شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۴۳ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱] :: روزنوشت» ثبت شده است

نمی دانم این یک اتفاق ناگوار و آزار دهنده است، یا نشانه سختی از یک موقعیت جدید و حتی خوب، اینکه مدام زیر ذره بین آدم های مختلف باشی، با هر اتفاقی بسیاری از تو توقع پاسخ گویی داشته باشند؛ بهرحال وسط سختی تکراری روزها، کم کم دارم به این فشار عصبی هم عادت می کنم.
***
تا کِی قرار است درباره احمدی نژاد سکوت کرد، می خواهیم وقتی تازه اتفاق اصلی افتاد بگوییم چه خبر بوده؟
***
بعد از (بیش از یکماه) یک ماه بالاخره وقت کردم به داشبورد وبلاگم سر بزنم، 93 کامنت منتشر نشده مانده است؛
این یک ماه به صورت مداوم به جبران عقب ماندگی درس های دانشگاهی و کارهای گروه «راورا» گذشت که تقریبا 5 پایگاه را تمام کردیم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

من اصولا در کار کردن –همین طراحی وب سایت و ...- بر عکس تجار و گروه های خصوصی با دولتی ها و سیاسی ها توفیق نداشته ام (البته در این میان، یک مورد کار با مجید رفیعی استثنا است)؛ یعنی بیچاره می کنند آدم را؛ آن از اصلاح طلب هایش که به انتخابات که نزدیک می شوند و خرشان از یا پل می گذرد یا می افتد، می زنند زیر همه چی، آن از آن نماینده مجلس که پسرش با پرادو می آمد سر قرار، بعد سر 150هزارتومان چانه می زد و آخرش نصفه نیمه داد و رفت؛ آن هم از وزارت علوم که من را پیر کردند و آخرش هم هنوز خبری نیست؛
امشب که بیست و سی، در میانه گزارشش سایت مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری، را نشان می داد که خالی است، و کلا دوتا پی.دی.اف رویش است؛ یاد یکی از همین تجربه ها، در سال کنکورم افتادم؛ آن زمان از سر شر و شور، به دفتر رجانیوز زیاد می رفتم؛ یک بار یکی از دوستان که مدتی در مرکز فعال شده بود سفارش یک سایت نیمه خبری برای آنجا را داد؛ یادم است، دور و بر 84-85 بود، که با 200-300 هزارتومان برایشان کار را انجام دادیم؛ پیش از آن یک سری صفحات استاتیک افتضاح روی سایت بود؛ اواخر سال 86 بود، که از روابط عمومی مرکز خواستندم و گفتند، می خواهیم سایت را نو نوار (نوا؟ نوار؟ من فکر کنم یک ربطی به  نوار دوچرخه دارد :دی) کنیم؛ مثل همیشه آن دوران، ما که کم سن و سال، خوراک زور شنیدن؛ هر طور شد، حاضر نشدند قیمت واقعی را قبول کنند، وکار با 400 هزارتومان برایشان انجام دادیم؛ قرار شد من سایت را در عوض ماهی 100 هزارتومان پشتیبانی کنم؛ این پشتیبانی علاوه بر امور فنی و تغییرات شامل این بود که ماهی دوبار بنده را بکشانند پاستور جهت آپلود مجلات که گویی خودشان از آن عاجز بودند، که ماشالله انقدر سرعت اینترنت شان در مرکز دولت زیاد بود! (دو تا دیش حرفه ای دیتا هم توی حیاط بیکار بود)، که فایل ها رو باید می بردم کافی نتی جایی آپلود می کردم. البته شش ماه گذشت و از آن حق پشتیبانی خبری نبود و اندازه دوبرابر آن صد هزارتومان هم خرج ماشین بنده شد؛ تا اینکه انقدر که امنیت شبکه داخلی مراکز دولتی زیاد است، و همه دستگاه ها ویروسی، از طریق اف.تی.پی متصل روی دستگاه ها، کُد هم آلوده شد و جماعت از سر عجله و آبرو ریزی، یک چند ده هزارتومان دادند به ما که فلانی یالا سایت رو درست کن آبرومون پیش رئیس جمهور رفت، می خواد گزارش رو بگیره فلان روز؛ و البته این آخرین پولی بود که به بنده رسید؛ با 700 هزار تومان طلب، وقتی با بی تجربگی متوجه شدیم، برادران، ریشو و ارزشمدار که حداقل آن یک راسته خیابان پاستور، از نفت چیزی کم نباید داشته باشد، حاضر نیستند پولمان را بدهند، خداحافظی کردیم و بر نگشتیم؛ اما در آن چند وقت هم خود آن دو بنده خدای روابط عمومی اخبار مرتب می زدند، هم نشریات مرکز بالا بود؛ ولی هر دفعه هم که سر می زدم به نظرم می رسید، فقط روابط عمومی مرکزشان فعال است، یک خانه بزرگ سوت و کور، که ذاکر اصفهانی بالای سرش بود و فکر کنم چیزی جز یک ژست و پوشش برای کارهای سیاسی نبود، که البته نمودش را در نزدیکی انتخابات 88 دیدم. آنطور که من فهمیدم، فعال ترین زمان کار مرکز، شب ها بود که دوستان وبلاگ نویس/روزنامه نگار، می آمدند جلساتی برگزار می کردند دور هم؛ و مقایسه این وضع، با استفاده از این پتانسیل در زمان هاشمی و خاتمی، جدی تاسف برانگیز بود.
بعد از چند وقت هم، که ذاکر اصفهانی که در ترشی مرکز استراتژیک انداخته بودند را برداشتند کردند استاندار اصفهان، و داوودی شد رئیس مرکز، و من که دیگر ارتباطی نداشتم؛ فقط دیدم کل آرشیو و سابقه و اخبار مرکز از روی سایت نیست شد! و این اعجوبه ای که می بینید از آن سر بر آورد؛ که آن سایت دومی که به خاطر قیمت کم و عجله شان با یک گرافیست غیرحرفه ای برایشان انجام دادم جلویش سالاری می کند!
بعد من نمی فهمم؛ این جماعت که همه در یک جناحند؛ واقعا حضور آرشیو اخبار مدیر قبلی و نشریات منتشر شده در زمانش چرا باید انقدر نگران کننده باشد؟ که حتی سایت باقی از دوران وِی را فِرت کنیم؟

پ.ن.
البته مطلعین امر الآن دارند به تجربیات نوجوانی من می خندند؛ چون رنج طراحی سایت رسمی، الان بالای دومیلیون تومان است؛ به ادارات و سازمان ها هم که می خورند جماعت، شم گرفتن حقشان از پول نفت گل می کند؛ یک رقم این سایت را ببینید، 26 میلیون تومان خرجش شده است! البته من بعد اینکه با همین جا کار کردم و با یک قیمت پایین، با خودم می گویم آقا دمشان گرم؛ ماشالله انقدر دولتی ها خوش حسابند؛ نصف پول را که به خاطر بالا پایین کردن های بروکراتیک و کارمند بازی شان از جانت می کشند؛ بعد انقدر هم طول می دهند ارزش پول نصف می شود. حالا، فرض کن یکی مثل من، که هم درس بخواند، هم کار کند، هم بخواهد اکتیویست باشد؛ وقت سر و کله با یک سری کارمند ته ریش دار کت شلواری شکم بر آمده می ماند؟

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش.نوشت:
+ این نوشته از دیروز در پیش نویس مانده بود؛ از آن جهت که با گیر کردن در برف هنگام برگشتن از کنسرت، مجبور شدم به دلیل دوری راه به خانه رفقا بروم و تازه برگشته ام؛ عکس ها و روایت دیشب را هم می نویسم.
+ نگارنده این خطوط، نه تنها علاقه ای به عمده خاندان هاشمی، من جمله خود آیت الله هاشمی، فائزه و مهدی هاشمی ندارد، که از ایشان دل چرکین هم هست؛ جهت جلوگیری از تعمیم، لازم به ذکر بود.

روزنوشت:
mohsen آنچنان که اطلاع داریم، آقای مهندس محسن هاشمی، خصوصا بعد از این همه سال حضور در مترو، در سال های اخیر، هر سال پایان سال استعفا نامه اش را برای آقای شهردار، دکتر قالیباف، می فرستد؛ اما آنچنان که رئیس جمهور، دکتر احمدی نژاد، در زمان شهرداری شان تجربه کرده اند، پروژه مترو بدون حضور مهندس هاشمی به شدت با مشکل و افت پیشرفت مواجه می شده است؛ آنچنان که مهندس هاشمی، خصوصا در زمان تحریم، تخصص خاصی در تامین نیازهای مترو داشته است.
آقا محسن هاشمی، که برخلاف برادر به شدت سیاست زده اش، هم به شدت غیر سیاسی و تخصصی است، و هم به پاک دستی مشهور است؛ این را بسیاری از کسانی که وی را می شناسند تصدیق می کنند.
در این میان، در حالی این چند روز در تلویزیون شاهد تبلیغ راه اندازی با تاخیر چهارساله مترو مشهد با حضور افراد مختلف دولتی هستیم، که دکتر احمدی نژاد، بودجه مترو را علی رغم تصویب در مجلس بلوکه کرده و حتی واگن های مترو تهران در گمرک دارد خاک می خورد:

اول: قابل توجه است، که دلیل تبلیغ مترو مشهد، تعلق پروژه به  دولت (فکر می کنم، دقیقش: شرکت مادر تخصصی حمل و نقل ریلی کشور)، است. تونل ها و ریل گذاری چهار سال پیش انجام شده بود؛ اما به دیل عدم رفتار کارشناسی، و عدم وجود استاندارد مشخص برای واگن های مترو، سفارش واگن های متناسب با ریل ها به مشکل خورد که نتیجه ریل گذاری «دوباره» و سفارش واگن های متناسب بود. همین تعلق دولتی در عین مدیریتی پر مشکل است که موجب می شود پروژه ای که سابقه بیست ساله در تهران دارد با انجام شدن در مشهد این چنین سه روز تریبون اصلی صدا و سیما را برای تبلیغ داشته باشد.
نکته جالب اینجاست علی رغم پرکردن شهر مشهد از روز ها پیش با پوسترهای روز افتتاح با اعلام حضور رئیس جمهور، رئیس جمهور در این برنامه حاضر نمی شود که شاید پاسخش نکته دوم باشد.
دوم: آنطور که من می دانم، دکتر احمدی نژاد، به مترو اعتقادی ندارد؛ از این جهت که آن را نمادی از دوره اصلاح طلبان و کارگزارانی ها می داند و معتقد است که اصولگرایان نیز اثری اجرایی و اختصاصی باید از خود به جای بگذارند تا نام آنها را جاودانه کند که چیزی نیست جز مونوریل که بیشتر هم توی چشم است (البته این اعتقاد وی است، وگرنه من این نمادگرایی را بی معنی می بینم). گویا رئیس جمهور این موضوع را به شهردار ابلاغ کرده است که اگر پروژه مونوریل را (به عنوان پروژه ای که وی آغاز کرده است) ادامه دهد بودجه آن را به طور کامل تامین خواهد کرد.

از همین رو است، که به نظر با استعفای مهندس هاشمی هم تغییری در وضع مترو و بودجه ش حاصل نخواهد شد؛ و قبول استعفای مهندس هاشمی هم نشان می دهد که وضعیت انقدر فرسایشی، و پیشرفت انقدر کند شده است که دلیلی برای اصرار به حضور مهندس هاشمی نبوده است. مشکل آقای رئیس جمهور، آقای شهردار و جهت گیری وی است، که موضوع مونوریل که وی به هیچ وجه آن را به نفع شهر نمی داند و تنها یک ژست تبلیغاتی پرهزینه تفسیر می کند، تنها یکی از نقاط تعارض این دو است. در این میان تصویب بودجه مترو در مجلس هم، بیشتر یک مانور و نبرد سیاسی است و گرنه چه کسی است که نداند دولت، در عین درج بودجه مترو و شهرداری در برنامه، از پرداخت آن سر باز می زند؟

پی نوشت.
+ پایگاه اتحادیه شرکت های قطار شهری کشور، واقع آبروریزی است
+ البته گسترش جبری مترو در کشور به شدت خوشحال کننده است؛ چند تا از پایگاه های شان را در وبگردی جستم: اهواز، تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، کرج

  • محمدمسیح یاراحمدی

Nutellaآقا این ها، بالاخص «علیض»، چند روز خفه کردند ما را انقدر «نوتلا» «نوتلا» کردند و عکسش را گذاشتند؛ حالا نه از این جهت که احساس کمبود کنیم؛  بل از رقابت شکمی، بعد از گذشتن شش روز از رژیم «آش» خانواده، که برای مهمان کردن خودم اقدام کرده بودم، در یخچال بقالی محل، یک نوتلای تک مانده جُستم، به 4500 تومان، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و خریدم.
ولی الآن از همین تریبون باید، فحش بدهم به هر چی مُد و غرب زدگی است؛ واقعا این جماعتی که چند روز است ما را خفه کرده اند از روایت این خوراکی همین شکلات های وطنی شوکوپارس را امتحان کرده اند که این چنین با حرارت از این شکلات ساده تعریف می کنند؟ حتما باید رویش انگلیس نوشته باشد که خوشمزه بشود؟ والله که همین کره های بادوم زمینی «پرآرین» صدها برابر از این کوفتی می چسبد و شب ها آدم را از غش کردن زمان کار نجات می دهد.
این قضیه رژیم شکستن هم این بود که، خانواده یک رژیم 14 روزه از آش های مختلف گرفته اند برای دفع سودای بدن، بنده که گرم مزاج ترین موجود خانه ام، حیاتم وابسته به رسیدن قند است؛ این را بگذارید کنار فورس کاری این چند روز، دیگر دو روز آخر کم آوردم؛ فقط دوبار وسط روز خوابم بُرد از اُفت قند، دیگر شورش کردم علیه این رژیم اجباری، به بقالی حمله بُرده و با میگوآماده، ایستک، نوتلا، کره بادام زمینی، چی پُف و کرانچی برگشتم؛ تا منبع انرژی مان برای حیات جُغدی تامین باشد.
***
این چند روز، به شدت فشار کاری زیاد است؛ ادیت های پایگاه تریبون دو هفته است معطل من است؛ پایگاه مسجد جمکران از سوی دیگر، که بالاخره امشب کدخام ش را تمام کردم و کار زیادی نمانده است. از سوی دیگر پایگاه یک شرکت دو ملیتی که کارش را به یکی از بچه های تیم سپرده بودم بعد چند ماه نصفه نیمه برگشت خورده به خودم و باید از اول و با عجله تمامش کنم. این هفته ها هم که هفته ی بستن مجلات عیدانه و آخر سال است، باید به چهار نشریه راه، دانستنی ها، ماه و آیه مطلب برسانم؛ که مطلب راه را ارسال کردم؛ یکی از مطالب ماه آماده شده است و یکی ش نصفه است؛ و فردا را باید به کوب به نوشتن مطالب بنشینم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

جغد درونم گیرپیچ شده است، از گُرده مان پایین نمی آید؛
از قضا مثلا این هفته اول دانشگاه است، که چند روز گذشته را که کلاس رفتم، تنها یا یکی از دونفر حضار کلاسهایی بودم که برگزار نشد. المنه الله که سه شنبه ها کلاس ندارم -یکی از دو تعطیلی هفته است-، می شود خوابید.
و این وسط اسفند که می رسد، رفقا یاد ویژه نامه های عیدند؛ همزمان باید برای سه-چهار مجله مطلب برسانم؛ این وسط اصلاحات تریبون را بگذار کنار، نوشتن تکست راهنمای برای دو پروژه با فیلم آموزشی، به اضافه دو تا سایت که گرافیکش آماده است. بعد این ها همه ش قرار بود مثلا قبل ترم تمام شود که عوض عقب ماندگی دو ترم منهدم شده قبلی این ترم را بکوب بخوانم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

دیدم موضوع داغ است؛ چند نفر از رفقا هم پرسیدم؛ بد ندانستم من هم حاشیه ای به این قضیه بزنم؛ خصوصا که به شدت از مصاحبه شریعتمداری عصبانی م:
zhaleh

موضوع مطرح شدن شهادت صانع ژاله برای ما، به همان شب 25 بهمن بر می گردد، که هنوز فارس نیوز هم به این قضیه اشاره نکرده بود؛ پدرم که در همان حوالی بود البته صدای تیر و در رفتن موتور سواران را هم دیده بود، البته این را فردا شب به من گفت.
همان موقع بچه هایی که پیگیر جراحت رفقا در بیمارستان بقیه الله بودند، اطلاع دادند که یک بسیجی شهید شده است، و چند نفر دیگه تلفیقی از سبزها و امنیتی ها بوده اند مجروح شده اند. طبق همین اطلاع رسانی رفقا بود که ما هم از همان شب شروع به اطلاع رسانی کردیم؛ این درحالی بود که سر و صدای سبزها با یک روز تاخیر شروع شد، هر چند که محتوای منتشره آنها نیز تامل بر انگیز است.
من بعدا قضیه را از بچه های هیئت هنر که در برنامه هایشان شرکت می کنم و بچه های دانشگاه هنر پیگیر شدم؛ خصوصا که پریروز در حالی که برای کسب اطلاع از قضایای مسجد امام صادق راهی مسجد بودم، یکی از این بچه ها در نزدیکی محل سکونتمان من را شناخت و تا جایی من را رساند و درباره ای قضیه حرف زدیم.
نکته ای که وجود دارد این است:
شرکت مرحوم ژاله در برنامه های هیئت هنر قطعی است و بسیاری از بچه ها وی را می شناختند، این موضوع را علی حیاتی از مسئولان هیئت هم تصریح کرده بود؛ ضمن اینکه فرمانده و بچه های بسیج دانشجویی دانشگاه هنر هم با قطعیت از عضویت وی در بسیج و همچنین پیوست مدرک عضویت وی در بسیج در پرونده دانشجویی وی می گفتند. (این ها را یکی از بچه های هیئت که خانمش هم دانشجوی دانشگاه هنر است نقل کرد؛ اما مسئول بسیج کاربردی دانشگاه هنر تماس گرفت و اعلام این مطالب از سوی بسیج را تکذیب کرد؛ البته  باز هم تغییر خاصی در اصل بحث من وارد نمی شود، ولی اخلاقی این بود این قضیه را درج کنم.) یکی از رفقای مورد اعتماد نیز از عضویت پدر وی در سپاه و پیشمرگان مسلمان کردستان می گفت.
اما چند نکته وجود دارد، یکی از نکاتی که بسیاری از بچه ها اصرار به حزب اللهی بودن ژاله داشتند حضور وی در برنامه های هیئت فوق بود، در حالی که مثلا در برنامه اعتکاف مسجد لرزاده ی هیئت من با دوستی هم رشته آشنا شدم که در روزنامه کارگزاران کار می کرد، و سبز بود، ولی اصرار داشت که بقیه بچه ها از این موضوع مطلع نشوند؛ در واقع در بین اکثریت بچه حزب اللهی های سمت این ور، بچه مذهبی های آن وری هم بودند هر چند در اقلیت، خصوصا که جناح و جریان ایشان پس از فرایندهای استحاله علاقه ای به برگزاری چنین مراسماتی ندارد؛ البته دست به دامن اهل سنت بودن و کرد بودن، برای اثبات عدم عضویت وی در هیئت هنر یا بسیج، در حد نظریه «پسر آذربایجان، داماد لرستان» تُرد و خنده دار است؛ خصوصا که جمعیت عظیم پیشمرگان کرد مسلمان، به عنوان بازوی سپاه برای ختم قائله ضد انقلاب در کردستان و مدیریت آن در حافظه تاریخی همه ما موجود است، و از سوی دیگر هر محرم ما بسیاری از اهل سنت خصوصا افاغنه را در هیئات خود می بینیم که چون اهالی غزه به دلیل گرایش به شافعی ارادت خاص به اهل بیت و ائمه دارند.
با این حال خصوصا با فیلم منتشر شده از مرحوم ژاله، بعید است وِی طرف مقابل جریان سبز بوده باشد، هر چند که مذهبی و معتقد است؛ البته آنچنان که در این پستم به طنز پرداختم، عکس با این و آن، یا نظرات گذشته لزوما نمی تواند بیانگر وضعیت حال یک فرد باشد.
با این حال یک فرض را می گذاریم که بله اینطور است، آنچنان که در یکی از اقوال پخش شده از بچه های انجمن به این تصریح شده است که کسانی هستند عضو انجمن که همزمان عضو بسیج اند؛
در چنین فرضی، در صورت عدم اعتقاد وقتی یکی از ما، تنها برای استفاده از منافع قانونی، فعالت در یک نهاد انقلابی/دولتی عضو آن می شویم و با ضمیمه کردن این مدارک به پرونده دانشجویی و نظام وظیفه مان از این منافع بهره مند می شویم؛ نمی توانیم از این ناراحت شویم که نهاد فوق نیز در زمان لازم، حتی از جسد ما نیز منافع جمعی خود را تامین کند؛ به قولی چیزی که عوض دارد گله ندارد.

با این حال من نمی دانم، آیا انتساب این مرحوم به جریان حزب الله، آن هم با آن سرعت به خاطر واقعیاتی که وجود دارد، همچون کارت بسیج و حضور در هیئت، اقدامی اتفاقی و طبیعی بود یا یک حربه هوشمندانه از نیروهای امنیتی که به خوبی در فضای اجتماعی پذیرفته شد؟ (که امثال من نیز اخباری که می رسید را منتشر می کردیم) چون در هر صورت با حضور انبوه حزب الله در مراسم تشییع جنازه مرحوم ژاله در صبح که همزمان سبزهای اندک را هم مشغول کرده بود، از یک فتنه و شورش دیگر که نیاز به کشته سازی داشت و می توانست به قتل های زنجیره ای دیگر بیانجامد جلوگیری شد؛ و در عصر همان روز هم در حالی که سبزها توجه شان به این قضیه جلب بود تشییع جنازه مرحوم مختاری نیست با حضور اکثریت حزب الله ختم به خیر شد.
در این میان -هرچند که برای من قطعی است- اما واقعا نیازی هم به بسیجی بودن شهید ژاله نبود، آنچنان که توقع این بود برای تشییع مرحوم مختاری نیز همچین تبلیغاتی انجام می شد، چون حاکمیت نسبت به خون های ریخته، و اعاده ی حق آنها مسئولیت دارد و باید خونخواه همه کسانی باشند که به ناحق ریخته شده است؛ خصوصا که من به عنوان یک شاهد عینی تظاهرات 25 بهمن، نیازی به استفاده از سلاح گرم ندیدم و به ندرت در دست نیروی امنیتی سلاح گرم دیدم؛ چه برسد به تیراندازی کور، از روی موتور و فرار کردن که هیچ دلیل منطقی برای استفاده از این حربه توسط نیروهای طرفدار حاکمیت وجود نداشته است؛ زین جهت من نیز مانند همه مردم توقع خونخواهی دارم، چه مجرم، از مجاهدین خلق باشد، چه یک لباس شخصی یا نیرویی وابسته به حاکمیت که با خریت تمام دست به این عمل زده باشد.
با این اوصاف، هر چند که شهید ژاله بسیجی/سبز است، اما به دلیل اهمیت نفس مظلومیت وی، من هر جور حساب می کنم رفتار حسین شریعتمداری را درک نمی کنم؛ چون اولا نیازی به چنین توجیهاتی نبود، و ثانیا حتی در صورت صحت تمامی ادعاها، آیا ادعاهای آقای شریعتمداری برای خانوا آن مرحوم مشکل ایجاد نخواهد کرد؟

پی نوشت.
به نظر من، عطف به حفظ نظام از اوجب واجبات است، و نظر به عرف رفتارهای امنیتی که اخلاقی نسبی با خود دارد، حتی اگر برای این اتفاق نشر اکاذیب شده باشد قابل درک است؛ خصوصا که در برابر معارضی منافق هستیم که در دوسال گذشته حاضر به اعتراف خشونت نیروهای خود نیست، و از سویی با ادعایی به دروغ تظاهراتی را برگزار می کند که نتیجه ش چیز دیگر است.
اما خوب، در حالی که در حد لزوم می توان اقدام و کنترل قضیه تشییع جناره را کرد، رفتارهای بعدی چون رفتار شریعتمداری چه از نظر اینکه موجب مشکل برای یک خانواده حزب اللهی اهل سنت خواهد شد و چه در صورت کذب موجب توهین و دلشکستگی خانوده ش خواهد گشت، به هیچ وجه قابل درک و اخلاقی نیست.

  • محمدمسیح یاراحمدی

من محمدمسیح، اهل بروجرد، دانشجوی رشته هنری مهندسی معماری، بدون سابقه عضویت در بسیج دانشجویی،  با اکثریت دوستان سبز، از همین یادداشت روزنوشت، به اطلاع جمیع دوستان می رسانم، من متعلق به همه شمام، و در صورت شهادت احتمالی قابلیت مصادره توسط جمیع دوستان را دارم؛ تصاویر لازم برای این امر هم موجود است و بعضی از آنها در ادامه ارائه می شود. البته لازم است از همین جا از برادران لباس شخصی عذرخواهی کنم که به دلیل نقصان رشد ریش هایم، تصویر مناسب ایشان موجود نیست؛ البته تصاویری، ملبس به چفیه و تی شرت، چفیه و بادگیر نظامی، چفیه و پلنگی، بی چفیه و دیجیتالی آمریکایی مخصوص پینت بال هست که می تواند از طرف برادران بسیج شهری، دانشجویی و سپاه مورد استفاده قرار گیرد.

این تصویر سه ماه قبل از انتخابات، و پیش از پیوستن به ستاد مهندس موسوی گرفته شده است؛ این نوشته نیز در رسای این شیخ شجاع در همان زمان نوشته شده است؛ البته توفیق نداشتم در آن زمان خدمت آیت الله منتظری برسم، که با دوستان طلبه ای که دارم احیانا با دیدار با آیت الله صانعی جبران خواهد شد:

qafari

این که دیگر خوراک بچه های سبز الله است:
sabz
این هم برای متعهدین به آن مرحوم، اعلی حضرت فقید:

kerevat

این هم اختصاصی بر و بچ باحال «اِل.اِی» تهیه شده است:

LA

این پرتره هم با عنوان، «طلبه شهید، می میرد، ذلت نمی پذیرد» برای حوزه علمیه، و خصوصا دفتر توسعه وبلاگ دینی که تخصص خاصی در مصادره و حتی تبدیل مرده به شهید دارد، که جهت گرفتن بودجه های بیشتر جنگ نرم مورد استفاده قرار گیرد:

hoze

  • محمدمسیح یاراحمدی

موضوع آنقدر اهمیت ندارد که پست اصلی براش بزنم؛ برای همین در روزنوشت درج می کنم؛
امروز صبح که بیدار شدم، متوجه شدم بالاترین حدود 30 اکانت بچه های حزب اللهی را مسدود کرده است که وقتی وارد می شوند تذکر داده می شود به دلیل ساخت چند اکانت مسدود شده اند؛ کاربرِ خرچنگوفوب «اِلف» به این موضوع در فرندفیدش اشاره کرده است (و من را هم جزو یوزرهای هاتف خالدی/خرچنگ زاده معرفی کرده است). خرچنگوفوبیا جماعت بالاترینی را گرفته است؛ در همین فید «اِلف» یوزرهای کسانی را به خرچنگ زاده نسبت داده است که من چندین نفر از ایشان را حضوری می شناسم (مثل ساما، جنابعالی، عاشورائیان و ...) خنده دار قضیه مسدود شدن یوزر محمدصالح مفتاح در این میان است.

[caption id="attachment_580" align="aligncenter" width="410" caption="کاربران خط خورده؛ بعضی از کاربران مسدود شده هستند."]کاربران خط خورده؛ بعضی از کاربران مسدود شده هستند.[/caption]
نکته بعدی این است که در حالی که بالاترین ابزار جدی برای کشف چند یوزره بودن افراد ندارد، از طریق گزارش های کاربران این لیست را جمع می کند؛ که شاید از روی مثبت ها جمع شده در بعضی لینک های خاص این لیست جمع شده است که نشانه میزان آزادی بیان است.
اما باید روشن کنم مثل باقی گروه ها، حزب الله هم محلی برای لابی دارد، که لینک ها در آن قرار می گیرد و هر کس پنج دقیق وقت روزانه ش را سر می زند به لینک ها مثبت می دهد؛ این محل پس از برداشته شدن اثر منفی ایجاد شد و ما پس از دوسال عدم فعالیت دوباره فعالیت کردیم؛ شخصا انگیزه ام این بود که در حالی که جایی مثل رجانیوز لینک می دهد و قسمت عمده بازدید من را تامین می کنند با مخاطب مخالف نیز از این طریق ارتباط بگیرم.
فکر نمی کنم لابی کردن مشکل داشته باشد؛ وگرنه این ها نمونه ای از روم های خصوصی طرف مقابل است که برای لابی کردن استفاده می شد:

[caption id="attachment_577" align="aligncenter" width="297" caption="لیست بعضی از روم ها که اکثرا خصوصی اند"]لیست بعضی از روم ها که اکثرا خصوصی اند[/caption]
درباره روم بالاحزب الله هم، برای رفع شبهه، ما برای دو روز مهمان یوزر عزیز آشفته بودم تا از فرایند کارمان مطلع باشد. و البته اگر این کار جرم است، من می توانم لیست اعضای روم های معارضین را هم در اختیار عزیز آشفته و دیگران بگذارم.
ولی من فکر می کنم این قضیه یک دلیل واضح دارد؛ آن طور که من می دانم  کاربر جرمنی از اسپانسرهای مالی بالاترین است؛ زین جهت وقتی چندبار ما دشنام دادن وی را گزارش کردیم، وی که خود بالایار است و توانایی برخورد دارد به انتقام روی آورده است؛ خصوصا با نزدیکی 25 بهمن، سعی دارند تا حد امکان پایگاه های خود را کانالیزه کنند.
روندی که عزیز آشفته و دوستان می روند؛ به دیگران ثابت می کند، که رقابت مسالمت آمیز نتیجه بخش نیست؛ و درصورت عدم اصلاح این اتفاق، بعید نیست دوستان همین وقت را صرف اجرای اسکریپت ها و در اختیار گذاشتن پهنای باندشان برای خواباندن پایگاه بالاترین و دیگر پایگاه های سبز کنند. آیا آشفته در انتظار تکرار این اتفاق است؟
  • محمدمسیح یاراحمدی

دوستان یک سوال جدی ذهن من را مشغول کرده؛ اون یکی رئیس جمهور که قرار بود در حمایت از مردمان مصر علیه دیکتاتوری 25 بهمن تظاهرات برگزار کنه؛ خوب حالا که دیکتاتور داره شب 22 بهمن فِرت می شه؛ اینا برای چی می خوان بیان؟
البته اگر به روایت این پوستر، اصل قرتی بازی قضیه -ولنتاین- برقرار باشد؛ از همین جا اعلام می کنم، من و «جونم» نیز در راستای اهداف عالیه خلق مبارز 14 فوریه، با این تظاهرات همراهی خواهیم کرد.

امضا: من و «جونم»

25Vپی نوشت.
+ این قلب خوشگل 25 بهمن، توی این لوگوی آواتارها را دیدین؟ #جنبش_تغییر_آواتار
+ فکر کن داماد لرستان، دست در دست عروس آذربایجان، با هزار سرخآب سفیداب پیشاپیش جمعیت، همچی دست در کمر، خرامان خرامان، پیش برن آدم؛ آدم سی خُش فکر می کنه ایذه تو دشت ها چالن جولانِ درود با «جونم» در حال عاشقیته انقذه که پیرامون آدم سبزیه.
+ ضمنا به اطلاع ما رسید، دفتر حاج باقر قالیباف (دام توفیقاته) در اطلاعیه گفته است: «برادران و خواهران سبز؛ چرا شما؟؟ کارمندان زحمتکش و خدوم شهرداری خود 5 میلیون ساندیس با قیمانده از 22 بهمن را جمع آوری خواهند کرد.»

  • محمدمسیح یاراحمدی

مقرر فرمودیم روز قیام علیه رژیم، مصادف با فرخنده روز 14 فوریه، ولنتاین، باشد، که مهربان مهربان، خرامان خرامان، از کافه ها دست در کمر، فوج فوج خروج کرده و یک صدا شعار «هم قاهره هم امان جانم فدای ایران» سر دهید؛ مغتنم است از این تصادف و تقارن استفاده کرده، و با سلاح محبت و بوسه، که در میان شما کُنتر ندارد، نیروهای رژیم را جذب کنید. از میدان ولیعصر هم راه کج کنید، «نه غزه، نه لبنان» یاد آوری نشود؛ اُفت دارد.

امضا: یکی از اون دوتا رئیس جمهور خود خوانده.

افزوده شب 22 بهمن:
حاجی، من تصور نمی کردم، این جدی باشه، ولی اینو خدایی:
25 Bahman-Valentine

  • محمدمسیح یاراحمدی