شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر*

شما خواننده متن حتما به این واقفید که «عدالت» به معنای مساوات نیست. عدالت یعنی هر کس متناسب و اندازه خودش حق دسترسی داشته باشد و متناسب با خودش با او رفتار شود.

الآن من تعجب می‌کنم از عملکرد آقای توکلی و مطهری در مجلس که درباره مرگ ستار بهشتی سوال می‌کنند. تصور کنید با ستار بهشتیِ کارگر و کارگرانی چون او برخوردی نشود، چه اتفاقی می‌افتد؟ امروز این ستار بهشتی مدعی می‌شود، پس فردا فلان کارگر و همینطور انقدر گسترش پیدا می‌کند که می‌بینید همه‌شان مدعی‌ند. برای همین است که باید او را جمع و جور کرد و این کار در سطح و شان وی و به صورت عادلانه‌ای باید اتفاق بیافتد. خیلی مشخص است که یک کارگر، تو گویی با جرم سیاسی، اجازه حضور در هتل اوین در کنار برادران تحصیل‌کرده اصلاح‌طلب، مفسدین اقتصادی با سوئیت‌های مجهز و خانواده استوانه‌های نظام را ندارد؛ چه برسد به اینکه احکام «به صورت نمادین» درباره او اجرا شود. رجایی‌شهرها از سر این آدم‌ها هم زیاد است.

جلویش را نگیرید، پس فردا همین آدم‌ها مدعی می‌شوند، جمع می‌شوند جلوی عدلیه از وضعیت پرونده اخوی قاضی‌القضات سوال می‌کنند، سوال از اینکه چرا برادر قاضی‌القضات پرونده‌ش حواله شده به وقت گل نی؛ یا اینکه طرف دیگر پرونده، قاضی مرتضوی که قتل سه نفر در کهریزک بر عهده‌ش است راست راست می‌گردد. اصلا این چه پرسشی است که چرا حکم صبیه مکرمه استوانه که اقدام عملی کرده است با یک وبلاگ‌نویس یک‌لاقبا هم اندازه است؟، معلوم است که نیست، این یکی در هتل اوین با ملاقاتی و مرخصی، آن یکی رجایی شهر. قرار نیست که باشد. در یک ساختار عادلانه با هر کس متناسب با وزن و منزلتش رفتار می‌شود.


برادران ما باید با خودمان رو راست باشیم، ما تاریخ انقضا داریم. هر کدام‌مان به وقتش.

حالا همین برای مجتبای ما هم صادق است، امروز جلوی این را نگیری پس‌فردا همه این وبلاگ‌نویس‌های حزب‌اللهی مدعی می‌شوند. اصلا باید سفت گرفت، حتی عکس اسب سواری اخوی قاضی‌القضات را که بزنی باید ازت شکایت شود. حالا شما هی بگو اسب سواری‌ش را یکی دیگر کرده، جریمه‌ش را یکی دیگر باید بدهد. مجتبای دانشطلب مگر دختر فلان صاحب‌نفوذ است که حکمش نمادین اجرا شود، یا اینکه عضو فلان حزب و جریان است که به بند سیاسی فرستاده شود؟ یک وبلاگ‌نویس یک لاقبا که پر رو شود به اندازه دزد و قاچاقچی‌ها خطرناک است و باید در اندرزگاه شماره ۱۰ کنار همان‌ها نگه داری شود. پس‌فردا هم که مردونده نمی‌شود، یکی از همین دزد و قاچاقچی‌ها هم بهش مننژیت می‌خوراند. ما هم همه باور می‌کنیم و توجیه می‌کنیم.

یقینا ما باید از قاضی‌القضات تشکر کنم که حداقل صادقانه رفتار می‌کند و تکلیف ما را با خودمان مشخص می‌کند و به ما به روشنی پیام می‌دهد که چه هستیم و به چه دردی می‌خوریم. ما باید بدانیم که تاریخ انقضا داریم. بسیجی و حزب‌اللهی جماعت سپر بلا هستند، ما باید به چیزی که هستیم آگاه باشیم تا آسیب نبینیم. دهه شصت سلف ما جلوی توپ و تانک بودند، وقتی که برگشت یه مشت خاکی نظامی نامدیر بودند. باید کار به دست کاردان‌ها می‌ماند، همان‌ها که ایثار کردند و از فضای معنوی جبهه‌ها محروم ماندند تا مملکت داری کنند. اصلا بسیجی بی‌جا می‌کرد که بیشتر از این مدعی باشد.

حکایت ما هم همین است، درگیری‌ش را ما باید برویم، جر و بحث‌ش را ما باید بکنیم، رفاقت‌های ما باید گل‌آلود شود. اوضاع که آرام شد می‌توان همه چیز را بر سر همین حزب‌اللهی‌ها شکست. چه باک. اصلا ما بی‌جا می‌کنیم در عوض رای‌یی که دادیم و دفاعی که از آن کردیم درباره ۳هزار میلیارد سوال داشته باشیم؛ درباره کهریزکی که آبرویمان را برد سوال بپرسیم؛ از اینکه چرا درباره «صانع‌ ژاله» بهمان دروغ گفتند و به کذب انداختندمان مدعی باشیم؛ از اینکه نقش عدلیه در حفظ آرای اخوی چیست بپرسیم.  اصلا نقش ما این است که این‌ها را هم توجیه کنیم. ما چرا حد خودمان را نمی‌شناسیم؟

اصلا ما باید بپذیریم که وقتی که درباره بعضی رفقای‌مان به ما دروغ گفتند (نمونه‌هایش را لازم باشد می‌نویسم) نباید حرفی می‌زدیم چون اصلاح‌طلب جنایت‌پیشه بودند. طلبه سیرجانی را که گرفتند باید بدانیم که شان لباس روحانیت را حفظ نکرده است. لبه تیغ که رسید به بچه‌های احمدی‌نژاد به دلیل اینکه دعوای اشغل‌الظالمین‌بالظالمین و درگیری مجریه و عدلیه است نباید خودمان را قاطی کنیم. مجید بذرافکن را که غیرنمادین تنبیه می‌کنند باید سکوت کنیم. باید صبر کنیم کم‌کم به رفقای هم‌جناح خودمان هم برسد، که رسیده‌ است.


پی‌نوشت.

  • بیت بالا، از: شمس تبریزی، غزل ۱۰۸۵ دیوان شمس. که دانشطلب ذیل توضیح خود در گوگل‌پلاس زده بود. غزل اینطور آغاز می‌شود: همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر / سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
  • مجتبی دانشطلب در دادگاه بدوی بالکل تبرئه شد ولی با اصرار و درخواست تجدید نظر دادستان و با نظر دادگاه جدید در اتهامات توهین به مسئولین و تبلیغ علیه نظام محکوم شده است. جهت تاکید که با فرض اشتباه مطلبم را نخوانده باشید.
  • سابقه دادگاه‌های اخیر نشان می‌دهد که حتی با عذرخواهی متهمین باز شدیدترین حکم صادر شده‌است، همینطوری، محض اشاره.
  • واقعیت اینکه نمی‌خواستم این مطلب را با این تیتر و اینطور بنویسم، می‌خواستم نامه‌ای باشد به آیت‌الله [لاریجانی] درباره نتایجی که از این رفتارهای قوه‌قضایی در دوره ایشان گرفته‌ایم، اما شوخی بردار که نیست. پس با خودم گفتم خطاب به رهبری می‌نویسم، سعه صدر ایشان و مجموعه‌شان بیشتر است. به سابقه نوریزاد و گنجی و ... بنگرید، تا جایی که مخاطب رهبری است اتفاقی نمی‌افتد، کار به قاضی‌القضات یا عالیجناب استوانه که می‌رسد تو گویی به مصاف دین خدا رفته‌اند. اما این نوشته ورای رنجنامه است که بخواهم خطاب به رهبری از رنج و خفقان و سکوتی که بر ما می‌رود بنویسم. این واگویه‌ای است با خودمان که حداقل تکلیفمان با خودمان روشن باشد.


نظرات  (۲۱)

دوست عزیز، دنیا دار مکافاته
یه زمانی وقتی احمدی نزاد به همه اتهام میزد یه عده مثل علی لاریجانی اصلا به روی خودشون نیاوردن تا اینکه نوبت به خودش رسید...
شما هم مثل علی لاریجانی اون موقع که ملت دهنشون سرویس شده بود عین خیالتون نبود، حالا که نوبت به شما رسیده آمبر چسبوندید
نوشتتو چندباری مرور کردم، مجتبی رو نمی شناسم، امیدوارم وقتی این بیرون بود اینقدر مقاوم تربیت شده باشه که اونجا بتونه مقاومت کنه، اگه بتونه مقاومت کنه چیزایی یادمیگیره که تو هیچ دانشگاه جامعه شناسی یا علوم سیاسی تو هیچ جای دنیا بهش یاد نمیدن، اینو منی دارم میگم که اندرزگاه 10 رجایی شهر تا چند ماه پیش که تو سالن 5 ندامتگاه مرکزی کرج بودم واسم آرزو بود
آره عزیز، واسه طالبان قدرت همه تاریح مصرف دارن، هر چند شاید اگه امروز همو ببینیم با توجه به اختلاف عقیدمون به جون هم بیفتیم، اما مجتبی که من از طریق نوشته تو باهاش آشنا شدم، ایم روزا خیلی چیزا رو به چشم می بینه، اون که اون تو هستش می دونی با قیمت مواد، هیچ کی بهش مفت نمیده، امیدوارم اینقدر مقاوم باشه که خودش نره خرید ... ولی به خدایی که هر دومون قبول داریم قاچاق چیا و دزدها از اکثر کسایی که مثل من و تو کلی ادعا داریم مردترن، من اینو تو سالن 5 ندامتگاه کرج با تمام وجود درک کردم، مجتبی برگشت ازش بپرس
یادم رفت بگم، مجتبی که نصیبش شد، اما آرزو دارم هیچ کس پاش به بند موادمخدر باز نشنه، که با چشمام دیدم کهریزک فقط یک مکان خاص تو جنوب تهران نبود، کهریزکهای زیادی توی این کشور وجود دارن ...

اشتباه میکنی‌، مساله تاریخ مصرف نیست و نبوده!

در سناریو‌ی فیلمی که به نام سیاست روی پرده رفته، نقش سیاهی‌لشکر رو به حزبالله داده‌اند. شما فقط اجازه دارید که در اون چهارچوب، در صحنه‌های بزن بزن هنرنمایی کنید. اگه یکی‌ از سیاهی‌لشکرها بخواهد از نقشش خارج بشه، به دستور کارگردان از صحنه اخراج خواهد شد.


خدا انشالا بصیرت رو به همه بده نه اونایی که تو حبس خانگی شدن. دوست عزیز امیدوارم چشم همه به واقعیت ها باز شه نه موفعی که نوبت به خودمون رسید.
میگن یه دانشمندی گفته : اول اومدن همسایه های سر کوچه رو بردن. نه من حرف زدم نه بقیه. بعد وسط کوچه ای ها رو بردن نه من حرف زدم نه بقیه.  بعد نوبت به خودم رسید هرچی داد زدم کسی نبود که حتی بشنوه.....

روزهای سختی در پیش است ....
شما چرا کتگوری می‌سازی؟ بسیجی‌‌های زمان جنگ؟ اونا بودن که جنگیدن و جون دادن؟؟ کیا؟ بابایی من هم جبهه بود و خیلی‌ها دیگه که از همون اولش هم می‌دونستن اینا کیان.. اما رفتن واسه که غیرت و مرام داشتن. پس لطفا اون جریان رو مختص به یه قشر نکن عزیز من.
من خودم یا زمان بسیجی‌ بودم و حالا آتئیست! اینو گفتم جهت یادآوری میدونم که میدونی‌ ``تقیر لازمه زندگی‌ هستش``. به هر عشقی‌ که قبول داری قسم که جنایتای این رژیم به ایران و ایرانی‌ بی‌ سابقه بود حتا از قاجریه بی‌ مروت.. 
ولی خدایی از این رهبری با صعه تون بپرس کامیون های طلای آقا مجتبی به مقصد رسیدن بلاخره!!!؟؟؟
ما فکر میکردیم شما فقط با چماق حرف میزنید! نگو یه جاهایی انصاف هم دارین... تا حرف میزنی تو این مملکت همفکرای شما آدمو میچسبونن به اسرائیل و خوارج و انحراف!!! باید فکرهای بسته بندی شده ی شمارو دست نخورده بکنیم تو مخمون که اتهام نخوریم... تورو خدا دیگه سر انتخابات پیش رو جونارو به اسم اینکه اینا از آمریکا اومدن نکشین... خواهش میکنیم... والا ما هم آدم هستیم ما هم شبها دعا میکنیم گناهمون چیه که چادر سرمون نیست؟! گناهمون چیه که شکل شما نیستیم؟!

انشا الله که واقعیت داشته باشه ولی من فکر کنم دروغ .

برای رد گم کردن ولی اگر راست باشه بعد از زندان دوستتان مرد می شود

وبرای شما  و دوستان دیگرتان تجربه خوبی خواهد بود

قطار سیاست خالی است و وای بر آنانی که دل و دین به این قطار بسته اند!  شما هم خدا را شاکر باشید که نوبت به خودی هاتان هم رسید تا گوشه ای بصیرت نصیبتان شود و ببینید آنچه ما در خشت خام سال ها پیش دیدم و گفتیمتان اما به همه چیز محکوممان کردید الا "بصیرت"!

و این تازه اول راه است ... 

منتظریم خون مظلوم ... راس هرم ظلم را زمین بزند و در این آرزو امیدوارانه اعتقاد داریم که "خون بر شمشیر پیروز است".

برادر جان

کاش راحت تر و بی پیرایه تر می نوشتید که سرتان کلاه رفته

شماها هیچ وقت برای سران تاریخ انقضا نداشتید

سیاهی لشکر همیشه هست

بازیگر صحنه گردان همیشه نیست

اون روز که توی دانشگاه هنر جماعت نامردتون اومدن و صانه ژاله رو به اسم بسیجی تشییع کردند

خیلی از ماها بودیم و کتک خوردیم

چون صانع رو مصادره کردید

خیلیامونو بدید

مبایلامونو گرفتید

زدید دخترای مارو

پسرای مارو بردید

یه روزم نوبت ما می رسه

که کشته هامونو راحت خاک کنیم

یه روزم نوبت ما می رسه که بزاریم شما هم کشته هاتونو  راحت خاک کنید

اما یادتون باشه

خدا

عشق

و مرگ

اینها بین دلهای ما قضاوت خواهد کرد

برادر جان

وبلاگ می نویسی

بنویس

اما یادت باشد حرفهای زیادی از گذشته هست که باید برای تک تک آنها بنویسی و عذر خواهی کنی

بنویس و از خدا و مردم عذر بخواه

 

یا علی

 

آری، اینچنین بود برادر. مگه این نظام به نخست وزیر و رئیس جمهور و رئیس مجلس خودش رحم کرد که با یک سرباز ساده ی جنگ نرم مدارا کنه؟ 

شماها برای تفکر در راستای دفاع بی چون و چرا تربیت شده اید، نه برای تفکر در راستای انتقاد. سگ گله تا آنجایی عزیز است که اگر اربابش در حال دزدی با صاحبخانه ای درگیر شد، به صاحبخانه حمله کند، نه به اربابش. امیدوارم که تلخی این مثال تو را نیازارد چرا که در مثل مناقشه نیست.

ولی هیچ وقت برای توبه دیر نیست. جسارت حر را داشته باشید و توبه کنید. الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.



خوبه ... دارین کم کم مثل ما میشین ... ما هم یه روز فکر می کردیم اقا خودش خوبه اطرافیانش بد هستن ... اما بعدا همه چیز هویدا شد .... ایشاللا یه روز به اونجا هم می رسی ... !
  • فرزند خانواده شهید ، جانباز و ایثارگر
  • خدا را شکر کنید که خداوند شما را در موقعیتی قرار داد تا زاویه دیگر موضوع را نیز ببینید و بیش از این به حق الناس ها بدهکار نباشید،.. من هم از جنس شما بودم و میدانم از سادگی شخصیت هایی مثل ما چه سوء استفاده هایی میکنند به اسم دین و به اسم خدا که بر شما هم وظیفه است دیگر هم اندیشانتان را نسبت به این مسائل آگاه کنید که در دام شیاطین زمان که خداوند را نیز بازیچه اهدافشان قرار داده اند نیفتند... انقلابی که همه چیز را برای خود میخواهد اسلامی که همه چیز را برای خود میخواهد از خداوند و روح خدایی نشات نمی گیرد بلکه از خود خواهی و خود برتر بینی نشات میگیرد که هیچ ثمره ای ندارد جز تباهی. البته ما هم خودخواه بودیم وقتی برای یک غیر مسلمان اتفاقی میفتاد یا کشته میشد تا میشنیدیم غیر مسلمان بود زود برچسب دشمن خدا و محاربی که در مغزمان فرو کرده بودند به آن میچسباندیم و راحت از کنارش عبور میکردیم اما غافل از ان که ملاک ارزش گذاری باید انسانیت و مرام و شخصیت فرد باشد نه خواندن نماز و روزه اش. که تاریخ گواه است که چه انسانهایی که مسلمان بودند اما نبودند و چه انسانهایی که مسلمان نبودند اما بودند...... چشمان ما را با تزریق افکار غلط و حیله صفتانه بسته بودند تا هرگز به اصل جریان پی نبریم و فقط اطاعت امر کنیم تا منافعشان تامین شود و به اهدافشان برسند. به ما میگفتند که وارد برخی مسائل نشوید و به بعضی مسائل فکر نکنید که ایمانتان به خطر میفتد اما همه اش دروغی بیش نبود که میخواست افکار ما را زندانی کنند و تنها بعضی مسائلی را که منافع آنها را تامین کند ببینیم... در جریان انسانی  و خدایی که زور و تحمیل نقش ایفا کند دیگر آن جریان انسانی و خدایی نیست زیرا هیچ چیز با زور بدست نمی آید و هیچ پل انسانی و خدایی را نمی توانی به زور و تحمیل به دل کسی وا کنی،.. زیرا از نامش پیداست انسانی و خدایی
    دنیا دار مکافات است. دست قاضی القضات درد نکنه
    من تعجب می‌کنم که کینه شما اینقدر زیاد است که وقتی از حظور "برادران تحصیل‌کرده اصلاح‌طلب" یاد می‌کنید و از "هتل اوین!" جوری که انگار ایشان در مقام ظالم هستن! برادر مشکل در جای دیگریست. کینه خود را صرف برادران تحصیل کرده اصلاح طلب نکنید که خود مظلوم هستن حالا بعضی بیشتر و بعضی کمتر.
    پاسخ:
    یعنی شما هم معتقدی که کارگری چون ستار بهشتی چون تحصیل کرده نبوده حق نداره اوین باشه و باید بیافته رجایی شهر؟ شما هم که شدی قاضی‌القضات.
    قال الصادق (ع) : من دخل فی هذا الدین بالرجال ، أخرجه منه الرجال کما أدخلوه فیه ، ومن دخل فیه بالکتاب والسنّة ، زالت الجبال قبل أن یزول.ص105. المصدر: أمالی الصدوق

    ایکاش همگی این حدیث شریف را سرلوجه حیات خود قرار دهیم. دل و دین به افراد نبندیم که و دل و دینمان را ضایع می کنند. به ولایتی غیر از ولایت حضرت حجت سر ننهیم و فریب ولایت های دروغین را نخوریم. 
    کم نبوده اند در طول تاریخ آنانی که خود را ولی امر مسلمین جهان(و حومه) نامیده اند و دین را به نام خود گره زده اند. و البته چشمان با بصیرت سرانجام هریک را به خوبی می بیند. 

    هموطن غزیز -- هر انسانی وقتی آرمانی دارد ابتدا باید ریشه و دلایل ایمان به آن آرمان را تجزیه و تحلیل عمیق چند ساله انجام دهد تا انجا اعتقاد پیدا کند که فدایی آرمانش باشد.
    بله اسلام عزیز آرمان وعقیده ای است که ارزش دارد برایش فدا شد.
    اما ایا شما و طیفتان واقعا وخالصا فکر و ذکرتان اسلام است؟
    و یا اینکه دارید به یک صنف بهره میرسانید؟
    طبیعتا صنف به واژه ای اطلاق میشود که از حرفه شان ارتزاق و تامین معاش میکنند. با این تفسیر روحانیت در ایران صنف است   یک روحانی برای مثال در فرم گذرنامه در مقابل گزینه شغل مینویسد روحانی.
    پس روحانی بودن یک شغل محسوب میشود و ان روحانی بلطبع حامی صنف خود است و منافع او به منافع و قدرت صنفش پیوند خورده.
    روحانیت در اسلام شبیه به کشیشان مسیحی نیست. شما میبینید یک معلم و یا فرضا یک مکانیک کشیش نیز هست یعنی کشیش بودن شغل و منبع درامد محسوب نمیشود.
    حال نکته مهم اینست که شما و بخصوص شما که در واقع به ترتیبی مدافع ان صنف هستید نباید هم به افراد داخل صنف انتقاد وارد کنید که در این صورت طبیعی است که از گروه مدافعین صنف مذکور خارج میشوید.
    اما نکته بسیار مهم اینجاست اگر ارمان اصلیتان اسلام عزیز است چه دلخوری دارید؟ بله اگر این صنف را مترادف اسلام بدانید حق دارید ناراحت باشید
    البته منظور بنده اسلام منهای روحانیت نیست .بنده هم به روحانی اصیل و نجیب وسالک قلبی و نه ظاهری اعتقاد دارم .
    شما ها هم بیشتر اندیشه کنید زمان زمانه گسترگی اطلاعات وخودآگاهیست خیلی از مفهوم های قبلی در دنیای امروز به سادگی دیروز قابل پذیرش و باور نیستند .از دنیا و از زمان عقب نیفتید.

     

    سلام

    از یک سایت ضد انقلاب وارد وبلاگتان شدم!!

    شاید حرفهایتان درست

    شاید نطقتان حق

    اما ...

    برادرانه میگویم: نکند یک وقت حرفی بزنیم که (از روی خامی جوانی و احساسات تند) باعث شادی دشمنان قسم خورده مان بشود...

    فقط همین

    یا علی

    منم یه مطلب درباره مجتبی نوشتم در این آدرس :
    http://sud.blogfa.com/post/135

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی