شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رجانیوز» ثبت شده است

بسم الله القاصم الجبارین

احتمالا این نوشته رجانیوز را خوانده اید، از سویی مدعی است که تبلیغات جبهه متحد از گروه پایداری بیشتر است، و از سوی دیگر این قضیه را به تبلیغات انتخاباتی سال 84 مرتبط کرده و همان ادعای قدیمی که تبلیغات حاج باقر از احمدی نژاد چندین برابر بیشتر بوده است. در ادامه از آنچه که 84 اتفاق افتاد و اوضاعی که در چند وقت اخیر دوستان پیش برده اند خواهم گفت. تا الآن خیلی رعایت کرده ایم، یا از جهت رفاقت هایی که به آن حرمت گذاشته نشد، یا از جهت مصلحت که چه کرد با ما و جمهوری این «مصلحت». فکر می کنم دیگر بس است، اگر قرار است خود حاج باقر و «جبهه پیشرفت و عدالت» هم به این وضع سکوت و تحمل ادامه دهد، مای بدنه دیگر داریم کم می آوریم. ماشالله احمدی نژاد هم که از پل 88 گذشت و میرحسین رای نیاود، اما بس است ذبح شدن بی حاصل ما در این میان. این نوشته تنها پیش در آمدی از این است که من و احتمالا بعضی دیگر از دوستانم می خواهیم این سکوت را بشکنیم، سکوتی که حاصلش متهم شدن حتی به خروج از دین و دستگیری این رفیق و آن رفیق و تهدید و ارعاب و پس زدن بوده است:

از 84

آری، حاج باقر سال 84 اشتباه کرد، حاج باقری که ما با خصوصیات برنامه صندلی داغ شناختیمش در اعتماد کردن اشتباه کرد، خود حاجی هم به این قضیه معترف است. محمدباقر قالیباف در 84 یک سال بود ردای نظامی و دفاع را گذاشته بود کنار، سیاست نمی دانست، مثل آنی نبود که از 20 و اندی سالگی منصب دار شده بود و کل سابقه جبهه ش دوماه برای درآوردن آمار از جبهه برای دولت بود. محمدباقر قالیباف مثل امروز سیاست نمی دانست، از همانها خورد که هفته آخر رفتند پشت احمدی نژادی که پیمان چهارنفره را سرخود شکسته بود؛ همانها که به حاجی گفتند رای حزب الله توسط ما تثبیت شده است، شما خاکستری ها را جذب کن. عجب اشتباهی! همانها که بعد از دور اول، به جای اعلام بی طرفی خودسرانه بیانیه دادند و بچه ها را هدایت کردند و ستاد را کردند ستاد احمدی نژاد. محمدباقر قالیباف، سیاست نمی دانست، نمی دانست جبهه ندیده ها آنقدر عوضی ند، که از کت سفید هدیه حاج رضوان*، عماد مغنیه، که دخترش توصیه کرد برای تبرک در روز کنفرانس خبر بپوشد، کت 40 میلیون تومانی بسازند!
حاجی در شهرداری سال های اول هم اشتباه کرد، اشتباه کرد به تتمه احمدی نژادی ها اعتماد کرد و نمی دانست جای که خالی شود همه را می فروشند می روند آنجای بهتر و هر چه از دهانشان در بیاید بهمان خواهند گفت. گذاشتند سر فرهنگسراها و بودجه هایش بمانند، بعد که بازرسی شهرداری عذرشان خواست، شدند وا اسلاما و اسلام در شهرداری به خطر افتاد. می شناسیم این ها را.
آری، حاجی کار داشت تا سیاستمدار شود، سال 84 اگر رئیس جمهور می شد، امروز پودرمان هم باقی نمی گذاشتند این ...ها.

اما، باز هم 84

ما هم 84 را فراموش نکرده ایم؛ آن زمان به خیال اینکه حضرات به پیمان نامه پایبند می مانند، در ستاد همه بودیم و برای همه تبلیغ می کردیم. اول از همه احمدی نژاد پیمان نامه که هنوز دست زاکانی هست را زیر پا گذاشت، دکتر توکلی طبق پیمان و نتیجه آخرین نظرسنجی که زمانش تعیین شده بود به نفع حاج باقر کنار کشید و لاریجانی هم که این وضع را دید وارد بازی ریش سفید ها شد. با این حساب دوستان فکر می کنند ما یادمان نمی آید در ستادهایشان چه می گذشت و هر کس کجا بود؟
به خیالتان نمی دانیم ابلاغیه ستاد بود که کارتن بخرید و نخ جعبه شیرینی و با ماژیک تبلیغات را بنویسید؟ ستاد قالیباف هزینه های ستاد را اعلام کرد، پس چرا ستاد احمدی نژاد نکرد؟ اسناد ستاد احمدی نژاد را آقای بیادی بعدا برای آقای قالیباف آورد، حرمت گذاشتیم و مصلحت، نکردیم همان ایام منتشر کنیم، حزب الله تازه شوق گرفته بود، همه فکر می کردند وضعیت قابل کنترل است، اگر همان ایامِ تهمت هایشان، اسناد منتشر می شد، وضع انتخابات 88 اینگونه نمی بود. جدایی از هزینه های ستاد، فکر می کنم دیگر زمانِ انتشارِ اسناد هزینه 120 میلیون تومانیِ شهرداری برای جشن پیروزی 84 رسیده است.
و البته حاصل آن ریاپیشگی و ساده زیست نمایی و تبلیغات ماژیکی و مدحیه های علامه و ... چه شد؟ کسی که که اطرافیانش پرونده قطوری از سواستفاده از موقعیت و دخالت در فساد و ... دارند. که اختلاس 3000میلیاردی فقط یک رقم از خلاف هایشان است. و این در صورتی است که ناتوانی و سومدیریتش را در نظر نگیریم که امروز با یک اقتصاد ورشکسته روبرویمان کرده است.
و رفقا فکر می کنند ما 84 را فراموش کرده ایم که ندانیم سردبیر سایتشان در 84 در ستاد لاریجانی بوده است و سایت های حامی وی را می گردانده است؟ و آیا فکر کرده اند فراموش می کنیم که هزینه های سایت هایشان از کجا می رسد و رانتشان در مشاورت و جلسات شبانه در مرکز استراتژیک ریاست جمهوری چگونه بوده است؟ پشت گوشهای ما را مخملی فرض کرده اند که یک روز آنچنان در آغوش ذاکر اصفهانی باشند و امروز ذاکرها جریان انحرافی باشد؟
زمان آن هم فرا می رسد، که بگوییم چه کسانی در شورای سیاست گذاری آن مجموعه ای بودند که امام حضورشان در سیاست را هم منع کرده بود؛ اما دوستان با آن پول بیت المال، فِیک اجیر کرده بودند که علیه رقبای سیاسی شان چیز بنویسند در شبکه و علیه علی مطهری و دیگران کاریکاتورهای موهن تولید کنند و کسانی که با ایشان در وبلاگستان و الخ موافق نیستن با تهدید به دستگیری به انزوا بکشانند؟ زمان گفتن از حضور دوستان در ارشاد و رانتشان در کمیته های رسانه های دیجیتال و فیلترینگ و ... هم فرا می رسد. اینکه از آن جمع یکی به تیم مرتضوی رفت و دیگری پای فلان سایت صدا و سیمایی هتاک ایستاد و ... . تا امروز این بازی عادلانه نبوده است، حرمت ها و سکوت ها پاسخی نداشت، اما ما هم بلدیم طور دیگر بازی کنیم.

شورای شهر سوم و مجلس پیشِ رو

اما از امروز، در حالی که مدعی هزینه گزاف رقیبند که تشت رسوایی خمس 450 میلیون تومانی رئیس شان از بام افتاده است. تلویزیون اینترنتی می زنند و چندین سایت و نشریه می گردانند؛ بعد نشریه سینمایی و داستانی رقیب برایشان شده است امپراطوری رسانه ای! هیهات از این همه رندی و فریبکاری!
شورای شهر سوم که آنچنان با حمایت دولت تبلیغ کردید حاصلش چه بود؟ حتی آنها که داخل فرستادید، چون پروین احمدی نژاد، آنچنان بی خاصیت بودند که بعد در مجلس در شهر خودشان هم رای نیاوردند. این روزها که زیر برف پاک کن ماشین های شهر را از تراکت های رنگی و گلاسه کاندیداهایتان پر کرده اید و این ور و آن ور بنر چسبانده اید، سفرهای استانی و شهرستانی، نشریه نه دی و اصولگرا و نشریه بیت المال پرتوسخن هم روی آنها، و کل موبایل های شهر از پیامک های طولانی فارسی تان مدام به صدا در می آید باز رویتان می شود از ساده زیستی و کم هزینگی بگویید؟ چشم تو چشم ما می کنید این ها را می گویید، اما مردم که در شهر، سر چهار راه، رجانیوز دات کام نمی بینند، واقعیت را می بینند.

آزموده را دوباره آزمودن خطاست

و ما امروز قرار است دوباره خام حرف های علامه ها بشویم، آنچنان که به مداحان هاشمی در دهه 70 اعتماد کردیم و گفتیم معیار حال فعلی افراد است، و شد آنچه شد؛ می خواهند باز چنین کنیم. نخیر، آزموده را دوباره آزمودن خطاست. به ما خرده می گرفتند به خاطر انتقاداتمان به احمدی نژاد در دور اول، حال ببینید حاصل بصیرتتان را، 3000 میلیارد اختلاس فقط یک رقمش است، وقت هست برای بیشتر دانستن مردم. بامبول جریان انحرافی را در آورده اید که بگویید ما نبودیم و جداییم؟ پایتان گیر است برادران، باید جواب پس بدهید از این مصیبتی که در کاسه حزب الله گذاشتید! حال قرار است حزب الله اشتباه 7 سال پیشش را تکرار کند؟
و شما اشتباه هاشمی در 84 را تکرار نکنید، انقدر مردم را از کسی نترسانید، برعکس می شود، بالاخص با حاصل اعتمادشان به شما که این وضع فساد و اقتصاد مملکت است.

پی نوشت.
* آن کت سفید را، شهید مغنیه، در یکی از دیدارها وقتی حاج باقر با حاج قاسم سلیمانی در حال برگشت از سوریه بودند در فرودگاه به این دو هدیه می دهد.
  • محمدمسیح یاراحمدی

ب.

amirkhani

این چند روز، بعد از انتشار اظهار نظرهای آقارضای امیرخانی درباره وقایع سال 88، بعضی دوستان به تکاپوی پاسخگویی به آن برآمده اند، که شدت این عکس العمل ها و ادبیات آنها قابل تامل است؛ فکر می کنم در این باره تذکر چند نکته برای رفقا خالی از لطف نیست:

یک؛ توقع نفاق که از جماعت ندارید؟، اصرار ندارید که جماعت را از ترس یا به طمع به نفاق بیاندازید تا جای دیگر بلایی بدتر سرتان بیاید؟؛ حال با این اوصاف، اگر رضای امیرخانی همین حرف ها را، که به آن ها ایمان دارد، سال 88 می زد با او چه می کردید؟ آیا در این صورت هر چند ستایش برانگیز و قابل پذیرش نباشد، اما قابل درک نیست که چرا سکوت کرده است؟

دوم؛ از او ناراحتید، که چرا امروز، وقایع 88 را شخم زده است؛ در حالی که خود دایم درگیر گذشته اید؛ در حالی که یکی از اتهام های متواتر تان، برای چارمیخ کردن منتقدین تان، به درست یا غلط، به راست یا دروغ، عملکرد و تفاوت رفتاری شان در سال 88 است، چرا ایشان نباید این حق را داشته باشند تا از خود دفاع کنند؟ چرا ایشان نباید امروز که بالاخره، شما کمی از شوق پیروزی پایین آمده اید، و در مواجهه با خود کرده های بی تدبیر هستید، به شما یادآوری کنند که دیروز همین ها را به شما گفته اند و مجبور به سکوت شده اند؟
با چه رویی نامه های رضا گلپور را منتشر می کردید، که فلان نیروی سیاسی را برای همین حرف ها که در جلسه ای خصوصی گفته بود مجرم می دانستید؟

سوم؛ آیا به جای ضرب و شتم رسانه ای منتقدین تان، حال که به عمق نتیجه ی عملکردتان رسیده اید و نامش را جریان انحرافی گذاشته اید؛ لازم نیست کمی تجدید نظر کنید؟ امروز که فهمیده ایم، اصل بازی هر که با احمدی نژاد، نیست با هاشمی است، طراحی چه کسی بوده است؛ اینکه خود شما نیز، امروز به زعم ایشان، به خاطر مخالفت با معجزه هزاره سوم، بازی خوردگان هاشمی خوانده می شوید. آیا امروز لازم نیست، در دشمنانی که در این قاعده از پیش تعیین شده ساخته اید کمی تجدید نظر کنید؛ آقایان! برادران سوپر بصیر! ای افسران و سرهنگان و سرتیپ های جنگ نرم!!، لازم نیست غرورتان را بشکنید، لازم نیست اعتراف کنید به اشتباه؛ دشمنان امروز و رفیقان دیروزتان، نجیب تر از این ند که با شما، چون خودتان رفتار کنند. لازم نیست اعتراف کنید که دشمن سازی های تان، در قاعده بازی غول امروزتان بوده است، اما دلیلی هم برای ادامه این دشمنی وجود ندارد. [شرح و بسط این قسمت یک رساله مفصل می خواهد، ذکر مصیبت آدم هایی که به زور از جریان خودخوانده حزب الله بیرون نگه داشتید.]
آیا زمان تجدید نظر نیست؟

چهارم؛ جریان انحرافی: از آقا وحید جلیلی سراغ قضایای جشن نیمه شعبان شهرداری احمدی نژاد و هزینه میلیاردی ش و کشیدن قضایا به بیت و رهبری را بگیرید؛ از این که مشایی غول نوظهور امروز نیست، از همان اول از احمدی نژاد خواسته می شد وی را کنار بگذارد. با چه رویی، روی آنتن تلویزیون با افتخار از حمایت فرهاد جعفری سکولار، از احمدی نژاد می گفتید، و آن را نشانه شدت مهرورزی رئیس جمهور می دانستید و مکرر تیتر و متن رسانه های تان می کردید، که امروز از نشانه های انحرافی بودن دولت را حمایت وی می دانید؟ جریان انحرافی، همان «احفظ قائدنا خامنه ای» بود که «خامنه ای» ش را فاکتور می گرفت، که هم خرِ شما را داشته باشد و هم خرمای ...

پنجم؛ برادران، بیایید بی تعارف باشیم؛ مشکل شما مشخص است. موقعیتی یافته بودید که دولت تک حزبی تان را حاکم کنید، منتقدین هم جناح تان را با برچسب بی بصیرت تخت دیوار کوبیدید؛ و انتقام دولت اصلاحات و خفقان ش برای حزب الله را از قرتی بچه های فوکولی کافه های خیابان انقلاب گرفتید. سرمست از قدرت یک شبه تان می تاختید؛ کسی از شما نپرسید چهارشنبه بعد انتخاب چه گذشت؟؛ آنروز که نمایندگان رهبری میرحسین را قانع کردند در برنامه زنده تلویزیونی طرفدارانش را به آرامش دعوت کند و حتی وقت برنامه نیز به او ابلاغ شد؛ چه شد، چه گذشت که برنامه بهم خورد؟ چه کسانی برای بازی هیجان انگیز حذف صد در صدی رقیب، رهبری را سپر خود کردند؟ چگونه پروژه ی چهارشنبه را مسدود کردند تا رهبری چاره ای جز خطبات 29 خرداد نداشته باشد؟
مشکل شما این است، که این بازی به هم خورد؛ زیر یک پتو که رفتید، انشعاب کردید؛ در میزان بی بنیگی شما و ایشان تفاوت زیادی نیست؛ آن زمان که از ستاد لاریجانی ها رنگ عوض کردید، احمدی نژادی شدید، و از سردبیر رسانه ای می رفتید که رئیس سازمان جوانان شیراز شوید و از یک وبلاگ خبرنگاری به فلان جا رسید و ... . چون شما زیادند؛ آنچنان که آنان که جریان انحرافی شان می خوانید؛ کوتوله هایی بودند که در زمان جنگ، حداکثر لطف شان، درآوردن لیست مایحتاج جبهه ها بود، و بعدها از بسیجی ها بسیج تر شدند؛ آنان که از فرط ناکارآمدی هیچ گاه جایگاهی مهم نیافتند (همه جا که دولت نبود، سپاه، شوراها، بیت، مجلس؛ کوتاه بودند، خیلی کوتاه)، به انتقام سالها از سلف خود ایستادند. آنان که از سردبیری یک روزنامه ضعیف و امنیتی –صفار هرندی- به وزارتی رسیدند که به گواه خود وحید جلیلی در آن شب سرد در فرودگاه مهرآباد، صد رحمت به مهاجرانی که حداقل یک فیلم جاودان چون بازمانده برای فلسطین از آن بیرون آمد.
درد شما، درد قدرت است؛ شما خود جریان انحرافی هستید.

ششم؛ در پایان درباره امیرخانی بیایید رو راست باشیم؛ شما امیرخانی را بزرگ نکردید، شما مصرف کننده تولیدات امیرخانی بودید؛ بسیاری از شما نوفرهیختگان، برای آشتی با فرهنگ مدیون «منِ او»، «از به» و «ارمیا» هستید. حوزه هنری هنوز برای کتاب «منِ او» به امیرخانی بدهکاری دارد، که وی باقی کتاب هایش را از بخش خصوصی منتشر کرد؛ امیرخانی، کوتوله نبود، توانش را داشت که امیرخانی شد؛ اگر به کسی مدیون باشد، بعد از استعدادش، به حاج آقا جواد اژه ای است (که ما هم برای اعتماد به نفس امروزمان مدیون اوییم)؛ اویی که به امیرخانی ها اول بار اعتماد کرد و قابله ی تولد ارمیا در نشر سمپاد شد؛ امثال شما توان داشتید، از شدت حسد اجازه تولد امیرخانی ها را نمی دادید.
بسیاری از شما، سطح فرهیختگی تان را مدیون یادداشت انتقادی از زاویه فرهنگ و اجتماع امیرخانی علیه دولت اصلاحات در لوح هستید. اگر خواست شما موثر بود، حسین قدیانیِ با ادب، امروز امیرخانی بود و شمقدری حاتمی کیا می شد.
امروز اگر امیرخانی ها و شجاعی ها و حاتمی کیاها اجازه ظهور داشتند، سطح دغدغه های شما از شدت بی فرهنگی و عدم اطلاع از هنر و معماری به کشف فراماسونری در مثلث و دایره های در و دیوارها تنزل پیدا نمی کرد؛ چه دنیای جالبی است، هر چند که ملاک حال فعلی افراد است؛ اما چگونه است که آنچنان که جنگ نرفته ها، از بسیجی ها بسیجی تر شدند؛ منتقدین بنیادین اصلاحات، امیرخانی ها، افروغ ها و خوش چهره، به دلیل انتقاد از دولت نهم، آنچنان بر زمین کوفته شدند که حتی ... بگذریم؛ شما خوبید برادران؛ شما خیلی خوبید.

درهمین رابطه.
+ خلاصه مصاحبه رضا امیرخانی | فردانیوز
+ توجیه سکوت در فتنه 88 پس از دو سال | رجانیوز؛ یاسر انصاری
+ سلام آقا رضای امیرخانی؛ حال شما چطور است؟ | تریبون؛ محسن بانژاد
+ آیا ما خیلی گاگول بودیم؟ یا نجابت حزب الله زیاد است | تاملات؛ مجید بذر افکن
پی نوشت.
من هم شاید سکوت 88 آقا رضا برایم آزار دهنده باشد، ولی آن را می فهمم؛ 88، آمدن حاج باقر که منتفی شد، ابتدا هندوانه در بسته میرحسین برایم، چون نسخه ارتقا یافته احمدی نژاد بود؛ از شدت حضور مشارکت و مجاهدین در ستاد میرحسین سرخورده شده بودم، که در بحثی با آقا وحید جلیلی آخر به رای دادن به احمدی نژاد قانع شدم؛ همان جا از دفتر راه، با رفقا (که اکثریت 84 به قالیباف رای داده بودیم) رفتیم میدان ولیعصر و تا نیمه شب پوستر دست گرفتیم و شعار دادیم؛ گذشت و انتخابات شد و آنچه پیش آمد؛ بسیاری از تظاهرات ها و درگیری ها را با حامد هادیان –سردبیر فردانیوز-، از همشهری راه می افتادیم؛ آنروزها قفل کرده بودم؛ نمی دانستم چه بنویسم از چه دفاع کنم؛ نقش احمدی نژاد در این بحران آنچنان شدید بود، که چیزی نمی شد گفت؛ سطح بطلان و کثیفی جریان سبز را بگذاریم کنار، میزان خشونت و گاه بی اخلاقی جریان خودی (که پیش از انتخابات نیز پا به پای سبزها در رسانه ها بی اخلاقی می کردند) دچار گیجی کرده بودم؛ خصوصا که دو تجربه متفاوت برخورد با وقایع 18 تیر، در ناجای لطفیان و قالیباف، در برابرم بود. قلمم خشک شد و تا مدت ها راه نیافتاد، حداکثر توانی که می توانستم بگذارم، بحث های جدلی در شبکه های تنها بر سر صحت انتخابات بود و تبعات زدن زیر میز. باقی هر چه بود در خیابان بود. شاید اگر آقارضاها همان موقع حرف می زدند و سوپر بصیر ها خفه شان نمی کردند؛ امثال من هم به جز در خیابان بودن، تنها برای دفاع از نفس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، کارهای دیگری می کردیم؛ لکنت نمی گرفتیم.
  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.
یادداشت پیشرو، متنی است که جهت انتشار در سایت شفاف نوشته بودم.

نوشت.

pana
پایگاه رجانیوز، با بازنشر تصاویر برنامه خودجوش و البته بحث برانگیزی که دیروز، جمعه، در پارک آب و آتش اتفاق افتاده است، تمام تقصیر را به گردن شهرداری انداخته، و «جنگ آبپاش ها» را برنامه مدیریت فرهنگی شهرداری خوانده است.
اما در حالی که جمیع نویسندگان و دبیران پایگاه رجانیوز، در شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و گوگل ریدر حضور دارند، بعید است که از اصل قضیه با خبر نباشند؛ آنچنان که در بحث های این شبکه ها که بعضی از ایشان نیز در آنها حضور داشته اند واقعیت اتفاق مشخص شده مطرح شده است؛ و همچنین پیش از این با نشر تصاویر افراد که از پروفایل های خصوصی و محدودشان ربوده شده بود نشان داده اند حضورشان در شبکه های اجتماعی حضوری عادی نیست و دقتی مثال زدنی دارند (دو نمونه: + و +)؛ و سوال این است در این وضعیت این نوع خبر رسانی چقدر با اخلاق رسانه ای و اخلاق اسلامی تطبیق دارد؟
این برنامه از طریق یک قرار فیس بوکی در صفحه ساخته شده توسط کاربران برای پارک آب و آتش در فیس بوک مطرح شده است؛ حتی تفنگ های آبپاش و وسائل بازی نیز توسط شرکت کنندگان تهیه شده است. در این که بعضی شرکت کنندگان در این جشن خودجوش (با حضور حدود 800 نفر)، عرف و قوانین اسلامی مصوب را زیر پاگذاشته اند شکی وجود ندارد؛ اما سوال اصلی از دوستان مدعی بصیرت و اسلام چون دبیران پایگاه رجانیوز این است، که پیشنهاد شما به عنوان یک منتقد (بر فرض محال منصف) برای حل این قضایا چیست؟ در واقع وقتی مجموعه مدیریت فرهنگی شهرداری تهران نقشی در شروع قضیه چون «جنگ آبپاش ها» ندارد، چه کند که دوستان راضی شوند؟
آیا آنچنان که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران جور وزارت ارشاد به شدت اسلامی دولت دهم را می کشد؛ کلینیک های شهرداری در هنگامی لغو یارانه های پزشکی ارزان ترین محل های مجهز مراجعه مردمی هستند و این چنین وظیفه وزارت بهداشتی که بیمارانش آواره بیابان ها شده اند را نیز به عهده گرفته است؛ وظیفه آموزش آتش نشانان کشور را در مرکز مجهزش به دوش می کشد و اینچنین از مسئولیت های وزارت کشور می کاهد؛ حال باید وظیفه نیروی انتظامی و نهادهای نظارت بر اجرای قوانین را نیز به عهده بگیرد؟
یا نه؟ آنچنان که دوستان مدعی ند، قالیباف و شهرداری به دلیل وجود پارک آب و آتش و محیط این جشن متهم اند، زین پس ساخت پارک های جدید متوقف شده و به جای آنها شعب جدید هیئات رزمندگان اسلام تاسیس شود که در این شهر مولودی های مان نیز غمگین است؟
تهران شهری متعلق به همه است؛ از حزب اللهی ها تا غیر حزب اللهی ها، زنان، مردان، کودکان، کارگران، بیکاران، کارمندان، نظامیان، و حتی بیماران دوجنسیتی. آیا باید این شهر را در انحصار یک قشر و طبقه خاص در آورد؟ آیا باید بر درب های پارک نشان ورود غیر مذهبی ها ممنوع زد، تا در جشن مذهبی نیمه شعبان کسانی با پوششی متفاوت از نظر دوستان حضور نیابند؟ (در این جا آن حکایت اخراج چند جوان از هیئت امام حسین توسط خادم هیئت را یاد آوری می کنم.)
قالیباف و شهرداری به چه سازی برقصند که برادران بنی اسرائیلی که در کالبدهای ریش دار و تسبیح به دست متجلی شده اند دست از عیب گیری های بی اساس و پشت هم و نمایش سطح شرافت شان دست بردارند؟

***

اما واقعیت این است، قضیه فراتر از یک جشن و یک پارک است؛ این جوانان، که نه اکثریت جوانان شهرند، و نه اقلیت آنها، با اخراج از یک پارک، حتی با تخریب و با خاک یکسان کردن پارک ها از بین نمی روند، انکار نمی شوند، و ادامه خواهند داشت؛ اگر امروز پارکی نباشد، در ارتفاعات البرز، آنجا که گشت ارشادی نیست آنطور که می خواهند خواهند بود و هستند.
برادران مدعی پرچم داری حزب الله، اگر دغدغه دین داشتند، نه دعوای سیاسی که با انکار حقایق، وقایع شهر را دست آویز به محاکمه کشاندن رقیب کنند؛ به جای تیتر «جدیدترین دسته‌گل مدیریت فرهنگی شهر تهران!»، فضای این بحث را باز می کردند که چرا این اتفاق می افتد؟ این دوستان دائم در حال اثبات این نظریه اند که دینی جز سیاست ندارند، و رگ غیرتشان جز برای تخریب رقیب سیاسی بیرون نمی زند؛ اگر چنین نبود، اولین متهم رئیس جمهوری بود که در تبلیغات انتخاباتی ش مدعی شد مو و لباس جوانان مسئله ش نیست، چرا آن هنگام این دوستان که به شدت دغدغه مو و لباس مردم را دارند چیزی نگفتند؟ آیا ایشان برای رقبای سیاسی شان نیز، این حق را قائلند، که با تصویر برداری مداوم از خیابان ها و جاده های بین شهری، وضعیت سینماها و تماشاگران و ... و ... تصاویر بی کلام را چوبی بر سر دولت مورد علاقه شان کنند؟
آیا بهتر نیست به جای انکار و سرکوب کامل بخش بزرگی از جمعیت شهر تهران واقعیت وجود آنها را پذیرفته و فضایی میانی که امکان حضور تمام اقشار باشد فراهم آوریم؟ آیا بهتر نیست دوستانمان از خود درباره واگذاری فریضه امر به معروف از شهروندان مردم به یکدیگر، به نیروی انتظامی سوال کنند؟
آنچنان که در صفحه پارک آب و آتش در فیس بوک (ساخته شده توسط کاربران) مطرح شده است، در هفته های آینده نیز جشن های خودجوش مشابهی برگزاری خواهد شد؛ توصیه ما به دوستان حزب اللهی این است، به جای تلاش برای انکار، با حضور خانوادگی در این جمع ها، ضمن جلوگیری از انکار وجود خودشان، فضای این جمع ها را متعادل کنند. همچنین به یاد داشته باشیم، نهی از منکر از زبان یک همشهری، موثر تر از دستگیری توسط گشت ارشاد است.

***

اما اگر دوستان اصرار به معرفی یک متهم دارند، این آدرس دفتر مارک زاکربرگ، مالک فیس بوک است، می توانید تظاهرات های اعتراضی تان را به این سمت هدایت کنید:

Facebook, Inc. -1601 - S. California Ave - Palo Alto CA 94304 – US

جهت مطالعه:
+ 60 درصد زنان و مردان تهرانی پوشش شرعی را رعایت نمی کنند | مهرنیوز

  • محمدمسیح یاراحمدی