ناله ها، پایان ندارند.
بعد از مدت ها فرصت کردم سر بزنم به داشبورد وبلاگ، دیگر تکرار جمله ی «خیلی سرم شلوغه، حتی فرصت چک کردن کامنت ها را ندارم»، برای خودم هم مبتذل شده است. در اولین فرصت باید مطالبی که جدیدا نوشته ام را روی وبلاگ هم بزنم.
***
اوضاع جسمی خوب نیست؛ سرما خوردگی شدیدی که چند روزی است خانه نشینم کرده؛ و فشار کاری ساعات خواب و بیداری را بهم زده است؛ هر وقت که از خواب بیدار می شوم، باید چِک کنم صبح به وقت کجاست!؛ چند روزی شب و روز را برعکس کرده بودم به وقت کانادا؛ خوبی اَش این بود فشار روزه را کمتر می کند چون ساعات گرم ظهر را خواب می بودم.
امروز که برای پیگیری کارها باید سر می زدم به مجله، از خواب ظهر افتادم، کمی مانده به افطار خواب که چه عرض کنم، غَش رفتم و ساعت یک نیمه شب پا شده ام، کمی رسیدگی به برنامه کاری و بعد هم پروفایل ها، زدم به کوچه شاید هوای شب سرحالم بیاورد. حاصلش اینکه زَد به سرم چیزکی بنویسم اینجا، گیرم که یک خُرده ناله، ولی سر بزنم که «وبلاگ حرمت دارد»؛ یادش بخیر، یک زمانی می گفتیم «وبلاگ مثِ جسد است، نباس رو زمین بمونه!»؛ حکایت همین حرمت داشتن جسد و این قضایا است. اینجا هیچی حرمت نداشته باشد، کلی احترامش از پروفایل های وِب 2یی بیشتر است.
***
به فنا رفتن سِروِر قبلی، کلی از وقتم را گرفته است، یک طرف پیگیری های خودش و تبعات مستقیم اَش، یک طرف دوباره کاری ها؛ الآن نشسته بودم، پای سایت جنبش عدالت خواه که کلی از کارهایش را کرده بودم و یک هو فِرت. خدا رو شکر فایل ها سالم بود؛ نرم افزار نصب شد؛ مطالب را منتقل کنم خیالم راحت می شود.