مدرسه روزنامه نگاری همشهری و البته مسیرهای فرعی چون اینستاگرام مجید رفیعی، حتما از این فرصت‌های آموزشی استفاده کنید.
+ به زودی دوره‌هایی برای تربیت روزنامه نگار حوزه معماری نیز با همکاری مجموعه آموزش همشهری ترتیب خواهیم داد. اگر معماری، شهرسازی یا طراحی شهری می‌خوانید و مشتاق به شرکت در این کلاس‌ها هستید؛ همین‌جا برایم پیام خصوصی بگذارید تا در لیست بگذارمتان.

  • محمدمسیح یاراحمدی

به دنبال کسی جامانده از پرواز می‌گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
*

من به ۹۱ یک تشکر اساسی بدهکارم، گمانم بعد از ده سال، یک سال کم دغدغه را طی کردم. ۹۱ خیلی سال خاصی نیست، اتفاقی با تاثیر بلند مدت نیافتاد، اما سالی به یاد ماندنی است.

آذر ۹۰ را در حالی می‌گذراندم که تازه از حج واجب برگشته بودم، و هر روزی که می‌گذشت اوضاع سخت‌تر می‌شد. اصلی‌ترین چیزهایی که از خدا خواسته بودم، با سرعتی فراتر از توان تحلیل من خراب و برعکس خواسته‌ام می‌شدند. ۹۰ در حالی پایان می‌یافت که با بزرگ‌ترین هراس‌های زندگیم مواجه شده بودم و اتفاق افتاده بودند. اینکه چه بودند، جایش اینجا نیست. اما هر چه بود، شکسته و تحقیر شده به سال جدید نزدیک می‌شدم. اوضاع مالی و کار هم به شدت خراب. دانشگاه، بدتر از همیشه. اما همین که دقیقا دعاهای برابر کعبه‌م این چنین بلافاصله معکوس می‌شدند حضور دست عادل خدا را یادآوری می‌کرد و همین آرامش بخش بود که چیزی که پیش می‌آید خیر است.

اما در حالی که خستگی و ضعف بر روی گُرده‌هایم سنگینی می‌کرد که بی‌نهایت نترس و بی‌خیال شده بودم. چیز‌هایی که نباید اتفاق می‌افتادند روی داده بودند و من هنوز نفس می‌کشیدم و اگر روال طبیعی طی شود هنوز سال‌ها از زندگی باقی مانده بود. این وضع، وزن وقایع را تهی می‌کرد، چنین بشود یا نشود؛ چه فرقی می‌کرد؟ بعد از هر واقعه‌ای فردایی وجود داشت و آدمی که بالاخره باقی مانده است و با هر توانی که برایش باقی مانده، توانی جز ادامه ندارد؛ و خدایی که دستش را در هر اتفاقی می‌توان دید. چه اطمینانی بالاتر از دیدن دست خدا؟

این ارمغانی بود که سال سخت ۹۰ در عوض رنج‌های مداومش من را با آن راهی سال جدید می‌کرد.

شروع ۹۱ با آغاز همکاری با مهدی صارمی‌فر همراه بود؛ مهدی به من لطف داشت و موقعیتی فراهم کرد تا سریع‌تر از فرایند رشد عادی در روزنامه‌نگاری جانشین سردبیر دانستنیها دیجیتال شوم. تجربه‌ای گروهی که حاصلش تبدیل نشریه‌ای ۸هزار تیراژی به ۱۸هزار تیراژی در ۴ماه بود. دانستنیها دیجیتال فرصتی بود که از باتلاق ذهن سیاست‌زده‌ام بیرون بیایم و به دوران پرشور و علمی‌تخیلی نوجوانیم برگردم، فضایی که برای خلاق شدن ذهنم به آن احتیاج داشتم. اما تصمیم عجیب همشهری برای تعطیلی نشریه همه ما را شوکه کرد.

با این حال یک‌ماه هنوز از این وضعیت نگذشته بود که همزمان با شروع سال تحصیلی آقای ابک اجازه داد دبیرتحریریه همشهری‌معماری باشم. ورای وجه روزنامه‌نگارانه و چیزهایی که از کار با ابک یاد می‌گیرم، همشهری‌معماری نقطه عطفی در رشته‌ام بود. این کار معماری را برایم از الویت چندم زندگی جلو کشید و فرصتی فراهم کرد تا به حرفه‌م جدی‌تر فکر کنم. زمستان در حالی سر می‌آید که به خودم و تیم همراهم اعتماد دارم که وضعیت همشهری‌معماری را ارتقا داده‌ایم و شماره زمستانی‌مان هم شماره متفاوتی بوده‌است.

تجربه دیجیتال و همشهری معماری، در کنار ادامه کار برنامه‌نویسی و فعالیت‌های سیاسی‌م، عملکردم را متعادل کرد. این روز‌ها باید کم‌کم برای انتخابات ۹۲ آماده شویم و در کنار دانشگاه و مراسم هفته معمار، بهار، فصل پرکار و سختی خواهد بود.

حال ۹۱ را در حالی تمام می‌کنم که ثبات روانی‌ و دوری‌م از پیچیدگی‌های عاطفی و روانی، فرصتی فراهم کرد تا بر خیلی چیزها پیروز شوم. تغییر عادت‌هایی که سالها توانش را نداشتم در این سال میسر شد. با توانی که در رهایی نسبت به وقایع به‌دست آورده بودم، سرعت رشدم زیاد شده است. پر از غرور و با به دست آوردن اعتماد به نفسی که سال‌ها از آن محروم بودم به استقبال ۹۲ می‌روم، کلی برنامه و امید برای سال جدید در سرم می‌چرخد، اما هنوز فکر می‌کنم یک چیز اساسی در زندگیم کم است: «معنا».

پی‌نوشت.
* به‌سوی‌ساحلی‌دیگر، از فاضل نظری

** روزهای پایان سال همراه شده‌است با وضعیت ناراحت کننده جدیدی که به شدت پیچیده و خارج از فهم من است، اما حس کردن دست خدا چیزی است که توان این را می‌دهد که رضایتم از کلیت سال گذشته را تحت شعاع قرار ندهم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

به تازگی خبری خواندم از پایگاه مجهول الهویه محرمانه آنلاین درباره بودجه پایگاه زن فردا و باقی رسانه های جریان «اصولگرایان منتقد دولت» خواندم به این لینک، که البته خیلی جالب است که این خبر حذف شده است؛ به عنوان همراه کوچکی از بچه های جریان سیاسی «اصولگرایان منتقد دولت» و البته به عنوان یکی از افراد دخیل در فعالیت کوچک «زن فردا» فکر کردم لازم است بعضی مسائل را شفاف کنم؛ چون که این ما نیستیم که از محیط شفاف ضرر کنیم، «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟».
ادامه این روند نیز به نفع ما است؛ جریان انحرافی توپخانه خود را مستقیم به مقر مرکز جریان رقیبش هدف گرفته است و این چنین جواز اقدام متقابل را می دهد؛ برای مثال با آمدن آقای بیادی از ستاد آقای احمدی نژاد به کمپ جریان اصولگرایان منتقد دولت، اسناد مالی ستاد هم به این سمت آمده است که حکایت از تخلفات و هزینه های بالای ستاد احمدی نژاد در همان سال 84 دارد که با تبلیغات و تخریب های ایشان در همان سال منافات دارد و با آمار و ارقام مشخص می کند که چه کسی چقدر هزینه کرده و این هزنه ها چقدر با شعار های رئیس جمهور منطبق است؛ این در حالی است که تا به حال، تیم رسانه ای دکتر قالیباف، به دلیل معذوریت های اخلاقی وی نتواسته است وی را برای انتشار این محتوا قانع کند، اما شروع این روند غیراخلاقی، و الزام به شفاف سازی شاید منجر به انتشار سندهایی اینچنینی شود.

موضوع انقدر اهمیت نداشت که فراتر از یک روزنوشت به آن بپردازم ولی به دلیل حجم مطلب در بخش اصلی وبلاگ منتشر کردم.

نوشت.

magazines-2

اول از همه درباره زن فردا که ادعا می شود بودجه 800 میلیونی دارد؛ عموما، ما و رفقا دست به سایت زدنمان در یک دوره ای خوب بوده است؛ هر موضوعی جذابی که می دیدیم از یک کمپین وبلاگی تا ... برایش دامنه ثبت می کردیم و صفحه می زدیم؛ زن فردا هم از سلسله بلند پروازی های رسانه ای مجید رفیعی سردبیر وقت و مدیرمسئول فعلی فردا نیوز بود که به نظرش بد نبود یک پایگاه خبری زنانه تاسیس کند؛ هر چند به دلیل محدودیت ها هیچ وقت آن چیزی که می خواست نشد ولی در حد یک پایگاه متوسط جواب داد و در موقعیت بهتری از پایگاه هایی چون خبرگزاری زنان و چارقد قرار دارد که بودجه دولتی قابل توجهی دریافت می کنند؛ که به نظر من اگر روی یک زیردامنه فردانیوز اجرا می شد تاثیر مستقیمی روی رنکینگ فردانیوز می گذاشت؛ اما درباره هزینه ها؛ هزینه ی اولیه ای که من برای طراحی زن فردا حدودا دو سال پیش گرفتم 350-400 هزارتومان بود که به دلیل اینکه آن زمان ایده شخصی مجید بود و بودجه ای خارجی برایش نداشت، با تاخیر پرداخت کرد؛ پایگاه هم توسط خانوم آبنیکی، همسر مجید، و خانوم صافیان گردانده می شود؛ که فی الواقع خانوم ها، وقت بیکاری شان در دفتر را برای این پایگاه خرج می کنند و حقوق اضافه ای هم نمی گیرند؛ در واقع یک فعالیت تفریحی و دور همی است؛ مثل خیلی از سایت هایی که ما فقط برای دل خودمان می زنیم. حقوق متوسط نیروهای فردا نیوز، مثل باقی پایگاه ها و شرکت های خصوصی منقطع از سفره نفت، 400 هزارتومان بدون بیمه است.

ولی اگر برای تان جالب است در مورد وضعیت مالی پایگاه ها باید بگویم که پایگاه های که ساپورت اقتصادی خصوصی و غیر نفتی دارند، عموما حقوق کارکنان و خبرنگاران عادی شان بین 300-500 هزارتومان است که باید از صبح تا حدود ساعت 3 کار کنند؛ و سردبیر تقریبا 800 هزارتومان تا یک میلیون تومان به خاطر مسئولیت و نظارت تمام وقتش حقوق می گیرد؛ یعنی مثلا یک پایگاه سیاسی حرفه ای، با سردبیر خاص، و مثلا 4 نفر نیرو، حدودا هزینه ای بالغ بر 3 میلیون تومان حقوق کار کنان، و حدود یک تا دومیلیون تومان هزینه مسائل فنی و اجاره ی دفتر کار و ... خواهد داشت که می شود سالی شصت میلیون تومان. البته خیلی از پایگاه ها دِلی، یا برای اعتبار سیاسی، یا برای کسب در آمد از تبلیغات، یا ... اجرا می شود و پولی دریافت نمی کند؛ مثلا پایگاه تریبون را محمدصالح مفتاح و رفقا که ما هم ذره کمکی کردیم، برای انتخابات و دفاع از حق اکثریت ایجاد کردند، یا حسن روزی طلب برای من تعریف می کرد شروع رجانیوز با یک قرض 500 هزار تومانی بوده است؛
البته بسیاری از این دست پایگاه های سیاسی بعد ها مورد حمایت مالی قرار گرفتند، این حمایت ها گاه مستقیم است، که یعنی یک جریان سیاسی، از ابزارهای اقتصادی که دارد از آن ها حمایت می کند، این توانایی های اقتصادی گاه تجهیزات آماده ای مثل خانه پدری یا دفتر شرکت فلان سردارسابق یا برادر هم حزبی است، یا از حاصل در آمد تعاونی یا شرکتی که رفقای هم حزبی سالها آن را می گردانند، همین حالا نیروهای جوان با هم برای کسب درآمد کنار فعالیت سیاسی دایر می کنند، یا رزق حرامی است که از جایی چون مثلا فلان دانشگاه خصوصی ممکن است برسد یا با تعریف یک منسب خیالی در فلان اداره یا مجمع تشخیص برای نیروهای پایگاه و کسب درآمد آنها تعریف شود.
گاه هم این درآمد به صورت غیر مستقیم به این گروه ها می رسد، مثلا یک جریان سیاسی، شرکت های اقتصادی زیر مجموعه خودش را موظف می کند به یک سری پایگاه های خاص تبلیغ بدهند/ یا ندهند!؛ یعنی حالت کسب شبهه دار این قضیه وقتی می شود، که به جای رقابت سالم که میزان بازدید پایگاه مد نظر باشد، گرایش ملاک قرار می گیرد؛ نمونه جالب به پایگاه های حامی دولت توجه کنید که تبلیغات شرکت های هواپیمایی خاص را دارد، یا حداقل یکی دوتا تبلیغ بانک روی آنها وجود دارد، در حالی که دستوری دولتی نیز برای عدم دادن تبلیغ شرکت های دولتی به پایگاه های منتقدین دولت  و خصوصا رقیب اصلی دولت (رسانه های وابسته به دکتر قالیباف) وجود دارد. مثلا در همین نمونه پایگاه محرمانه آنلاین جالب نیست، که پایگاهی که تاسیسش خیلی تازه است تبلیغی از یکی از شرکت های مناطق آزاد دارد؟ بهرحال روش غیر مستقیم وقتی در رقابت نابرابر قرار می گیرد شکل پولشویی برای رساندن بودجه از منبع بیت المال به پایگاه خصوصی را دارد*. همین روند در مورد رسانه های جریان های دیگر سیاسی و در دولت های مختلف و سال های گذشته می توانسته است در مورد نشریات و روزنامه چاپی نیز صادق باشد. (در واقع این بخش بازی است که فعالیت در پایگاه خبری را برای عده ای سود آور می کند.)

[افزوده: البته بخشی از تجارت پایگاه خبری در باج گیری است، عموما پایگاه پربازدیدی که گرایش به جریان های رقیب اصلی ندارند، اما با اخبار زرد یا امنیتی به بازدید خوبی می رسند، گاه با تهدید به زدن خبری خاص درباره فرد، گروه، یا حتی شرکت های اقتصادی، یا هزینه حذف و رفع اخبار به کسب درآمد می پردازند.]

اما نشانه های دیگری نیز برای تخمین عظمت و هزینه های پایگاه های اینترنتی، نرم افزارها و شرکت های طرف قرارداد پایگاه ها هستند؛ برای نمونه ایران سامانه زمانی که پایگاه اولیه خود یعنی فرانیوز، بازتاب و ... را ایجاد می کرد با هزینه های زیر یک میلیون کار می کرد، که امروز این شرکت و استودیو خبر (به عنوان شرکت گران تر) متوسط حدود متوسط 3 تا پنج میلیون تومان نیز برای راه اندازی پایگاه درخواست می کنند می کنند؛ اما در بازار شرکت های طراح و راه انداز وب، کِیس هایپرمدیا کِیس خاصی است، تیم بازرگانی این شرکت توانایی خاصی در بستن قرارداد های هنگفت و با کف قیمت ده میلیون تومان دارند؛ این شرکت اگر توانایی ش را داشته باشد برای پایگاهی دولتی با این سطح نازل کیفیت، قیمت 26 میلیون تومان را قرارداد می بندد، اما برای پایگاه مشرق نیوز با بودجه کمتر، قرارداد ده میلیون تومانی منعقد می کند؛ اما همین شرکت وقتی به موسسه معظم ایرنا (سلام آقای جوانفکر!) می رسد قراردادی با بودجه بیش از صد میلیون تومانی می بندد که نفس دلیلی بستن قراردادی با این هزینه سوال برانگیز است.**
حال با این اوصاف، مثلا توجه کنیم که پایگاه اصلی جریان منحرف دولت، همت آنلاین، با گرافیک و دیزاین به مراتب بهتر از مشرق نیوز (دوستان بخل خاصی در بها دادن به کارهایشان دارند که گویا ربط مستقیمی با تعداد صفرهای قرارداد دارد)، توسط همین شرکت ایجاد شده است.
برگردیم به موضوع مطلب محرمانه آنلاین؛
  • اول: درمورد بخش زن فردا، فرض نادرست می گیریم که زن فردا یک پایگاه مستقل است و ربطی به فردا نیوز ندارد، و پایگاه حرفه ای (به معنی شدت فعالیت) با یک سردبیر و دو نفر نیرو است. (که رنک و میزان فعالیتش نشان می دهد نیست، و دوستان فقط دنبال یک نام بودند تا به این قضایا متصل کنند و قیمتی بپرانند، البته «کافر همه را به کیش خود پندارد» هم بد دردی است)؛ در بهترین حالت باید حقوق کارکنان 2میلیون تومان باشد، با فرض یک سرور مستقل برای سایت، 100 هزارتومان به این هزینه اضافه می شود، اگر یک دفتر مستقل هم داشته باشند؛ یک رهن 15 میلیونی منطقی است؛ خوب جمع سالانه هزینه این با این اوصاف 25 میلیون و دویست هزارتومان می شود به اضافه هزینه رهن 15 میلیونی که البته خرج نمی شود هر سال؛ فاصله با 800 میلیون چقدر است؟ یعنی به نظرم، دوستان اگر یک پروژه دیگر را که حداقل وزن خاصی داشت معرفی می کردند منطقی تر بود؛ چون اگر می شود با 25 میلیون یک پایگاه جدی (نه یک فعالیت گروهی رفاقتی مثل زن فردا) را گرداند چرا با 800 میلیون تومان 32 پروژه تعریف نکنیم؟ این بودجه درحالی توصیف می شود که، دانستنی ها، پر فروش ترین نشریه مجلات همشهری (با تیراژ بیش از 100 هزارتا)، در برون سپاری، و بر اساس تعداد صفحاتش به هر شماره ش 6 میلیون تومان پرداخت می شود، که بین سردبیر، دبیران، نویسندگان، تیم طراحی و گرافیک و ... تقسیم می شود؛ با فرض دو شماره در هر ماه، سالانه بودجه ی دانستنی ها 144 میلیون تومان (بدون چاپ) خواهد بود؛ این یعنی کمتر از یک پنجم هزینه توصیف شده محرمانه آنلاین.
  • دوم: من برای همین مطلب وبلاگیم کلی، عدد، جزئیات و تجزیه و استدلال آورده ام؛ پس حداقل کاری که نویسنده خودمانی نویس محرمانه آنلاین می توانست انجام دهد، ذکر نام «42 مجله، 70 سایت و دو روزنامه» جریان «اصولگرایان منتقد دولت  (طیف نزدیک به دکترقالیباف)» بود؛ با کسر 20 مجله ی همشهری از 42، 22 عنوان لازم است ذکر شود، با این توصیف باید تمام نشریات روی دکه برای نزدیکان دکتر قالیباف باشد؛ و اینکه 70 سایت خبری اینترنتی کدام ها هستند که نمی بینیم؟ هرچند این مسئله واضحی است، که اولا، نیروهای اصولگرا، در یک بازه زمانی به شدت از اصلاح طلبان در راه اندازی پایگاه های سیاسی پیشی گرفتند و جریان غالب پایگاه های اینترنتی هستند، و به تبع آن در حوزه نشریات اصولگرا هم جریان، اصولگرایان منتقد دولت و اصولگرایان منتقد دولت، یک سر و گردن از حامیان دولت جلوترند که بحث همشهری، خصوصا با حمله همزمان دوگروه اصلاح طلب و دولتی، و جذب نیرو توسط آقای مشایی برای نشریات هفت صبح و تماشا از این مجموعه مطلبی اختصاصی می طلبد که آماده انتشار است.

پی نوشت.

  • * البته در کِیس فردا نیوز، مجید، تبلیغات را به یک شرکت بازرگانی برون سپاری کرده و یک هزینه از آن شرکت می گیرد و خود آن شرکت تبلیغات را جذب می کند که نوعشان هم یک نگاه به سایت بیاندازید مشخص است؛ به دلیل همین برون سپاری است که ما در درج تبلیغات فعالیت های خودمان هم در فردانیوز مشکل داریم، چون باید با آن شرکت بازرگانی هماهنگ کنیم.
    فی الواقع درآمد حضور در یک پایگاه خبری حتی با اسپانسر (البته اگر نفتی نباشد) درآمد خوبی برای یک زندگی عادی نخواهد بود، برای همین است که بسیاری از بچه های سایت الف و فردا و ... را می بینید که همزمان در نشریات نیز قلم می زنند؛ و در واقع منابع در آمد اصلی این افراد نه فعالیت سیاسی (که بیشترین وقتشان را می گیرد) بلکه یا روزنامه نگاری است یا شرکت های خصوصی که هر کس در حیطه کاری خود دارد؛ آنچنان که یک نفر به ورزش علاقه دارد، دیگر به فعالیت فرهنگی، عمده افراد فعال در این زمینه واقعا سیاست و جریان سیاسی شان را دوست دارند و برای هدفی مشترک فعالیت می کنند. البته این غیرقابل انکار است که گرایش و حضور شما در هر جریان سیاسی منافعی خواهد داشت، آنچنان که حضور در هر جمعی دارد؛ برای مثال (به صورت عینی مربوط به خودم) حضور شما در جریان اصولگرایان منتقد دولت یا جمعیت ایثارگران، شما را با مدیران نشریات همشهری، پنجره و ... آشنا خواهد کرد، و آنها از شما مطلب خواهند خواست، این رانت نیست، ولی منفعتی است که از حضور در این جمع حاصل می شود؛ یا اگر یکی از دوستان طراحی پایگاهی اینترنتی بخواهد، وقتی بداند شما این کار را می توانید انجام بدهید، احتمالا ترجیحش پیشنهاد به یک دوست خواهد بود.
  • ** این عددها و پایگاه ها را به یک فرد آشنا به این حوزه (طراحی و برنامه نویسی نشان دهید)؛ در این جا اصلا شاید مهم نباشد که ما درباره نرم افزاری صحبت می کنیم که به حدی ضعیف و غیر استاندارد است که حتی برای کار با آن باید با اینترنت اکسپلورر دو شماره قبل و نه هیچ مرورگر دیگری به آن وارد شوید؛ بلکه، فرض می کنیم بهترین نرم افزار، اما سفارش یک نرم افزار مدیریت محتوا، به یک تیم برنامه نویسی اختصاصی برای تولید و پشتیبانی آن به مراتب ارزان تر خواهد بود؛ یعنی اگر ایرنا یک تیم فنی حرفه ای استخدام می کرد، با بین 10-20 میلیون تومان، می توانست یک نرم افزار اختصاصی مدیریت محتوای منطبق با نیازهای خاص خود بدست آورد که از امنیت و کیفیت لازم برخوردار باشد؛ و اگر به دو برنامه نویس/طراح ماهانه بین یک یا دومیلیون تومان برای پشتیبانی فنی، ارتقای نرم افزار، چک امنیت، ایجاد بخش های جدید و حتی طراحی مکرر ویژه نامه هایی روی سایت پرداخت می کرد؛ بدترین حالت برای 40 ماه پول داشت. این درحالی است که با شرکتی که برای آموزش هر فرد، 100-200 هزارتومن مطالبه می کند و برای هر تغییر فاکتور چندمیلیونی می دهد، تکلیف مشخص است. در واقع نهادها و شرکت و موسسات، زمانی به یک شرکت خارج از خود مراجعه می کنند که این وضعیت سرعت، هزینه و کیفیت را همزمان تامین کند؛ ولی چه مسئله ای است که خلاف جریان منطقی پروژه ای به گروهی خاص سپرده می شود تامل برانگیز است، و حتی بدنیست مجلس در تحقیق و تفحص هایش به این موضوعات نیز دقت کند.
  • محمدمسیح یاراحمدی