شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۴ مطلب در شهریور ۱۳۸۹ ثبت شده است

پیش نوشت.
نوشته پیشرو که در آن سعی کردم نقش ایران در قضیه اسرائیل را بررسی کنم، به مناسبت روزه قدس، در همشهری آیه شماره 19اُم، شهریور 89، صفحه 92 و سرویس سبک زندگی به چاپ رسیده است. مطلب نسبت به دیگر مطالبم تقریبا حجمی دوبرابر دارد، و از این جهت مطالعه آنلاین آن شاید حوصله زیادی بطلبد، زین رو فایل نوشته نیز از این لینک قابل دریافت است.

نوشت.

هر چند سال های ابتدایی دهه هشتاد میلادی و پیروزی انقلاب اسلامی، و وقایعی که جملگی به ارتباطی به ایران دارند، نقطه عطفی در قیام آزادسازی فلسطین است؛ اما شروع آن را باید در چند دهه قبل و اولین قیام های اسلامگرایانه ایرانِ صده اخیر جستجو کرد. در واقع وقایع دهه هشتاد را به ثمر نشستن امیدهای قهرمان ملی ایران، نواب صفوی به دست همرزم وی روح الله خمینی دانست.

بیت المقدس؛ مسافری از ایران

[caption id="attachment_470" align="alignleft" width="250" caption=" "]navvab[/caption]

با اعلام موجودیت اسرائیل در سال 1327، همگام با دیگر کشورهای اسلامی در ایران نیز تظاهرات و اعتراضات شروع شد؛ تنها شش روز پس از این اعلام موجودیت، در حالی که حکومت پهلوی عکس العملی نشان نداده بود؛ جمعیت کثیری در مسجد سلطانی تهران به دعوت جمعیت فداییان اسلام و آیت الله کاشانی جمع شدند که پس از بیانیه آیت الله کاشانی و شهیدنواب صفوی تا ساعت 9 شب تظاهراتی ضد صهیونیستی در خیابان های تهران برگزار کردند و سوار بر اتوبوس در خیابان های تهران شعار می دادند.
فردای تظاهرات مراکزی برای ثبت نام داوطلبین جهاد علیه اسرائیل دایر می شود که قریب به پنج هزار نفر از طریق آنها ثبت نام می کنند؛ و جمعیت فداییان اسلام در ادامه حرکت بیانیه ای خطاب به دولت نوشته و خواستار همکاری دولت وقت برای اعزام نیروها می شود. در این بیانیه می خوانیم

«خونهای پاک فدائیان اسلام در حمایت از برادران فلسطین می جوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت به سوی فلسطین را می خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می باشند».

هر چند شهید نواب تمام تلاش خود برای تحت فشار قرار دادن خود، حتی با گفتگو با ابراهیم حکیمی نخست وزیر وقت، به کار می بندد اما در نهایت دولت با این طرح همکاری نمی کند؛ و با توجه به حجم فعالیت امکان انجام آن بدون همکاری دولت منتفی می شود.
اما هنگامی که در آذرماه سال 32 قرار بر برگزاری اجلاس مؤتمر الاسلامی در بیت المقدس شرقی می شود، «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مکتب الاسرار المعراج» از نواب برای شرکت در اجلاس دعوت می کنند؛ مشورت نواب با علما منجر به تکلیف شرعی از جانب علما و خصوصا آیت الله صدرالدین صدر بر عهده نواب می شود که در این اجلاس شرکت کند.
هزینه سفر از طریق فروش فیش هایی از طرف جمعیت تامین می شود، و عبدالحسین واحدی مرد شماره دو جمعیت در شوری که در مسجد محمدیه سرچشمه برگزار می شود اهیمت و ابعاد سفر را برای اعضا شرح می دهد؛ و حدود هشت هزار تومان از طریق فروش فیش ها جمع اوری می شود؛ نواب 11 آذر به سوی عراق راهی شده و فردایش به بیروت رفته و خود را به شرق بیت المقدس می رساند.
هر چند اجلاس مؤتمر که با حضور سران ممالک اسلامی همچون همسایگان فلسطین، اندیشمندان و علمای اسلامی برگزار می شد، اما فضای ناسیونالیسم عربی همچنان بر آن حکم فرما بود؛ این چنین است که نواب هنگام که پشت تریبون می رود تا به عربی سخنرانی کند می گوید

«گر افتخار به عربیت باشد من فرزند بهترین مرد عرب هستم. اگر پیغمبر را از عرب بگیرند، عرب هیچ ندارد. شخصیت عرب به پیامبر اسلام است و من فرزند اویم. همان خداوند که فرمود: [إنا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباًو قبائلاً لتعارفوا إن اکرمکم عندالله اتقیکم (حجرات،۱۳)]. حمله به سرزمین اسلامی فلسطین چه سرزمین عرب و چه غیر عرب ، حمله به سرزمین اسلام است.»

مفتی اعظم سوریه که پس از انقلاب اسلامی در سفری به ایران درباره نواب می گوید

«بعد از قرن اول هجری، شهیدی به عظمت نواب صفوی وجود ندارد.»؛ از آن اجلاس روایت می کند که «پس از اجلاس نواب با هفتاد نفر برای بازدید بخش اشغالی قدس رفته بود یکباره عبایش را کناری انداخت و به حاضران گفت که باید برویم و درآن مسجدی که در منطقه اشغالی واقع است نماز بخوانیم و هر کس آماده شهادت است با ما بیاید. درحالیکه همه ترسیده بودند ، او حرکت کرد و دیگران نیز با وجود آنکه سربازان اسرائیل دستها را بر روی ماشه گذاشته بودند به دنبال وی به راه افتادند و نماز را به امامت وی خواندند. نواب در جواب احمد سوکارنو رئیس جمهور وقت اندونزی که پس از بازدید، از نواب پرسیده بود که چرا چنین کاری کردی و نزدیک بود ما را به کشتن دهی؟ گفته بود: بردم تا شهیدتان کنم تا ملتهای مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.»

بزرگان جهان اسلام، همچون مرحوم سیدقطب رهبر جنبش اخوان المسلمین مصر، روایات جالبی از این سفر نواب دارند؛ در همین اجلاس است که نواب برای مبارزه با اسرائیل پیشنهاد تشکیل «سازمان انقلاب اسلامی بین المللی» را می دهد تا جنبش ها و دولت های اسلامی به طور واحد علیه اسرائیل عمل کنند؛ اما با شهادت نواب و سرکوب فداییان اسلام، هم این طرح و هم تلاش برای ایفای نقش ایران در مسئله فلسطین تا مدت ها به حاشیه می رود.

بر بام سفارت اسرائیل

[caption id="attachment_471" align="aligncenter" width="410" caption="عرفات، آسید احمد خمینی و دکتر یزدی بر فراز بالکن سفارت اسرائیل."]عرفات، آسید احمد خمینی و دکتر یزدی بر فراز بالکن سفارت اسرائیل.[/caption]

در حالی که هنوز ده سال از شهادت نواب صفوی نگذشته است؛ تبلیغات فداییان اسلام و علما علیه اسرائیل تاثیر عمیق خود را بر مردم گذاشته است؛ آنچنا که ژنرال مایرامیت رویس اداره اطلاعات ارتش اسرائیل که اردیبهشت 1341 برای دیدار با مقامات ارتش، نخست وزیر، کفیل وزارت خارجه و وزیر کشاورزی به ایران می آید، در بازگشت به اسرائیل طی گزارشی به بن گورین و گلدمایر توصیه می کند که با توجه به منفور بودن اسرائیل در میان مردم ایران، با توجه به آینده ارتباطات فراتر از هیأت حاکمه برقرا شود. یک سال بعد امام خمینی در خطابه معروف سال 42 به ارتباط شاه و اسرائیل اعتراض می کند. همزمان با اوج گیری نهضت مردمی، محکوم کردن روابط شاه و اسرائیل از محورهای اعتراضات مردمی است؛ آنچنان که به گزارش مطلبی از روزنامه معاریو در سال 52، به نقل از خبرنگار فیگارو، که نمایندگی ایران در تل آویو در گزارش خود برای وزارت خارجه آن را نقل می کند، می نویسد «خبرنگار مزبور از تظاهرات و ابراز مخالفت‌هایی که به نزدیکی بین ایران و اسرائیل می‌شود و نیز شعارهای «شاه یهودی است» یا جعل نام خانوادگی پهلوی به «پاپالوی» گزارشهایی می‌دهد»؛ این گزارش روایت از وضعیتی است که در تظاهرات ها شعارهای «قم، تبریز، فلسطین» و «امروز ایران، فردا فلسطین» شنیده می شود.
در عین حال همزمان با اوج گیری انقلاب، خطبای انقلاب همچون آیت الله مطهری، دکتر شریعتی و آیت الله سعیدی و سایرین به موضوع فلسطین توجه بیشتری می کنند، که مشهورترین آن سخنرانی مرحوم مطهری درباره شبهه ضد شیعه بودن فلسطینیان است؛ در همین ایام اس که حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی نیز به دلیل ترجمه کتابی درباره فلسطین به زندان می افتد. شدت یافتن نهضت، و گسترش عملکرد گروه های مسلح به دفاتر نمایندگی اسرائیل و منافع اسرائیل نیز می رسد؛ دفتر هماپیمایی العال اسرائیلی با آنکه دوبار مورد حمله قرار می گیرد تا آخرین روزها به تخلیه 1500 خانواده اسرائیلی و مهاجرت یهودیان ادامه می دهد.
سازمان آزادیبخش فلسطین از پیش از پیروزی ارتباط خود با انقلابیون را تقویت می کند؛ این ارتباط که از زمان تماس چریک های ایرانی چون چمران با سازمان و حمایت امام موسی صدر از فلسطینیان ساکن لبنان شروع می شود، با ارتباطات تشکیلاتی و آموزشی با ساف ادامه پیدا می کند؛ در حالی که عمده ارتباط ساف با گروه های سوسیالیستی از گروه های مسلح تا نهضت است، یاسر عرفات، دبیرکل ساف که به ارتباط با رهبری انقلاب اهمیت می دهد، در پی شهادت حاج آقا مصطفی خمینی پیام تسلیتی برای امام می فرستد که ایشان نیز طی تلگرافی به این پیام پاسخ می دهند. همچنین امام از سال 1347 اجازه هزینه وجوهات برای کمک به سازمان فتح، شاخه نظامی ساف (سازمان آزادی بخش فلسطین)، را صادر می کند.
همین روابط پیوسته و نزدیک است که موجب می شود تنها یک هفت پس از پیروزی انقلاب، یاسر عرفات در ایران حاضر شود؛ ایران که با پیروزی انقلاب از اسرائیلی های با مقام رسمی خواسته کشور را ترک کنند؛ دفاتر تجاری و سیاسی اسرائیلی چون دفتر آژانس یهود و سفارتخانه را می بندد؛ در 30 بهمن 57 با ورود عرفات و با حضور یادگار امام سفارت فلسطین را در محل قبلی سفارت اسرائیل افتتاح می کند. عرفات در این سفر به نواب صفوی، قهرمان ملی و فعال در عرصه فلسطین اشاره می کند و می گوید: «

هنگامی که دانشجو بودم و در مصر درس می خواندم یک روز شهید نواب صفوی به دانشگاه آمد و سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی نزد او رفتم و خودم را معرفی کردم . او به من گفت: (تو پسر علی هستی ، اما ملتت دراسارت به سر می برد. تو سید حسنی هستی . تو باید دین جدت را یاری دهی. تو باید ملت فلسطین را از چنگال اسرائیل نجات دهی، آن وقت اینجا نشسته ای درس می خوانی که چه؟) این سخنان نواب صفوی مرا تکان داد و روحیه انقلابی در من پدید آورد و از آن پس درس و مشق را رها کردم و به کار نهضت پرداختم.»

خروج ناگهانی ایران از ائتلاف با اسرائیل و آمریکا در عین ضربه سنگین به اسرائیل معادلات منطقه ای را به شدت تغییر می دهد؛ قطع صادرات نفت و مبادلات اقتصادی بیشترین ضربه را به اسرائیل وارد می کند که اصلی ترین منبع تامین نفت آن ایران است؛ به همین دلیل است که سخنگوی رژیم صهیونیستی با پیروزی انقلاب اعتراف می کند که «قطع روابط سیاسی و اقتصادی میان ایران و اسرائیل زیان های فراوانی به اقتصادی این دولت وارد کرده است»؛ از سوی دیگر با خروج ایران از ائتلاف، آمریکا فشار بیشتری برای پیمان صلح میان اسرائیل و مصر (که تا پیش از مرگ ناصر از اصلی ترین تهدیدات اسرائیل است) وارد می کند و حتی از مصر می خواهد به اسرائیل اجازه استخراج نفت سینا را بدهد.
اما همین اتفاق و صلح کمپ دیوید به پیچیدگی اوضاع و تحریک گروه های اسلامی چون اخوان المسلمین و جهاد اسلامی مصر می انجامد که اوج آن به هلاکت رساند انورسادات به دست خالد اسلامبولی است که مورد تکریم انقلاب ایران قرار می گیرد و به تیرگی بیشتر روابط مصر و ایران انقلابی می انجامد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

  • نوشته پیش رو حاصل قلم من و خانم مریم صبوری است که در شماره 17، مرداد ماه 89، همشهری آیه، صفحه 94 منتشر شده است؛ البته ساختار مطلب منتشر شده از نظر تیترها و ترتیب محتوا کمی متفاوت است که چون آن نسخه را نداشتم، نسخه خام را منتشر می کنم. مطلب دوقسمی است؛ که بخشی یادداشت کوتاه «کورسویی در ظلمات» درباره دلیل اهمیت پرداختن به مسئله ای چون امام جمیل است، که در انتهای همین مطلب درج شده است.
  • متن پیشرو را سال گذشته برای سرویس «جهان» همشهری جوان نوشتم، که به دلایل خاصی پذیرفته نشد؛ دبیرسرویس مدعی بود که «مدیریت نشریات» پس از چک کردن مطلب با ادعای ارتباط با القاعده فردی که از وی نوشته ام، مانع از انتشار شده است؛ البته جدایی از اطمینان من از موضوعی که به آن پرداخته بودم (خصوصا با توجه به ارتباط «امام جمیل» با جریانات همسو با انقلاب در آمریکا و ...)، وقایع بعدی نشان داد تفاوت نظر من و دبیر سرویس از جای دیگری است؛ آنچنان که همین دبیر، مطلب انتقادی من به شورش مسلمانان (نه اسلامگرایان) چینی، را همزمان با وقایع تشنجات ایران رَد کرد و یک مطلب در حمایت این حرکت منتشر کرد، که نشان از شروع یک اختلاف جدی تر از رقابت سیاسی داشت؛ این مشکل مجدد تکرار شد، آنچنان که مدیریت پیشین نشریه «پایداری» از انتشار مطالبی درباره شیعیان یمن با ادعایی مشابه پرهیز می کرد. با این حال این روند، با تغییر مدیریت «مجلات همشهری»، تغییر کادرهایی که اثراتش را به وضوح مشاهده می کنید تغییر کرده است؛ نشریات حزب اللهی تر شده است؛ از این جهت این موضوع را ذکر می کنم، که دوستان علاقه مند به موضوع جهان اسلام موقعیت فعلی برای رساندن صدا را از دست ندهند. این مطلب نیز در یکی از نشریات جدید در پی این تغییرات، یعنی همشهری آیه منتشر شد.

نوشت.

در مارس 2000 روحانی مسلمان سیاه پوستی به جرم قتل یک معاون کلانتر دستگیر شد؛ مرد سیاهی که پیش از مسلمان شدن عضو گروه‌های ضدخشونت بود و بعد از مسلمان شدن نیز به دلیل تلاش برای پاکسازی منطقه زندگی‌اش از جرایم، نشان افتخاری پلیس را دریافت کرده بود؛ مرد به اعدام محکوم شد ولی به دلیل شدت اعتراضات مردمی حکمش به حبس ابد تقلیل یافت؛ آن مرد اچ‌رپ‌‌براون، معروف به امام جمیل عبدالله الأمین است؛ مردی که هنوز در حبس به سر می‌برد.
هربرت گرولد براون در اکتبر 1943 در منطقه باتن رژ لوئیزیانای آمریکا متولد شد، کوچکترین فرزند خانواده‌ی پنج نفره‌ی براون، پدرش ادی‌سی در یک کمپانی نفتی کار می‌کرد و مادرش تلما‌براون به هربرت لقب رپ داده بود. نامی که تا اواخر دهه 60 به آن شناخته می‌شد.
وقتی آنارشیست بود
سال 1960 در دانشگاه جنوبی جورجیا دانشجوی جامعه شناسی شد؛ او در این باره می‌گوید: «من در نزدیکی دانشگاه ایالتی لوئیزیانا زندگی می‌کردم، و می‌دیدم که این دانشگاه بزرگ با آن ساختمان‌های مدرن فقط برای سفیدهاست؛ در حالی که دانشگاه جنوبی هر روز بدتر می‌شد و مخصوص کاکاسیاه‌ها بود.»؛ رپ سال 64 در حالی که جزو دانشجویان برتر دانشگاه بود ترک تحصیل کرد.

[caption id="attachment_458" align="aligncenter" width="410" caption="رپ براون در یکی از تجمعات پلنگ های سیاه"]رپ براون در یکی از تجمعات پلنگ های سیاه[/caption]

در همین ایام که به شدت تحت تاثیر نویسندگان کمیته آفریقایی-آمریکایی که درباره‌ی آزادی می‌نوشتند قرار گرفته بود؛ به واسطه‌ی برادرش که در دانشگاه هاروارد وانشگتن تحصیل می‌کرد با محیط این دانشگاه آشنا شد و به واشنگتن نقل مکان کرد و درگیر فعالیت‌های عدالت اجتماعی شد. او در سال 1966 با دوستانش کمیته دانشجویان میانه رو ضدخشونت را در آلاباما تاسیس کرد؛ و در سال 67 در سن 23 سالگی به ریاست این کمیته انتخاب شد؛ مجله‌ی نیوزویک در این دوران او را اینگونه توصیف کرده‌است:
«یک انسان بی نقص با سبیل افتاده، موهایی پرپشت که به عینک آفتابی در محیط‌های داخلی و خارجی علاقمند است، و با نگاهی سخت به دنیای سفیدپوستان می‌نگرد؛ ...؛ او ارتشش را با موعظه قصاص چشم در برابر چشم به دفاع از خود توصیه می‌کند.»
در جولای سال 1967 و در اوج نژادپرستی سازمان‌یافته علیه سیاهان،‌ او شورشی حقوق بشری در مری‌لند را رهبری می‌کرد؛ او در حالی که 400 نفر به سخنرانی‌اش گوش می‌دادند به آن‌ها انگیزه‌ی جنگ متقابل می‌داد: «این مردم آفریقا بودند که آمریکا را ساختند و اگر مردم آمریکا تغییر رویه ندهند ما آمریکا را به آتش خواهیم کشید.»؛ او در حال سخنرانی هدف گلوله‌ی شات‌گان قرار گرفت و شورش از هم پاشید؛ پلیس او را دستگیر کرد و در دادگاه فدرال به 5 سال حبس محکوم شد.
پلنگ سیاه در مسجد آتلانتا

[caption id="attachment_459" align="alignleft" width="204" caption="امام جمیل، رپ براون، در حال نماز در دادگاه."]اما جمیل، رپ براون، در حال نماز در دادگاه.[/caption]
او در سال 68 به گروه پلنگ سیاه که در سال 66 در راستای دفاع از سیاهان تشکیل شده بود پیوست و به عنوان مسئول ستاد عدالت گروه انتخاب شد؛ پلنگ سیاه به حدی گسترش یافت که 5000 عضو اصلی در آمریکا جذب کرد و حتی شاخه‌های خارجی‌اش را در الجزایر و دیگر کشورها تشکیل داد؛‌ برنامه‌ی اصلی گروه در راستای افزایش خدمات درمانی و  صبحانه‌ی رایگان برای کودکان بود؛ ولی دولت آمریکا آن‌ها را یک گروه جنگ‌جوی ضددولتی می‌دید.
در سال 69 در حالی که زندگی‌نامه خود را تحت عنوان «بمیر کاکاسیاه، بمیر» منتشر کرد،‌ شدت تمرکز پلیس بر روی پلنگ‌های سیاه نیز زیاد شده بود؛ دو تن از رهبران گروه توسط پلیس کشته شدند و براون هم تحت تعقیب قرار گرفت؛‌ در سال 70 در حالی که در لیست سیاه پلیس قرار گرفته بود مخفی شد؛ ویلیام کانستلر، وکیل براون و دیگر رهبران گروه، توانست دو سال محاکمه را به تعویق بیاندازد؛ اما در 16 اکتبر 1971 پس از 17 ماه زندگی مخفیانه دستگیر شد.
در سال 71 در حالی که در بازداشت بود به مسلمان شد و هم سلولی‌هایش به او پیشنهاد دادند نامش را به درست کار یا در عربی، «الأمین»، تغییر داد؛‌ برای هیئت منصفه واقعا عجیب بود که او در این مدت مسلمان شده‌است؛ جمیل قبل از شروع دادرسی و شروع دادگاه مشغول نماز و عبادت شد؛‌ و در حالی که حکمش می‌توانست تا 15سال حبس باشد،‌ به 5 سال حبس در زندان آتیکا محکوم شد، و پس از سه سال حبس با عفو مشروط از زندان آزاد شد و به سفر حج رفت و پس از بازگشت در آتلانتا ساکن شد و مسجد آتلانتا را تاسیس کرد؛ و امام جماعت آن شد. او در این مسجد داستان‌هایی از بردگانی می‌گفت که از آفریقا به آمریکا آورده شده اند ولی در برابر فشار مالکان خود سعی کردند که تمام اعتقاداتشان را حفظ کنند؛‌«اگر بردگان در آن شرایط ایمان خود را نگه داشتند، پس همه باید از آنان پیروی کنند.»؛ او آموزش می‌داد که اختلافی بین شیعیان و سنی‌ها نیست و مردم را به کار، دوری از موادمخدر، دوری از ارتکاب جرم و پایبندی به خانواده تشویق می‌کرد و می‌گفت: «ما از ریشه‌های خود جدا جدا شده ایم، ولی اسلام بار دیگر ما را با آفریقا و دیگر نقاط جهان پیوند داده‌است.».
کمیته ملی
در سال 1983 امام تشکیل مجمع ملی را پیگیری کرد که متشکل از 30 مسجد پیرو جنبش دارالسلام بود،‌ این جنبش در سال 1963 در بروکلین شروع شده‌بود ولی در سال 1980 به دلیل نفاقی که در جنبش نفوذ کرده‌‌بود نامش محو شد.
در سال‌ 1980 با فعالیت‌های مجمع تحت رهبری امام جمیل منطقه‌ی زندگی‌ امام جمیل از هر گونه مواد مخدر، فساد و فحشا پاک شد.
او در سال 1990 به عنوان مشاور شورای مسلمانان آمریکا انتخاب شد.
جنگ برای بوسنی

[caption id="attachment_461" align="aligncenter" width="350" caption="نمایی از تظاهرات برای بوسنی، که امام جمیل سخنران آن بود."]نمایی از تظاهرات برای بوسنی، که امام جمیل سخنران آن بود.[/caption]
در سال 1992 انجمن تحت رهبری امام جمیل به گروه نظامیان بوسنی پیوست؛ امام جمیل از جمله کسانی بود که راهپیمایی تاریخی مخالفت با تحریم نظامی بوسنی را در واشنگتن دی سی رهبری می‌کردند،‌ آنها خواستار کمک به مردم بوسنی برای دفاع از خود در برابر صرب‌ها بودند؛ امام حتی در مراسمی رهبران حقوق بشر را دعوت کرد و در آنجا حتی کمدین معروف دیک گرگوی برای 50000 هزار مسلمان غیرمسلمان آمریکایی صحبت کرد و این اولین گردهمایی مسلمانان آمریکایی بود که تمام شبکه‌های تلویزیونی آمریکا آن را پوشش دادند.
به محض دعوت برای عضویت در گروه نظامیان بوسنیایی، منشی‌های 4 سازمان اسلامی شمال آمریکا برای گفتگو و بررسی تشکیل شورای اسلامی شمال آمریکا در کالیفرنیا دور هم جمع شدند، با گذشت یک سال و اندی از دیدار چهار سازمان اسلامی، در سال 95 شورای اسلامی تشکیل شد و عبدالله ادریس علی دبیر شورا شد و پس از او امام جمیل الأمین و امام دبلیودی‌محمد انتخاب شدند.
او در سال 93 تنها کتاب پس از مسلمان شدنش «انقلاب با کتاب: رپ جریان دارد...» را نوشت، او درجایی از کتاب می‌نویسد: «اسلام هدیه‌ای از طرف خداست تا ما مرتبه‌ی خود را از آنچه امروز هستیم و در حال خراب شدنیم، بالاتر ببریم، و به مقامی برسیم که خداوند از ما راضی باشد و پیروزی را به ما اعطا کند.»
پاپوش اول
امام جمیل در آگوست سال 95 به جرم شلیک به مرد جوانی که در همسایگی‌اش بود دستگیر شد، اما مرد جوان بعدها اعتراف کرد که شهادت دروغش به دلیل فشار مسئولین بوده و او اصلا کسی به وی شلیک کرده را ندیده‌است، پس از این ماجرا مرد جوان نه تنها مسلمان شد بلکه به انجمن امام جمیل پیوست.
معاون کلانتر
در سال 1999 امام جمیل در حال رانندگی توسط پلیس منطقه کاب کانتی متوقف شد، آنها با اطلاع از اینکه امام بیمه‌نامه ندارد از او بیمه نامه اش را طلب کردند؛ امام جمیل کیف پولش را باز کرد تا گواهی‌نامه‌اش را ارائه دهد،‌در همین حال پلیس متوجه نشان فلزی داخل کیف او شد؛ نشان افتخاری پلیسی که توسط شهردار شهر آلاباما به دلیل همکاری‌هایش با نیروهای پلیس، به او اعطا شده بود؛ اما نیروهای پلیس این موضوع را به صورتی گزارش کردند که گویی امام‌جمیل از داشتن نشان فلزی سواستفاده کرده و خود را به صورت جعلی نیروی پلیس معرفی کرده است.
در 16مارس سال 2000 در فالتون کانتیِ جورجیا،‌ معاون کلانتر ریکی کینچن و آلدرانون انگلیش به خانه‌ی امام جمیل رفتند تا دستور بازداشت او را به دلیل استفاده غیرقانونی از عنوان پلیس، ابلاغ کنند؛ پس از خرید از روبروی خانه‌ی امام‌جمیل و اطمینان از اینکه کسی در خانه نیست، آن‌ها سوار ماشین شده و مشغول برگشت شدند، اما ناگهان از کنار آنها یک مرسدس بنز مشکی رد شد که به سمت خانه محل زندگی امام‌جمیل حرکت می‌کرد، کینچن که مافوق بود به مرسدس مشکوک شد و مسیر حرکت را عوض کرد تا مرسدس را تعقیب کند،‌ انگلیش به ماشین رسید و از راننده آن خواست که ماشین را متوقف کرده و در حالی که دست‌هایش روی سرش است، از ماشین خارج شود؛ اما راننده در حالی از ماشین خارج شد که با یک اسلحه‌ی 223 شروع به شلیک کرد؛ کینچن نیز بر اثر جراحتی که توسط یک تفنگ 9میلی‌متری ایجاد شده بود در بیمارستان جورجیا درگذشت؛ انگلیش فرار کرد ولی 4 بار مورد هدف قرار گرفت، با این حال جان سال به در برد و از میان شش تصویری که در بیمارستان به او نشان دادند امام‌جمیل را به عنوان ضارب شناسایی کرد.
مدت کوتاهی پس از این درگیری امام‌جمیل به وایت‌هالِ ایالت آلاباما رفته بود،‌ اما طبق گفته‌های رسمی پس از چهار روز تعیقیب توسط نیروهای مارشال دستگیر شد؛‌ پلیس اعلام کرد که در حالی وی را دستگیر کرده که جلیقه ضدگلوله به تن داشته و یک اسلحه 223 و یک تفنگ 9میلی‌متری در ماشین او پیدا کرده است که با اسلحه‌ِ شلیک شده به ماموران مطابقت می‌کرده، حتی پلیس اعلام کرد که در مرسدس بنز امام‌جمیل آثار گلوله پیدا کرده‌است؛ اما همه‌ی این اظهارات در حالی بود که در تحقیقات اولیه پلیس اعلام کرده بود ضارب مورد هدف قرار گرفته و رد خون او در محل درگیری به جای مانده است، ولی پزشکی قانونی اعلام کرد که امام‌جمیل مجروح نشده است و آن خون نیز متعلق به اون نیست؛ در عین حال امام‌جمیل سابقه از سر گذراندن پاپوش‌های دیگری را هم داشت.
هنگام دستگیری امام‌جمیل سعی کرد که نماینده‌ای قانونی برای دفاع از خود معرفی کند،‌ اما مسئولین حتی اجازه‌ی اختیار کردن وکیل تسخیری را به او ندادند؛‌ و بدون اینکه تاریخ محاکمه مشخص باشد با قاطعیت از حداقل دوسال بازداشت سخن می‌گفتند.
در آوریل سال 2000 پلیس فدرال اعلام کرد که از 92 تا 97 الأمین را در مورد ارتباط با تروریست‌های محلی تا قاچاقچیان اسلحه و آدم‌کش ها زیر نظر داشته است ولی از او هیچ خطایی ندیده است. در جوئن سال 2000 مرد جوانی به نام اوتیس جکسون به قتل معاون کلانتر اعتراف کرد ولی این اعتراف دیر به اطلاع وکلای امام‌جمیل رسید و آن‌ها نتوانستند در دادگاه از این موضوع استفاده کنند، و چندی بعد نیز جکسون اعترافش را پس گرفت. در 19ژانویه سال 2001 دادگاه امام‌جمیل برگزار شد؛ او پیش از اینکه در دادگاه از خود دفاع کند به نماز ایستاد و سپس از خود دفاع کرد. در مارس 2001 یک زندانی از زندان نامه‌ای نوشت که در میان صحبت‌های یکی از مسئولین زندان زمزمه‌هایی از تهدید زندگی امام جمیل شنیده‌است.
در 21 ژانویه شهردار شهر وایت‌هال ایالت آلاباما که از دوستان امام‌جمیل بود با گفتن شهادتین مسلمان شد.

کورسویی در ظلمات

چرا امام جمیل مهم است؟
[caption id="attachment_464" align="alignleft" width="225" caption="حاج شباز، مالکوم ایکس"]حاج شباز، مالکوم ایکس[/caption]
این سوالی است که پاسخ به آن را جز با مطالعه تاریخ مسلمانان آمریکا و خصوصا مسلمانان سیاه نمی‌توان پاسخ گفت؛ هر روزه افراد زیادی در آمریکای شمالی و آمریکای لاتین مسلمان می‌شوند که با توجه به خواستگاه اسلام و قوانین عدالتخواهانه آن، بخش مهمی از این تازه مسلمانان را سیاهان تشکیل می‌دهند.
پیش از یازده سپتامبر اوج فعالیت و نمود جامعه اسلامی آمریکا،‌ دوران حیات شهید حاج شبّاز (مالکوم ایکس) و الیجاه محمد است؛ مالکوم ایکس نیز همچون رپ براون در زندان مسلمان می‌شود و به سازمان ملت اسلام، مهمترین سازمان وقت مسلمان آمریکا می‌پیوندد؛ سازمانی که موسس و مدیر آن سیاه دیگری به نام الیجاه محمد است؛ الیجاه محمد و غالب اعضای ملت اسلام، که همگی سیاه پوست بوده‌اند، اسلام را نه به عنوان یک دین و شریعت بلکه به عنوان یک ایدئولوژی نژادی می‌نگریستند، دینی اختصاصا برای سیاهان که توسط پیامبری که سیاه می‌پنداشتندش به جهان وارد شد؛ در این نگرش محور فعالیت‌های سازمان را نه دین که تقابل با سفیدپوستان و بازپس گیری حقوق سیاهان (خصوصا تا قبل از اصلاح قوانین آمریکا) دنبال می‌شد؛ تا آنجا که شیطان را چشم آبی می‌نامیدند.
اما انحراف ملت اسلام به نژاد پرستی محدود نشد، الیجاه محمد ادعای پیامبر کرد تا آنجا که شروع سخنرانی‌های نیروهای سازمان اینگونه بود: «شهادت می‌دهم که خدایی جز تو نیست و الیجا محمد شریف بنده و راهنمای توست!»؛ و آنچنان از آئین‌های اسلامی به دور بودند که مراسم‌های مذهبی نه در مساجد که در عبادتگاه‌هایی شبیه به کلیسا برگزار می‌شد؛ بعدها الیجا محمد تا آنجا پیش می‌رود که با استناد به تحریفات عهد عتیق درباره‌ی داوود، نوح و لوط علیهم السلام،‌ زنا مرتکب می‌شود و این موضوع با شکایت منشی‌های وی رسانه‌ای می‌شود.
اما اوضاع هنگامی تغییر می‌کند که مالکوم ایکس با رفتن به سفر حج و مشاهده ظاهر اسلام واقعی، آیین‌ها و مساجد و همچنین همزیستی و رابطه خوب نژاد‌های مختلف در مراسم حج در افکار و اعتقادات خود تجدید نظر می‌کند با بازگشت به آمریکا سازمانی جدید تشکیل می‌دهد و برای معرفی اسلام واقعی تلاش می‌کند؛ اما در انتها توسط نیروهای الیجا محمد به شهادت می‌رسد.
و حال سوال این‌جاست در چنین موقعیتی چرا نیروهایی همچون امام‌جمیل و حاج شبّاز (مالکوم ایکس) باید از صحنه حذف شوند؟
مالکوم ایکس در اواخر عمر به دوست قدیمیش الکسی هیلی می‌گوید:

«اما ببین برادر، دلم می‌خواهد بدانی که هر چه بیشتر به حوادثی که در پی هم اتفاق می‌افتد، فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که همه‌اش کار مسلمان‌ها نیست. من آن‌ها را می‌شناسم،‌ و می‌دانم که چه کاری از آن‌ها ساخته است و چه نیست ....»

  • محمدمسیح یاراحمدی

دیروز (3 ُم که شش ساعتی از آن می گذرد)، موقعیتی بود با دوستان، به دعوت مشاوران جوان وزارت ارشاد و به نمایندگی از «مجمع وبلاگ نویسان مسلمان» در نشست و افطاری فعالین دانشجویی و فرهنگی با وزیر حضور داشتم؛ با محمدصالح، علیرضا و سیدعلی در جلسه حاضر شدیم.
لحظه ورود جدی جالب بود؛ من که موهایم دوباره بلند شده پیش از راه افتادن از خانه رفتم حمام؛ موهایم که بلند می شود، بهترین حالتش پُف کردن و مجعد شدنش است، من که دوست دارم، بگذریم آمدیم بیرون سرمان را خشک کردیم، می بینیم موها سنگین شده است رو ی سر، العجب که موج ها دقیقا باید الآن صاف می شد؛ اگر تیپ مورد نظر تَه انتلکتوآلی بود، این استایل خود جوادیسم است؛ سه انگشت زدیم به ژل موی آبجی مان، فرفر کردن زورکی موها؛ حالا دیگر تصور کنید چی ساخته شده بود؛ محمدمسیح، با موهای بلند، ژل زده، شاخ به شاخ، تی شرت! و یک کیف پاکتی کوچک آویزان؛ کیف دوربین را هم اضاف کنید. جنس، اصلِ قرتی.
حال با این تیپ رسیده ایم به جلسه، هنوز سالن پُر نشده بود؛ ولی هر چه می گذشت، و هر کس وارد می شد، حس می کردم جدی زائده جمعم؛ یعنی ژیگول تر از من، احتمالا محمدصالح بود، با آن کُت مشکی اش که یک بار پیش آقا پوشیده بود و یک بار بولیوی؛ حضرات هم پُر محاسن، با تاکید روی اینکه اکثرا تمایلی به اصلاح و مدل دادنش ندارند، بلیزهای روی شلوار و ...
[...]

[caption id="attachment_455" align="aligncenter" width="410" caption="محل جلسه، سالن شورای فرهنگ عمومی بود، از این سالن خاطره اولین همایش مجمع وبلاگ نویسان مسلمان را نیز به خوبی به یاد دارم."]محل جلسه، سالن شورای فرهنگ عمومی بود، از این سالن خاطره اولین همایش مجمع وبلاگ نویسان مسلمان را نیز به خوبی به یاد دارم.[/caption]

هر چه از صحبت نماینده های تشکل ها می گذشت، خوشنودتر می شدم که به توصیه پدر عمل کردم، به وادی تشکل های اینچنینی دانشجویی وارد نشدم؛ نمی دانم دوستان واقعا به حرف های که می زدند باور داشتند، آیا اصلا رویش فکر کردند؟ حس من این بود، گفتارها جز معدودی که ذکر می کنم از دو حال خارج نبود، یا خیلی تخیلی بود (نه حتی آرمانی، صراحتا تخیلی، یعنی گفتگو از چیزهایی که اصلا وجود ندارد و آن را نمی شناسد و تجربه نکرده است)، یا طبق استانداردهای مدح/نقد سیاسی. گفتارهای طبق «استانداردهای مدح/نقد سیاسی»، که سخنرانی خود وزیر را نیز خارج از این بازه تفسیر نمی شود کرد، برای تبدیل به طنز سیاسی نیازی به تلاش خاصی ندارد، کافی است خود سخنرانی را کپی پیست کنید؛ استانداردی مشابه آنچه که در فضای علمی نیز برای پُر کردن لیست سخنرانی ها و کتابچه های همایش از مقالات بی ربط و با ربط را تنها با حفظ ظاهر واژه ها و نگارش خاص شکل می دهد.
در این بین از زاویه محتوا، جز گفتار برادری که نامش را فراموش کردم و توانست مصداقی و جزئی درباره مسائل نقد کند، نماینده بسیج دانشجویی و محمدصالح دیگران در همان دو طیف قرار می گرفتند؛ نماینده بسیج دانشجویی فن بیان عالی داشت، در حالی که نماینده جنبش عدالتخواه گویی به یک جلسه شوخی آمده بود؛ اولین بار بود که کفه را به سمت بسیج سنگین تر می دیدم. البته آنچنان که محمدصالح گفت جمیع دوستان حاضر در واقع استفاده کننده خروجی وزارت خانه بودند، و نتیجه نقدها کلی و از نگاه ناظر بود؛ در حالی که تشکل ما طرف تعامل وزرات خانه و نهادهای مشابه است؛ پس ترجیح دادیم صالح به جای مسائل کلی موضوعات مصداقی حوزه اینترنت را بیان کند؛ که البته نتیجه اش عصبانی شدن صرامی، مسئول بخش رسانه های دیجیتال وزارتخانه بود. وزیر هم در آخر جواب درستی نداد؛ فرض کنید در جواب صریح ترین موضوع که نقد برگزاری «جشنواره رسانه های دیجیتال» بود، و آنچنان که صالح بیان کرد اصلا نه از نظر هدف و نه از نظر نتیجه تاثیر بر مسئله اینترنت و فضای سایبر ندارد و تنها یک برنامه برای پُرکردن بیلان ها است؛ صالح پیشنهاداتی در کنارش مطرح کرد؛ وزیر هنگام جواب به این موضوع ذکر تعداد و محل های برگزای جشنواره/نمایشگاهی را داد که ما در حال نقد اگر اصل نه، نوع برگزاری آن بودیم، نه تعدادش.
آنچه که درباره «استانداردهای گفتارهای سیاسی» گفتم و در جمیع طیف های سیاسی مشترک است، در مرحله ثانویه، با ظهور پدیده «استاندارد پاسخگویی مسئول ارزشی» به نهایت ابتذال می رسد؛ وزیر فرهنگ، مسئول فرهنگی، شما را به جلسه با عنوان «فرهنگ و هنر» دعوت می کند؛ بعد در مقابل سوال درباره عملکرد فرهنگی اش، جدایی از این که با حرف های کلی «کارهای خوبی در این حوزه در حال انجام است» (و تکرار مرتب این و مشابه این)، از گفتگوی مصداقی طفره می رود، نمی تواند به شما گزارش کار صریح بدهد؛ بلکه حتی می زند به جاده ی کربلا، و در تایید خود از میزان «حضور در شهرستان ها و روستاها»، «تعداد جلسات با مسئولان استانی و شوراهای فرهنگ عمومی» و ... می گوید. می پذیریم که به عنوان یک عضو از «هیئت دولت»، برای مسئله نظارت، و هدف اصلی دولت، یعنی عمران و رسیدگی به محرومین، امر نظارت بر اجرای «مصوبات دولت»، گزارش از کشور  و ... مسئولیت وزیر ارشاد نیز هست؛ این اهتمام در دولت جدید هم ستودنی است؛ اما، من هر چقدر بالا و پایین می کنم، نمی توانم تحلیل کنم، چرا در یک جلسه حول محور «فرهنگ و هنر» با وزیر «فرهنگ و ارشاد»، به جای پاسخگویی از عملکرد فرهنگی باید این چنین مسائلی را برای تایید وزیر بشنوم. دقیقا مثل این می ماند، که نماینده شهر الف، که از قضا عضو کمیسیون فرهنگی، سیاست خارجی یا غیره است، هنگام صحبت از عملکرد خود در کمیسیون از عملکردش در پیگیری مطالبات حوزه انتخابیه اش بپردازد؛ کسی شکی در مسئولیت وی در مورد حوزه انتخابیه اش ندارد، ولی یک مسئولیت مجزا و تخصصی هم به وی سپرده شده است که از آن طفره می رود.
این حکایت مسئولین اصولگرای ما است؛ پس از مدت ها نقد، قدرت دست بخشی از این طیف افتاده، و آنها نیز که چون همین دانشجویان رویایی، تا دیروز نقد تخیلی می کردند؛ امروز با زدن به صحرای کربلا، عدالت و مستضعفین می خواهند با ایجاد حسی چون عذاب وجدان در مخاطب، برای مقابله با یک وزیر عدالتخواه! از بار مسئولیت اصلی شان شانه خالی کنند.

[caption id="attachment_451" align="aligncenter" width="409" caption="عکس اتفاقی!: علیرضا، من، محمدصالح // عکس از علیرضا"]عکس اتفاقی!: علیرضا، من، محمدصالح // عکس از علیرضا[/caption]

[...]
بعد از نشست هم مراسم افطاری بود که وزیر برای شب شعر رفت بیت، و ما دکتر رامین هم سفره شدیم؛ دکتر هم چون چندتای دیگر از دوستان که چند سال من را دیده بودند، کمی در شناسایی اولیه تشکیک داشت؛ بعد که یادش آمد کلی تحویلمان گرفت جلوی جمع رفقا، و گفتن از قضایای فعالیت های هولوکاست، خانواده و کنکور من و ... . بعد هم گفتگو از همشهری آیه و پایداری و مجوز آنها و بحث سایت تریبون محمدصالح و رفقا شد؛ بحثش مفصل تر از یک روزنوشت است؛ تا همین جایش هم برای روزنگاری پرچانگی کردم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

بعد از مدت ها فرصت کردم سر بزنم به داشبورد وبلاگ، دیگر تکرار جمله ی «خیلی سرم شلوغه، حتی فرصت چک کردن کامنت ها را ندارم»، برای خودم هم مبتذل شده است. در اولین فرصت باید مطالبی که جدیدا نوشته ام را روی وبلاگ هم بزنم.
***
اوضاع جسمی خوب نیست؛ سرما خوردگی شدیدی که چند روزی است خانه نشینم کرده؛ و فشار کاری ساعات خواب و بیداری را بهم زده است؛ هر وقت که از خواب بیدار می شوم، باید چِک کنم صبح به وقت کجاست!؛ چند روزی شب و روز را برعکس کرده بودم به وقت کانادا؛ خوبی اَش این بود فشار روزه را کمتر می کند چون ساعات گرم ظهر را خواب می بودم.
امروز که برای پیگیری کارها باید سر می زدم به مجله، از خواب ظهر افتادم، کمی مانده به افطار خواب که چه عرض کنم، غَش رفتم و ساعت یک نیمه شب پا شده ام، کمی رسیدگی به برنامه کاری و بعد هم پروفایل ها، زدم به کوچه شاید هوای شب سرحالم بیاورد. حاصلش اینکه زَد به سرم چیزکی بنویسم اینجا، گیرم که یک خُرده ناله، ولی سر بزنم که «وبلاگ حرمت دارد»؛ یادش بخیر، یک زمانی می گفتیم «وبلاگ مثِ جسد است، نباس رو زمین بمونه!»؛ حکایت همین حرمت داشتن جسد و این قضایا است. اینجا هیچی حرمت نداشته باشد، کلی احترامش از پروفایل های وِب 2یی بیشتر است.
***
به فنا رفتن سِروِر قبلی، کلی از وقتم را گرفته است، یک طرف پیگیری های خودش و تبعات مستقیم اَش، یک طرف دوباره کاری ها؛ الآن نشسته بودم، پای سایت جنبش عدالت خواه که کلی از کارهایش را کرده بودم و یک هو فِرت. خدا رو شکر فایل ها سالم بود؛ نرم افزار نصب شد؛ مطالب را منتقل کنم خیالم راحت می شود.

  • محمدمسیح یاراحمدی