شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معماری» ثبت شده است

کتابخانه

حدوداً نه سالم بود که پدرم تصمیم گرفت خانه‌مان در شهرک سازمانی شهرداری در کیلومتر ۱۴ اتوبان تهران-کرج را رها کند و برای ساختن خانه‌ای به داخل شهر بیاید. با فروش پیکان مامان، پس‌انداز پدر و وام، زمینی ۲۰۰ متری در برهوت آن زمان جنت‌آباد شمالی خرید و خُرده‌خُرده شروع به ساختنش کرد. پول نداشتیم و خیلی طول کشید. برای همین خانه ۱۵۰ متری‌مان با سه اتاق‌خواب و سه نفر و نصفی (فاطمه که یک‌سالی بود آمده بود) را رها کردیم و راهی زیرزمین ۸۰ متری تک‌خوابه خانه پدربزرگ شدیم. در خانه شهرک یک انباری مفصل داشتیم، به‌اضافه اینکه اتاق سوم اتاق مطالعه بود و یک کمد دیواری بزرگ در هال مأمن کتاب‌های خانواده بود. اتاق من هم اتاقی بزرگ با پنجره گشوده‌ای رو به جنوبِ نورانی بود.

به خانه پدربزرگ که آمدیم با هم خانه‌یکی بودیم، مادرم که کل یوم زمان‌هایی که سر کار نبود را به غیر از شب‌ها بالا پیش مادرشوهر و پدرشوهر مشغول چای نوشیدن بود. من هم از سه اتاق خواب طبقه اصلی ویلای پدربزرگ یکی را اشغال کرده بودم. آن زمان هم هرچند مشکل جا دادن وسائل داشتم ولی همین مصادره کمک حال بود. ویلایی که تنها غریبه‌ش همسایه نصفه دیگر زیرزمین بود، با آن حیاط وسیع رو به جنوبش که درب خانه به آن باز می‌شد کاملاً احساس آزادی می‌داد. پدربزرگ هر روز صبح پا می‌شد و در حالی که من قصد رفتن به مدرسه می‌کردم گل‌هایش را آب می‌داد. ظهرها هم که بر می‌گشتم عموماً پیرمرد با عینک ذره‌بینی‌ش یا مشغول کتاب خواندن بود یا داشت قرآن تلاوت می‌کرد. پیرمرد سابقا با آمدن به شهر پیمانکار فضای سبز شهرداری بود، قبل از آن هم کدخدای روستا بود و قبل‌ترش هم پسر خان چالن‌جولان. خون‌مان را بگیری بروی عقب همینطور به خاک و درخت و گیاه و نور آغشته بوده است. حتی مرام خاکساری جد بزرگوارمان کریمخان زند هم شاهد همین مدعا است که ما را با خاک عهدی دیرین است.

بگذریم، چهارسالی تقریباً طول کشید تا حاج پرویز، ابوی‌مان، خانه را سامان داد، طبقات بالا را ساخته و اجاره داده بود و کمی بعد همکف را هم مسکونی کرد تا خودمان در آن بنشینیم. خانه جدید، همکفِ ساختمانی دوطبقه بود در گودی یک بن‌بست که راه فرارش بیست پله رو به بالا می‌خورد تا به بلوارِ «سیمون بولیوار» برسد. چندی نگذشته بود که کنار این ساختمان دو طبقه دو آپارتمان چهارطبقه سبز شدند، نور که نداشتیم، ظلمات شد. خانه جنوبی بود، برای همین بدو ورود از راه پله وارد می‌شدی؛ اینطور شد که حیاط این خانه غریب شد، بالاخص که چهار ضلعش را ساختمان‌های بتنی محاصره کرده بودند؛ برعکس خانه حاج‌علی، پدربزرگم، که تا آخر عمر مقابل کوبیدن و ساختن ویلای‌ش مقاومت کرد: زمین وسیع با آن بر طولانی‌ش در کوچه هفتم و عریضِ تهِ خیابان ولیعصر(عج) آریاشهر جنوبی.

غرض از این روده درازی چه بود؟ ایام خانه تکانی است، در ۲۶-۲۷ سالگی که هنوز معذب و عزب و آویزان خانه پدری مانده‌ام، از ۱۴ سال پیش که آمدیم به این خانه جدید که شهری شده باشیم، از ظلمات و بی‌نوری که بگذریم (چه بگویم از اتاقی که پنجره‌اش به اتاق دیگری است که قرار بود پارکینگ باشد، ظلمات در ظلمات)، محنت اصلی این اوضاع این اتاق ۶ متری است با یک کمد دیواری سه‌طبقه که از ۱۳ سالگی وسائل می‌آیند درش و می‌روند. پسر که ۱۸ ساله می‌شود استخوان می‌ترکاند و جای بیشتر می‌خواهد، باید از لانه پرتش کرد بیرون که بال در بیاورد و برود لانه جدید بسازد. نکنی می‌شود کانه نامبرده، همینطور فربه می‌شود و جا تنگ می‌کند. هرچند این بنده خدا که معتقد است مقصر نیست، شاهد اینکه از ۱۴ سالگی کم زور نزده برای پریدن، نشده، بگذریم از این.

حالا ۱۴ سال به اضافه ۴ سال که از آن خانه بیرون شهر آمده‌ایم اینجا، دیدم این کتاب‌های بنده خدا که گناهی ندارند از شدت تل‌انبار دیده نمی‌شوند؛ یا این لباس‌ها که نیمی‌شان را باید روی هم چپاند و آویزان نکرد که جا شوند. همه کتاب‌های کتاب‌خانه را ریخته‌ام بیرون، دسته‌بندی‌شان کرده‌ام به اندیشه معماری، تاریخ معماری، کاربرد معماری، رسم معماری و الخ تا برسد به دیانت، ادبیات و سیاست و خُرده مجلات شایسته‌ای که نگه داشته‌ام. کلی هم کارتن مقوایی سالم و موقر از فروشگاهک زنجیره‌ای نزدیک خانه گرفته‌ام.

حاج پرویز، عذاب تنگی نور و جا و هوای این سال‌ها را این بار سعی کرده با ساختن خانه دیگری در روستای شهیدآباد در مازندران، در کوچه زاگرس که خودش به یاد لرستان نامش را تعیین کرده، جبران کند. یک نیم‌طبقه هم به جبران کمبود جا هبه کرده به این حقیر که البته خالی است کلاً. برای نگه‌داشتن کتاب‌ها چاره ندارم جز پخش کردنشان در امکنه مختلف، کتب معماری را از جهت استفاده حرفه‌ای عجالتاً می‌برم دفتر مجله که انشالله پس از تأسیس دفترک مستقل معماری‌مان منتقل کنم به آنجا. سابقه چندسال گذشته بالاخص بعد از مشغول شدن در نشریه معماری نشان داده فرصت مطالعه ادبیات بالاخص رمان و داستان به اندازه قبل ندارم، سیاست و تاریخ خواندن شدیدتر به همین درد مبتلا است، زین رو آن‌ها را هم دسته‌بند کردم برای ارسال به مازندران، سکوت روستا موقعیت خوبی برای مطالعه است. اما دین و شعر عامل تذکرند، آن‌ها را نگه می‌دارم در همین اتاقک ۶ متری که تبرکی باشند.

حالا نگاه که می‌کنی انگار زندگی‌ام چند تکه شده، محل کار که شده جایگاه حرفه‌ای بودن و دانش اختصاصی را هم در خود بلعیده؛ شهر جای اندیشه نیست برای همین است که ادبیات و سیاست حواله شدند به روستا؛ و خانه‌ی شهری که به محل خواب فروکاهیده، بیت‌الاحزان است: شعر و دیانت نمکی بر زخمش.

  • محمدمسیح یاراحمدی

قول و فعل بی‌تناقض بایدت
تا قبول اندر زمان بیش آیدت
سعیکم شتی تناقض اندرید
روز می‌دوزید شب بر می‌درید
پس گواهی با تناقض کی شنود
یا مگر حلمی کند از لطف خود۱

این روزها مشغول خواندن کتاب‌هایی هستم که نیمه‌کاره رها کرده بودم؛ پس از قیدار، سانست‌پارک و بارهستی و در حالی‌که امشب «کلت۴۵» را سفارش آنلاین دادم (چون در نیمه مطالعه در سفر بوشهر گم کرده بودمش)، فرصتی شد تا کتاب جدیدی را شروع کنم. با تمام شدن جام‌جهانی و کم شدن کار تحریریه واقعیت افزوده فرصت دارم که از نیمه‌شب به بعد خانه باشم، به همین مناسبت پس از سحری دوباره کتاب «معماری، انتخاب یا سرنوشت» اثر لئون کریر را شروع کردم.

در پایان فصل اول که امروز خواندم بندی دارد از این قرار که:

«نقشه کشیدن آزمونِ اعتبار است و از این رو، فعالیت عالی اخلاقی‌ای است که با مسئولیت و وجدان شخصی، شناخت حقیقت، انصاف، زیبایی، مقیاس و تناسب سروکار دارد. [درکشیدن نقشه،] مانند همه‌ی چیزهای خوب دیگر در زندگی -از قبیل عشق، نیکومنشی، زبان، پخت‌وپز- خلاقیت فردی به ندرت لازم می‌افتد. برتری شاعر به این نیست که واژه‌های نو بسازد؛ بلکه در این است که با ترکیب خاص واژه‌های آشنا، موجب شود ما خود را و وضع خود را به روش‌هایی تازه و شاعرانه بنگریم.»

تناقض معماری

یادآوری این نکته من را به یاد ایام آغاز تحصیل رشته معماری می‌اندازد که چطور اساتید طرحم با طراحی‌های متقارن و خصوصا استفاده از المان‌های سنتی مخالفت می‌کردند. توجیهی که بعدها از این رفتار شنیدم تمایل به تمرین و بیرون کشیدن خلاقیت دانشجو است. در حالی‌که چون من‌هایی با ذهن‌های نسبتا ساخت‌یافته با انحراف به معماری متعارض با ساخت فکری‌مان دچار گیجی عجیبی می‌شدیم که خطوطی را می‌کشیدیم که خودمان دوستشان نداشتیم۲. در کنار این و فرض قلت افرادی چون من (ذهن نسبتا ساخت‌یافته) تاخیر در تدریس مبانی نظری تا ترم‌های آخر و استمرار این روش آموزش طراحی تا آن ایام، دانشجو چندسالی در خط کشیدن و عادت طراحی در فضایی مغشوش و محبوس می‌گذراند.

این موضوع حتی پیش از بهانه شدن کتاب کریر دغدغه این ایام من بوده است که چرا دروس متعدد مبانی نظری که خود یکی از جاذبه‌های رشته‌مان است به اواخر دوره موکول می‌شود. در حالی که مطالعه مقدماتی این مطالب در ترم‌های اولیه و حتی پیش از آموختن بیان معماری می‌تواند زمینه انگیزه بخشی برای دانشجویان یا حداقل تعیین تکلیف ایشان با ادامه یا ترک تحصیل آن باشد. ضمن اینکه در هر صورت نمی‌توان منکر شد که آموختن روش‌های طراحی و بالاخص نرم‌افزارهای طراحی منوط به انتخاب سبک و روش نگاه به این رشته است. دانشجویی که انگیزه‌های مطالعاتی ندارد و در پایان می‌خواهد معماری سازنده در شهر فعلی باشد چه دلیلی در مُدگرایی بی‌هدف این ایام و تنها برای طرح‌های دانشگاهی پیچیده‌تر نرم‌افزارهایی چون راینو را بیاموزد؟

در واقع اذهان ستاره‌زده فضای معماری و بالاخص مرعوب شدن اساتید متوسط دانشگاه در برابر این فضا را می‌توان عامل اصلی این روش تدریس دانست. معماری متواضع و اصولی شاید بتواند موجب رونق کسب و کار معمار شود؛ اما در عصر رسانه ژانگولربازی و رفتارهای خرق‌عادت و اصول سریع‌ترین روش برای مطرح شدن و ستاره شدن است و یقینا معمار اصولی مسیری سخت‌تر برای ستاره شدن پیش‌رو دارد. چند درصد از ما می‌خواهیم مشهور یا ستاره باشیم؟ چند درصد از ما به سرمان می‌زند که بازیگر حرفه‌ای شویم؟ این سوال اصلی است، ستاره شدن یک استثنا است، پس چرا همه را باید در راستای استثنایی شدن تربیت کرد؟ استثناها خود باید تربیت شوند؛ شکست ساختار و اصول پیش از همه نیازمند شناخت آن اصول و ساختار است. پر بی‌راه نیست که اگر معدودی از نظریه‌پرداز/معماران ستاره خارجی را فاکتور بگیریم، بالاخص در نمونه‌های داخلی معمار‌ستارگان ساختارشکن‌مان از نظر مبانی نظری به شدت ضعیف و پرتناقض‌ند؛ شاهد آن سخنرانی‌ها، گفت‌وگوهای رسانه‌ای و معدود مقالات آنها است.


پی‌نوشت.
۱. از: مولوی، مثنوی معنوی، دفترپنجم
۲. از عدم احترام اساتید به ساخت‌های فکری‌مان که گاه به توهین‌های ایدئولوژیک می‌انجامید بزرگوارانه گذر می‌کنم.
۳. از مطالعه یادداشت اورهان پاموک با عنوان «چرا معمار نشدم» بی‌بهره نمانید.

  • محمدمسیح یاراحمدی
گر وا نمی‌کنی گره‌ای، خود گره مشو
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نیست*

آنچه بهانه این یادداشت است، پاسخ به مطلب تازه‌ای از پایگاه مشرق‌نیوز درباره پروژه مسجد حضرت ولی‌عصر (عج)، در جوار تئاتر شهر و جنوب غربی پارک دانشجو، است. نمی‌دانم نویسنده گزارش آیا واقعا معمار است یا تنها ژورنالیستی‌سیاست‌زده است که سوژه‌ای به ظاهر تخصصی برای هدفی سیاسی یافته است. متن به شدت تلخ، پر از انتساب‌های بی‌پروای صفات به افراد مختلف از معمار تا شهردار است.  (لینک اصلی | نسخه فریز شده)

طراح پیشین مسجدی در همین مکان مهندس نقره‌کار** (رئیس گروه معمار دانشگاه علم و صنعت) است که نویسنده گزارش مشرق‌نیوز مدعی است تنها به دلیل اعتراض هنرمندان منتفی شده و به مهندس دانشمیر (طراح پردیس‌سینمایی ملت) سپرده شده است.

طرح اولیه مسجد ولیعصر(عج)مهندس نقره کار
طرح اولیه مسجد ولیعصر(عج) که ارتفاعی ۵۲ متری و ۳۰متر بلندتر از تئاتر شهر و خط آسمان منطقه تعریف شده بود


شرح ماوقع کوتاه می‌کنم و به سراغ موضوع اصلی می‌روم. فی‌الواقع طرح مهندس دانشمیر به دلیل فاصله از تیپیکال مساجد ایرانی، در این موقعیت زمانی و شرایط فرهنگی، یک ریسک بزرگ بوده است؛ آنچنان که خود او نیز می‌گوید «ریسک می کنم و البته تاوان می دهم» (خبر آرونا)، با این حال نوشته‌ی اسماعیل ارجمندی در مشرق‌نیوز، پر از اغلاط علمی و معمارانه است و با یک بار جستجو می‌توان متوجه شد که نوشته حاصل سرهم بندی چند مصاحبه و یادداشت در صفحه اول جستجوی کلیدواژه مسجد ولیعصر‌ (عج) و مخلوط شدن با غلیان احساسات سیاسی وی علیه جریان شهرداری تهران است. نویسنده ضمن اشاره به شنیده‌هایش درباره مسیحی بودن همسر دانشمیر، با تلخی ذیل عکس این‌دو می‌نویسد «وای از آن روز که روشنفکرها، تکنوکرات‌ها و معماران لیبرال، میراث‌دار انقلاب و دین شوند».

طرح ثانویه مسجد ولیعصر (عج)مهندس دانشمیر
مسجد طراحی شده توسط مهندس دانشمیر، در عین داشتن هویت مستقل و اوج‌گیری در بدنه خیابان ولیعصر که مجاور آن است، از سوی خیابان انقلاب که پارک میان آن و مسجد است نمای تئاتر شهر به عنوان یک اثر میراثی را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد.

حتی در جایی برای زیرسوال بردن معمار می‌نویسد «رضا دانشمیر و کاترین اسپریدونف، پیش از این سینما گالری ملت را طراحی نموده بودند و این بنا، که نقدهای بسیاری بر آن وارد است و در عصر مرگ ساختمان‌های شیشه‌ای بار دیگر آن را دون‌کیشوت‌وار اجرا کرده‌اند»، که همین یک جمله برای مشخص کردن سطح دانش و نگاه عوامانه نویسنده کفایت می‌کند، که کیفیت معماری را با مُد ناقص معماری عوامانه شهری می‌سنجد. لازم نیست نویسنده پیگیر اخبار معماری چون رویداد جایزه معماری و شیشه امارات باشد، کافیست کمترین آشنایی با سبک‌های معماری و من‌جمله معماری مینیمال می‌داشت تا چنین جمله خنده‌داری از منقرض شدن ساختمان‌های شیشه‌ای نگوید. همین اظهار نظرها شاهد این است که قلم‌فرسایی نویسنده درباره سبک‌های معماری فولدینگ، دی‌کانستراکشن و کیهانی چقدر صحت دارد. که در جایی این باره می‌نویسد: «فلسفه اومانیستیِ دیکانستراکشن، که سبک معماریِ دیکانستراکشن را پرورانده، زاییده توهمات ذهنی ژاک دریدا، فیلسوف پست مدرن فرانسوی است. لذا فلسفه دیکانستراکشن که فلسفه ایهام ، آشفتگی، ابهام، دوگانگی، عدم ثبات، تزلزل، فریب، عدم سودمندی، چندمعنایی و تناقض است، نمی تواند به عنوان مبانی نظری معماری یک مسجد که در بستر خداگرایی است، استفاده شود. فلسفه الحادی و کفرآمیز کاسموژنیک نیز که برخاسته از اعتقادات داروینستی است؛ خلقت را برنمی تابد و جهان را محصول پرش کیهانی می داند و خداناباور است». (در کنار خلط مباحث، تخیل نگارشی و ناشی‌گری در علمی‌نگاری، حجم اتهامات ایمانی که نویسنده خطاب به معمار و سفارش دهنده پرتاب می‌کند شگفت‌آور است و باز کردن اشتباهات همین چند پاراگراف درباره سبک‌ها یک نوشته مفصل درباره دی‌کانستراکشن، فولدینگ، سبک کیهانی، دریدا، داروین، هایدگر و ... می‌طلبد که نشان دهد چگونه نویسنده همچون تازه سخنرانان خودخوانده‌ای [که تخصص فراماسونر یابی دارند] با ردیف کردن عناوین و کلمات ثقیل مخاطب ناآشنای خود را به بی‌راهه می‌برند).


با این اوصاف برای روشن شدن مباحثی که یقینا پس از این همچون گذشته مکرر مطرح خواهد شد به بخش‌هایی از این گزارش پاسخ می‌دهم، بد نیست پیش از مطالعه پاسخ‌ها نوشته تکفیری اسماعیل ارجمندی نیز برای ارتباط مفاهیم خواند شود:

معماری اسلامی چیست؟‌ آیا مسجد یک فرم قطعی دارد؟

برخلاف تبلیغات ژورنالیستی، اکثر علمای تاریخ و معماری با وجود ماهیتی با عنوان «معماری اسلامی» مخالفند و آن را «معماری مسلمانان» می‌خوانند. شاهد این مسئله عدم خلق اثر معماری خاصی در ۴سده اول پس از ظهور پیامبر (ص) است، در این ایام اکثر مساجد مورد استفاده یا فضاهایی ساده (همچون مسجد مکعب شکل پیامبر) بوده‌اند یا معابد ادیان و مذاهب دیگر که پس از فتح یا تغییر مذهب مردم منطقه به عنوان مسجد مورد استفاده قرار می‌گرفته است. با گسترش و تشکیل تمدن اسلامی شاهد ظهور بناهایی جدید برای معماری مساجد هستیم، خصوصا توجه به تاریخ المان‌هایی چون گنبد نیز از معماری پیش از اسلام شرقی ایرانی در معماری دوره تمدن اسلامی ادامه یافته و بالاخص خود را در معماری مساجد نشان می‌دهد. المانی که تا حد زیادی نقشی ‌سازه‌ای (تنها سازه ممکن) در دوره عدم وجود مصالح مستحکم برای ایجاد احجام بزرگ و ساختمان‌های عظیم داشته است که حاصل تمایل تفاخر‌آلود امرای ممالک اسلامی بوده‌است. هر چند با امتداد استفاده از این المان‌ها به عنوان بخشی اصلی از مساجد معظم تعریف شده است و بسیاری از تفاسیر امروزین عرفانی درباره این المان‌های زیبا را می‌توان زائیده ذهن مفسرین دانست.

مسجد جامع اموی
مسجدجامع اموی یکی از نمونه‌های جالب برپایی مسجد بر پایه ساختمان یک کلیسا است، به گونه‌ای که تا مدت‌ها مسجد به طور همزمان توسط مسلمانان و مسیحیان مورد استفاده بوده است.
در شماره پاییز همشهری معماری که روی دکه است به طور مفصل درباره معماری و میراث در آستانه نابودی سوریه و خصوصا این اثر نوشته‌ایم.


این رشد حجمی و رواج تجمل در مساجد حاکم‌‌ساخته در حالی است که در دوران طولانی تمدن اسلامی، مساجد نه یک تافته جدا بافته عظیم، بلکه بخشی پیوسته و مرکزی در شهرسازی شهرهای اسلامی بوده‌اند. و درباره تجمل باید به حدیث ۲۶۴۳ رسول‌الله (ص) در نهج‌الفصاحه اشاره کرد که می‌فرماید:‌ »چون عمل گروهی بد شود مساجد خویش را زینت کنند». (عطف به مصاحبه دکتربلخاری که می‌گویند: «طلا عالی ترین فلز در انعکاس و جذب نور است به همین دلیل در تمدن اسلامی جایگاه ویژه ای دارد»)

بر خلاف نوشتار عصبانی نویسنده مشرق‌نیوز که این موضوع را به کلامی عامیانه مایه رو کم کنی هنرمندان سکولاری می‌داند که متعرض ارتفاع دو و نیم برابری مسجد در برابر ساختمان تئاتر شهر شدند، مساجد بخشی از کالبد پیوسته شهر، محلی برای خضوع و دوستی مومنان با یک‌دیگر است، و اول توهین به جایگاه مسجد استفاده تفاخر‌آمیز از آن از حکومتی به حکومت دیگری، یا جمعی از مردم به جمعی دیگر است.

در عین حال باید توجه داشت که مسجد از نظر شرعی با یک دیوار رو به قبله تعریف می‌شود و آنچه که ما احکام دینی برای ساخت ساختمان‌ها و بالاخص ساختمان‌های مسکونی می‌دانیم شرایطی چون رعایت حریم‌ها و ... است به صورت کلی درباره تمام زندگی آدمی بیان شده و معمارها هر کدام به روش خود این توصیه‌ها را در معماری‌شان تامین می‌کنند. آنچنان که یک ساختمان با مصالح مدرن با معماری مشخص می‌تواند نیازهای دینی یک مسلمان را تامین کند و ساختمان دیگری پر از المان‌ها و طاق‌های اسلیمی و ایرانی و مصالح بومی و ... حداقل‌های حریم خصوصی را تامین نکند. و در واقع دین اسلام با احکام مشخص، صریح اما منعطف جا برای رشد، خلاقیت و توسعه و تغییرات فرهنگی را باز گذاشته است. حتی آیاتی که نویسنده مطلب مشرق‌نیوز به عنوان وصف باری‌تعالی از مسجد ذکر می‌کند هیچ توصیف یا تصویه عینی و مصداقی درباره مسجد ذکر نمی‌کند، که می‌فرماید: «مساجد الهی را فقط کسانی آباد می‌کنند که به خداوند و روز بازپسین ایمان آورده، و نماز برپا داشته و زکات می‌پردازند، و از هیچ کس جز خداوند نترسیده‌اند، و چه بسا اینان رهیافته باشند [توبه:۱۸]». و مشخص نیست آیا نویسنده این موضوع را برای متهم کردن معماران جدید به عدم ایمان به خداوند و آخرت ذکر کرده است؟ آیا نگارنده وزن چنین اتهامی را متوجه می‌شود؟ آیا این آیین مسلمانی تحریریه مشرق‌نیوز است؟

قابل تاکید است که هر عصری فرهنگ خاص و به تبع آن معماری خاص خود را دارد، آنچنان که معماری دوره صفویه با معماری دوره زندیه و نادر شاه متفاوت است، باید بپذیریم شهری که اساسش بر معماری دوره مدرن است معماری متناسب با فرهنگ، عصر خود و مصالح جدید داشته باشد. [بدنیست نگاهی به معماری‌های مساجد جدید در آرک دیلی بیاندازید؛ بعدا حتما به طور مفصل‌ و با ارجاعات و تصاویر بهتر، درباره نقش مسجد در شهر اسلامی خواهم نوشت.]

خشت کج اول و مسجدی به ارتفاع گنبد سلطانیه

اما درباره طرح مهندس نقره‌کار پیش از آنکه اعتراض به حق هنرمندان موضوعیت داشته باشد، تعریف ساختمانی با ارتفاعی ۳۰ متر بالاتر از بلند‌ترین ساختمان چهار راه از نظر طراحی شهری دچار اشکال است. از سویی چنین ارتفاعی با بر هم زدن خط آسمان و عدم تناسب معماری با معماری اطراف آن منظره بیننده را دچار پریشانی می‌کند. ضمن این‌که ساختمانی با شاخصه‌های تئاتر شهر نیاز به حریمی برای دیده شدن دارد، حریمی که پیش‌از این تامین بود و با این ساختمان ۵۲ متری به کل نابود می‌شد. در آن صورت نه‌تنها برای مسجد شکل خوبی نداشت بلکه نقش تئاتر شهر را نیز از آن می‌گرفت. تصور کنید زمانی را که یک عابر پیاده از چهار راه رد شود و به جای احساس مثبت به مسجد به خودخواهی ما مومنین فکر کند. این مسئله نه به معنی تایید کامل طرح دانشمیر است و نه به معنی رد معماری سنتی مسجد، بل دقیقا درباره طرح اشتباه و عجیب از استادی چون نقره‌کار است که نوشته مشرق‌نیوز به بهانه دفاع از او نوشته شده است.

به نظر می‌رسد ورای تمامی این بحث‌ها و اینکه حق با چه کسی است، اصلی‌ترین مشکل تعریف همزمان مکان مسجد، پارک دانشجو و تئاتر شهر در کنار یکدیگر است. مکانی که در تمام این ایام به عنوان پارکینگ تئاتر شهر (که یک جزو مهم در خدمت یک بنای عظیم و فرهنگی مثل تئاتر شهر است).


درباره طرح جدید مسجد، اثر رضا دانشمیر

هرچند به یقین طرح دانشمیر نیز نقایص و انتقاداتی خاص خود دارد که از حوصله این نوشتار خارج است، اما آنچه که به عنوان انتقاد در نوشتار مشرق‌نیوز مطرح شده است وارد نیست و پاسخ دارد. علی‌رغم مغلطه نویسنده، مسجد که در پایین تئاتر شهر واقع شده است، خمیده‌گی‌ش به سوی تئاتر شهر نیست که سجده تئاتر تعریف شود، بلکه به سوی فضای مسطح و سبز پارک است و این از خاک بر آمدن را می‌رساند و از قضا اوج‌گیری آن به سمت جنوب غرب و قبله است.

دیاگرام فرم و فضاهای مسجد ولیعصر
فرم مسجد از شمال شرقی از زمین برخواسته و به سوی جنوب غربی (قبله) اوج گرفته و در انتهای مسیر از سوی دیگر فرم گنبد مانند فرودی کوتاه می‌آید.
شبستان‌ها در طبقات همکف و اول واقع شده و چهارطبقه زیر زمین برای فضاهای خدماتی و پارکینگ مورد استفاده مسجد و تئاترشهر تعریف شده است.

از سوی دیگر بر خلاف ادعا که بنا را بنایی کوفته شده می‌داند، وجه‌اصلی بنا به سمت بخش جنوبی خیابان ولیعصر است که در جوار آن قرار گرفته است و ساختمان در این وجه به اوج رسیده است و از این نظر کاملا در دید مخاطب قرار می‌گیرد و دیده می‌شود. از سوی دیگر کانسپت مفهومی استعاره‌ای است که لزوما به طور کامل متجسد نمی‌شود، از این نظر الزامی وجود ندارد که در نگاه اول در بنا دیده شود، زین جهت نویسنده یادداشت اگر معمار بود به خود اجازه نمی‌داد به راحتی توصیف شاعرانه مهندس حجت، از اساتید به نام معماری و همکار پروژه را که می‌گوید «این یک مسجد افقی است، از خاک (پارک) بر می‌خیزد و به افلاک (سوی قبله) می‌رود»، را بی‌ربط بداند.

ضمن اینکه در صورت توجه به پوسته روئین خواهید دید که فرمی شبیه انسانی در حال سجده به سمت قبله دارد. هنگام سجود فرم بدن انسان شیبی طولانی از پاها تا کمر شکل می‌گیرد و به شانه‌ها می‌رسد و در فاصله کوتاه‌تر به سمت جلو سرازیر می‌شود. آنچنان که همین فرم در پوسته روئین بنا شکل گرفته است. شیبی طولانی از پارک آغاز در فرمی دوار (چون گنبدی کوتاه) به اوج رسیده و سپس کمی به سمت قبل خم می‌شود.

جای‌گیری مسجد در سایت
تصویر از زاویه شمال شرقی است، سمت راست تصویر غرب، سمت چپ شرق، بالا رو به جنوب و پایین رو به شمال است. آنچنان که مشخص است ساختمان آسمانه (سقف‌ش)‌ به گونه‌ای است که در طول روز تا عصر از شرق و بالاسر نورگیری مناسبی دارد.
خمیدگی بنا به دلیل وجود درخت‌‌ها از خیابان انقلاب دیده نمی‌شود اما از چهار راه و درون پارک نیز نه تنها نمای تئاتر شهر را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد که به دلیل شدت تفاوت رنگ و سبک معماری وجود خود را نیز گوشزد می‌کند.

در جایی دیگر از نوشته، نویسنده مطالبی درباره نور می‌نویسد که شاهد عدم دانش معماری او است: «شبستان تنها از جبهه شمالی خود نور می گیرد و در جداره جنوبی و رو به قبله آن، فاقد هرگونه روزنه ای است. (مستحضرید که نور شمال، هرگز آفتاب‌گیر نیست) برخلاف آنچه که در تصویر زیر و در نمای داخلی آن نشان داده شده است». این درحالی‌است که از ابتدایی‌ترین چیز‌هایی که دانشجویان معماری می‌آموزند تلاش برای کاهش نور غرب است. نور غرب، نور خوبی نیست، یاس آلود و مستقیم و آزار دهنده است. از سوی دیگر به فاصله کوتاهی در جنوب ساختمان، ساختمان‌هایی واقع شده‌اند که مانع نور جنوب‌اند. به همین دلیل است که با شیبی که بنا دارد و شیارهای مدوری که روی آن قرار داده شده است امکان ورود نور شرق (نور صبح تا ظهر) وجود دارد و از ظهر به بعد نیز که به غروب نزدیک می‌شویم، ضمن استفاده از نوری که از آسمانه‌ی بنا گرفته می‌شود، نوری غیر مستقیم که هدیه فضای آزاد اطراف بنا است قابل استفاده است. ضمن اینکه شبستان مسجد در بازه زمانی ظهر تا غروب استفاده خاصی ندارد.

نمای اصلی مسجد ولیعصر(عج)
وجه اصلی مسجد در جوار بخش جنوبی خیابان ولیعصر (عج) و پیش از چهارراه واقع شده‌است، که برخلاف گفته مهندس نقره کار که بنا کوفته است، وجه اصلی بنا همان بخش اوج گرفته آن است. که ورودی‌ش با شکافی که از نیمی از یک برش طاقی شکل شروع می‌شود، شکل گرفته است.
در رندرها خیابان و ساختمان تئاتر شهر هم جزئیات ندارند و به نظرم این تصاویر کامل نیست و احتمالا تنها درباره فرم کلی است و تزئیناتی وجود دارد که در تصاویر موجود در اینترنت نیست. تصاویر این طراحی روی سایت دفتر حرکت‌سیال هم نبود و از سایت‌های مربوط به امور مساجد دریافت شده است.


در جایی دیگر نویسنده می‌نویسد: «طبقات زیرین آن، که در چهار طبقه زیرزمینی طراحی شده، برگرفته از ایده‌های مدرنی است که قایل به "دفن برنامه معماری در زیر لایه های زمین" هستند فلذا با این تعبیر، برنامه فیزیکی و کاربری مسجد در زیرِ زمین دفن شده است»؛ این درحالی است که هرچند عبارت فوق از نظر ادله معماری کاملا بی‌اساس است، اما در صورتی‌که نویسنده به دیاگرامی که خود در مطلب درج کرده است توجه می‌کرد متوجه می‌شد، کاربری اصلی مسجد یعنی شبستان در همکف و طبقه اول (شبستان زنانه) واقع شده و آنچه در طبقات زیرین واقع شده، فضاهای خدماتی چون دستشویی و فضای سالن پذیرایی و سپس سه طبقه پارکینگ وسیع است که برای استفاده بهینه از فضا برای تامین کمبود پارکینگ منطقه تعریف شده است. عملکردی که مشکل حذف پارکینگ تئاتر شهر با بنای مسجد را نیز منتفی می‌کند.

پس از سی‌‌سال از انقلاب ...

برادر اسماعیل ارجمندی نویسنده مشرق‌نیوز نهایتا در گزارش‌ش می‌نویسد: «اما این پرسش باقی است که بر ما چه رفته است که پس از سی سال از پرچمداری انقلاب اسلامی، باید شاهد نابودی میراث ماندگار هزار و 400ساله‌ی معماری اسلامی و غربی‌سازی روز افزون مساجدی که بیوت خداوند بر زمین‌ند، آن‌هم به دست هر دو گروه مدیران داعیه‌دار اسلام و معماران لیبرال باشیم؟ آیا این قصه‌ی انحطاط ماست؟»

نگارنده این نوشته نه لیبرال است، نه مسئول شهری، مومنی است چون شما به آرمان‌های انقلاب اسلامی، اما سوال من این است، چرا نمی‌پرسیم چرا پس از سی‌سال، همچنان شاخص‌ترین آثاری که به معماری اسلامی و ایرانی شناخته می‌شود ساخته یک معمار بهایی (امانت، معمار برج آزادی) باشد نه یک معمار شیعی؟ چگونه است که حزب‌الله ایران پس از سی‌سال نتوانسته است یک معمار شاخص داشته باشد؟ چرا این معماران تنها از طریق رانت و ارتباطات پروژه می‌گیرند و نامشان در میان مسابقات معماری دیده نمی‌شود؟ چرا پس از سی‌سال از انقلاب هنوز بهترین بازروایی که از معماری ایرانی در معماری مدرن وجود دارد آثاری از پیش از انقلاب چون موزه‌ هنر‌های معاصر و شوشتر نو اثر کامران دیبا است؟

موزه هنرهای معاصر ۲
موزه‌ هنرهای معاصر، همچنان یکی از مرجع‌ترین آثار درباره بازتولید معماری ایرانی در معماری مدرن است، بازروایی فرم بادگیر‌ها، سلسله مراتب فضاها و ... در آن شاخص است.

آیا جز این است که ما از خود تصوری نظریه پرداز و مدیر داریم که با اطمینان از تامین مشاغل‌مان از تلاش و دانش افزونی پرهیز داریم و به حدی در سیاست و انتقاد به دیگران مشغولیم که از ارتقای خود غافل شده‌ایم؟ خداوند باری تعالی در قرآن مجید می‌فرماید: «سزاوار نیست که مؤمنان همگی رهسپار [جهاد] شوند، اما چرا از هر فرقه‌ای از آنان گروهی رهسپار نشوند که دین پژوهی کنند و چون به نزد قومشان باز گشتند ایشان را هشدار دهند تا پروا پیشه کنند؟ [توبه:۱۲۲]» . آیا لازم نیست بخشی از ما به جای چنین ستیزی، در شهر بایستیم و خودسازی کنیم؟

البته آنچه که می‌گویم نه در تقابل با بخشی دیگر از اجتماع‌مان است، تمام گرایش‌ها حق حیات در جامعه را دارند و میزان تاثیر گذاری هر کدام از ما به اندازه وزن و ارزش‌مان است. اما شاید اگر به واقع معماران شاخصی با گرایش سیاسی مشابه شما وجود داشتند، برای اثبات خود یا پیش‌برد اهداف فرهنگی‌تان نیازی به تخریب و حمله به دیگران نبود و با ایشان اقدام کرده و آثاری به یاد ماندنی در شهر می‌ساختید.

اما این فقط مشکل معماری نیست، در باقی حیطه‌های تخصصی هم همین مشکل را داریم، حتی عمده سینماگران شاخص و موثرِ متعهد کشور را که کسانی چون مجیدی، حاتمی‌کیا، میرباقری و ... تشکیل می‌دهد با تیغ سیاسی بی‌بصیرتی و فتنه‌گر از خود رانده‌اید و توان افتخار و استفاده از آن‌ها بی‌بهره شده‌اید و امروز را زمانه ترک‌تازی سخنوران فراماسونریاب ساخته‌اید.

آیا این چنین ستیزی با دیگران که هرکسی را که نمی‌پسندیم تکفیر کنیم، سیره رسول‌الله (ص) و ائمه (ع) است؟ به واقع کالبد‌های فیزیکی چه قدر در نشر یا ممانعت از دین تاثیر دارند که رفتارهای ما مسلمانان؟ جز این است که اسلام بر پایه‌های عرب جاهلی رشد کرد و کالبد در برابر توان اندیشه هیچ نداشت؟ آیا این سیره امام صادق (ع) که به جای گفتگو و بحث با طرف دیگر، او و طرفدارانش را برچسب‌های الحاد از خود برانیم؟ این منش جذب حداکثری شماست؟

ورای تمام مباحث معماری و ... گمانم این است که پاسخ دادن به این مسائل برای چون من و شمایی از همه موارد دیگر واجب‌تر است.


پی‌نوشت.

* از: صائب تبریزی

** مهندس نقره‌کار، رئیس دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه علم‌و‌صنعت [پس از صدارت دوستانش بر ریاست‌جمهوری]، هم دانشکده‌ای، هم‌رشته و همکار دکتر احمدی‌نژاد و باجناق مهندس‌ موسوی است که ۸۸ علیه او موضع گرفت. مقایسه محتوای این تکفیرنامه با مصاحبه ایشان با نشریه دانشکده خود درباره معماری مسجد و اثر رضا دانشمیر تأمل برانگیز است (لینک اصلی | نسخه فریز شده). دکتر نقره‌کار که با توجه به ارتباط تشکیلاتی با شهردار پیشین طراح طرح اولیه مسجدی در همین مکان است که نویسنده گزارش مشرق‌نیوز مدعی است تنها به دلیل اعتراض هنرمندان منتفی شده و به مهندس دانشمیر (طراح پردیس‌سینمایی ملت) سپرده شده است. با توجه به اهتمام نویسنده گزارش به حمایت تمام قد از طرح مهندس نقره‌کار در برابر طرح مهندس دانشمیر و همچنین استفاده ناشیانه از مباحث مطرح شده در مصاحبه مهندس نقره‌کار تصور ارتباط بین نویسنده و مهندس نقره‌کار را تقویت می‌کند. خاطره‌ای از تواضع نقره‌کار در آیین‌سپاس دکتر هاشم هاشم‌پور دارم که نقل مضمون اشاره‌هایی هم به تاثیر فعالیت سیاسی بر سطح علمی خود و جایگاه خود در دانشگاه، هم داشت و از ایشان تشکر کرد که علی‌رغم اختلاف عقیده و گرایش سیاسی با او برخورد خوبی داشته‌اند. با این اوصاف در ابتدا یاد‌آور می‌شوم که حداقل توقع از مهندس نقره‌کار، استاد ارجمند ما، اعلام برائت از چنین نوشته‌ها و برخورد‌هایی است که با دست‌آویز قرار دادن ایشان و جایگاه‌شان به دنبال سوژه تخریب همکاران ایشان و دیگران هستند. یقینا نباید در منش ایشان زدن برچسب‌های الحاد و ... به این سادگی‌ها باشد.

+ ممکن است بدون در نظر داشتن مفاهیم و ادله‌ای که نوشتم گفته شود که دفاع من از این اثر به دلیل حمایت از شهردار تهران است، شاهد نقض این موضوع مصاحبه من با مهندس ژیلانوروزی معمار باغ موزه دفاع مقدس در شماره اخیر همشهری معماری است که به‌شدت نقادانه بود.

+ ضمنا در شماره اخیر و روی دکه همشهری معماری، مطلبی از امیررضا شیرازی درباره معماری مسجد شهرک غرب داریم که نمونه‌ای از بازتولید معماری مسجد در روایتی مدرن است که حتی تزئینات را نیز بازروایی کرده‌است. پی‌دی‌اف این مطلب را می‌توانید از این لینک دریافت کنید؛ البته چون لینک تصاویر ایندیزاین دست من درست نبود کیفیت بعضی تصاویر در این فایل خوب نیست.

+ چیز جالبی که حین درست کردن لینک‌های داخل مطلب متوجه شدم این است که رجانیوز پایگاه فریزکننده مطالب را بلاک کرده است، دوستان از چه چیز می‌ترسند که اجازه ذخیره و ثبت مطالبشان رو نمی‌دهند؟

+ اشتباهی پست را پاک کردم، اگر کامنتا پریده از این جهت است. شرمنده از معدود کامنت گذاران.
  • محمدمسیح یاراحمدی

من واقعا به خاطر وجود چیزی به نام میز نور از خدا و مخلوقاتش متشکرم؛ خیلی زحمتم را کم می کند گاهی ...
***
وای دیروز تا نه شب با یک موجود خوش خنده تر از خودم بیرون بودم، خیلی خندیدیم؛ انقدر که موقعی که حدودای ده رسیدم بر عکس همیشه از خستگی تلپی افتادم زمین ...
***
برادر یکی از هم کلاسی هایم تصادف کرده؛ لطفا شما هم برای سلامتیش دعا بفرمایید ...

  • محمدمسیح یاراحمدی