شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۴۳ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱] :: روزنوشت» ثبت شده است

پدرم تعریف می کند، که در دوران نامزدی، هنگامی که از جبهه برگشته بود، با همان پوتین خاکی و کت اسرائیلی*، با مادرم رفته بودند باغ وحش، در حالی که کنار همدیگر راه می رفتند، بدون اینکه دست یک دیگر را بگیرند، یکی از برادران! به آنها تذکر می دهد و از ایشان می خواهد یکی از سمت راست گُذر باغ وحش و دیگر از سمت چپ به حرکت ادامه دهند و نزدیک هم نباشند!
***
درباره عکس هایی منتسب به نرگس موسوی که توسط گرایش خاصی از اصولگرایان منتشر شده است؛ هر چند که این احتمال را باید در نظر داشت که این فرد فرزند موسوی نباشد و این موضوع در حد ادعا باشد:

[caption id="attachment_541" align="aligncenter" width="399" caption="این عکسی است که ادعا می شود، دختر میرحسین است."]این عکسی است که ادعا می شود، دختر میرحسین است.[/caption]
این که حکم تجسس چیست، اینکه حریم خصوصی افراد چقدر است، اینکه محیط دوستانه حریم خصوصی به اندازه همان محیط است، اینکه رفتار ما در دانشگاه و محل کار با هم فرق دارد و این که بردن تصویر این محیط به محیط بزرگتر در حد مخاطبان اینترنت شکست حریم خصوصی است؛ همه این ها قبول؛ دیگران هم درباره ش نوشته اند.
اما این وسط، در حالی که می دانم اگر خودم بودم این تصاویر را منتشر نمی کردم؛ ولی به نظر این حق برای من و تمامی مردم ایران برای دانستن درباره فرزندان امثال میرحسین و قضاوت درباره آنها محفوظ است؛ چون با شخصی روبرو هستیم که اقدامات وی در حوزه فرهنگ و اجتماع مستقیم یا غیر مستقیم بر زندگی همه ما تاثیر گذاشته است؛ یعنی چون منی، وقتی همچون تصویری، حتی به ناحق منتشر می شود، اولین کاری که می کنم قضاوت و مقایسه اعمال مصداقا موسوی با آن چیزی است که می بینم؛ یعنی هرچند که شاید از نظر شخص من، و عرفی که من در آن هستم این دختر مشکلی نداشته باشد (که راستش را بخواهید از نظر من ندارد)، ولی یقینا با بروز موسوی تناقض دارد.
بخشنامه های سنگین حجاب و قضاوت اخلاقی ادارات دولتی توسط میرحسین صادر شد، اولین گروه های فشار مقابله با بدحجاب اعوان انصار جناب محتشمی پور و مهدی هاشمی و آیت الله منتظری بودند؛ و بدترین خشونت های اجتماعی از سوی قوه قضاییه جناب اردبیلی و صانعی متوجه ایرانیان گشت؛ و مردمان فرمانده کمیته انقلاب اسلامی را در ستاد موسوی می یابند. در چنین وضعیتی به نظرم حق مردمان است که نسبت به حاکمان در مورد بخش مورد توجه شان قضاوت کنند. آنچنان که در برابر این قضیه، به طور مثال، ما نمی توانیم در مورد ظاهر و رفتار های اجتماعی مشایی و اطرافیانش قضاوت کنیم، چون او جزو کسانی نیست که ما را در این موارد تحت فشار قرار داده باشد؛ ولی یقینا برای مثال حق داریم درباره محل زندگی قالیباف تحقیق کنیم، در حالی که او یکی از سختگیرترین شهردارها درباره ساخت و ساز و امنیت ساختمان ها است.
در چنین موقعیتی است که سبز الله سایبری، نمی تواند در اقدامی انفعالی و تدافعی تیپ منتشر شده از فرد منتسب به موسوی را به آزاد اندیشی فکری وی تفسیر کند؛ بلکه این نشانه برخورد دوگانه و نفاق آلود حاکم با مردمان است.
و من عمده درگیری های زمان را همان اشغل الظالمین بالظالمینی می بینیم؛ که دو گروه اسلام نمای بی اخلاق با روش های مشابه به جان هم افتاده اند.

پی نوشت.
* برای آنان که کمترین آشنایی با فرهنگ جبهه ندارند؛ کت اسرائیل لقب نوعی از کت های مرسوم بین ارتشیان بود که پس از انقلاب بین بسیجیان و مبارزان به شدت مورد اقبال قرار گرفت؛ و به معنی تولید در رژیم صهیونیستی نیست.

  • محمدمسیح یاراحمدی

دیروز (3 ُم که شش ساعتی از آن می گذرد)، موقعیتی بود با دوستان، به دعوت مشاوران جوان وزارت ارشاد و به نمایندگی از «مجمع وبلاگ نویسان مسلمان» در نشست و افطاری فعالین دانشجویی و فرهنگی با وزیر حضور داشتم؛ با محمدصالح، علیرضا و سیدعلی در جلسه حاضر شدیم.
لحظه ورود جدی جالب بود؛ من که موهایم دوباره بلند شده پیش از راه افتادن از خانه رفتم حمام؛ موهایم که بلند می شود، بهترین حالتش پُف کردن و مجعد شدنش است، من که دوست دارم، بگذریم آمدیم بیرون سرمان را خشک کردیم، می بینیم موها سنگین شده است رو ی سر، العجب که موج ها دقیقا باید الآن صاف می شد؛ اگر تیپ مورد نظر تَه انتلکتوآلی بود، این استایل خود جوادیسم است؛ سه انگشت زدیم به ژل موی آبجی مان، فرفر کردن زورکی موها؛ حالا دیگر تصور کنید چی ساخته شده بود؛ محمدمسیح، با موهای بلند، ژل زده، شاخ به شاخ، تی شرت! و یک کیف پاکتی کوچک آویزان؛ کیف دوربین را هم اضاف کنید. جنس، اصلِ قرتی.
حال با این تیپ رسیده ایم به جلسه، هنوز سالن پُر نشده بود؛ ولی هر چه می گذشت، و هر کس وارد می شد، حس می کردم جدی زائده جمعم؛ یعنی ژیگول تر از من، احتمالا محمدصالح بود، با آن کُت مشکی اش که یک بار پیش آقا پوشیده بود و یک بار بولیوی؛ حضرات هم پُر محاسن، با تاکید روی اینکه اکثرا تمایلی به اصلاح و مدل دادنش ندارند، بلیزهای روی شلوار و ...
[...]

[caption id="attachment_455" align="aligncenter" width="410" caption="محل جلسه، سالن شورای فرهنگ عمومی بود، از این سالن خاطره اولین همایش مجمع وبلاگ نویسان مسلمان را نیز به خوبی به یاد دارم."]محل جلسه، سالن شورای فرهنگ عمومی بود، از این سالن خاطره اولین همایش مجمع وبلاگ نویسان مسلمان را نیز به خوبی به یاد دارم.[/caption]

هر چه از صحبت نماینده های تشکل ها می گذشت، خوشنودتر می شدم که به توصیه پدر عمل کردم، به وادی تشکل های اینچنینی دانشجویی وارد نشدم؛ نمی دانم دوستان واقعا به حرف های که می زدند باور داشتند، آیا اصلا رویش فکر کردند؟ حس من این بود، گفتارها جز معدودی که ذکر می کنم از دو حال خارج نبود، یا خیلی تخیلی بود (نه حتی آرمانی، صراحتا تخیلی، یعنی گفتگو از چیزهایی که اصلا وجود ندارد و آن را نمی شناسد و تجربه نکرده است)، یا طبق استانداردهای مدح/نقد سیاسی. گفتارهای طبق «استانداردهای مدح/نقد سیاسی»، که سخنرانی خود وزیر را نیز خارج از این بازه تفسیر نمی شود کرد، برای تبدیل به طنز سیاسی نیازی به تلاش خاصی ندارد، کافی است خود سخنرانی را کپی پیست کنید؛ استانداردی مشابه آنچه که در فضای علمی نیز برای پُر کردن لیست سخنرانی ها و کتابچه های همایش از مقالات بی ربط و با ربط را تنها با حفظ ظاهر واژه ها و نگارش خاص شکل می دهد.
در این بین از زاویه محتوا، جز گفتار برادری که نامش را فراموش کردم و توانست مصداقی و جزئی درباره مسائل نقد کند، نماینده بسیج دانشجویی و محمدصالح دیگران در همان دو طیف قرار می گرفتند؛ نماینده بسیج دانشجویی فن بیان عالی داشت، در حالی که نماینده جنبش عدالتخواه گویی به یک جلسه شوخی آمده بود؛ اولین بار بود که کفه را به سمت بسیج سنگین تر می دیدم. البته آنچنان که محمدصالح گفت جمیع دوستان حاضر در واقع استفاده کننده خروجی وزارت خانه بودند، و نتیجه نقدها کلی و از نگاه ناظر بود؛ در حالی که تشکل ما طرف تعامل وزرات خانه و نهادهای مشابه است؛ پس ترجیح دادیم صالح به جای مسائل کلی موضوعات مصداقی حوزه اینترنت را بیان کند؛ که البته نتیجه اش عصبانی شدن صرامی، مسئول بخش رسانه های دیجیتال وزارتخانه بود. وزیر هم در آخر جواب درستی نداد؛ فرض کنید در جواب صریح ترین موضوع که نقد برگزاری «جشنواره رسانه های دیجیتال» بود، و آنچنان که صالح بیان کرد اصلا نه از نظر هدف و نه از نظر نتیجه تاثیر بر مسئله اینترنت و فضای سایبر ندارد و تنها یک برنامه برای پُرکردن بیلان ها است؛ صالح پیشنهاداتی در کنارش مطرح کرد؛ وزیر هنگام جواب به این موضوع ذکر تعداد و محل های برگزای جشنواره/نمایشگاهی را داد که ما در حال نقد اگر اصل نه، نوع برگزاری آن بودیم، نه تعدادش.
آنچه که درباره «استانداردهای گفتارهای سیاسی» گفتم و در جمیع طیف های سیاسی مشترک است، در مرحله ثانویه، با ظهور پدیده «استاندارد پاسخگویی مسئول ارزشی» به نهایت ابتذال می رسد؛ وزیر فرهنگ، مسئول فرهنگی، شما را به جلسه با عنوان «فرهنگ و هنر» دعوت می کند؛ بعد در مقابل سوال درباره عملکرد فرهنگی اش، جدایی از این که با حرف های کلی «کارهای خوبی در این حوزه در حال انجام است» (و تکرار مرتب این و مشابه این)، از گفتگوی مصداقی طفره می رود، نمی تواند به شما گزارش کار صریح بدهد؛ بلکه حتی می زند به جاده ی کربلا، و در تایید خود از میزان «حضور در شهرستان ها و روستاها»، «تعداد جلسات با مسئولان استانی و شوراهای فرهنگ عمومی» و ... می گوید. می پذیریم که به عنوان یک عضو از «هیئت دولت»، برای مسئله نظارت، و هدف اصلی دولت، یعنی عمران و رسیدگی به محرومین، امر نظارت بر اجرای «مصوبات دولت»، گزارش از کشور  و ... مسئولیت وزیر ارشاد نیز هست؛ این اهتمام در دولت جدید هم ستودنی است؛ اما، من هر چقدر بالا و پایین می کنم، نمی توانم تحلیل کنم، چرا در یک جلسه حول محور «فرهنگ و هنر» با وزیر «فرهنگ و ارشاد»، به جای پاسخگویی از عملکرد فرهنگی باید این چنین مسائلی را برای تایید وزیر بشنوم. دقیقا مثل این می ماند، که نماینده شهر الف، که از قضا عضو کمیسیون فرهنگی، سیاست خارجی یا غیره است، هنگام صحبت از عملکرد خود در کمیسیون از عملکردش در پیگیری مطالبات حوزه انتخابیه اش بپردازد؛ کسی شکی در مسئولیت وی در مورد حوزه انتخابیه اش ندارد، ولی یک مسئولیت مجزا و تخصصی هم به وی سپرده شده است که از آن طفره می رود.
این حکایت مسئولین اصولگرای ما است؛ پس از مدت ها نقد، قدرت دست بخشی از این طیف افتاده، و آنها نیز که چون همین دانشجویان رویایی، تا دیروز نقد تخیلی می کردند؛ امروز با زدن به صحرای کربلا، عدالت و مستضعفین می خواهند با ایجاد حسی چون عذاب وجدان در مخاطب، برای مقابله با یک وزیر عدالتخواه! از بار مسئولیت اصلی شان شانه خالی کنند.

[caption id="attachment_451" align="aligncenter" width="409" caption="عکس اتفاقی!: علیرضا، من، محمدصالح // عکس از علیرضا"]عکس اتفاقی!: علیرضا، من، محمدصالح // عکس از علیرضا[/caption]

[...]
بعد از نشست هم مراسم افطاری بود که وزیر برای شب شعر رفت بیت، و ما دکتر رامین هم سفره شدیم؛ دکتر هم چون چندتای دیگر از دوستان که چند سال من را دیده بودند، کمی در شناسایی اولیه تشکیک داشت؛ بعد که یادش آمد کلی تحویلمان گرفت جلوی جمع رفقا، و گفتن از قضایای فعالیت های هولوکاست، خانواده و کنکور من و ... . بعد هم گفتگو از همشهری آیه و پایداری و مجوز آنها و بحث سایت تریبون محمدصالح و رفقا شد؛ بحثش مفصل تر از یک روزنوشت است؛ تا همین جایش هم برای روزنگاری پرچانگی کردم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

بعد از مدت ها فرصت کردم سر بزنم به داشبورد وبلاگ، دیگر تکرار جمله ی «خیلی سرم شلوغه، حتی فرصت چک کردن کامنت ها را ندارم»، برای خودم هم مبتذل شده است. در اولین فرصت باید مطالبی که جدیدا نوشته ام را روی وبلاگ هم بزنم.
***
اوضاع جسمی خوب نیست؛ سرما خوردگی شدیدی که چند روزی است خانه نشینم کرده؛ و فشار کاری ساعات خواب و بیداری را بهم زده است؛ هر وقت که از خواب بیدار می شوم، باید چِک کنم صبح به وقت کجاست!؛ چند روزی شب و روز را برعکس کرده بودم به وقت کانادا؛ خوبی اَش این بود فشار روزه را کمتر می کند چون ساعات گرم ظهر را خواب می بودم.
امروز که برای پیگیری کارها باید سر می زدم به مجله، از خواب ظهر افتادم، کمی مانده به افطار خواب که چه عرض کنم، غَش رفتم و ساعت یک نیمه شب پا شده ام، کمی رسیدگی به برنامه کاری و بعد هم پروفایل ها، زدم به کوچه شاید هوای شب سرحالم بیاورد. حاصلش اینکه زَد به سرم چیزکی بنویسم اینجا، گیرم که یک خُرده ناله، ولی سر بزنم که «وبلاگ حرمت دارد»؛ یادش بخیر، یک زمانی می گفتیم «وبلاگ مثِ جسد است، نباس رو زمین بمونه!»؛ حکایت همین حرمت داشتن جسد و این قضایا است. اینجا هیچی حرمت نداشته باشد، کلی احترامش از پروفایل های وِب 2یی بیشتر است.
***
به فنا رفتن سِروِر قبلی، کلی از وقتم را گرفته است، یک طرف پیگیری های خودش و تبعات مستقیم اَش، یک طرف دوباره کاری ها؛ الآن نشسته بودم، پای سایت جنبش عدالت خواه که کلی از کارهایش را کرده بودم و یک هو فِرت. خدا رو شکر فایل ها سالم بود؛ نرم افزار نصب شد؛ مطالب را منتقل کنم خیالم راحت می شود.

  • محمدمسیح یاراحمدی

رفیق؛ زمان خیلی سریع می گذرد ها! فکر کن من سه روز تا دوشنبه که درس پنج واحدی ام است وقت دارم، بعد امروز را خواستم کُدهای یک کار را اصلاح کنم، دو تا مطلب برای دانستنی ها بنویسم و یک مطلب برای همشهری ماه، تا ساعت 8 شب آن کُدزنی وقتم را گرفت، چهارساعت بعدیش هم جدی توان کار نداشتم، الآن هم که نشسته ام پای دستگاه جدی خوابم می آید، هر چند این توانایی را پیدا کرده ام که تا صبح بیدار بمونم و بنویسم ولی منطقی نیست چون فردا صبحم را از دست می دهم، در حالی که راندمانم تا صبح کمتر است؛ البته گاهی که فورس کار (چون امروز) زیاد است وموعد تحویل دارم مجبورم این کار را بکنم. اما این بار ترجیح می دهم نیم ساعت بازی کنم، بعد بخوابم و صبح مطالب را بنویسم.

ضمنا:
+ شماره چهارم دانستنی ها روی دکه است، یک گزارش از علامه حلی، یک مطلب دوصفحه ای درباره ی مگاپروژه ی برج بیونیک شانگهای، و چهار صفحه هم کارگاه و ترفند از من در این شماره هست.
+ این قالب جدید سایت عدالتخواهی خواهد بود که نسخه تغییر یافته سایت برخیز است؛ البته با دامنه اصلی جنبش عدالتخواه بالا خواهد آمد؛ ولی شما می توانید یواشکی کمی زودتر ظاهر جدید سایت را ببینید.

  • محمدمسیح یاراحمدی

1. برای باز شدن قفل این قلم دعا بفرمایید.
2. به نظرم رسید خیلی از لحن وبلاگی دور شده ام؛ انقدر که برای مجلات نوشته ام، حتی وقتی برای وبلاگم می نویسم، جدایی از حجمش که زیاد می شود و لحنش که خودمانی نیست مثل قبل، کلی با خودم کلنجار می روم که در وبلاگ منتشرش کنم یا بدهم نشریه ای چاپ کند؟؛ گاهی با خودم فکر می کنم، شاید وبلاگ نویسی مثل پیله است، عُمر دارد، ازش که در آمدی نمی شود راحت برگردی؛ ولی برای منی که وبلاگ نویسی برایم امری اصیل است، پذیرش این گزاره سخت است. البته معترفم تعدد امور تعریف کرده برای خودم، در کنار فشار دانشگاه، و دو کار روتین مجله دانستنی ها، و پروژه بلند مدت برنامه نویسی که قبول کرده ام، در کنار پروژه های بزرگ و کوچک، خصوصا برای آدمی مثل من که دقیقا مشکل «عدم تمرکز» و بیش فعالی دارد، با توجه به حاشیه شدن امر وبلاگ نویسی موجب نسیان آن می شود، به همین خاطر است که دقیقا در زمان هایی یاد وبلاگ نوشتن می اُفتم که فاز نوشتنم نیست.
3. به ذهنم رسید چندی به جای بروز رسانی گاه نوشت، اصلا روزنگار بنویسم در این باکس کوچک؛ شاید کم کم برگشتم به بازی؛ مخصوصا که از وب 2 نسبتا توبه کرده ام؛ توئیتر و فرندفیدم را هم بروز نمی کنم ...
پ.ن.
+ مطلبی که درباره فیلم «طهران، طهران» نوشته بودم را موقتا حذف کردم، انشاالله که در دور جدید نشریه «سینما، رسانه» چاپ شود.
+ دائم سعی می کنم از لحن نگارش مطبوعاتی دوری کنم، بعد حاصلش می شود ترکیب ناموزون جمله هایی که «فاز» در کنار «زین جهت» می آید. :))
+ تا حدی با قالبم وَر رفتم؛ ولی شاید کُن فیکون اش کنم اصلا.

  • محمدمسیح یاراحمدی

قالب وبلاگ یکم مشکل دارد در گذاشتن عکس، زیر نویس نمی کند، و وقتی راست چین یا چپ چینش می کنم، درست عمل نمی کند و فضای خالی می سازد بالای متن کنارش. باید درستش کنم زودتر. کسی راهنمایی دارد؟ کد سی اس اس وبلاگ مشکل دارد.

  • محمدمسیح یاراحمدی
یکی از مسائلی که در مورد عملیات استشهادی وجود دارد، این است که فرد مردنش هم فایده داشته باشد؛
این آقای مایکل جکسون هر چند یک زندگی کثافتی داشت، و زندگی با فایده ای نداشت؛
ولی دستش درد نکند،‌ با مردنش کلا اخبار درگیری های ایران و فیلم ندا و اینا رو کلا از اخبار یک و دو و سه سایت های خبری خارجی و یوتیوب و الخ پرت کرد لای باقالی ها؛ من کلا از مردن آقای جکسون تشکر می کنم.
  • محمدمسیح یاراحمدی
الآن کمی از دو نیمه شب گذشته، تازه از زیر سرم در آمده ام.
دل درد شدید و حالت تهوعی که به لرز، سردرد و کمر درد منجر شده، الآن بهترم ولی دکتر گفت اوضاع تا سه چهار روز اینطور خواهد بود.
***
واقا میرحسین موسوی، وقتی بعضی حامیانش را می بیند که به دم، کله و پای سگ هایشان بند سبز بسته اند، چه حسی به او دست می دهد؟
  • محمدمسیح یاراحمدی
برخیز:
از امکانات خاص نرم افزار این سایت اینکه امکان برش عکس های صفحه اصلی را به صورت آنلاین دارد.
دارای متوسط 1500 بازدید روزانه با اینکه یک هفته از توقف فعالیت آن می گذرد.
در صورت فروش تغییرات جزئی برای آماده شدن برای استفاده مشتری انجام خواهد شد.
یک جا، دامنه ها، با طراحی و نرم افزار آماده فعالیت به فروش می رسد.
small-barkhiz

www.barkhiz.com
www.barkhiz.ir
قالب شجر:
طراحی شده برای وردپرس، در صورت فروش تغییرات جزئی در حد تغییر عنوان سایت و عناوین بخش ها انجام خواهد شد.
small-shajar

پیش نمایش تحت وب

برای مذاکره و پیشنهاد قیمت تماس بگیرید:

09360985811
masih ات yarahmadi دات org

  • محمدمسیح یاراحمدی

آنها که می گویند میرحسین در مقابل هاشمی سکوت کرده بود (جدای این بحث که میرحسین در سانسور بوده است یا نه؟) چرا از احمدی نژاد نمی پرسند، چرا استاندار منصوب در دولت هاشمی و نیروی اجرایی سیاست هاشمی در یکی از بیست و نه استان آن زمان کشور بوده است؟

_____

هر چند در دوم خرداد سال 76 هنگامه ای که در کنار پدر و مادرم در کنار توت های یک شهرک دورافتاده از تهران ایستاده بودم تا نوبت ما بشود که رای بیاندازیم؛ و من رای پدر و مادرم که یکی به ناطق بود و دیگر به ری شهری را در صندوق انداختم؛ و هر چند در سال 80 مادرم برگه اش را داد به من 13 ساله که خودم بدون هیچ توصیه ای با اختیار خودم بنویسم توکلی، که مشق دموکراسی کرده باشم؛ ولی فکر که می کنم می بینم من هم اگر سال 76 حق رای داشتم، و فضا همان فضا بود، و من آدم امروز بودم، من هم مثل آن 20 میلیون نفر به آقای خاتمی رای می دادم. و بعد هم یحتمل، بعد چهار یا حداکثر هشت سال پشیمان می شدم که کانه الیاس بیایم توی فرندفید بنویسم

«دوازده سال پیش در چنین روزی در رخدادی کاملآ دموکراتیک، لکه ننگی تاریخ معاصر ایران را آلوده کرد.»

ولی اگر دوم خرداد نبود، هیچ وقت هیچ کدام مان جرئت می کردیم امروز اینطوری به هاشمی دری وری بگوییم؟ امروز این تعداد از لایه های تاریخ انقلاب دوباره باز می شد؟ دوم خرداد و حوادث بعد آن هزینه ی بدست آوردن آزادی های سیاسی بود؛ هر چند می شد با کنترل این همه آسیب نبینیم؛ ولی بهر حال هرچیزی هزینه ای دارد، ما فقط جنس را کمی گرانتر خریدیم، در عوضش کلی هم حزب الله در این سال ها پوست کلفت تر شد، در عوض کلی از انرژی اپوزیسیون خالی شد، در عوض امروز جای پایمان سفت تر است. این ها را هم ببینیم.

  • محمدمسیح یاراحمدی