شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است

پیش نوشت.

  • این مطلب چندین بار خوانده و خود سانسوری و اصلاح شده است، و ممکن است به هر دلیلی هر لحظه حذف شود؛ احتمالا خلا هایی در روایت به دلیل این حذفیات است.
  • آنچه که در ذیل می خوانید در باره ی انصار حزب الله در سال 88 است، نه سابقه این گروه، که تغییرات مداوم و ورود و خروج و تغییر ماهیت های بسیاری داشته است. بخش قابل توجهی از اعضا و سمپات های این گروه که در اواخر دهه شصت جرقه تشکیل آن زده شده است، و در اوئل و اواسط دهه هفتاد لطف بزرگی به جریان اصولگرا کرده است؛ خصوصا پس از وقایع اواخر دهه هفتاد و اشتباهات بخشی از گروه جذب دیگر گروه های جریان اصولگرا شده اند؛ ضمن اینکه نقدهای فعلی، نافی منافع این گروه از ابتدا تا حال نیست، و تنها ذکر بخشی از مسیر انحراف بخشی از این جریان، به عنوان یک جریان سیاسی-اجتماعی با پیچیدگی های خاص خود است.
  • این نوشته درباره شخص آقای مهندس مشایی نیست؛ بلکه ارتباط شناسی جریاناتی با یکدیگر است؛ که ضمن تاکید بر ارادت نگارنده به سلامت منطقی، اخلاقی و اقتصادی شخصیِ شخص مهندس مشایی، تاکید می کند؛ موضوع مطرح نه فساد یا سلامت شخص ایشان، بلکه تفکر و محل حضور ایشان در طیف اصولگرا است؛ که خصوصا با اظهارات ساطع شده از ایشان، خصوصا با ارتباط شناسی نوشته در این مقاله، ارتباط ایشان با جریاناتی مشخص با ادعاهایی مشخص جای سوال است.

نوشت.

انقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را ار جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که هنگام صلح ، به انقلابی گری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر ، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد.
انقلابی آن نیست که با بی انصافی و زرنگی ، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرف های او نیامده اند وادار کند که ساعت ها به حرف های او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی ، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی ، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند ؛ بخواهد انقلابی گری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.
شهید دکتر مصطفی چمران – خرداد ۱۳۵۸
منبع : کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود – نوشته شهید دکتر مصطفی چمران
صفحه 183 و 184
با تشکر از فکرت برای یادآوری.

chamranانقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را ار جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که هنگام صلح ، به انقلابی گری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر ، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد.
انقلابی آن نیست که با بی انصافی و زرنگی ، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرف های او نیامده اند وادار کند که ساعت ها به حرف های او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی ، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی ، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند ؛ بخواهد انقلابی گری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.

شهید دکتر مصطفی چمران – خرداد ۱۳۵۸
منبع : کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود
صفحه 183 و 184

با تشکر از فکرت برای یادآوری.

در پست پیشین آنچه در تشییع جنازه گذشت را تشریح کردم؛ این پست می خواهم کمی موضوع را فراتر از روایت باز کنم.
در روایتی که دیروز گفتم، چند نکته وجود دارد که لازم است رمز گشایی شود؛ یکی قضیه ظهور گرایش دسته ای از حزب الله به مشایی است که موجب استفاده از ابزار قهریه انصار علیه منتقدان مشایی و احمدی نژاد می شود؛ که ابتدا به آن خواهم پرداخت و بعد بحث درباره نکات مطرح شده در سخنرانی حاج حسین الله کرم در برابر معراج الشهدا است.

حاج حسین و اسفندیار!

rahim (1)karam (1)

بحث جریان شناسی گروه های اصولگرا و حزب الله ایرانی بحث مفصلی است، خصوصا که همگی از یک منشا شروع می شوند و آرام آرام گرایش های مختلف را می سازند؛ و حتی تا اواخر دهه شصت و اواسط هفتاد هم گرایش می مانند؛ آنچنان که در نامه اعتراضی فرماندهان سپاه به خاتمی امضای قالی باف (که امروز بخشی از حزب الله به وی متعرض می شوند) را می بینید، هر چند که اختلاف این بخش از حزب الله با قالی باف دقیقا به همان دوران باز می گردد.

اما ارتباط جریان الله کرم با تیم مشایی چه ارتباطی دارد؟ این قضیه را هم در گذشته و در مناسبات امروز می توان پیگیری کرد.
اسفندیار رحیم مشایی اهل رامسر است و در اطلاعات سپاه رامسر فعال بوده است؛ از همین سو است که رفاقت محکمی با سردار ن. (که بنده ارادت خاص به ایشان دارم) دارد؛ و همین سردار ن. است که ابتدا وی را با خود به غرب برده و مسئولیت معاون اطلاعات واحد کومله اطلاعات سپاه مستقر در قرارگاه حمزه سیدالشهداء را به وی می دهد؛ که پس از ورود به وزارت اطلاعات از سپاه پاسداران وی را با خود به واجا می برد و موجب مسئولیت گرفتن وی در مناسب مرتبط با قومیت ها و خصوصا اکراد می شود. از طرف دیگر در همین ایام حسین الله کرم، دوست شفیق سردار ن.، مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا است، و اطلاعات قرارگاه های اربعه سپاه زیر نظر وی است؛ من جمله اینکه در همین ایام، حاج سعید قاسمی مسئول اطلاعات لشکر 27 است.
در واقع سپاهی ها به دو دسته تقسیم می شوند، کسانی که غالب زمان جهادشان را در کردستان گذرانده اند، و کسانی که غالب جهادشان را در جنوب؛ البته در این بین نیروهای احمد متوسلیان در دو جبهه تجربه نبرد دارند، که من از نظر رفتاری جزو نیروهای جبهه جنوب حساب شان می کنم؛ خاصیت نیروهای غرب این است که اکثریت سابقه امنیتی دارند و نوع نبردشان هم چریکی و امنیتی است، از همین جهت است که به جز فرماندهان اصلی سپاه، این نیروها جزو اصلی ترین نیروهایی بودند که در دوران صلح وارد فضای سیاسی شدند؛ و حتی به حدی این تمایل شدید بود که در حالی که فرماندهان سیاسی در حد اظهار نظر های کلی وارد می شدند ایشان عملا وارد عمل شده و تشکیل انصار حزب الله یکی از حاصل های این تمایل است.
محور های اصلی این تیم مبارز در غرب را، نظری (فرمانده نیروی انتظامی تهران پیش از طلایی، فرمانده تهرانِ قالی باف)، لطفیان، ا.م.، سردار ن.، سردار ذ، الله کرم و ... بودند، که مشایی بواسطه ورود به اطلاعات سپاه و نبردهای غرب و سپس مسئولیت در اطلاعات و حوزه اکراد با آن ها ارتباط پیدا می کند. حتی ارتباط احمدی نژاد با این تیم را در ارتباطش با مجاهدین غرب می توان تحلیل کرد، هر چند که آشنایی وی با مشایی از فرمانداری خوی و شورای تامین استان است. همین جمع هستن در اواخر دهه شصت با پایان جنگ پایه تشکیل هیئت رزمندگان اسلام را می ریزند و سپس انصار حزب الله را تشکیل می دهند؛ هر چند که اواخر دهه هفتاد انصار از هم می پاشد و نام به انحصار تنها یک شعبه از انشعبات آن در می آید و نیروهای متعدد انصار هر کدام پایه گذار جزوی از تاثیر گذارترین بخش ها و تشکل های جریان اصولگرا می شوند.

اتفاق دوم درباره نسل جدید حزب الله واقع می شود؛ انصار حزب الله پس از فروپاشی به چند دسته تقسیم می شود، شاخه های اصلی آن به محورهای حجت الاسلام محتشم، الله کرم و ده نمکی شکل می گیرند. محتشم جریده یالثارات و اعتراض های مداوم خیابانی را پیگیری می کند، و جلساتی را در دفترش در چهارشنبه ها به طور منظم برگزار می کند؛ الله کرم جمیعت نوسازی معنوی حزب الله را شکل می دهد و جلسات هفتگی مسجد ارگ مدیریت می کند و به کادر سازی می پردازد؛ و ده نمکی نیز به کار رسانه ای و نشریاتی چون شلمچه روی می آورد؛ هر چند که در قضایای 78 تقریبا هماهنگ با الله کرم عمل می کند.
الله کرم پس از گرفتن مسئولیت دولتی، وابسته نظامی ایران در بالکان و کرواسی به زاگرب می رود؛ و به همین دلیل مسئولیت جلسات ارگ را به نیروهای زیر مجموعه اش واگذار می کند، و برای چند سال به کرواسی می رود؛ هر چند که در این ایام در عین دریافت حقوق از دولت زمان زیادی را در ایران و پرداختن به سازماندهی حزبی خود سپری می کند؛ و در حالی در حال فعالیت سیاسی و حمایت از کاندیدایی است که مسئولیتی نظامی دارد.
از چهار نفری که مسئولیت جلسات به عهده آنها گذاشته می شوند، می شود از فرج مرادی، حکیم ثوری و اسکندری نام برد؛ فرج مرادی پس از انتخابات 84 و تفکیک شدن اصولگرایان به سمت قالی باف متمایل می شود؛ در حالی که حکیم ثوری که در غرب از نیروهای احمد متوسلیان بوده است در 88 مسئولیت یکی از سه ستاد اصلی احمدی نژاد را به عهده می گیرد (که یکی از این ستادهای ثلاثه نیز در دست هاشمی ثمره بود).
از دیگر نیروهای مستقیم الله کرم می توان از حسین نوبختی نام بُرد که من چندی با وی کار کرده ام؛ وی درواقع سرپل اتصال نیروهای دیگر الله کرم چون علی بدری (از مسئولان انصار کرج) و غیره (که ترجیح می دهم نام نبرم) به مشایی است؛ هر چند که خود الله کرم نیز از حامیان مشایی است، وی نه تنها در مصاحبه با نشریات تحت سردبیری حسین نوبختی بر این مسئله صحه می گذارد، حتی در جلسات اختصاصی با مریدان و دوستان نیز بر این مسئله تاکید می کند که باید از مشایی حمایت کرد.
اوج شهرت حسین نوبختی از پایگاه نوسازی (متاثر از نام تشکل نوسازی معنویِ الله کرم) و مطلبی است که درباره حسن مصطفوی فرزند آسید احمدآقای خمینی نوشت؛ پس از آن مطلب حسین بازداشت می شود؛ پس از تعطیلی نوسازی، حسین پایگاه نظام آباد و نوآوری را شکل داد و همزمان در دفتر خود سری جدید نشریه همت را نیز منتشر کرد. حسین زمانی از من خواست در نشریه همت کمکش کنم، ضمن اینکه سردبیر پایگاه نوآوری شوم؛ پایگاه نوآوری یک پایگاه تفریحی بود که بسیاری از منتقدین حسین آن را اروتیک می دانستند که تا حدی درست بود، هدف حسین این بود در لایه یک سایت زرد بخشی از جوانان که این نوع محتوا را می پسندیدند به سمت احمدی نژاد جذب کنیم، هرچند آن هنگام انقدر بحث از مشایی نبود؛ ولی بعد ها علنی شد که هزینه های فعالیت حسین را مشایی تامین می کند. در هنگام شروع نشریه همت که یک بار دیگر به بازداشت وی و توقیف نشریه منجر شد. نشریه همت در ابتدا در اختیار تیم انصار مشهد، و تحت سردبیری «محسن داوود آبادی فراهانی» بود که پایگاه انصار نیوز را نیز مدیریت می کرد و از سمپات های آیت الله مصباح نیز بود؛ آنها از رویکرد ضعیف رسانه ای حسین و خصوصا منجر شدن به توقیف نشریه ناراضی بودند، و خصوصا که الله کرم در زاگرب به سر می برد و مدیر مسئول کس دیگری بود این اتفاق را توطئه می دانستند و تصور می کردند پس از بازگشت الله کرم حسین تنبیه خواهد شد؛ در حالی که مشاهده کردیم با بازگشت الله کرم آهسته آهسته سایت انصار نیوز بود که به تعطیلی گرایید؛ و الله کرم نیز مصاحبه ای در حمایت از احمدی نژاد و مشایی با نشریه همت انجام داد.

آنچنان که گفتم تیم احمدی نژاد و انصار حزب الله به واسطه جهاد غرب یک آشنایی قدیمی دارند، هر چند که بخشی از این نیرو های مجاهد همچون فتاح، وزیر سابق نیرو، از نزدیکان قالی باف و تیم سنتی اصولگرایان هستند؛ و از سویی دیگر بخشی از نسل جدید انصار حزب الله رسما زیر پرچم مشایی فعالیت می کند.
اما یک سوال عجیب وجود دارد، سال ها انصار حزب الله خود را به عنوان یک گروه متعهد به ولایت فقیه و ضد اسرائیلی مطرح می کرده است؛ چگونه می تواند وارد همچین اتحاد استراتژیک و پیوسته ای با مشایی شود؟

چرایی اتصال انصارحزب الله به تیم مشایی؟

[caption id="attachment_385" align="alignleft" width="181" caption="سلطان پور هرچند از نیروی های موثر و متعهد وزارت نفت است، اما به عنوان سهم خواهی انصار موفق به کسب وزارت نفت نشد."]سلطان پور هرچند از نیروی های موثر و متعهد وزارت نفت است، اما به عنوان سهم خواهی انصار موفق به کسب وزارت نفت نشد.[/caption]

بگذارید به یک خاطره نزدیک برگردیم، نزدیکان انصار حزب الله پس از پیروزی احمدی نژاد خصوصا با همکاری هیئت رزمندگان اسلام و انصار حزب الله به یاد دارند که انصار به سمت سهم خواهی رفت؛ هر چند که نیروهای انصار با توانایی های علمی اکثرا کم و بسیاری نیز با صغر سن در ابعدا وزرات نبودند و اکثر آنها یا پُست های میانی دریافت کردند یا به موقعیت بستن قراردادهایی پُر سود با سازمان های دولتی رسیدند؛ اما انصارحزب الله، خصوصا شاخه زیر نظر محتشم به شدت برای دریافت وزارتخانه فشار می آورد که بالاخص فشار آنها درباره نصب یکی از نیروهایش بر مسند وزارت نفت (سلطان پور) مشهور است، که مقاومت احمدی نژاد و بن بست این قضیه منجر به اختلاف و زاویه گرفتن محتشم و نشریه یالثارات از احمدی نژاد شد؛ هرچند که جریان دفن شهدای گمنام در وزارت نفت و برگزاری آن توسط توسط همین تیم، نمی تواند نشان از قدرت گرفت دوستان در وزارت نفت داشته باشد.
در حالی که چندین نفر از نیروهای الله کرم که در شورای شهری و شهرداری همراه احمدی نژاد بودند به پست های میانی در دولت رسیدند؛ و خود او نیز به یک پست با اهمیت نظامی در دولت رسید و چندین سال را در اروپا به سر بُرد.این روایت نشان می دهد که حتی اگر سال های پیشین انصار حزب الله فی سبیل الله و در راه ولایت حرکت می کرده است (که من در آن شک دارم و ذکر خواهم کرد) در سال های اخیر آلوده به سهم خواهی سیاسی و حزبی شده است.

این واقعیت را از چند نگاه می توان روایت کرد:
  • نیروهای احمدی نژاد با نزدیکی به پایان دوره دوم احمدی نژاد، و خصوصا تجربه حضور و ارتباط با دولت همچنان می خواهند وضعیف فعلی را حفظ کنند؛ از سویی با برخورد هایی که در پنج سال اخیر با قالی باف کرده اند امکان ائتلاف با وی را ندارند. از سویی تیم لنکرانی-صفارهرندی نیز آنها را نمی پذیرند و آنها نیز ریسک قمار بر سر آنها را نمی پذیرند؛ زیرا این تحلیل را دارند که در صورت شرکت مشایی در انتخابات، احمدی نژاد با حمایت از وی 10 میلیون از رای 16 میلیونی اصلی خود را به او خواهد داد؛ و در عین حال مشایی پتانسیل جذب جمعیت زیادی از رای دهندگان خواستگاری و حتی سبز را دارد که با این اوصاف احتمالا پیروزی وی با رای 15-16 میلیونی بالا است (البته این تحلیل آنهاست.)؛ زین جهت آن ها ترجیح می دهند روی کسی ریسک کنند که احتمال پیروزی وی و در دولت ماندن خودشان محتمل تر باشد. زین جهت است که با نزدیکی اولی به مشایی امکان ائتلاف با امثال صفار هرندی را نیز از دست داده اند.
  • من به این که انصار حزب الله پیش از این نیز فی سبیل الله کار کرده باشد، خوش بین نیستم؛ واقعیت اینجاست با رفتار هایی که از ایشان خصوصا در نادیده گرفتن بسیاری از مسائل جناح راست دیده ام، خصوصا در زمانی که آنها یک نیروی پذیرفته شده در جناح راست محسوب می شدند، در واقع اهرم فشار جناح راست سنتی بر علیه اصلاح طلبان بودند که بعد ها با پیدا کردن توانایی رسیدن به قدر بر علیه شاخه سنتی جناح راست نیز طغیان کردند و پدران خود را پشت سر گذاشتند.
  • و اما در باره ولایی بودن، عملکرد انصار حزب الله هم در جریانات 78 هم در وقایع اخیر که منجر به عکس العمل امام خامنه ای شد، نشان می دهد هیچ کدام از اقدامات آنها در راستای منویات ولی فقیه نبوده است. این موضوع رفتار های انحرافی انصار حزب الله خصوصا در وقایع اخیر را در چند روز آینده ذیل عنوان «عبرانی و زمینی شدن حزب الله ایران» به صورت مبسوط توضیح خواهم داد. ولی فی الواقع من سابقه ای از تایید رفتار های انصار حزب الله توسط امام خامنه ای ندارم. از سویی می بینم بیت رهبری در برابر نیروی های این گروه، همچون منصور ارضی مداح و منبری مسجد ارگ (مسجد سنتی شاخه الله کرم، که الله کرم در سخنرانی اخیر خود از او با نام استاد نام می برد)، موضع می گیرد و حتی دو سال وی را از حضور در مراسم های بیت محروم می کند.

اما کوتاه درباره سخنرانی اخیر الله کرم

[می خواستم همچون حاج حسین الله کرم، منطق خود و اطرافیانش را به ایشان نمایش دهم، از توکاتور گرفته، تا چهار سال حضور در اروپا و بعد درباره ی اینکه با چه کسی از تبعید به اروپا صحبت کنیم حرف بزنم؛ ولی دیدم این همه مطلب تحلیل تباه می شود و دوستان بحث را منحرف خواهند کرد. از این قضیه گذر می کنم، همه می دانیم سخنرانی ایشان تا چه حد غیر منطقی و بر اساس حدس، گمان و حتی تهمت بود. من ترجیح می دهم از این زاویه وارد بحث نشوم.]

و در آخر:

در آخر فکر می کنم بیست سال حضور انصار حزب الله، و خصوصا هزینه هایی که در سال 88 به نظام تحمیل کرد و همچنین سود هایی که رسانده است؛ موضوع خوبی برای تحلیل و اصلاح است، که شخصا چند مطلب برای آن در نظر دارم که عناوینی چون «عبرانی و زمینی شدن حزب الله ایران»، «سلبریتی های حزب الله» (درباره رشد و تثبیت مداحی گری، و تقابل هیئت با مسجد و بسیج) و ... را از الآن برای آنها در نظر گرفته ام که یا در این جا منتشر خواهم کرد، یا یک وبلاگ اختصاصی برای این موضوع خواهم ساخت تا با کمک دیگران یک مجموعه کامل درباره این گروه هرج و مرج طلب منتشر کنیم تا بهانه ای باشد برای بازسازی ساختار شبکه حزب الله ایران.

  • محمدمسیح یاراحمدی

جمعه ظهر با خانواده خودم را رساندم به خیابان کشاورز، همان جا از مادر و خواهرم جدا شدم، مادرم برای نماز وارد دانشگاه شد، و من که برای عکاسی دوربین آورده بودم مجبور شدم بیرون بمانم و نماز را در ضلع شرقی دانشگاه اقامه کردم. حاصل این شد که زودتر توانستم به خیابان انقلاب و محل شروع مسیر کاروان برسم، اشک ها جاری بود، و نگاه ها حیرت زده؛ چند سال بود شهید نیاورده بودند؟ دوربین را دست گرفته بودم از پرواز ضریح های کوچک چوبی عکس می گرفتم، از تقلای دست انداخت به گوشه ی پرچم پیچیده روی تابوت ها؛ از صورت های غم زده، با ریش و بی ریش، با تی شرت یا بولیز روی شلوار انداخته، چادری و مانتویی، محجبه و غیر محجبه، مسلمان و ارمنی ...

[caption id="attachment_368" align="aligncenter" width="410" caption="من هیچ؛ من نگاه. // مجموعه تصاویر آن روز را به در روزهای آینده در یک پست جداگانه منتشر می کنم."]من هیچ؛ من نگاه. // مجموعه تصاویر آن روز را به در روزهای آینده در یک پست جداگانه منتشر می کنم.[/caption]

استغنا و پرکشیدن روح طولی نکشید، نیم ساعتی که گذشت دنیایم تلخ شد؛ خوش به حال آن ها که مثل من، به بهانه ای چون عکاسی منتظر گذر کردن تمام کاروان نشدند، یکی را چسبیدند و دنبالش رفتند، رفتند و ندیدند که بر ما چه گذشت ...
میانه کاروان و تریلی ها که همه خود مداح و بلند گو داشتند یک وانت را دیدم، بی آرم سپاه و بی نشان، نوحه می خواند، این را جدی نگرفتم، آخر صف تریلی ها که رسید وانت دیگری آمد؛ نوحه هایش پُر سوز نبود برایم، ضرب داشت، سخت بود، یاد مداحی های امثال هلالی می انداخت من را؛ این اَش ناراحت کننده نبود، خوب هر کدام اهلی داشتند، حتی مداحی های هر تریلی با دیگری فرق داشت، لابد قرار بود هرکدام بخشی از جماعت را جذب کند؛ ولی به همین جا که تمام نشد، پشت سر کاروان راه افتادم، جایی رسیدیم که پنج دختر مانتویی، به قول آنها بی حجاب/شل حجاب، نگاهشان گره خورده بود به تابوت ها، گریه می کردند؛ پاداش شان می دانی چه بود؟ برادر وانت سوار، با قیافه های معلوم الحال، تا رسیدند شروع کردند به «مرگ بر بی حجاب ...» گفتن، هولناک بود، هُرّی دلم ریخت از این شعار ناگهانی میان آن همه سوز، جماعت پیرامونش هم دَم گرفتند، پیاده رو و دختران حیرت زده و ترسیده را هدف نگاه گرفته بودند و فریاد می زدند، کلمات را می کوبیدند بر سرشان ...

[caption id="attachment_367" align="aligncenter" width="410" caption="این تصویری است که در حین حرکت توانستم از آن وانت شعار دهنده بگیرم؛ البته در فیلم هایم یک فیلم از عزاداری شان پیدا کردم که تا شب روی یوتیوب می گذارم."]این تصویری است که در حین حرکت توانستم از آن وانت شعار دهنده بگیرم.[/caption]

به این جا تمام شد؟ نه، تازه این ها که خواهم گفت چیزهایی است که من دیدم، روایت دوستانم سوزناک تر کرد غم غربت شهدا در مهمانی خودشان را. تازه وارد ها به مهمان های شهدا رحم و مروت نکردند نامردها. به این در و آن در زدم، به بچه های سپاه، پلیس ها و ...، آخر سرش یکی از ماشین های نظارت سپاه را گیر آوردم، برادر سپاهی شیشه را کشید پایین تا حرفم را بشنود؛ گفتم چه دیده ام، گفت «چه کنیم، زورکی خودشان را داخل کاروان کرده اند، تذکر می دهیم، ولی نمی شود انداخت شان بیرون ...»، بنده خداها می ترسیدند بلوا شود، حرمت شهدا بیش از این شکسته شود، خودشان هم عصبی بودند از آن چه می دیدند.
در مسیر بعضی مسئولین هم همگام بودند؛ در دلم خُرسند بود که ما «اصولگرایان» می توانیم به این ببالیم که رئیس جمهور، شهردار و نماینده مجلس مان، خودشان را محروم نمی کردند از گام برداشتن زیر تابوت شهدا ... ؛ حاصلش چه بود؟ آن جماعت خشن افتادند به جان هر مسئولی که دل خوشی ازش نداشتند؛ شهردار، قالی باف و هر نماینده مجلسی که خوششان نمی آمد از او را به باد توهین گرفته بودند، آخر این رسم مهمانی آمدن است؟ تو فکر می کنی ناراحتی شان از این ها برای یک سال اخیر است؟ قالی باف که جزو اولین نفرات بود که هفته اول در دفاع از پیروزی احمدی نژاد به تلویزیون آمد، احمدی نژادی که بیش ترین جفا را به او کرده بود در این چهار سال؛ نه حاجی برای امروز نبود، این جماعت خشن را من می شناختم، روزگاری با ایشان دم خور بودیم خودمان، دعوا برای امروز نیست، بحث سال 78 است و اینکه چه کسی پای این ها را بست تا با شلوغ بازی و کتک کاری های شان بیش از این خون به دل مولای ما، امام خامنه ای، نکنند. همه مثل خودشان فراموشی ندارند.
رسیدم به حافظ و حجم مردم و بالارفتن شهدا از روی پُل، این صحنه دل خوشم کرد، کمی آرام گرفتم، فرار کردم از آن بلوای نامَرد ها، ولی ختم شد به این جا؟ نه. رسیدیم به خیابان بهشت، کمی جلو تر از دیوان و شهرداری، کنار پزشک قانونی، وقت خدا حافظی بود؛ شهدا را دست گرفتیم فرستادیم به معراج الشهدا ... کمی که تراکم زیاد شد زدم بیرون از جمعیت دور تر ایستادم، تریلی ها که شهدا را تحویل دست های مردم دادند از خیابان خارج شدند؛ ناگهان سر و کله وانتی پیدا شد، استیلش شبیه وانت های قبلی، دو چند تا بلند گو علمکرده بود از خودش، از دور که دیدم حاج حسین الله کرم هم توی وانت بود، مداحی شان که رو به پاین گذاش، الله کرم رفت پشت میکروفون، چند جمله ای گفت و نوحه ادامه پیدا کرد؛ گفت «برادرا و خواهرا، اعتراضمون رو به کجا ببریم؟ چند نفر از مسئولین کشوری در میان شما هستند؟ کجا هستند اینها؟ چرا نباید در صف اول نماز جمعه باشند؟ چرا نباید در صف اول و شهدا رو بر دوش بگیرند؟ این حرف ها کجا باید زده شود؟» (فیلم این لحظات را اینجا آپلود کردم؛ هرچند بعدش حافظه دوربینم تمام شد و نشد باقی اش را ضبط کنم)؛ خواستم داد بزنم، «آهای حاج حسین، مسئولین به درک! تو و بچه های حُرمت می گذارید کسی جرئت کند بیاید اینجا؟ بیایند اینجا زیر مشت و لگد شما؟»

[caption id="attachment_369" align="aligncenter" width="410" caption="این عکس از سخنرانی حاج حسین الله کرم است که از روی فیلمی که گرفته ام کپچر کردم."]این عکس از سخنرانی حاج حسین الله کرم است که از روی فیلمی که گرفته ام کپچر کردم.[/caption]

دوباره عصبی می شوم می روم به سمت انتهاب خیابان، سمت شرقی، فضا بازتر است، سر کوچه ای شاگردان دیروز الله کرم ایستاده اند، رضا هلالی و بهمنی و تیم شان ...؛ سمت راست تیم علی بدری و رفقا است، این بین، محمدرضا و امیرحسین را می بینم و می رویم سمت، تیم بدری، از محمد رضا سراغ حسین نوبختی (سردبیر نوسازی، همت و ...) را می گیرم می گوید در تشییع دیدنش ولی نیست. جلوتر می رویم، حسین قدیانی ایستاده است و حسنی، با قدیانی به تبعیت از جمع سلام علیکی می کنم و گوشه ای با رفقا می ایستم؛ دوستان مشغول گفتگو و دفاع از مشایی هستند ... شنیده بودم بخشی از بچه ها حزب الله افتاده اند در دامن مشایی ولی در این حد، بعدا کمی بیشتر پی اش را می گیرم و چیزهای بیشتر دستم می آید. الله کرم می رسد به قضیه فرانسه و قالی باف، بنده ی خدا هیچ بهانه ای دیگر گیر نیاورده است، یک داستان تخیلی علم کرده است که چرا شهرداری نمی گذارد ما بنرهای شهادت خانوم  فاطمه زهرا (س) را نصب کنیم، با خودم فکر می کنم شما که فی سبیل الله موش نمی گیرید، حتما بنر ها هم تبلیغ برنامه های هیئت تان است، وگرنه چه کسی به یک بنر عادی کار دارد؟ و البته اینکه چرا تیم قالی باف و بسیاری از اصولگرایان تمایلی به تبلیغ هیئات وابسته به انصار حزب الله ندارد، خود رساله ی مفصلی می طلبد که معطوف به وقایع سال 78 و درگیری نیروی انتظامی با انصار حزب الله است.
عرض می کردم، الله کرم در ادامه سخنرانی اش رسید به بحث فرانسه و گفت «اگر دستور شما بوده است که جلوی تبلیغات عاشورای فاطمی را بگیرند؛ که وای بر شما. اگر دستور شما نبوده است پس سریع برگردید والا جای شما همان فرانسه خواهد بود. شمایی که بر روی خون شهدا، خلبانی آموزش دیدید و یاد گرفتید، جایتان همان فرانسه است که می خواستید در ایرفرانس مشغول به کار شوید. آنجا دیگر نه زهرایی خواهد بود، نه شهادتی و نه سالگردی.»؛ این جا که رسید در میان این دوستان بحث فرانسه شد که قضیه چیست، یکی با بی پروایی گفت سال 84 قالی باف که از احمدی نژاد عقب ماند، می خواست «پناهنده» شود به فرانسه. الله کرم از ایرفرانس شروع می کند، نیروهایش پر و بالش می دهند و می رسند به پناهندگی! وای! در می مانم از اخلاق حضرات! ایهاالناس تهمت به این سنگینی، آن دنیا چطور می خواهید جواب دهید؟
از حضرات که جدا می شویم و جای دیگری با رفقایی که تازه به جمع پیوسته اند گعده می کنیم، یکی دیگر از رفقا بی پروا فحش ناموس می کشد به قالی باف و ...، می گویم رفیق می توانی آن دنیا جواب فحاشی را بدهی؟ تهمت هم نیست، فحش جنسی و ناموسی است. می گوید جواب موسوی و کروبی اش را باید بدهیم، این را هم می دهیم، و می زند زیر خنده. (اخلاق انصار حزب الله به کجا رفته است؟ رفقایم دارند عبرانی می شوند، داد به کجا ببرم؟)
آخر های تجمع است، داریم جمع می کنیم برویم که آقای حسنی می آید چند تا جزوه منقوش به آرم «موسسه عاشورا» می دهد به رفقا که پخش کنند، و من عصبی، هراسان و گیج، با کمیل و رفقا می آیم سمت مترو ...
در راه یادم می افتد روز قدس را، در حالی که عکس آقا دستم بود، داشتم جلوی کتک خوردن یک سبز را می گرفتم، همان هنگامی که داشتیم شعار می دادیم «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»؛ می دانی چه شد؟ می خواستم جلوی یک حرکت غیر اخلاقی را بگیرم، یک نفر از پشت گاز فلفل گرفت جلوی چشمم و از پنج سانتی پاشید توی چشمم؛ کمی آن طرف تر یکی از رفقایم را که داشت با یکی از حزب الله نماها سر خشونت شان بحث می کرد را گاز فلقل زدند. همان جا فهمیدم که عده ای هستند که نمی خواهند بگذارند جو آرام شود، در گیری ها بخوابد، نظام و مردم روی آرامش ببینند ...

در پست بعدی، این قضیه را باز می کنم، خصوصا این که چه می شود دوستان در دامان مشایی می افتند.

  • محمدمسیح یاراحمدی

رفیق؛ زمان خیلی سریع می گذرد ها! فکر کن من سه روز تا دوشنبه که درس پنج واحدی ام است وقت دارم، بعد امروز را خواستم کُدهای یک کار را اصلاح کنم، دو تا مطلب برای دانستنی ها بنویسم و یک مطلب برای همشهری ماه، تا ساعت 8 شب آن کُدزنی وقتم را گرفت، چهارساعت بعدیش هم جدی توان کار نداشتم، الآن هم که نشسته ام پای دستگاه جدی خوابم می آید، هر چند این توانایی را پیدا کرده ام که تا صبح بیدار بمونم و بنویسم ولی منطقی نیست چون فردا صبحم را از دست می دهم، در حالی که راندمانم تا صبح کمتر است؛ البته گاهی که فورس کار (چون امروز) زیاد است وموعد تحویل دارم مجبورم این کار را بکنم. اما این بار ترجیح می دهم نیم ساعت بازی کنم، بعد بخوابم و صبح مطالب را بنویسم.

ضمنا:
+ شماره چهارم دانستنی ها روی دکه است، یک گزارش از علامه حلی، یک مطلب دوصفحه ای درباره ی مگاپروژه ی برج بیونیک شانگهای، و چهار صفحه هم کارگاه و ترفند از من در این شماره هست.
+ این قالب جدید سایت عدالتخواهی خواهد بود که نسخه تغییر یافته سایت برخیز است؛ البته با دامنه اصلی جنبش عدالتخواه بالا خواهد آمد؛ ولی شما می توانید یواشکی کمی زودتر ظاهر جدید سایت را ببینید.

  • محمدمسیح یاراحمدی

1. برای باز شدن قفل این قلم دعا بفرمایید.
2. به نظرم رسید خیلی از لحن وبلاگی دور شده ام؛ انقدر که برای مجلات نوشته ام، حتی وقتی برای وبلاگم می نویسم، جدایی از حجمش که زیاد می شود و لحنش که خودمانی نیست مثل قبل، کلی با خودم کلنجار می روم که در وبلاگ منتشرش کنم یا بدهم نشریه ای چاپ کند؟؛ گاهی با خودم فکر می کنم، شاید وبلاگ نویسی مثل پیله است، عُمر دارد، ازش که در آمدی نمی شود راحت برگردی؛ ولی برای منی که وبلاگ نویسی برایم امری اصیل است، پذیرش این گزاره سخت است. البته معترفم تعدد امور تعریف کرده برای خودم، در کنار فشار دانشگاه، و دو کار روتین مجله دانستنی ها، و پروژه بلند مدت برنامه نویسی که قبول کرده ام، در کنار پروژه های بزرگ و کوچک، خصوصا برای آدمی مثل من که دقیقا مشکل «عدم تمرکز» و بیش فعالی دارد، با توجه به حاشیه شدن امر وبلاگ نویسی موجب نسیان آن می شود، به همین خاطر است که دقیقا در زمان هایی یاد وبلاگ نوشتن می اُفتم که فاز نوشتنم نیست.
3. به ذهنم رسید چندی به جای بروز رسانی گاه نوشت، اصلا روزنگار بنویسم در این باکس کوچک؛ شاید کم کم برگشتم به بازی؛ مخصوصا که از وب 2 نسبتا توبه کرده ام؛ توئیتر و فرندفیدم را هم بروز نمی کنم ...
پ.ن.
+ مطلبی که درباره فیلم «طهران، طهران» نوشته بودم را موقتا حذف کردم، انشاالله که در دور جدید نشریه «سینما، رسانه» چاپ شود.
+ دائم سعی می کنم از لحن نگارش مطبوعاتی دوری کنم، بعد حاصلش می شود ترکیب ناموزون جمله هایی که «فاز» در کنار «زین جهت» می آید. :))
+ تا حدی با قالبم وَر رفتم؛ ولی شاید کُن فیکون اش کنم اصلا.

  • محمدمسیح یاراحمدی