شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

بازی وبلاگی: از وبلاگ هایی که دوست دارم.

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۸۹، ۱۱:۵۷ ق.ظ

chehre

«وبلاگ نیوز» همت به خرج داده، جشنواره «چهره 89» یا بهترین وبلاگ سال را دارد برگزار می کند؛ لیست نامزدهای تا به الآن را که نگاه می کردم با وبلاگ های جالب و جدیدی مواجه شدم که تا به حال نمی شناختم.
به نظرم رسید، حالا که هر کس دارد لیست خودش را به صندوق می اندازد، حیف است فقط سه وبلاگ پر رای دیده شوند؛ بیایید وبلاگ هایی که معرفی می کنید را در وبلاگ هایتان هم با شرحی از این که چرا به نظرتان باید دیده شوند، بنویسد، محدودیت پنج تایی هم ندارید و بد نیست به وبلاگ های کم بازدید و در حاشیه و تازه تاسیس ها هم اهمیت دهید؛ چون آنچنان که می دانیم مطرح شدن در وبلاگستان، وابسته به پارامترهایی است که یکی از آنها خوب نوشتن است؛ در این میان عضو جریان، گروه یا مافیا بودن فرایند را کمی ناعادلانه می کند. البته من در این دوران ترک وبلاگ نویسی تازه چند هفته است روزه ش را شکسته ام، خصوصا به دلیل دوری از مظاهر تکنولوژی چون گوگل ریدر، وبلاگ خوان خوبی نبوده ام؛ با این حال این لیست من است:

1. زهرا هاشمی بهرمانی -اچ.بی- :
زهرا از وقتی من یادم است دارد می نویسد؛ از آن وبلاگش در پرشین بلاگ تا الآن، اما هیچ وقت به اندازه دوسال اخیر از لاک دخترانه ش بیرون نیامده بود و بروزی سیاسی/اجتماعی نداشت. وبلاگ زهرا برایم جذاب است؛ چون ژانری اقلیت و البته دلنشین از حزب الله را ارائه می دهد؛ که خصوصا عدم تشابه تصویر با تصور تیپیکال از حزب الله، نشان می دهد انتخاب این مسیر کامل منطقی و نه از سر موقعیت بوده است. از سوی دیگر، زهرا این توفیق را داشته است که مخاطبی را که در عطش دانستن روزمرگی های روان و شاد یک آدم است را آرام به دنبال خود بکشد و در این میان نگاه سیاسی و اجتماعی خود را نیز گاه ارائه دهد؛ همین جذابیت و مخاطب پسندی زهرا است که وی را سیبل حمله ضدحزب الله می کند، وگرنه یادداشت یک وبلاگ گوشه افتاده بی مخاطب درباره فرزاد کمانگر هیچ وقت مخاطب پیدا نمی کند که نقد شود. این روش نگارش موید این نکته است، که رسانه فانتزی وبلاگ، نیاز مند سطحی از سرگرمی است تا به ایده آل میزان مخاطب نزدیک شود.
2. آرمانخواهی - آلکوم ایکس (علی کمیلی) - :
هنگامی که بخشی از وبلاگستان، در جریان اصلی، با سرعت و هیجان و پر سر و صدا مسیر خود را می رود؛ وبلاگ هایی وجود دارند که در فضای آرام خودشان مشغول نوشته های پر مغزی هستند که سواری بر موج خبری سیاسی و حضور در بازی های وبلاگی برایشان اهمیتی ندارد. در واقع تولید محتوای اصلی وبلاگستان در چنین وبلاگ هایی رخ می دهد. علی کمیلی، به عنوان یکی از اولین های جنبش عدالتخواه دانشجویی و موسسین موسسه امت واحده -مجری کاروان آسیایی غزه- عنصری معتبر است که نباید نوشته هایش را از دست داد.
3. خرچنگ زاده - هاتف خالدی - :
هاتف، شمایل این بچه تخس سریال های تلویزیونی است که موی دماغ همسایه ساواکی شده باشد؛ دانشجوی دکترا در نروژ که از جهت عدم صرف وقت در فضای نا آشنای نروژ وقت زیادی برای اینترنت دارد؛ این چنین است که به خوبی روی موج اخبار سوار می شود و همیشه بازدید بالایی دارد؛ البته درگیری زیادی در اینترنت، بخشی از مطالب هاتف را معطوف به روابط بین وبلاگی و کل کل با وبلاگ نویسان غربگرا کرده است، که البته در فضای رسانه ای و برای پروپاگاندا و جنگ روانی، انجام این فعالیت گاه لازم است. ضمنا عکس هایی که در فتوبلاگش می گذارد هم محشرند.
4. درویشی نشسته بر پوست پلنگ - سید اکبر موسوی اعظم (ساما) - :
ساما همان است که تیتر وبلاگش می گوید؛ یک درویش خسته دل پر احساس، یک طلبه مرید بهجت، که ادبیات و هنر را می فهمد، و در همه شعرهای سپیدش، مینیمال هاش و حتی مطالب جدی ش روحی از اخلاق و عاطفه جاری است؛ ساما ها رگ های نادیده ی وبلاگستان اند که بی وجودشان وبلاگستان خشک می شود. اشارات عرشیه هم کشکول مینیمال های ساما است.
5. دانشطلب - مجتبی - :
مانند پیرمردی غرغرو در ایوان یکی از خانه های محل می ماند، که همیشه یک کتاب خطی کنار دستش است یا دارد روی صندلی نئنویی ش می خواند؛ نکته مهم دانشطلب همین است؛ بیرون از گود بازی های سیاسی نشسته است و علاقه ای هم به حضور در این فعالیت ها ندارد و به شدت، خصوصا در حوزه تاریخ سیاسی، پر مطالعه است. این وضعیت از او منتقد و تحلیل گری گزنده می سازد که شاید بسیاری اوقات با نتیجه گیری های وی موافقتی نداریم ولی استدلال ها و فَکت هایی که ارائه می دهد جذاب و قابل توجه است.
6. 4 دیواری - مانی ب. - :
چپ گرایی شاخصه اصلی وبلاگ مانی ب. است؛ آنچه که نقش محوری در وبلاگ وی دارد، ترجمه مقالات خارجی، یا مچ گیری از رسانه های فارسی خارجی است که با رندی قصد تطهیر تصویر امپریالیسم را دارند و گویی در لحظه ای مفرح، مانی ب. چون کودکی شرور پته شان را روی آب می ریزد و با مقایسه اخبار و حقایق تناقض شان را به نمای می گذارد.
7. گفتمگفت - فرهاد جعفری - :
فرهاد جعفری معرف حضور اکثرمان هست؛ نویسنده سکولاری که هرچند در بیشتر اوقات، حتی طبق استدلال های خودش من به نتیجه دلخواه وی نمی رسم؛ اما درباره شدت انتقاد به وضعیت فعلی و احزاب خانوادگی اصلاحات با وی هم نظرم؛ و گفته های اقتصادی و اجتماعی وی همیشه چیزی برای افزودن به من دارد. مطالب بلند فرهاد جعفری را از دست ندهید؛ می توانید مثل من ساعاتی از جمعه ها را بگذارید برای طویل خوانی.

به این لیست می توانم روزنوشت - سیداحمد موسوی -، هیس - داوود مرادیان - و چای نبات - مهدی شیخ صراف - را هم اضافه کنم.
دعوت.
لیست خاصی در نظر ندارم، هر کس این مطلب را می خواند دعوت می کنم به نوشتن درباره وبلاگ هایی که دوست دارد؛ فقط اگر نوشتید، خبر دهید که ذیل مطلب به آن لینک دهم.

پی نوشت.
تجربه به شدت موفق، و البته ناکام و نیمه تمام «مجمع وبلاگ نویسان مسلمان»، درس های خوبی به من داد؛ همین درس ها بود که موجب شد، پس از یک سال و خورده ای فاصله گرفتن از فضای مجازی، هنگام برگشت به جای تلاش برای احیای مجمع، به تاسیس فعالیت به ظاهر فانتزی «کافه حزب الله» برای ترمیم و احیای روابط پیش نیاز برای فعالیت های هماهنگ اقدام کردیم و مستقیم وارد فاز عملیاتی نشدیم.
یک قانون نانوشته درمیان ما وجود داشت/دارد که باید از همدیگر حداکثر حمایت را بکنیم؛ و این چنین است که وقتی حسن میثمی و دوستانش در وبلاگ نیوز، طرح چهره 89 (که مشابهش را من از سالها پیش در نظر داشتم و به دلایلی اجرا نکردم) را اجرا می کند، فکر می کنم همه ما هر چه قدر که می توانیم باید به پیروزی تلاش وی کمک کنیم، که موفقیت و شکست هر کدام از ما، در نگاه عام، به کارنامه تمامی ما نوشته می شود.

نظرات  (۱۹)

ممنون محمدمسیح :)
  • خرچنگ زاده
  • دمت گرم
    سلام.
    ممنونم از توجه شما. اما باید - حتی به این قیمت که کمی سرخورده شوید - توضیحاتی بدهم.
    در وبلاگ من ترجمه زیاد است٬ اما ترجمه نقش محوری ندارد.
    با مفهوم «مچ گیری» مخالفم. این را یک نوع برچسب می دانم. من از هیچکس و از هیچ رسانه ای مچ گیری نمی کنم.
    بچه شرور را می پذیرم (!) اما چپ گرایی را نه. این هم یک برچسب دیگر است. واقعیت این است که چپ و راست و محافظه کار و ... مفاهیم به دردبخوردی برای مواجهه با واقعیات امروز نیستند. این مفاهیم امروز از سوی کسانی به کار می رود که روند پر سرعت تغییرات آن ها را زیر گرفته است. به شما هم دوستانه توصیه می کنم در استفاده از این مفاهیم تجدید نظر کنید.
    __________
    پاسخ:
    منظورم از چپ گرایی، رفتار تمام انتقادی به وضعیت بود نه مفهوم اقتصادی ش؛ شاید درست بیان نکردم؛ و البته مچ گیری به نظرم یک تعریف است نه برچسب؛ خصوصا که این روش در مقابل رسان هه ای که سعی در وارونه نمایی دارد ستودنی است.
  • از حوا به آدم
  • سلام , نوشتۀ آخر آقای مانی به نام "عنوان ندارد " رو خوندم ,
    نگاهی ژرف و مطلبی جالب و شآنی خاص خود, متشکرم از ایشون و از شما هم همچنین که معرف ایشون بودید .
    وبلاگت بدجوری به تته پته افتاده؟!
    پستتو پاک میکنی
    masih.ruhollah.org/1389/12/01/628/the-fruit-that-fell
    کامنتا رو سانسور میکنی
    چیه؟ چه خبره؟
    تو خیابونا هم که به قول خودتون جو امنیتیه
    داستان چیه؟
    میخواین روی قذافی رو سفید کنید؟
    _______
    پاسخ:
    1. پست رو مادرم ازم درخواست کرد پاک کنم؛ وگرنه خودم مشکلی باهاش نداشتم؛ ضمن اینکه یک موضوعی رو می خواستم پخش بشه و شد. سر اون قضیه چون آدمای زیادی دخیلند الآن و هر کس یک ادیت داشت، من زدم پاک کردم خودم رو راحت کردم.
    2. کامنتا رو هم سانسور نکردم؛ دیدم، پستای دیگه ول شده نشستید دارید اونجا جر و بحث می کنید منم باید تمام کامنتا رو بخونم تا تایید کنم؛ فکر می کنم تا الآن هم آزادی بیان خوبی حاکم بوده؛ دیگه فرصت نداشتم فکر کردم بهتره ببندمش؛ خصوصا که دیدم به جای مناظره دارید به هم دیگه گیر می دید و تیکه می اندازید و فایده خاصی هم نداشت. بهر حال شرمنده.
    سلام.
    جالب بود.
    کلا این قضیه، قضیه‌ی جالبیه. انتخاب وبلاگ نویس برتر و اینا اما معمولا مشکلش اینه که در حد همون وبلاگ های معروف باقی میمونه.
    وبلاگ هایی که معرفی کردی رو تقریبا همه شون رو میخوندم و دیده بودم به غیر از "درویشی نشسته بر پوست پلنگ" که به نظرم وبلاگ جالبی اومد.
    راستی! وبلاگ خودتم حرف نداره. ;)
    یاعلی...
    _________
    پاسخ:
    سلام میلاد؛ من خیلی وقته وب گردی نمی کنم وگرنه سعی می کردم وبلاگای غیر معروف تری رو مطرح کنم :)
    سلام. با این وبلاگ ها آشنایی دارم. حقیقا وبلاگ های جالبی هستند. توصیفات شما هم جالب بود.
    من فقط فرهاد جعفری رو می شناسم و زهرا اچ بی. این اواخر گاهی به زهرا سر زدم و فکر می کنم کمی جا افتاده تر و بزرگتر شده و این همه پایداری و نوشتنش رو تحسین می کنم. ما یه جورایی نسل کلاسیک وبلاگ نویس های فارسی هستیم.
    امیدوارم این فیلترینگ هم دست از سر ما برداره و بذاره کارمون رو بکنیم :)
    آقا ما نوشتیم!
    میدونی به تو و امسال تو چی میگن؟ گرگ در لباس میش. گوش کن بچه قرتی، اولا تو بی جا میکنی اسم بسیج رو رو خودت میزاری و از اون طرف واسه سران فتنه و اون ملت احمقی که دنبال اونها راه افتادن خوش رقصی میکنی. له کردن جوجه سوسولایی مثل تو که دنبال یک شبه معروف شدن هستن واسه ما مثل آب خوردن میمونه. حالا دیگه کارت به جایی رسیده که از بچه حزب اللهی ها انتقاد میکنی که بی بی سی از تو به عنوان سند استفاده کنه. اینها رو برات داریم. این از این. در ثانی تو مثل اینکه نمیفهمی که اگه همین بچه حزب اللهی ها نبودن، امروز ایران دست سران فتنه و اربابان آمریکایی اسرایلیشون بود. اون وقت معلوم نبود پدر خواهرزاده تو کدوم حروم زاده ای میشد. میگن باتوم رو بزن تو اون ملاج بی مخی که کار نمیکنه. خوش رقصیات رو تموم کن، و گرنه مادرت رو عروس میکنیم. آشغال انگلیسی.
    پسر جان توی وبلاگ شما یه چرخی زدم. اینو برای شما مینویسم چون تو بعضی از پست ها ادعا دارید که خیلی منطقی می نویسید. اینجا هم مینویسم چون جای کامنت رو بستید توی پست مربوط. در ضمن میدونید چرا اصلا مینویسم؟ - و فکر میکنم بقیه هم به همین دلیل زیاد کامنت گذاشتن- دلیلش اینه که احساس می کنم اونی که خونشو ریختن تو خیابون مثل گوسفند انقدر گردن من حق داره که وقتی شما دارید تمام زندگی و تصمیمشو لجن مال میکنید مثل سیب زمینی سرم رو نندازم پایین برم سر زندگی خودم. دقیقا مثل پدر شما که گردن من حق داره. ولی میدونید به نظرم مشکل شما چیه؟ مشکلتون اینه که یه وابستگی ذهنی دارید. بنابراین با اینکه سعی میکنید با منطق جلو برید آخرش حاضر نیستید واقعیت رو قبول کنید و با دلایل آب دهنی همه چیز رو میچسبونید به هم.
    واقعاً این مملکت چی میخاد بشه که سر اصول اولیه باید بشینیم بحث کنیم و امثال شما باید تازه این رو بهشون قبولوند یه جوری که بابا به پیر به پیغمبر کشتن آدم بده چه مجاهدین خلق باشه که آدم میکشه چه بسیجی باشه. بابا به پیر به پیغمبر زدن مردم بده حالا چه اسرائیلی باشه چه نیروی انتظامی باشه.
    برای اینکه واقعیت رو ببینید لازم نیست دلیل براش بیارید. کافیه یه لحظه چشم هاتون رو ببندید احساسش کنید. به خدا معلومه. دل آدم اگر تیره نشده باشه میفهمتش. چه اینکه بسیجی باشه چه اینکه سبز. مگر بسیج یا سبز امامند که بی اشتباه باشند. مگر صرف اینکه ما بسیجی هستیم یعنی اینکه هر کاری که بسیج میکنه درسته؟ خدا کنه آزاده باشیم.
    آفتاب آمد دلیل آفتاب چون دلیلت باشد از وی رو متاب
    حالا شما جو میگیرتتون رگ گردنتون میزنه بیرون میگید اون بسیجیه که پشت بام به مردم تیر زده کار خوبی کرده. از کجا میدونید مردم میخاستن اسلحه ها رو بردارن که بعد شورش بشه و جنگ داخلی راه بیوفته. آخه مگه شما خدایید که راجع به زنده بودن مردم تصمیم میگیرید. فکر کردید چون پدرتون شیمیایی شده دیگه هرچی شما میگید درسته و هرجوری که شما میخاید مملکت باشه و پدرتون فکر میکنن همون باید باشه؟ پدرتون با وجدان و شرف خودشون یه معامله کردن که رفتن جبهه در درجه ی اول تا شرمنده ی خودشون نباشن. بنابراین شرفشون رو دارن هنوز. این معنیش این نیست که تا ابد الدهر مملکت همونجوری که شما و پدرتون دوست دارین باشه باید باشه. بهتون توصیه میکنم توبه کنید تو ریختن خون چند نفر شریک نکنید خودتونو.
    میدونید جالب ترین چیزی که توی بعد از انتخابات دیدم چی بود؟ اینو دیدم که 3 میلیون نفر داشتن توی خیابون راه میرفتن و یک شعار هم نمی دادن!!! واقعاً فکر نمی کنم هیچ جای دنیا اتفاق افتاده باشه. میدونید نشونه ی چیه؟ نشونه ی شعور این آدماست نشونه ی اینه که دمبال خشونت نیستن نشون اینه که دارن پرهیز میکنن از خشونت. بعد شما میگید اینا اول شروع کردن!! لازم نیست آدم خیلی علامه باشه که نبینه حکومت اول نمی خواست دخالت کنه ترجیح میداد با شکل مسالمت آمیز با موسوی و کروبی کنار بیاد این بساط جمع شه و وقتی این روش جواب نداد تصمیم گرفت بریزه همه رو جمع کنه. دقت کنید جمع کنه!! شما خودت قانع میشید این ها رو به خودتون میگید؟ کودتای نظامی تو مملکت رو نمی بینید؟ چجوری باید گفت بابا به خدا این ها هم آدمن حق دارن انتخاب کنن نمیخان این حکومت رو.
    به خدا پیغمبر هم میخواست حکومت کنه از مردم بیعت گرفت.
    ببینید یک چیزی رو باید بدونید اون هم اینکه حفظ نظام از اوجب واجبات نیست. اصلا واجب هم نیست. به نظر من کلا هیچ مصلحتی در این دنیا وجود نداره. حضرت علی گفت همیشه حقیقت رو بگید حتی اگر به ضررتون باشه.
    برای دیدن حقیقت گاهی فقط باید چشم هاتونو ببندید. انقدر مشخصه که با چشم بسته هم دیده میشه.
  • رند خراباتی
  • لیست وبلاگ هایی که معرفی کردی با بقیه فرق داشت این نشون دهنده نگاه متفاوت همرا با تیزبینی شماست.توصیفاتی هم که درباره هر کدوم بیان کردی جالب و قابل تامل است.
    این فرهاد جعفری همونی نیست که وحید جلیلی تو ی دیروز امروز فردا ازش تعریف کرد و گفت بهترین نویسنده فرهاد جعفری، بهترین فیلمساز مسعود دهنمکی، بهترین سریالساز فرجلا سلحشور طرفدار احمدی‌نژآد بودن... بابا این که خیلی پرت و پلا بود... یادمه که یه بار به رضاامیرخانی فحش داده بود و مشهور شده بود که بیوتن رو با پول دولت نوشته و از این پرت و چیل ها!
    چرا؟
    نام نویسده ها ولاگ ها الکی می گوی زهرا هاشمی بهرمانی !!!!!!!!
    ____
    پاسخ:
    یک شوخی دور همی بود.
    آمدبهروخاطرمن شدملول تر
    زیراکه باغ بی تومحل ملالت است...
    یاعلی
    من حزب اللهی نیستم. ولی برای چی از اسم وبلاگت خوشم اومده..! اگه به حق کپی رایت اعتقاد نداشتم ، صد در صد یه وبلاگ به همین نام می ساختم برای خودم!
    خلاصه موفق باشی
  • مصطفی نمازیان
  • گذری و نظری
    سلام
    خسته نباشی
    به این همه حوصله و صبوریت تو جواب دادن به کامنتا حسودیم می شه
    بازم خوشحالم که هنوز داری می نویسی
    ما که دیگه متاهل شدیم وقت واسه سر خاروندن نداریم;)
    از شما چه خبر؟اوضاع خوبه؟درسا چطوره؟
    _______
    پاسخ:
    سخته اوضاع؛ ولی می گذره؛ انشالله بعدش راحتی باشه :)
    این زهرا هاشمی بهرمانی رو از کجا آوردی؟!!!! خانم زهرا شمالیه. بهرمان کجا بود؟!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی