شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۱۴ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱] :: گاه‌نوشت :: انقلاب اسلامی» ثبت شده است

[caption id="attachment_881" align="alignleft" width="150" caption="«هاروارد، مک دونالد» نوشته سید مجیدحسینی، نشر افق"][/caption]

چه با نگاه ایده آل گرا -که جزئی یک حرکت بلندمدت باشد- یا عملگرایی حال نگر، هویت امروز جنبش مقاومت و ایران با مخالفت با آمریکا (وزیر شعار: اِمریکا) گره خورده است.

وضعیتی که رابطه ای نفرت آلود ساخته استکه با فاصله ای موئینه تا معاشقه ادامه پیدا می کند. چه چیز به اندازه دشمنی می تواند کنجکاوی نسبت به رقیب را بیانگیزد، و پس از آن در پس هر شناخت و اطلاع از موفقیتی مایی که مدعی ام القرایی هستیم را به این تلاطم بسازد که به رقیب رسیم و پرچم اسلام را بر مرزی فراتر بکوبیم؟

بدون در نظر گرفتن خوب/بد و حق/باطل در واقع همزمان با اینکه ما با پندار یک وظیفه تاریخی به نمایندگی از مستضعفین جهان در حال نبرد با شیطان بزرگ هستیم، از یک فاصله طولانی با تمام توان تلاش می کنیم به موفقیت های او دست پیدا کنیم که در محاسبه مادی در موازنه قرار بگیریم. آنچنان که دکترجواد لاریجانی در شرح نظریه ام القرایش بارها به این نگاه برای پیروزی اشاره می کند. البته حتی اگر این شوق موازنه نبود، در مقابل موجودیتی چون اسرائیل که در موازنه قوا با اوییم همچنان دشمنی انگیزه ی عطش دانستن از دشمن است. وجه حزب الله و این نبرد را که بگذاریم کنار، همچنان برای ما عجیب جذاب است که بدانیم که در برادوی و فیوث اونیوی تک ابرقدرت باقی مانده چه می گذرد.

همین دلایل خارجی کافیست که کتاب «هاروارد، مک دونالد»، سفرنامه ی آمریکای یک حزب اللهیِ مشهدی مهم و جذاب باشد. پرداخت سیدمجید حسینی جذاب و نو است؛ نویسنده حزب اللهی دهه 90 که خود قربانی عصر پسامدرن شبکه ای است، خوب طبع مخاطبِ خود را که از کارکترهای نازنین سایز 12 به تاهمای سایز 11 فیس بوک فرار کرده است را می شناسد. همین است که تصاویری که به یاری آیفون4اس ش گرفته است به یاری متنش می آید و سفرنامه مینیمالیستی ای می سازد. در دوره ای که روزنگاریهاییم 140 حرف است، هر فریم سفرنامه نویسنده فیلمخوار ما می شود دو صفحه متن و 4 صفحه عکس آماتوری (که به گمانم اگر با اینستاگرام می گرفت از این هم جذاب تر می شد).

روایت سیدِ مشهدی، در کنار جذابیت صادقانه است، سیال ذهن او از ابتدا تا انتهای سفر در برابر ماست. از شگفتی ابتدایی از نظم و بهشت آمریکایی تا احساسات ناخودآگاهش به برادرِ سیاه هارلمی که تنها دست آویز او برای محکم نگاه داشتنش در برابر هجوم زیبایی اثیری برجهای رقصان مکتب شیکاگو است. یا آنجا که در برابر سازمان ملل و موزه ی سرخ پوستان از مستی می پرد، و مرز بین عشق و نفرت یک موست. مشهدیِ حزب اللهی از گیجی مستی می زند بیرون و سفرنامه ای که در مقدمه قول داده بود ورای نگاه ایدئولوژیک توصیف کند را با عصبانیت از ظلم آمریکایی به پایان می برد. او آنقدر عصبانی است که حتی حس کنجکاوی نسبت به دشمن هم حریفش نمی شود که از قایق پیاده شود و به بازدید مجسمه آزادی برود.

[caption id="attachment_880" align="aligncenter" width="410" caption="«هفت کور به یه پول» | جمله به یادماندنی کتاب منِ او درباره هفت کوری که دور دنیا می چرخند؛ به اولی که پول می دهید، نفر آخر دست به شانه بقیه می گیرد تا بیاید اول صف بایستد، علی فاتح کتاب امیرخانی آنها را در خانی آباد می بیند و مدت ها بعد در پاریس"][/caption]

خواننده ی مومنی که «هاروارد، مک دونالد» را می خواند احتمالا یا قبل از آن «بی وتن»ِ آقارضای امیرخانی را خوانده است، یا بعد از آن خواهد خواند و با هم مقایسه خواهد کرد. کتابِ آقارضا، پیش از هرچیز رمان است و متعهد به داستان ورای فضا. هرچند «بی وتن» در شرح نظم آمریکایی و حکومت پول و قانون با «هاروارد، مک دونالد» مباحث مشترکی دارد، اما بی وتن پیش از هر چیز روایت سرگشتگی اقلیت در بهشت در حال فروریختن است و «هاروارد، مک دونالد» شرح جستجوی یک خارجی (که در موطن خود اقلیت نیست) از دنیای رقیب است. سیدمجید حسینی استاد دانشگاه تهران است و خود نیز دور نیست که از دانشجویی فارغ شده است؛ این چنین است که اگر برای رضا امیرخانی جمعیت آمریکایی پس زمینه روایت است، برای سیدمجید دانشگاه آمریکایی محور جستجو است.

البته کتاب که به پایان نزدیک می شود و تحلیل های نویسنده در متن بیشتر می شود، جایی می رسد با کتاب نجوا می کنی که تو که می خواستی تحلیل کنی چرا بیشتر نکردی؟، البته این شاید نظر من است که به نظرم تحلیل های او چون درست/غلط چون معطوف به مبداء سفر و موطن اوست ارزشمند است، آنچنان که نشت نشای امیرخانی اگر از «بی وتن» جذاب تر نیست، اما برای من ارزشمندتر است. از این جهت است که خصوصا با پس زمینه نقش سیاسی نویسنده و جایگاه دانشگاهی او توقع شرحی بیشتر داشته ام.

در همین باره.

+ نه سفرنامه است، نه گزارش و ... | علیرضا کیوانی نژاد؛ ماه نامه تجربه
+ در بهشت مشدد، یک مشهدی معذب در ینگه دنیا | متین غفاریان؛ ماه نامه مهرنامه
+ تلخ و شیرین های آمریکا و آمریکانویسی (با بخشی در پاسخ به نقد تجربه) | مهدی قزلی؛ هفته نامه پنجره
+ مروری بر کتاب هاروارد مک‌دونالد | یادداشت دکتر «حسین پاینده»، منتقد ادبی شهیر بر کتاب؛ سفیرنیوز
+ سید مجید حسینی؛ سرنوشت یک حزب‌اللهی پست مدرن! | گزارش پارسینه از دلیل نقد تجربه
+ تماشای اژدها / عکس العمل به نقد تجربه | داوود مرادیان، سینمای ایران
+ نقد شدید‌اللحن مجله تجربه به «هاروارد مک‌دونالد» | تریبون مستضعفین
+ معرفی کتاب | روزنامه وطن امروز
+ یادداشتی بر هاروارد مک دونالد | وبلاگ بِن نار
+ ... و کتاب! | وبلاگ شور تشنگی
+ آمریکا ... (مقایسه ای بین کتاب حسینی و مردم نگاری سفرِ فاضلی) | پیمان؛ وبلاگ سپهرداد
+ 43 نمای نزدیک از سفر امریکا | حسین قربانی؛ وبلاگ 24:00
+ فصلی از کتاب: «قانون» در غرب ، حکم «ناموس» در شرق را دارد | عصر ایران
+ برو خارج! اما نه مثل توریست ها | وبلاگ تله پاتی
+ روایتی از آمریکاییهای مذهبی و نماز شکسته باصفا در جاده بهشتی بوستون! | معرفی «بازتاب» از کتاب

پی نوشت.

سیدمجید حسینی، همچون رضا امیرخانی و افرادی چون ایشان که معدود اما بر صدر و دید اند، نمایی از حزب اللهی نو است که البته در زمان گسترش و اقبال است. حزب الله که در دهه 60 در نبرد برای حفظ کشور بود پس از بازگشت از جبهه خود را در چند شعبه نسلی بازتولید کرد، گروهی آنان که از خود توبه کردند و دانم و دانی. بخشی آنان که شدند معترضین شبه سوسیالیست اما در مذهب متصلب و البته مامن جبهه نرفته هایی که در عصر سهولت به دنیال هویتی آبرومند و سبقه ای مبارزاتی جهت فیشهای بعدی بودند و دیدیم و باز هم دانی. و بخشی از آنان که یا در همان ردای نظامی یا با از تن کردن آن ایستادند به تحکیم آنچه خود یا پدرانشان برای آن جنگیدند. و همین دسته آخر آنچنان در این روند ساختن و تثبیت منزوی شده و از سیاست دور ماندند که امر بر دسته دوم و اول و دیگران مشتبه شد که حزب الله چنان است و غیر از این نیست.

بازگشت دسته سوم و خلف و نسل بعدش به عرصه سیاست برای دو دسته ناگوار بود، برای تجدیدنظرطلبان که دسته دوم که دانیم و شناسیم بیشتر راستِ کارِ پروپاگاندایشان بود که حزب اللهی را تصویر کنند که کارآمد نیست و جز شعار و نزاع نیست. و البته برای دسته دوم که انحصار مدیریت بدنه مومن را در حال از دست رفتن می یافت. دسته دوم چون همیشه و با شعار کار را برای خود راحت کرده است، برچسب بی بصیرتی می زند و امیدوار است کفایت کند برای دفع اقبال جمعیت مومن به دسته سوم. اما تجدیدنظرطلبان رقیبی سخت دارند که دیگر پروپاگاندای قدیمی درباره ش موثر است و در عرصه کارآمدی بهتر از آنان ظاهر شده است (از عمران میهن بگو تا استقبال از کسانی چون امیرخانی و افروغ و الخ و الخ).

این چنین است که از حواشی «هاروارد، مک دونالد»، نقدهای مهرنامه و تجربه نشریات تحت ید محمدقوچانی بود؛ بالاخص منتقد تجربه که (از یک تجربه پیشین عصبانی) تنها دلیل چاپ کتاب را مدیر بودن وقت نویسنده (بر مجلات همشهری) دانسته و کتابی را که از پرفروش های غرفه افق در نمایشگاه و راسته کریمخان است را خالی از ارزش دانسته بود. و مهرنامه نیز در متنی تلطیف شده تر مزیت کتاب را مجددا نزدیکی نویسنده به دکترقالیباف دانسته بود. تا آنچنان که با امیرخانی پیش از 88 با ستیز روبرو می شوند و این بار کم اشتباه تر رقیب را در ابتدای صعود سرکوب کنند.

البته هرچند فرزندان قوچانی با رندی نزدیکی نویسنده به قالیباف بر کتاب می کوبند؛ همین مسئله موجب اقبال کتاب برای بهتر شناختن پسران خط سوم خواهد شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

ب.

amirkhani

این چند روز، بعد از انتشار اظهار نظرهای آقارضای امیرخانی درباره وقایع سال 88، بعضی دوستان به تکاپوی پاسخگویی به آن برآمده اند، که شدت این عکس العمل ها و ادبیات آنها قابل تامل است؛ فکر می کنم در این باره تذکر چند نکته برای رفقا خالی از لطف نیست:

یک؛ توقع نفاق که از جماعت ندارید؟، اصرار ندارید که جماعت را از ترس یا به طمع به نفاق بیاندازید تا جای دیگر بلایی بدتر سرتان بیاید؟؛ حال با این اوصاف، اگر رضای امیرخانی همین حرف ها را، که به آن ها ایمان دارد، سال 88 می زد با او چه می کردید؟ آیا در این صورت هر چند ستایش برانگیز و قابل پذیرش نباشد، اما قابل درک نیست که چرا سکوت کرده است؟

دوم؛ از او ناراحتید، که چرا امروز، وقایع 88 را شخم زده است؛ در حالی که خود دایم درگیر گذشته اید؛ در حالی که یکی از اتهام های متواتر تان، برای چارمیخ کردن منتقدین تان، به درست یا غلط، به راست یا دروغ، عملکرد و تفاوت رفتاری شان در سال 88 است، چرا ایشان نباید این حق را داشته باشند تا از خود دفاع کنند؟ چرا ایشان نباید امروز که بالاخره، شما کمی از شوق پیروزی پایین آمده اید، و در مواجهه با خود کرده های بی تدبیر هستید، به شما یادآوری کنند که دیروز همین ها را به شما گفته اند و مجبور به سکوت شده اند؟
با چه رویی نامه های رضا گلپور را منتشر می کردید، که فلان نیروی سیاسی را برای همین حرف ها که در جلسه ای خصوصی گفته بود مجرم می دانستید؟

سوم؛ آیا به جای ضرب و شتم رسانه ای منتقدین تان، حال که به عمق نتیجه ی عملکردتان رسیده اید و نامش را جریان انحرافی گذاشته اید؛ لازم نیست کمی تجدید نظر کنید؟ امروز که فهمیده ایم، اصل بازی هر که با احمدی نژاد، نیست با هاشمی است، طراحی چه کسی بوده است؛ اینکه خود شما نیز، امروز به زعم ایشان، به خاطر مخالفت با معجزه هزاره سوم، بازی خوردگان هاشمی خوانده می شوید. آیا امروز لازم نیست، در دشمنانی که در این قاعده از پیش تعیین شده ساخته اید کمی تجدید نظر کنید؛ آقایان! برادران سوپر بصیر! ای افسران و سرهنگان و سرتیپ های جنگ نرم!!، لازم نیست غرورتان را بشکنید، لازم نیست اعتراف کنید به اشتباه؛ دشمنان امروز و رفیقان دیروزتان، نجیب تر از این ند که با شما، چون خودتان رفتار کنند. لازم نیست اعتراف کنید که دشمن سازی های تان، در قاعده بازی غول امروزتان بوده است، اما دلیلی هم برای ادامه این دشمنی وجود ندارد. [شرح و بسط این قسمت یک رساله مفصل می خواهد، ذکر مصیبت آدم هایی که به زور از جریان خودخوانده حزب الله بیرون نگه داشتید.]
آیا زمان تجدید نظر نیست؟

چهارم؛ جریان انحرافی: از آقا وحید جلیلی سراغ قضایای جشن نیمه شعبان شهرداری احمدی نژاد و هزینه میلیاردی ش و کشیدن قضایا به بیت و رهبری را بگیرید؛ از این که مشایی غول نوظهور امروز نیست، از همان اول از احمدی نژاد خواسته می شد وی را کنار بگذارد. با چه رویی، روی آنتن تلویزیون با افتخار از حمایت فرهاد جعفری سکولار، از احمدی نژاد می گفتید، و آن را نشانه شدت مهرورزی رئیس جمهور می دانستید و مکرر تیتر و متن رسانه های تان می کردید، که امروز از نشانه های انحرافی بودن دولت را حمایت وی می دانید؟ جریان انحرافی، همان «احفظ قائدنا خامنه ای» بود که «خامنه ای» ش را فاکتور می گرفت، که هم خرِ شما را داشته باشد و هم خرمای ...

پنجم؛ برادران، بیایید بی تعارف باشیم؛ مشکل شما مشخص است. موقعیتی یافته بودید که دولت تک حزبی تان را حاکم کنید، منتقدین هم جناح تان را با برچسب بی بصیرت تخت دیوار کوبیدید؛ و انتقام دولت اصلاحات و خفقان ش برای حزب الله را از قرتی بچه های فوکولی کافه های خیابان انقلاب گرفتید. سرمست از قدرت یک شبه تان می تاختید؛ کسی از شما نپرسید چهارشنبه بعد انتخاب چه گذشت؟؛ آنروز که نمایندگان رهبری میرحسین را قانع کردند در برنامه زنده تلویزیونی طرفدارانش را به آرامش دعوت کند و حتی وقت برنامه نیز به او ابلاغ شد؛ چه شد، چه گذشت که برنامه بهم خورد؟ چه کسانی برای بازی هیجان انگیز حذف صد در صدی رقیب، رهبری را سپر خود کردند؟ چگونه پروژه ی چهارشنبه را مسدود کردند تا رهبری چاره ای جز خطبات 29 خرداد نداشته باشد؟
مشکل شما این است، که این بازی به هم خورد؛ زیر یک پتو که رفتید، انشعاب کردید؛ در میزان بی بنیگی شما و ایشان تفاوت زیادی نیست؛ آن زمان که از ستاد لاریجانی ها رنگ عوض کردید، احمدی نژادی شدید، و از سردبیر رسانه ای می رفتید که رئیس سازمان جوانان شیراز شوید و از یک وبلاگ خبرنگاری به فلان جا رسید و ... . چون شما زیادند؛ آنچنان که آنان که جریان انحرافی شان می خوانید؛ کوتوله هایی بودند که در زمان جنگ، حداکثر لطف شان، درآوردن لیست مایحتاج جبهه ها بود، و بعدها از بسیجی ها بسیج تر شدند؛ آنان که از فرط ناکارآمدی هیچ گاه جایگاهی مهم نیافتند (همه جا که دولت نبود، سپاه، شوراها، بیت، مجلس؛ کوتاه بودند، خیلی کوتاه)، به انتقام سالها از سلف خود ایستادند. آنان که از سردبیری یک روزنامه ضعیف و امنیتی –صفار هرندی- به وزارتی رسیدند که به گواه خود وحید جلیلی در آن شب سرد در فرودگاه مهرآباد، صد رحمت به مهاجرانی که حداقل یک فیلم جاودان چون بازمانده برای فلسطین از آن بیرون آمد.
درد شما، درد قدرت است؛ شما خود جریان انحرافی هستید.

ششم؛ در پایان درباره امیرخانی بیایید رو راست باشیم؛ شما امیرخانی را بزرگ نکردید، شما مصرف کننده تولیدات امیرخانی بودید؛ بسیاری از شما نوفرهیختگان، برای آشتی با فرهنگ مدیون «منِ او»، «از به» و «ارمیا» هستید. حوزه هنری هنوز برای کتاب «منِ او» به امیرخانی بدهکاری دارد، که وی باقی کتاب هایش را از بخش خصوصی منتشر کرد؛ امیرخانی، کوتوله نبود، توانش را داشت که امیرخانی شد؛ اگر به کسی مدیون باشد، بعد از استعدادش، به حاج آقا جواد اژه ای است (که ما هم برای اعتماد به نفس امروزمان مدیون اوییم)؛ اویی که به امیرخانی ها اول بار اعتماد کرد و قابله ی تولد ارمیا در نشر سمپاد شد؛ امثال شما توان داشتید، از شدت حسد اجازه تولد امیرخانی ها را نمی دادید.
بسیاری از شما، سطح فرهیختگی تان را مدیون یادداشت انتقادی از زاویه فرهنگ و اجتماع امیرخانی علیه دولت اصلاحات در لوح هستید. اگر خواست شما موثر بود، حسین قدیانیِ با ادب، امروز امیرخانی بود و شمقدری حاتمی کیا می شد.
امروز اگر امیرخانی ها و شجاعی ها و حاتمی کیاها اجازه ظهور داشتند، سطح دغدغه های شما از شدت بی فرهنگی و عدم اطلاع از هنر و معماری به کشف فراماسونری در مثلث و دایره های در و دیوارها تنزل پیدا نمی کرد؛ چه دنیای جالبی است، هر چند که ملاک حال فعلی افراد است؛ اما چگونه است که آنچنان که جنگ نرفته ها، از بسیجی ها بسیجی تر شدند؛ منتقدین بنیادین اصلاحات، امیرخانی ها، افروغ ها و خوش چهره، به دلیل انتقاد از دولت نهم، آنچنان بر زمین کوفته شدند که حتی ... بگذریم؛ شما خوبید برادران؛ شما خیلی خوبید.

درهمین رابطه.
+ خلاصه مصاحبه رضا امیرخانی | فردانیوز
+ توجیه سکوت در فتنه 88 پس از دو سال | رجانیوز؛ یاسر انصاری
+ سلام آقا رضای امیرخانی؛ حال شما چطور است؟ | تریبون؛ محسن بانژاد
+ آیا ما خیلی گاگول بودیم؟ یا نجابت حزب الله زیاد است | تاملات؛ مجید بذر افکن
پی نوشت.
من هم شاید سکوت 88 آقا رضا برایم آزار دهنده باشد، ولی آن را می فهمم؛ 88، آمدن حاج باقر که منتفی شد، ابتدا هندوانه در بسته میرحسین برایم، چون نسخه ارتقا یافته احمدی نژاد بود؛ از شدت حضور مشارکت و مجاهدین در ستاد میرحسین سرخورده شده بودم، که در بحثی با آقا وحید جلیلی آخر به رای دادن به احمدی نژاد قانع شدم؛ همان جا از دفتر راه، با رفقا (که اکثریت 84 به قالیباف رای داده بودیم) رفتیم میدان ولیعصر و تا نیمه شب پوستر دست گرفتیم و شعار دادیم؛ گذشت و انتخابات شد و آنچه پیش آمد؛ بسیاری از تظاهرات ها و درگیری ها را با حامد هادیان –سردبیر فردانیوز-، از همشهری راه می افتادیم؛ آنروزها قفل کرده بودم؛ نمی دانستم چه بنویسم از چه دفاع کنم؛ نقش احمدی نژاد در این بحران آنچنان شدید بود، که چیزی نمی شد گفت؛ سطح بطلان و کثیفی جریان سبز را بگذاریم کنار، میزان خشونت و گاه بی اخلاقی جریان خودی (که پیش از انتخابات نیز پا به پای سبزها در رسانه ها بی اخلاقی می کردند) دچار گیجی کرده بودم؛ خصوصا که دو تجربه متفاوت برخورد با وقایع 18 تیر، در ناجای لطفیان و قالیباف، در برابرم بود. قلمم خشک شد و تا مدت ها راه نیافتاد، حداکثر توانی که می توانستم بگذارم، بحث های جدلی در شبکه های تنها بر سر صحت انتخابات بود و تبعات زدن زیر میز. باقی هر چه بود در خیابان بود. شاید اگر آقارضاها همان موقع حرف می زدند و سوپر بصیر ها خفه شان نمی کردند؛ امثال من هم به جز در خیابان بودن، تنها برای دفاع از نفس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، کارهای دیگری می کردیم؛ لکنت نمی گرفتیم.
  • محمدمسیح یاراحمدی

ب.

payan name poster

سینمای ایران که عطف به سابقه و تاریخ ش منطقه انحصاری لیبرال ها بود نظرش درباره وقایع نیمه دوم دهه هفتاد مشخص بود؛ و در کنار هم افزایی در اختیار داشتن دولت و مجلس به این موقعیت رسید که در دوره ای کم نظیر از فیلم سازی صریح سیاسی را در تاریخ سینمای ایران رقم بزند؛ فیلم هایی که یا صراحتا در آن از زاویه جریان چپ به درگیری های سیاسی پرداخته شده بود (مانند فیلم اعتراض)، یا مانند «بوی کافور، عطر یاس» در میانه فیلم اشاره ای به وضعیت سیاسی داشت (در «بوی کافور...» هرچند موضوع فیلم نسبتا غیر سیاسی است، اما فرمان آرا، هر چند به اندازه پخش سخنرانی خاتمی در بخشی از فیلم، انجام وظیفه می کند).
یادم هست اواخر دهه هفتاد که هنوز تتمه ی جو 18 تیر باقی بود، محصل دوره راهنمایی بودم؛ اولین مواجهه م با این سینما پخش بعض این فیلم ها توسط دبیران جوان علوم انسانی مدرسه در سمعی بصری و در میانه جلسات دیدن فیلم برای دروس سه گانه ادبیات (متون، زبان شناسی و نگارش) بود.
هرچند من به عنوان نوجوانی که متاثر از به خانه نیامدن های پدر در شب پایانی تیر 78، غیرمستقیم پیام 18 تیر را درک کرده و در بغض م نسبت به آن شکی نداشتم؛ حسی که بسیاری از افراد مسن تر از من و مخاطبان اصلی سینمای سیاسی با من در آن مشترک بودند؛ اما نمی توان تاثیر «تواتر و تکرار» این روایت بر مخاطب خاکستری و شورانگیختن مخاطب معارض را نادیده گرفت.
اما نتیجه اصلی این نوع فیلم سازی صریح اقناع مخاطب نیست، هر نظریه سیاسی خصوصا زمانی که به وادی مصداق می آید، موافقین و مخالفینی دارد و توقع اقناع مخالفین با یک فیلم چند ساعته روایی (نه یک جلسه بحث فلسفی سیاسی)، توقع گزافی است. فیلم ساز سیاسی در زمان خود در موازنه ابراز عقیده شرکت می کنند و فشار روانی را بر حریف زیاد می کند، و به نوعی تظاهرات و مواجهه خیابانی برای به رخ کشیدن جمعیت را در میدان سینما تکرار می کند؛ و در بازه زمانی بلند تر راوی تاریخ زمان خود است. یکی از اصلی ترین روش های شناخت تاریخی مخاطب فردا دیدن فیلم های آن دوره است.
این چنین است که توقع اقناع مخاطب سبز معترض از فیلم «پایان نامه» توقع زیادی است؛ «پایان نامه» تاریخ را از «نگاه ما» روایت می کند؛ و توقعی که مای خودی از آن باید داشته باشیم کیفیت روایت و فیلم سازی است؛ توقعی که کلاه داری تا حد خوبی به آن پاسخ گفته است. «پایان نامه» چه در مورد آن بخش دغدغه ما از روایت کل جریان باشد یا نباشد، به عنوان یک فیلم پلیسی، هیجان انگیز و با کیفیتی متوسط به بالا است.
تاریخ را حاکمان می نویسند، و جریان اصلاح طلبی این موقعیت را داشته است که در آن بازه تاریخی با پشتیبانی مالی و همچنین محدود کردن مخالفین خود در ابراز عقیده تاریخ را روایت کند.
و حال نوبت روایت ما است؛ «پایان نامه» تنها بخشی از روایت بلند و مفصلی است که ما از وقایع دوسال گذشته می دانیم، انقطاع این روند در همین فیلم روایت ما را ناقص و موجب ابتر ماندن تلاش کلاهداری است. فیلم «پایان نامه»، روایتی پلیسی امنیتی از اقدامات یک آقازاده فراری برگشته از بریطانیا است، که 4 جوان به طور اتفاقی درگیر و قربانی آن می شوند؛ این نوع روایت از وقایع پس از انتخابات 10م، شاید بخشی از پازل بزرگ روایت پیچیده دوسال گذشته است، اما قطعه ای از این پازل است که آنچنان برای همه ملموس نبوده است و شاید به عنوان سوژه اصلی برای روایت آن وقایع مناسب نباشد، و البته در مورد سطح غلظت این بخش از روایت در میان حزب الله نیز توافق وجود ندارد.
به هر حال این موقعیت، وضعیت نازل تر سینمای انقلاب در دهه 50 است که موجب ظهور فیلم سازان جدیدی شد. من شمقدری را نه کارگردان شاخصی می دانم و نه مدیریت و رفتار وی خصوصا با رقبا و همکاران (تقریبا هم جبهه) گذشته ش که امروز در خانه سینما و ... را نمی پسندم؛ اما اگر شمقدری بتواند با استفاده از موقعیت خود، ضمن کمک به تکمیل این روایت، فیلم سازان جدید حزب الله را به لیگ برتر فیلم سازی بکشاند تاریخ حزب الله به نیکی از وی یاد خواهد کرد.
بخش ها بر زمین مانده این تاریخ زیاد است، زاویه دیدهای جوانان حزب الله و شب بیداری های آن ها، روایت از میانه درگیری ها، آنچه بر سر سیاست کلی ما آمد، روایتی از داخل پایگاه های بسیج، و ضربه این که به منافع و پروژه های ملی در فضای بین الملل وارد شد و ...، منتظر روایت کارگردانان جدیدی هستند، که می بایست منتظر ماند که آیا کسی از میان کارگردانان مستند و فیلم حزب الله حاضر یا طبقه جوان حزب الله که وقت خود را در کلاس های فیلم سازی و فیلم نامه نویسی فرسوده می کنند، جسارت از زمین برداشتن آن ها را به خود می دهند یا نه.
خدا، شهدا و خمینی (ره)، درباره هر کدام از ما و توانایی های مان قضاوت خواهند کرد که آیا آنچه می توانستیم کردیم، یا نه.

در همین باره.
+ مملکت سینما صاحب دارد | محمدرضا وحیدزاده؛ پیاده روی در اتوبان
پی نوشت.
نکته ناراحت کننده این جا است، که گویی شمقدری همان نگاه حاسدانه و درگیرش با همکاران گذشته ش را امروز در مقابل فیلم سازان جوان نیز تسری داده است؛ فرایند صدور مجوز (نه حتی پشتیبانی مالی) دچار تنگ نظری در اجازه فیلم سازی به جوانان حزب الله (حتی با سابقه بیشتر و بهتر از کلاهداری) است. تاریخ حزب الله درباره شمقدری قضاوت خواهد کرد که از این موقعیت برای ارتقای حزب الله و انقلاب استفاده کرد، یا رشد جایگاه خود و اطرافیان ش در پارادایم حزب الله.
  • محمدمسیح یاراحمدی

بسم الله.

پیش نوشت.
+ با تشکر از سید احمد موسوی که مرا در نوشتن این مطلب یاری کرد.
+ این نوشته، با کمی جرح و تعدیل جهت استفاده رسمی، در پایگاه رجا منتشر شده است.

نوشت.
دیروز به دلیل نزدیکی زمان نمازجمعه تهران مولانا خامنه ای و نماز جمعه قاهره، با شروع خطبات عربی نماز جمعه را از کانال المنار دنبال کردم؛ پس از اینکه امام، جملات آخر که تاکیدی بر این بود که ایران به دنبال دخالت در مصر و گسترش نظام ولایت فقیه یا انقلاب اسلامی در مصر نیست را فرمودند، و خطبات تمام شد، دقائقی بعد، آقای «مجدی احمد حسین»، دبیرکل حزب  اسلامی کار مصر که از شاخه های تشکل مذهبی گسترده اخوان المسلمین است روی خط آمد و از مواضع امام خامنه ای حمایت کرد (که متن بخشی از این صحبت ها منتشر شده است):

«الگوپذیری قیامها در جهان عرب از انقلاب اسلامی ایران که از تونس شروع و به مصر سرایت کرده است، طبیعی است که موجب نگرانی آمریکا ، غرب و صهیونیست ها شود.»

لینک پایگاه حزب العمل الاسلامی را به عنوان پایگاه های اخوانی در سایت اخوان آنلاین متعلق به اخوان المسلمین می توانید ببینید.
اما ساعتی نگذشته بود که رسانه های معارض یا وابسته خارجی فارسی، چون بی.بی.سی فارسی خبر از موضع گیری اخوان المسلمین علیه خطبات رهبری می دادند؛ که علیه آنچه اسلامی خوانده شدن انقلاب مصر خوانده می شد موضع گرفته بودند؛ پخش شدن این خبر، و استفاده از آن به عنوان پروپاگاندای اپوزیسیون سیاست زده موجب کدورت احوال محبین مقاومت شده بود و البته همزمان که سوژه ای برای کوفتن جمهوری اسلامی شده بود، ابزاری هم در دست «شیعه گر»ها برای اثبات عدم وفاداری و نمک ناشناسی اهل سنت بود.
جستجوی منبع خبر منتشر شده، به پایگاه اخوان وِب و خبر فوری ساعت 12:50 می رسید بدین شرح:

MB responds to Iran’s Islamic Leader Mr Khomeni: The MB regards the revolution as the Egyptian People’s Revolution not an Islamic Revolution asserting that the Egyptian People’s Revolution includes Muslims, Christians, from all sects and political

اخوان المسلمین در پاسخ به رهبر اسلامی ایران آقای خمینی: اخوان المسلمین تاکید دارد که انقلاب مردم مثل، انقلاب اسلامی نیست و مردم مصری انقلابی ترکیبی از مسلمانان، مسیحیان و از جمیعی گروه ها و سیاسیون هستند.

[caption id="attachment_522" align="alignleft" width="409" caption="تصویر صفحه اخوان وب پیش از تغییر عنوان خمینی به خامنه ای"]تصویر صفحه اخوان وب پیش از تغییر عنوان خمینی به خامنه ای[/caption]
البته من هر نیم ساعت یک بار اخوان وب را برای اخبار جدید رفرش می کردم؛ و تقریبا 5-6 ساعتی طول کشید تا عبارت «Khomeni» به «Khamenai» تغییر کند!؛ و رفرش ها مکرر سایت اخوان آنلاین عربی، به عنوان پایگاه اصلی اخوان برای یافتن خبری مشابه تا همین الآن نتیجه ای نداشته است.
اما نکات و شبهاتی درباره این اتفاقات است که فکر می کنم باید به آنها توجه کنیم، و بعد این پازل را کنار هم بچینیم، که سعی می کنم به ترتیب زمانی به آنها اشاره کنم:

اول: پایگاه اخوان وِب

علی رغم تلاش زودهنگام و شتاب زده ی بعضی دوستان ( + ) و البته بعضی پایگاه های خبری مدعی حرفه ای گری، چون تابناک و خبرآنلاین، برای تکذیب هرگونه ارتباط اخوان وب با اخوان المسلمین باید دقت کنیم، که اولا، در پایگاه اخوان آنلاین لینک اخوان وب اولین عنوان لینک شده در نوار بالای سایت، بخشِ «مواقع إخوانیه» است؛ و همچنین پیش از این پایگاه اخوان آنلاین در خبری این نکته که این پایگاه، پایگاه انگلیسی رسمی اخوان المسلمین است تصریح کرده است. پس من خواهشمندم با نشر اخبار سوپرانقلابی و شتابزده، فضا را برای دفاعیات منطقی تنگ نکنید.

دوم: موضع گیری های سه گانه

همزمان با تمام شدن خطبات من سراغ رِیل تایم سرچ گوگل با کلید واژه های khamenei و egypt رفتم؛ توئیت ها و فیدهای آپدیتی که اکثرا ریتوئیت یک دیگر بودند، به این چند دسته تقسیم می شدند:

  1. حمایت از مواضع امام خامنه ای، از طرف محبین مقاومت
  2. نشر ساده خبر
  3. توئیت های رسانه های صهیونیستی و غربی با تاکید بر بخش بیداری اسلامی خواندن انقلاب مصر، که اولین پایگاه آپدیتی هم ynet بود.
  4. توئیت های پان عربیستی موضع گیری علیه آنچه مصادره انقلاب می خواندند
  5. توئیت های منسجم و در تعداد زیاد سمپات های مجاهدین، خصوصا با تاکید بر بیانیه مریم رجوی که سریعا بعد از خطبات منتشر شد.
الآن افسوس می خورم که از صفحه ریل تایم عکس نگرفته ام؛ چون گویا گوگل آرشیو ریل تایم را ارائه نمی دهد.

سوم: خبر دوم در سایت اخوان وب

سرچ امروزم در پایگاه اخوان وب به یافتن خبری منجر شد که برای امروز، 5 فوریه است؛ این خبر که همان خبر کوتاه را تکرار می کند، این بار آن را به نقل از «خالد حمزه» سردبیر بخش انگلیسی اخوان و مفصل تر بیان می کند؛ و البته در پاراگراف آخر این خبر، نقل قولی از بیانیه جدید مریم رجوی، با عنوان «رئیس جمهور منتخب شورای مقاومت» می خوانیم که نوشته است:

In a related note the elected President of the National Council of Resistance in Iran Maryam Rajavi denounced the attempts by Khamenai to attribute Egypt’s uprising to Iran describing it as a desperate attempt to advocate support fundamentalism and terrorism, describing them as the worst enemy of Islam and Muslims adding “The day will come when they will be forced to let go of the name of Islam”.

در یادداشتی مرتبط، «رئیس جمهور منتخب» شورای ملی مقاومت ایران مریم رجوی، تلاش های (آیت الله) خامنه ای برای تشبیه قیام مصر به ایران را مردود دانست، و آن را تلاشی شکست خورده برای دفاع از بنیادگرایی و تروریسم، به عنوان بدترین دشمن اسلام و مسلمانان توصیف کرد؛ وی افزود «روزی خواهد آمد که آنها از اسم اسلام دست بکشند.»

در حالی در این خبر، اخوان وب، سردمدار یک گروه تروریستی ضد جمهوری اسلامی را رئیس جمهور منتخب می خواند؛ که اولا، پیش از این اخوان المسلمین سعی کرده است از گروه های نظامی، چون جهادالاسلامی، گروه انشعابی اخوان که به ترور انورسادات منجر شد فاصله داشته باشد؛ ثانیا رابطه خوب اخوان، انشعاب ها و رهبران آن با جمهوری اسلامی پنهان نیست؛ آنچنان که در یادداشتی در پایگاه عربی و اصلی اخوان، اخوان آنلاین می خوانیم:

وهل یستوعب العرب ما احتوت علیه رسائل نجاد أم أنهم سیظلون یلهثون وراء رضا البیت الأبیض؟!!
و آیا حکومت‌های عرب، از پیام احمدی نژاد، درس خواهد گرفت؟ یا می‌خواهند همچنان برای رضایت کاخ سفید له له بزنند؟

این انتخاب سخنرانی رجوی، به عنوان یک سیاست مدار کم اثر در معادلات خاورمیانه را در کنار استفاده از عنوان «خمینی» به جای «خامنه ای» بگذارید؛ فکر کنم شما هم بویی که من استشمام می کنم حس خواهید کرد؛ قضیه کمی می لنگد!

چهارم: عدم موضع گیری اخوان

اما واقعیت مهم تر این است، در حالی که این خبر منتشر شده در اخوان وب به مدد یاری بی.بی.سی فارسی و وُآ در فضای فارسی به شدت سر و صدا کرده بود، رسانه های خارجی و عربی توجه خاصی به آن نشان ندادند، و بیشتر بحث بر سر «بیداری اسلامی» خوانده شدن انقلاب مصر بود و از سوی دیگر در حالی که اخوان درگیر درگیری های شدید میدان التحریر است، هیچ موضع گیری علیه یا له خطبات رهبری تا الآن از پایگاه عربی منتشر نشده است؛ و آنچنان که در عرف رسمی و دیپلماتیک می دانیم، حتی در صورت صحت خبر، اعلام موضع سردبیر یک پایگاه از 20 پایگاه اخوانی معرفی شده توسط اخوان آنلاین، بیانیه اخوان المسلمین خوانده نمی شود و بیانیه ی حزبی و رسمی معنای مشخص و روش انتشار مشخصی دارد که از طریق خود حزب در اختیار رسانه ها قرار می گیرد. در چنین حالتی که رسانه های اپوزیسیون شتاب زده این قضیه را بیانیه اخوان علیه جمهوری می خواندند؛ پایگاه العربیه - که همراستا با جمهوری اسلامی نیز نیست! - در خبری با تیتر «با وجود انتشار خبرهایی درباره صدور بیانیه توسط این گروه اسلامگرا، گروه اخوان المسلمین در مقابل سخنان رهبر ایران رسما سکوت کرده است»، تصریح می کند که اخوان تاکنون درباره این خبر اعلام نظر نکرده است.
آنچنان که من مطلع شدم، بچه های پایگاه نسیم آنلاین تلاش برای تماس با دکتر «عصام العریان» را داشته اند که تلفن ایشان دست رئیس دفترش بوده که شرح پاسخ رئیس دفتر و تکذیب خبر اخوان وب در نسیم آنلاین منتشر شده است؛ که البته به دلیل فارسی و خودی بودن نسیم، من این را هم به عنوان اسنادی که باید به آن توجه داشته باشید محاسبه نمی کنم.
هرچند درباره میزان سندیت اخوان وب، در صورت صحت اخبار و عدم در نظر داشتن هک و ...، مثل این است که بیانیه مجید رفیعی، به عنوان سردبیر سایت فردانیوز را به پای کل جریان محمدباقر قالیباف و حزب پیشرفت و عدالت بگذاریم؛ البته این همان کاری است که خبرنگاران فوق حرفه ای! بی.بی.سی فارسی درباره خبر کوتاه اخوان وب انجام می دهند.

پنجم: بیانیه اخوان درباره دولت آینده مصر

در ادامه این قضایا ما بیانیه جدید اخوان، به قلم دبیر کل، جناب دکتر محمد بدیع را داریم؛ که در آن می نویسد:

اخوان المسلمین بر آنچه که پیش از این اعلام کرده‌ است تاکید می کند و آن اینکه به دنبال قدرت و پست و مقامی نیست و ازاین‌رو کسی را به عنوان نامزد ریاست جمهوری معرفی نمی‌کند و با نامزدی کسی نیز مخالفت نخواهد کرد. اخوان المسلمین یک هیأت اسلامی فراگیر است که به دنبال محقق ساختن اصلاحات گسترده در همه عرصه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و با به‌کارگیری همه ابزارهای تغییر مسالمت‌آمیز مردمی و پله‌به‌پله است و تلاش می‌کند مردم ، حاکمیت و حقوق خود را بازستانده و خواسته‌ها و انتخاب‌های آنان محترم شمرده شود. اخوان المسلمین دریچه اطمینانی برای ثبات و سازندگی و پیشرفت است و همواره در برابر هرج و مرج و ویرانی و فساد و تخلف از قانون ایستاده و انگیزه آن در همه آنچه گفته شد ، اسلام‌خواهی و وطن‌دوستی است. همه بدانند که مصر عزیزمان در دل‌ها و روی چشم‌هایمان جا دارد و جان‌ها و فرزندان خود را فدای آن می‌کنیم. ما از هشتاد سال پیش خود را نذر حمایت از آن و خدمت ‌رسانی به مردمش کرده‌ایم.

و امروز هم دکتر عاصم العریان، سخنگوی اخوان، که فکر می کنم در لندن است، به روایت نسیم آنلاین در مصاحبه با الجزیره گفته است (البته تصویر خبر نسیم برای العالم است که احتمالا آرشیوی است):

خواسته امروز ما فقط به برکناری و سقوط دیکتاتوری حسنی مبارک نیست بلکه برپایی یک حکومت دموکرات مدنی و دارای پارلمان مستقل و قضای مستقل مبنی بر اصول و آموزه های اسلامی است.

درحالی این بیانیه و مصاحبه را ذکر می کنیم، که نظرات سیدقطب، حسن البنا و باقی رهبران و سلف اخوان المسلمین درباره تشکیل دولت اسلامی مشخص و شهره است؛ ضمن اینکه این مصاحبه دکتر العریان درباره امام خمینی با العالم، با تیتر «عصام العریان: الامام الخمینی احد اکبر الدعاة الى وحدة الامة الاسلامیة» قابل توجه است (فارسی: امام خمینی یکی از بزرگترین حامیان تشکیل امت واحده اسلامی بود).

ششم: حمله به دفتر اخوان المسلمین و هک سایت اخوان آنلاین

در کنار این بیانیه ای در پایگاه اخوان آنلاین وجود دارد که از حمله به دفتر اخوان، دستگیری روزنامه نگاران و تیم فنی در روز پنجشنبه خبر می دهد؛ آنچنان که بیانیه می نویسد، آدرس دات کام از اختیار آنها خارج شده و تیم فنی از طریق آدرس های دات نت و دات اورگ ادامه به کار خواهد داد؛ البته فکر می کنم تا پایان روز این مشکل حل شد، چون همه آدرس ها الآن یک محتوا را نمایش می دهند.
البته جستجوهای من درباره خالد حمزه، سردبیر اخوان وب هم به آنجا منجر شد که گویا وی پیش از این دستگیر شده است و برایش کمپینی اینترنتی هم به راه افتاده است؛ و البته در حالی که بسیاری از نیروهای اخوان در زندانند؛ آزادی یک شوالیه رسانه ای قابل تامل است.

هفتم: مجاهدین در مصر و اردن

در کنار همه این موضوعات، خصوصا با تواتر ذکر نام مجاهدین خلق، باید یاد آوری کنم که با زمزمه های اخراج مجاهدین از عراق یا تحویل آنها به ایران، اردن و مصر برای دادن پناهندگی به آنها اعلام آمادگی کردند که بسیاری از آنها به این کشورها مهاجرت کردند؛ که خصوصا با توجه به نقش آنها در بیست سال اخیر، احتمالا به مشاغلی چون چماق داری، مترجمی، روزنامه نگاری و ... مشغول شده اند.

و آخر:

آنچه که واضح است، اخوان در مورد خطبات امام خامنه ای، نه بیانیه ای صادر کرده است و نه اعلام موضع رسمی کرده است؛ که هم می توان آن را به دلیل مشغله انقلاب دانست که اخبار داخلی اهمیت بیشتر باید داشته باشد؛ هم از این نظر که اعلام موضع در این باره باید با احتیاط انجام شود خصوصا که می تواند مورد سواستفاده دولت مصر قرار گیرد و با کمک رسانه های بزرگی که قابلیت وارونه سازی دارند، همچون قضیه مورد بحث به صورت دلخواه نمایش داده شده و علیه اخوان استفاده گردد؛ تصریح اخوان به اسلامی بودن انقلاب جدید هم می تواند به ریزش یا اختلاف در جبهه ای منجر شود که اولین خواسته ش شکست حسنی مبارک است؛ این اصل قضیه است.
از سوی دیگر اگر اتفاقی چون حمله به دفتر اخوان و هک سایت ها را درباره پایگاه انگلیسی اخوان در نظر نگیریم؛ اولین نکته این است، که خبر فوق ترجمه اشتباهی از سخنان رهبری است؛ که یا توسط عناصری خاص به بعضی چون سردبیر جوان اخوان وب القا شده است؛ یا اینکه باید بگوییم، استخبارات مصر و مجاهدین کار خود را برای نفوذ و تاثیر بر جریانات انقلابی در این مورد خوب انجام داده اند.

مرتبط.
+ گفتگو با جوانان اخوانی درباره مطلب اخوان وب در تالار گفتمان جوانان اخوانی | با تشکر از سید احمد موسوی
+ دولت مصر رسما علیه خطبات رهبری موضع گرفت | الجزیره
+ نامه یک وبلاگ نویسی ایرانی به برادران مصری درباره مطلب اخوان وب | خرچنگ زاده
+ اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا | رمز عبور
+ یک نکته درباره مواضع اخوان | خیزران در گودر
  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.
نوشته پیشرو که در آن سعی کردم نقش ایران در قضیه اسرائیل را بررسی کنم، به مناسبت روزه قدس، در همشهری آیه شماره 19اُم، شهریور 89، صفحه 92 و سرویس سبک زندگی به چاپ رسیده است. مطلب نسبت به دیگر مطالبم تقریبا حجمی دوبرابر دارد، و از این جهت مطالعه آنلاین آن شاید حوصله زیادی بطلبد، زین رو فایل نوشته نیز از این لینک قابل دریافت است.

نوشت.

هر چند سال های ابتدایی دهه هشتاد میلادی و پیروزی انقلاب اسلامی، و وقایعی که جملگی به ارتباطی به ایران دارند، نقطه عطفی در قیام آزادسازی فلسطین است؛ اما شروع آن را باید در چند دهه قبل و اولین قیام های اسلامگرایانه ایرانِ صده اخیر جستجو کرد. در واقع وقایع دهه هشتاد را به ثمر نشستن امیدهای قهرمان ملی ایران، نواب صفوی به دست همرزم وی روح الله خمینی دانست.

بیت المقدس؛ مسافری از ایران

[caption id="attachment_470" align="alignleft" width="250" caption=" "]navvab[/caption]

با اعلام موجودیت اسرائیل در سال 1327، همگام با دیگر کشورهای اسلامی در ایران نیز تظاهرات و اعتراضات شروع شد؛ تنها شش روز پس از این اعلام موجودیت، در حالی که حکومت پهلوی عکس العملی نشان نداده بود؛ جمعیت کثیری در مسجد سلطانی تهران به دعوت جمعیت فداییان اسلام و آیت الله کاشانی جمع شدند که پس از بیانیه آیت الله کاشانی و شهیدنواب صفوی تا ساعت 9 شب تظاهراتی ضد صهیونیستی در خیابان های تهران برگزار کردند و سوار بر اتوبوس در خیابان های تهران شعار می دادند.
فردای تظاهرات مراکزی برای ثبت نام داوطلبین جهاد علیه اسرائیل دایر می شود که قریب به پنج هزار نفر از طریق آنها ثبت نام می کنند؛ و جمعیت فداییان اسلام در ادامه حرکت بیانیه ای خطاب به دولت نوشته و خواستار همکاری دولت وقت برای اعزام نیروها می شود. در این بیانیه می خوانیم

«خونهای پاک فدائیان اسلام در حمایت از برادران فلسطین می جوشد. پنج هزار نفر از فدائیان رشید اسلام عازم کمک به برادران فلسطینی هستند و با کمال شتاب از دولت ایران اجازه حرکت به سوی فلسطین را می خواهند و منتظر پاسخ سریع دولت می باشند».

هر چند شهید نواب تمام تلاش خود برای تحت فشار قرار دادن خود، حتی با گفتگو با ابراهیم حکیمی نخست وزیر وقت، به کار می بندد اما در نهایت دولت با این طرح همکاری نمی کند؛ و با توجه به حجم فعالیت امکان انجام آن بدون همکاری دولت منتفی می شود.
اما هنگامی که در آذرماه سال 32 قرار بر برگزاری اجلاس مؤتمر الاسلامی در بیت المقدس شرقی می شود، «جمعیت انقاذ فلسطین» و «مکتب الاسرار المعراج» از نواب برای شرکت در اجلاس دعوت می کنند؛ مشورت نواب با علما منجر به تکلیف شرعی از جانب علما و خصوصا آیت الله صدرالدین صدر بر عهده نواب می شود که در این اجلاس شرکت کند.
هزینه سفر از طریق فروش فیش هایی از طرف جمعیت تامین می شود، و عبدالحسین واحدی مرد شماره دو جمعیت در شوری که در مسجد محمدیه سرچشمه برگزار می شود اهیمت و ابعاد سفر را برای اعضا شرح می دهد؛ و حدود هشت هزار تومان از طریق فروش فیش ها جمع اوری می شود؛ نواب 11 آذر به سوی عراق راهی شده و فردایش به بیروت رفته و خود را به شرق بیت المقدس می رساند.
هر چند اجلاس مؤتمر که با حضور سران ممالک اسلامی همچون همسایگان فلسطین، اندیشمندان و علمای اسلامی برگزار می شد، اما فضای ناسیونالیسم عربی همچنان بر آن حکم فرما بود؛ این چنین است که نواب هنگام که پشت تریبون می رود تا به عربی سخنرانی کند می گوید

«گر افتخار به عربیت باشد من فرزند بهترین مرد عرب هستم. اگر پیغمبر را از عرب بگیرند، عرب هیچ ندارد. شخصیت عرب به پیامبر اسلام است و من فرزند اویم. همان خداوند که فرمود: [إنا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباًو قبائلاً لتعارفوا إن اکرمکم عندالله اتقیکم (حجرات،۱۳)]. حمله به سرزمین اسلامی فلسطین چه سرزمین عرب و چه غیر عرب ، حمله به سرزمین اسلام است.»

مفتی اعظم سوریه که پس از انقلاب اسلامی در سفری به ایران درباره نواب می گوید

«بعد از قرن اول هجری، شهیدی به عظمت نواب صفوی وجود ندارد.»؛ از آن اجلاس روایت می کند که «پس از اجلاس نواب با هفتاد نفر برای بازدید بخش اشغالی قدس رفته بود یکباره عبایش را کناری انداخت و به حاضران گفت که باید برویم و درآن مسجدی که در منطقه اشغالی واقع است نماز بخوانیم و هر کس آماده شهادت است با ما بیاید. درحالیکه همه ترسیده بودند ، او حرکت کرد و دیگران نیز با وجود آنکه سربازان اسرائیل دستها را بر روی ماشه گذاشته بودند به دنبال وی به راه افتادند و نماز را به امامت وی خواندند. نواب در جواب احمد سوکارنو رئیس جمهور وقت اندونزی که پس از بازدید، از نواب پرسیده بود که چرا چنین کاری کردی و نزدیک بود ما را به کشتن دهی؟ گفته بود: بردم تا شهیدتان کنم تا ملتهای مسلمان با کشته شدن نمایندگانشان، بیدار شوند.»

بزرگان جهان اسلام، همچون مرحوم سیدقطب رهبر جنبش اخوان المسلمین مصر، روایات جالبی از این سفر نواب دارند؛ در همین اجلاس است که نواب برای مبارزه با اسرائیل پیشنهاد تشکیل «سازمان انقلاب اسلامی بین المللی» را می دهد تا جنبش ها و دولت های اسلامی به طور واحد علیه اسرائیل عمل کنند؛ اما با شهادت نواب و سرکوب فداییان اسلام، هم این طرح و هم تلاش برای ایفای نقش ایران در مسئله فلسطین تا مدت ها به حاشیه می رود.

بر بام سفارت اسرائیل

[caption id="attachment_471" align="aligncenter" width="410" caption="عرفات، آسید احمد خمینی و دکتر یزدی بر فراز بالکن سفارت اسرائیل."]عرفات، آسید احمد خمینی و دکتر یزدی بر فراز بالکن سفارت اسرائیل.[/caption]

در حالی که هنوز ده سال از شهادت نواب صفوی نگذشته است؛ تبلیغات فداییان اسلام و علما علیه اسرائیل تاثیر عمیق خود را بر مردم گذاشته است؛ آنچنا که ژنرال مایرامیت رویس اداره اطلاعات ارتش اسرائیل که اردیبهشت 1341 برای دیدار با مقامات ارتش، نخست وزیر، کفیل وزارت خارجه و وزیر کشاورزی به ایران می آید، در بازگشت به اسرائیل طی گزارشی به بن گورین و گلدمایر توصیه می کند که با توجه به منفور بودن اسرائیل در میان مردم ایران، با توجه به آینده ارتباطات فراتر از هیأت حاکمه برقرا شود. یک سال بعد امام خمینی در خطابه معروف سال 42 به ارتباط شاه و اسرائیل اعتراض می کند. همزمان با اوج گیری نهضت مردمی، محکوم کردن روابط شاه و اسرائیل از محورهای اعتراضات مردمی است؛ آنچنان که به گزارش مطلبی از روزنامه معاریو در سال 52، به نقل از خبرنگار فیگارو، که نمایندگی ایران در تل آویو در گزارش خود برای وزارت خارجه آن را نقل می کند، می نویسد «خبرنگار مزبور از تظاهرات و ابراز مخالفت‌هایی که به نزدیکی بین ایران و اسرائیل می‌شود و نیز شعارهای «شاه یهودی است» یا جعل نام خانوادگی پهلوی به «پاپالوی» گزارشهایی می‌دهد»؛ این گزارش روایت از وضعیتی است که در تظاهرات ها شعارهای «قم، تبریز، فلسطین» و «امروز ایران، فردا فلسطین» شنیده می شود.
در عین حال همزمان با اوج گیری انقلاب، خطبای انقلاب همچون آیت الله مطهری، دکتر شریعتی و آیت الله سعیدی و سایرین به موضوع فلسطین توجه بیشتری می کنند، که مشهورترین آن سخنرانی مرحوم مطهری درباره شبهه ضد شیعه بودن فلسطینیان است؛ در همین ایام اس که حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی نیز به دلیل ترجمه کتابی درباره فلسطین به زندان می افتد. شدت یافتن نهضت، و گسترش عملکرد گروه های مسلح به دفاتر نمایندگی اسرائیل و منافع اسرائیل نیز می رسد؛ دفتر هماپیمایی العال اسرائیلی با آنکه دوبار مورد حمله قرار می گیرد تا آخرین روزها به تخلیه 1500 خانواده اسرائیلی و مهاجرت یهودیان ادامه می دهد.
سازمان آزادیبخش فلسطین از پیش از پیروزی ارتباط خود با انقلابیون را تقویت می کند؛ این ارتباط که از زمان تماس چریک های ایرانی چون چمران با سازمان و حمایت امام موسی صدر از فلسطینیان ساکن لبنان شروع می شود، با ارتباطات تشکیلاتی و آموزشی با ساف ادامه پیدا می کند؛ در حالی که عمده ارتباط ساف با گروه های سوسیالیستی از گروه های مسلح تا نهضت است، یاسر عرفات، دبیرکل ساف که به ارتباط با رهبری انقلاب اهمیت می دهد، در پی شهادت حاج آقا مصطفی خمینی پیام تسلیتی برای امام می فرستد که ایشان نیز طی تلگرافی به این پیام پاسخ می دهند. همچنین امام از سال 1347 اجازه هزینه وجوهات برای کمک به سازمان فتح، شاخه نظامی ساف (سازمان آزادی بخش فلسطین)، را صادر می کند.
همین روابط پیوسته و نزدیک است که موجب می شود تنها یک هفت پس از پیروزی انقلاب، یاسر عرفات در ایران حاضر شود؛ ایران که با پیروزی انقلاب از اسرائیلی های با مقام رسمی خواسته کشور را ترک کنند؛ دفاتر تجاری و سیاسی اسرائیلی چون دفتر آژانس یهود و سفارتخانه را می بندد؛ در 30 بهمن 57 با ورود عرفات و با حضور یادگار امام سفارت فلسطین را در محل قبلی سفارت اسرائیل افتتاح می کند. عرفات در این سفر به نواب صفوی، قهرمان ملی و فعال در عرصه فلسطین اشاره می کند و می گوید: «

هنگامی که دانشجو بودم و در مصر درس می خواندم یک روز شهید نواب صفوی به دانشگاه آمد و سخنرانی کرد. پس از پایان سخنرانی نزد او رفتم و خودم را معرفی کردم . او به من گفت: (تو پسر علی هستی ، اما ملتت دراسارت به سر می برد. تو سید حسنی هستی . تو باید دین جدت را یاری دهی. تو باید ملت فلسطین را از چنگال اسرائیل نجات دهی، آن وقت اینجا نشسته ای درس می خوانی که چه؟) این سخنان نواب صفوی مرا تکان داد و روحیه انقلابی در من پدید آورد و از آن پس درس و مشق را رها کردم و به کار نهضت پرداختم.»

خروج ناگهانی ایران از ائتلاف با اسرائیل و آمریکا در عین ضربه سنگین به اسرائیل معادلات منطقه ای را به شدت تغییر می دهد؛ قطع صادرات نفت و مبادلات اقتصادی بیشترین ضربه را به اسرائیل وارد می کند که اصلی ترین منبع تامین نفت آن ایران است؛ به همین دلیل است که سخنگوی رژیم صهیونیستی با پیروزی انقلاب اعتراف می کند که «قطع روابط سیاسی و اقتصادی میان ایران و اسرائیل زیان های فراوانی به اقتصادی این دولت وارد کرده است»؛ از سوی دیگر با خروج ایران از ائتلاف، آمریکا فشار بیشتری برای پیمان صلح میان اسرائیل و مصر (که تا پیش از مرگ ناصر از اصلی ترین تهدیدات اسرائیل است) وارد می کند و حتی از مصر می خواهد به اسرائیل اجازه استخراج نفت سینا را بدهد.
اما همین اتفاق و صلح کمپ دیوید به پیچیدگی اوضاع و تحریک گروه های اسلامی چون اخوان المسلمین و جهاد اسلامی مصر می انجامد که اوج آن به هلاکت رساند انورسادات به دست خالد اسلامبولی است که مورد تکریم انقلاب ایران قرار می گیرد و به تیرگی بیشتر روابط مصر و ایران انقلابی می انجامد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

اللَّـهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ  مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ  نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (نور:35)

خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى، و آن چراغ در شیشه‌اى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‌شود. نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشى نرسیده باشد- روشنى بخشد. روشنىِ بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى‌کند، و این مَثَلها را خدا براى مردم مى‌زند و خدا به هر چیزى داناست.  (ترجمه ی نور:35)

مردی آرام، تکیه داده بر درخت سیبی ...
مردی آرام، تکیه داده بر درخت سیبی ...

به این عکس خوب نگاه کنید؛ مردی آرام تکیه داده است به درخت سیبی در نوفل لوشاتو. مردی که نه تنها بار 35 میلیون نفر مردمان کشور در زمان تصویر برداری، که بار یک عصر  بر دوشش گذارده شده. مردی نه رهبر مردمان 35 میلیون نفر زمان خود، که رهبر من نادیده ی او، رهبر جوانک های کناره ی دریای مدیترانه که دلاورانه با عشق تصویر او دربرابر مرکاوا می رزمند.

به این عکس خوب نگاه کنید؛ مردی آرام، که بار سترگ و سهمگین تغییر عصر مدرن را به دوش می کشید؛ و بار نگاه های نگران مردمان کشورش؛ و نه بار یک انقلاب ملی، که بار یک تغییر روحانی رسیده از پدرانش برای باز کردن منفذی از نور.

و حال نه از این مرد؛ که من از «درخت سیب»، این «شجرِ مقدس» در تعجب نه، در ستایشم. چگونه دوام می آورد بار تکیه مردی را که نه نسل مردمان غمدیده کشورش، مستضعفان مضطرب زمان، که تمام دل های خسته ی این عصر به او تیکه داده اند. چگونه این شجر مقدس دوام می آورد این بار سترگ را.

و حال نه روح الله، امام ما، آن مرد آرام تکیه داده بر شجر مقدس، در میان ماست؛ و نه ما خبری از شجر مقدس، در آن باغِ «تحت الانهار» در نوفل لوشاتو داریم.

کاش درخت هم چنان باشد، تا من ضربان رگ های مرد آرام تیکه داده بر وِی را بپرسم؛ و با هم به شما بگوییم، مشکاه ی که روغنش از درختی آن چنان ناب است که نه شرقی است و نه غربی؛ گاهی نه آویزان از شاخه درخت زیتون، که شاید تکیه داده بر درخت سیبی باشد.

اللَّـهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ ۖ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ  مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ  نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّـهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (نور:35)

خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى، و آن چراغ در شیشه‌اى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مى‌شود. نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشى نرسیده باشد- روشنى بخشد. روشنىِ بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى‌کند، و این مَثَلها را خدا براى مردم مى‌زند و خدا به هر چیزى داناست.  (ترجمه ی نور:35)

پی نوشت.

imamاول؛ این نوشتار چه در ادامه ی یک موج وبلاگی، چه به احتمال عدم وجود این موج، و برای ادای تکلیف عرض ارادت به حضرت روح الله قطعا نوشته می شد؛ با این حال لازم به ذکر است که این کوتاه نگاشته، در لبیک به دعوت برادران «محمدمهدی شیخ صراف» و «محمد ولوی» و در ادامه ی موج وبلاگی 14 خرداد نگاشته شده است. موج گویی برای روایت خاطرات شروع شده بود، من نیز ابتدا می خواستم این نوشته را با عنوان «چند روایت معتبر درباره روح الله ...» منتشر کنم، که مطلع آن متن فوق، و ادامه اش روایت پدر و مادرم بود (که البته خودم در هنگام عروج حضرتش هشت- نُه ماه بیشتر نداشته ام.) و در ادامه خاطره ی ممتد من از 68 تا 78، که به دلایلی به انتشار تنها این بخشِ سَبک و نازیبا کفایت کردم.

دیر نگاشته شدن این وظیفه را علاوه بر تلاش برای برگزاری آخرین نشست کافه حزب الله، برای به تماشا نشستن فیلم «طلا و مس» می توان در تلاش چند روزه ام با کمک عرفان عزیز برای طراحی و اجرای صفحه «یادبود موج وبلاگی 14 خرداد 89» (ترجیحا با مرورگری استاندارد چون فایرفاکس یا کروم ببینید.) جستجو کرد؛ که البته بعدا یک روز را با کمک اسماعیل صرف استفاده از طرح فوق برای طراحی قالب «وبلاگ آرشیو مطالب موج وبلاگی 14 خرداد 89» کردیم. انشالله که مقبول حضرت روح الله باشد.

و در آخر، هر چند دیر نوشته ام و بسیاری قبلا دعوت شده اند؛ ولی محض خالی نبودن عریضه دعوت می کنم از برادران محمد آقای سالمی (دادابیس)، حامد آقای ه.، سلمان خان دکترین (و وبلاگ راه نیافتاده اش)، حسن آقای حلقه روح الله، علی جانِ کمیلی و میمِ حامیم، که در ادامه این موج، حتی شده پس از سالگرد عروج حضرت امام (ره) بنویسند.

دوم؛ صفحه ای ساخته ام به این مناسبت، که 180 عکسی که پیارسال درباره امام جمع کرده بودم را در اختیار عموم بگذارم؛ چون واقعا تکراری شدن تصاویر در پست های وبلاگ ها آزار دهنده بود. البته صفحه فوق بسیار سرسری و بدون توضیح درباره عکس ها ساخته شده است، که به وقتش هم قالب و توضیحات و عناوین آن را اصلاح خواهم کرد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

  • این یادداشت را به مناسبت روز سوم، برای سایت کانون اندیشه جوان نوشتم؛ یک روز فاصله در انتشارش در وبلاگ اولا به دلیل احترام چند ساعته به سایت کانون به عنوان محل اول انتشار بود، و شب هم اینترنتم به دلایل نامعلومی قطع شد که شرکت سرویس دهنده پاسخگو نبود.
  • مهم تر از همه؛ این مطلب را تقدیم می کنم به بابا، که مثل بسیاری از پدر و پسرهایی با اختلاف نسل، که پسر هایشان زیادی در خانه پدری مانده اند، و زیادی سر پُرشوری دارند، پُر از اختلاف نظر سیاسی و رفتاری هستیم؛ با این حال، دنیا هر جور که باشد عاشقش هستم؛ و بزرگترین افتخارم در زندگی حتی اگر (مثل همیشه نتوانم از قلبم حرف بزنم و) رو به رویش نگویم، داشتن اوست.
  • در این میان فراموش نکنیم، فاتح خرمشهر، شهید حاج احمد کاظمی، فرماندهان سپاه خرمشهر، شهید محمد موسوی و شهید محمد جهان آرا، و شهید هور، شهید هاشمی، که به ظاهر همرزمانش حرمت تشییع پیکرش را نگاه نداشتند.
  • آنچنان که می دانم بعضی خشنود خواهند بود که فشار هایشان موجب نگارش چنین مطلبی شده است؛ پاسخ های من به نظرات دو مطلب پیشین بیانگر این هست که بخشی از خشونت ماه های گذشته را به جا دانسته ام و از آن دفاع کرده ام و آنچه که در این متن می آید نه از فشارهای آنلاین و غیر آنلاین افراد بوده است.
  • قراردادن عکس های خونین، هر چند مقدسند، را میان چنین مطلبی نپسندیدم، تک عکس زیر برای خالی نبودن عریضه است؛ وگرنه حالش به خام خواندنش است، بی تصویر، بی تصور.

نوشت.

[caption id="attachment_421" align="aligncenter" width="400" caption="فتح خرمشهر، فتح خاک نیست؛ حتی از فتح ارزش های اسلامی هم بالاتر است؛ تجلی یکی حقیقت مکرر است، که دایم در عالم تکرار می شود."]khoramshahr[/caption]

این سالها انقدر از سوم خرداد گفته اند؛ انقدر دفاع از خرمشهر را هالیوودی کرده اند و انقدر دعوای سیاسی را از سقوط تا فتح و دلیل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر مخلوط واقعیت این حقیقت تاریخی کرده اند، که واقعا سخت است نوشتن از حقیقتی، که با زندگی بعضی از ما ممزوج شده است. سوم خرداد نه؛ خرمشهر، شاه رگ جنگ بود، و جنگ هنوز زندگی بسیاری از ما را تشکیل می دهد. برای بسیاری خاطره و نوستالوژی است؛ برای بسیاری دوران تاریک؛ برای بعضی ها هم شده است پدران و مادرانی که تابلوهای متحرک اند، اگر خودشان از این وضعیت تاثیر مستقیم نپذیرفته باشند. جنگ واقعیت های هسته های اولیه جامعه ما، خانواده را تغییر داد، پدرانی که اگر جانباز نشدند تا همیشه تابلوی متحرک و یادآور جنگ باشند، رفتارشان برای همیشه متفاوت شد. و زندگی هایی که ناگهان با یک انهدام از دست رفت، یا در میان گلوله باران بین صلوات رزمندگان بین پرستار و بسیجی شکل گرفت.
سوم خرداد، فتح دوباره خرمشهر، برایم فراتر از یک واقعه تاریخی، یک واقعیت/حقیقت پیوسته تاریخی است؛ آنچه که از ابعاد موقعیت زمانی خود خارج می شود و دایم دربرابرم تکرار می شود؛ بگذار گذرا، بی حاشیه و توصیف اضافه لحظاتی از این مواجهات را روایت کنم:

پیش از آهنگ «ممد نبودی ...»، حتی پیش از آنکه من به درستی بفهمم جنگ چیست؛ در حالی که شب های شام غریبان در جمع کودکان دسته مسجد امام صادق شمع دست می گرفتیم، پیشاپیش دسته ی عزاداری راه می افتادیم از این خانه شهید به آن خانه شهید. کودکی من، یک جوان متولد اواخر دهه شصت، اینگونه شکل گرفت؛ حقیقتی هست: مردمانی جان داده اند / می دهند برای حق، آنها نه در قاب تلویزیون، که خانه شان نه ته کوچه، که خانه روبرویی است.
پیش از آهنگ «ممد نبودی ...»، حتی پیش از آنکه من به درستی بفهمم جنگ چیست؛ سوم خرداد با عکس های بابا روی پُل های شناور، در حالی که در حال خدمت در یگان مهندسی بوده است، یا در جمع سه نفری روبروی مسجد جامع شکل گرفت؛ جمع سه نفره متشکل از بابا، بابای مهدیار که یک ترکش در سرش داشت، و بابای علی که موجی بود، در واقع خیلی موجی بود. بعدها این کلکسیون با نتایج آزمایش های پوست و ریه پدر تکمیل شد؛ جنگ از زمان «مجنون» عهد کرده بود که با پیمان شیمیایی تا آخرش را با خانواده ما بماند.
و پیش از آهنگ «ممد نبودی ...»، حتی پیش از آنکه من به درستی بفهمم جنگ چیست؛ سوم خرداد ...
***
تاریخ نه تنها تکرار می شود، که گاهی کِش می آید؛ سقوط هم تکرار می شود؛ سی و پنج روز هم کِش می آید. نمی دانم روز چندم می توانی حسابش کنی، همان زمان که اصلاحات می تاخت؛ همه ما، دانش آموزان به اصطلاح استعدادهای درخشان مملکت (اگر عبارت درستی باشد)، در راهنمایی علامه حلی، در حالی که هنوز ذهنی شکل گرفته نداشتیم، و حالا نیز تصاویری محو در ذهن مان مانده است را جمع کردند در تالار دانشگاه، آقایی برای مان سخنرانی کرد، و تا توانست برای نوجوانانی که به سختی بزرگ سال ترین شان به 14 سال می رسید تکرار می کرد که ادامه جنگ بعد از خرمشهر اشتباه بود؛ کاری به راستی این گزار ندارمو نمی دانم روز چندم از آن سی و پنج روز بود که کِش آمده بود، ولی یکی آمده بود وسط شهر داشت دِل بچه ها را خالی می کرد؛ دِل خیلی ها خالی شد، خیلی ها تابلوی متحرک نداشتند که هر روز تاریخ براشان تکرار شود. شهر به سقوط می رفت.
همان روزها، در همان مدرسه، دسته ای از بچه ها سر به سر معلم ریاضیات نخبه مان می گذاشتند، سر به سر وِی که نه، به قولی به اعتقادات آن روزش معترض می شدند؛ جوان درویش مسلکی بود؛ اهل عرفان بود، زلف و ریش صوفیانه داشت، در کیف حجیمش همیشه یک چفیه بود، و تصویر آقا هم خورده بود روی بخش داخلی درِ کیف، شریف می خواند؛ من بی صداقتی ندیدم از او؛ نا گهان رَگ گردنش، وسط درس نخواندن های ما زد بیرون؛ (نقل به مضمون) که «شما وسط جنگ نبوده اید و گرنه انقدر بی خیال نمی شدید، ما زیر بمباران درس خواندیم، حالی مان بود کجاییم، برای چه درس می خوانیم، باید درس می خواندیم؛ شما عین خیال تان نیست. همین الآن فکر می کنید خبری نیست، همین الآن که راحت نشسته اید سر کلاس هر روز دو تا از بچه های اطلاعات سر مرز کشته می شوند که اینجا برای شما اتفاقی نیافتد ...»
ضرب آهنگ این جمله «هر روز دو تا از بچه های اطلاعات سر مرز کشته می شوند که اینجا برای شما اتفاقی نیافتد ...»؛ در گوش من ماند؛ هر چند آن جوان معلم ما، چند وقت بعد از دوره اصلاحات، بورسی گرفت، رفت آمریکا، کم کم موهایش کوتاه شد، حرف های عجیب زد، این یک سال لباس سبز پوشید و به همه آن بسیجی ها و اطلاعاتی هایی که یک زمانی رگ گردنش برای شان می زد بیرون هر چه خواست گفت؛ دست آخر یک عکس هم در واشنگتن با کاخ سفید گرفت که جزو رزومه انقلابی اش بماند؛ این آخری ها هم فکر کنم فقط وجود خدا را انکار نکرده است؛ ولی دستش درد نکند، هنوز ضرب آهنگ «هر روز دو تا از بچه های اطلاعات سر مرز کشته می شوند که اینجا برای شما اتفاقی نیافتد ...» در گوش من مانده؛ و هزار بار تغییر او در این حقیقت خللی ایجاد نمی کند.
***
همان سال ها که ما گِل بودیم و داشتند ورزمان می دادند که آن طور که می خواهند درمان بیاورند، همان سال های تاثیرات نرم، سال ها گفتمان، شرکت نفت، ما دانش آموزان (به اصطلاح) نُخبه دبیرستان علامه حلی را مهمان کرد؛ هدف این بود که چند نفر از این «نخبگان» در هنگام انتخاب رشته جذب سیستم نفتی کشور شوند؛ منطقی بود. ما را فرستادند جنوب، هر روز کلی بازدید از سَد هایی که سرداران سازندگی کشور ساخته بودند؛ پالایشگاه ها، چاه های نفت، مشعل های برافراخته، دیدار از مناطق جنگی هم بود، دقیقا نیمی از سفر بود، ولی نه هدف ما از سفر بود نه هدف شرکت نفت از مهمان کردن ما. ما هر روز باید به کشورمان افتخار می کردیم، به سرداران سازندگی، به صنعت نفت، به سد های سیمانی و خاکی ... ما هر روز افتخار می کردیم.
ولی من تا سال ها یادم ماند، یک بار که سعی کردم مثل مردم خرمشهر مزه آبی که از لوله ها بیرون می آید را بچشم بر من چه گذشت؛ تا سال ها یاد من ماند ما آنجا هر روز آب معدنی می خوردیم، و به قیافه مردمانی که یک کوچه بی گرد و خاک نداشتند، نمی خورد شرکت نفت هر روز برای شان آب معدنی بفرستد؛ و من فکر می کردم داریم به آخرهای سی و پنج روزِ کِش آمده می رسیم ...
سال ها گذشت، تا 87، این بار برای راهیان نور برگشتم؛ باز هم نمی شد از آب شهر خورد؛ و واقعیت/حقیقت سوم خرداد هر دوبار برای من تکرار می شد؛ کسی برای آب نجگید، اما ...
***
25 خرداد 88، فکر کنم دیگر آخرش بود، صبح روز 35 اُمی بود که اندازه یک سال بر ما گذشت؛ افتاده بودند به جان حوزه بسیج داشتند از دیوارهایش بالا می رفتند؛ برایم مهم نیست چه گذشت در این یک روز کِش آمده به اندازه ی یک سال که به خیلی ها ظلم شد، خیلی ها ظلم کردند، از دو طرف، اما آن روز داشتند از حوزه بسیج بالا می رفتند، از حصار های یک منطقه نظامی که آزادی و امنیت شان را وامدارش بودند؛ واقعیت/حقیقت سوم خرداد، همزمان که با تلفن اخبار حوزه می رسید مدام در برابرم تکرار می شد؛ می گویند 5-7 در برابر حوزه کشته شدند با حق تیر؛ و ایثارگر ترین بسیجی این سال برای من شد همان جوانی که بالای حوزه ایستاده بود؛ نمی خواست بزند ولی می خواستند بیایند تو؛ تو پُر از اسلحه، ... اگر آن ده ها اسلحه خارج می شد؟ اگر جنگ داخلی شروع می شد؟ ... آن بسیجی شد ایثار گرترین بسیجی این سال برای من؛ از آبرویش گذشت، از امنیت اش؛ تصویرش به عنوان جانی پخش شد، و او همه این ها را از اول می دانست، کم ترین کار این بود سلاح را زمین بگذارد و از خانه کناری بگریزد، بعدش سلاح های اتوماتیک در تعداد زیاد خارج می شد و اولین کشتار عمومی، بعد پاسخ متقابل، بعد پاسخ دیگری و ...، چیزی از ایرانی نمی ماند که بابای من امروز شب ها وقتی برایش سلفه می کند انگار تمام وجودش خراشیده می شود.
من به آن بسیجی بدهکارم؛ نگذاشت آنچه بابای من ریه اش را برایش داد، همه آن شهیدهایی که شام غریبان می رفتیم دم خانه شان برایش پَرپَر شدند، هر روز دو نفر از بچه های اطلاعات برایش لب مرز شهید می شوند، و مردم خرمشهر بعد سی سال هنوز بی آبی را تحمل می کردند و نمی خروشیدند، به دست نامَرد ها قربانی شود.
روز آخر، اندازه یک سال طول کشید ولی این بار شهر سقوط نکرد!

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

  • این مطلب چندین بار خوانده و خود سانسوری و اصلاح شده است، و ممکن است به هر دلیلی هر لحظه حذف شود؛ احتمالا خلا هایی در روایت به دلیل این حذفیات است.
  • آنچه که در ذیل می خوانید در باره ی انصار حزب الله در سال 88 است، نه سابقه این گروه، که تغییرات مداوم و ورود و خروج و تغییر ماهیت های بسیاری داشته است. بخش قابل توجهی از اعضا و سمپات های این گروه که در اواخر دهه شصت جرقه تشکیل آن زده شده است، و در اوئل و اواسط دهه هفتاد لطف بزرگی به جریان اصولگرا کرده است؛ خصوصا پس از وقایع اواخر دهه هفتاد و اشتباهات بخشی از گروه جذب دیگر گروه های جریان اصولگرا شده اند؛ ضمن اینکه نقدهای فعلی، نافی منافع این گروه از ابتدا تا حال نیست، و تنها ذکر بخشی از مسیر انحراف بخشی از این جریان، به عنوان یک جریان سیاسی-اجتماعی با پیچیدگی های خاص خود است.
  • این نوشته درباره شخص آقای مهندس مشایی نیست؛ بلکه ارتباط شناسی جریاناتی با یکدیگر است؛ که ضمن تاکید بر ارادت نگارنده به سلامت منطقی، اخلاقی و اقتصادی شخصیِ شخص مهندس مشایی، تاکید می کند؛ موضوع مطرح نه فساد یا سلامت شخص ایشان، بلکه تفکر و محل حضور ایشان در طیف اصولگرا است؛ که خصوصا با اظهارات ساطع شده از ایشان، خصوصا با ارتباط شناسی نوشته در این مقاله، ارتباط ایشان با جریاناتی مشخص با ادعاهایی مشخص جای سوال است.

نوشت.

انقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را ار جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که هنگام صلح ، به انقلابی گری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر ، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد.
انقلابی آن نیست که با بی انصافی و زرنگی ، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرف های او نیامده اند وادار کند که ساعت ها به حرف های او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی ، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی ، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند ؛ بخواهد انقلابی گری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.
شهید دکتر مصطفی چمران – خرداد ۱۳۵۸
منبع : کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود – نوشته شهید دکتر مصطفی چمران
صفحه 183 و 184
با تشکر از فکرت برای یادآوری.

chamranانقلابی آن نیست که تفنگ بر دوش بکشد و لباس فدایی بپوشد و هنگام صلح دست به جنگ زند و با شعارات تند خود را ار جرگه ملت خارج کند و با شعارات و تبلیغات و زور بخواهد عقاید خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که هنگام صلح ، به انقلابی گری تظاهر نکند، ولی هنگام خطر ، در پیشاپیش صفوف ملت با دشمن بجنگد.
انقلابی آن نیست که با بی انصافی و زرنگی ، حق دیگران را بگیرد، و مردمی را که برای خاطر و شنیدن حرف های او نیامده اند وادار کند که ساعت ها به حرف های او گوش فرا دهند و کسانی را که ملت خواهان استماع سخنانشان هستند از سخن گفتن باز دارد.
انقلابی آن نیست که غرور و خودخواهی ، بر او غلبه کند و حرف کسی را نشنود، انقلابی آنست که در کمال تواضع و فروتنی ، هر حرف حقی را بپذیرد.
انقلابی آن نیست که با شعارات تند ؛ بخواهد انقلابی گری خود را بر دیگران تحمیل کند.
انقلابی آنست که احتیاج به تصدیق کسی ندارد.

شهید دکتر مصطفی چمران – خرداد ۱۳۵۸
منبع : کتاب خدا بود و دیگر هیچ نبود
صفحه 183 و 184

با تشکر از فکرت برای یادآوری.

در پست پیشین آنچه در تشییع جنازه گذشت را تشریح کردم؛ این پست می خواهم کمی موضوع را فراتر از روایت باز کنم.
در روایتی که دیروز گفتم، چند نکته وجود دارد که لازم است رمز گشایی شود؛ یکی قضیه ظهور گرایش دسته ای از حزب الله به مشایی است که موجب استفاده از ابزار قهریه انصار علیه منتقدان مشایی و احمدی نژاد می شود؛ که ابتدا به آن خواهم پرداخت و بعد بحث درباره نکات مطرح شده در سخنرانی حاج حسین الله کرم در برابر معراج الشهدا است.

حاج حسین و اسفندیار!

rahim (1)karam (1)

بحث جریان شناسی گروه های اصولگرا و حزب الله ایرانی بحث مفصلی است، خصوصا که همگی از یک منشا شروع می شوند و آرام آرام گرایش های مختلف را می سازند؛ و حتی تا اواخر دهه شصت و اواسط هفتاد هم گرایش می مانند؛ آنچنان که در نامه اعتراضی فرماندهان سپاه به خاتمی امضای قالی باف (که امروز بخشی از حزب الله به وی متعرض می شوند) را می بینید، هر چند که اختلاف این بخش از حزب الله با قالی باف دقیقا به همان دوران باز می گردد.

اما ارتباط جریان الله کرم با تیم مشایی چه ارتباطی دارد؟ این قضیه را هم در گذشته و در مناسبات امروز می توان پیگیری کرد.
اسفندیار رحیم مشایی اهل رامسر است و در اطلاعات سپاه رامسر فعال بوده است؛ از همین سو است که رفاقت محکمی با سردار ن. (که بنده ارادت خاص به ایشان دارم) دارد؛ و همین سردار ن. است که ابتدا وی را با خود به غرب برده و مسئولیت معاون اطلاعات واحد کومله اطلاعات سپاه مستقر در قرارگاه حمزه سیدالشهداء را به وی می دهد؛ که پس از ورود به وزارت اطلاعات از سپاه پاسداران وی را با خود به واجا می برد و موجب مسئولیت گرفتن وی در مناسب مرتبط با قومیت ها و خصوصا اکراد می شود. از طرف دیگر در همین ایام حسین الله کرم، دوست شفیق سردار ن.، مسئول اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا است، و اطلاعات قرارگاه های اربعه سپاه زیر نظر وی است؛ من جمله اینکه در همین ایام، حاج سعید قاسمی مسئول اطلاعات لشکر 27 است.
در واقع سپاهی ها به دو دسته تقسیم می شوند، کسانی که غالب زمان جهادشان را در کردستان گذرانده اند، و کسانی که غالب جهادشان را در جنوب؛ البته در این بین نیروهای احمد متوسلیان در دو جبهه تجربه نبرد دارند، که من از نظر رفتاری جزو نیروهای جبهه جنوب حساب شان می کنم؛ خاصیت نیروهای غرب این است که اکثریت سابقه امنیتی دارند و نوع نبردشان هم چریکی و امنیتی است، از همین جهت است که به جز فرماندهان اصلی سپاه، این نیروها جزو اصلی ترین نیروهایی بودند که در دوران صلح وارد فضای سیاسی شدند؛ و حتی به حدی این تمایل شدید بود که در حالی که فرماندهان سیاسی در حد اظهار نظر های کلی وارد می شدند ایشان عملا وارد عمل شده و تشکیل انصار حزب الله یکی از حاصل های این تمایل است.
محور های اصلی این تیم مبارز در غرب را، نظری (فرمانده نیروی انتظامی تهران پیش از طلایی، فرمانده تهرانِ قالی باف)، لطفیان، ا.م.، سردار ن.، سردار ذ، الله کرم و ... بودند، که مشایی بواسطه ورود به اطلاعات سپاه و نبردهای غرب و سپس مسئولیت در اطلاعات و حوزه اکراد با آن ها ارتباط پیدا می کند. حتی ارتباط احمدی نژاد با این تیم را در ارتباطش با مجاهدین غرب می توان تحلیل کرد، هر چند که آشنایی وی با مشایی از فرمانداری خوی و شورای تامین استان است. همین جمع هستن در اواخر دهه شصت با پایان جنگ پایه تشکیل هیئت رزمندگان اسلام را می ریزند و سپس انصار حزب الله را تشکیل می دهند؛ هر چند که اواخر دهه هفتاد انصار از هم می پاشد و نام به انحصار تنها یک شعبه از انشعبات آن در می آید و نیروهای متعدد انصار هر کدام پایه گذار جزوی از تاثیر گذارترین بخش ها و تشکل های جریان اصولگرا می شوند.

اتفاق دوم درباره نسل جدید حزب الله واقع می شود؛ انصار حزب الله پس از فروپاشی به چند دسته تقسیم می شود، شاخه های اصلی آن به محورهای حجت الاسلام محتشم، الله کرم و ده نمکی شکل می گیرند. محتشم جریده یالثارات و اعتراض های مداوم خیابانی را پیگیری می کند، و جلساتی را در دفترش در چهارشنبه ها به طور منظم برگزار می کند؛ الله کرم جمیعت نوسازی معنوی حزب الله را شکل می دهد و جلسات هفتگی مسجد ارگ مدیریت می کند و به کادر سازی می پردازد؛ و ده نمکی نیز به کار رسانه ای و نشریاتی چون شلمچه روی می آورد؛ هر چند که در قضایای 78 تقریبا هماهنگ با الله کرم عمل می کند.
الله کرم پس از گرفتن مسئولیت دولتی، وابسته نظامی ایران در بالکان و کرواسی به زاگرب می رود؛ و به همین دلیل مسئولیت جلسات ارگ را به نیروهای زیر مجموعه اش واگذار می کند، و برای چند سال به کرواسی می رود؛ هر چند که در این ایام در عین دریافت حقوق از دولت زمان زیادی را در ایران و پرداختن به سازماندهی حزبی خود سپری می کند؛ و در حالی در حال فعالیت سیاسی و حمایت از کاندیدایی است که مسئولیتی نظامی دارد.
از چهار نفری که مسئولیت جلسات به عهده آنها گذاشته می شوند، می شود از فرج مرادی، حکیم ثوری و اسکندری نام برد؛ فرج مرادی پس از انتخابات 84 و تفکیک شدن اصولگرایان به سمت قالی باف متمایل می شود؛ در حالی که حکیم ثوری که در غرب از نیروهای احمد متوسلیان بوده است در 88 مسئولیت یکی از سه ستاد اصلی احمدی نژاد را به عهده می گیرد (که یکی از این ستادهای ثلاثه نیز در دست هاشمی ثمره بود).
از دیگر نیروهای مستقیم الله کرم می توان از حسین نوبختی نام بُرد که من چندی با وی کار کرده ام؛ وی درواقع سرپل اتصال نیروهای دیگر الله کرم چون علی بدری (از مسئولان انصار کرج) و غیره (که ترجیح می دهم نام نبرم) به مشایی است؛ هر چند که خود الله کرم نیز از حامیان مشایی است، وی نه تنها در مصاحبه با نشریات تحت سردبیری حسین نوبختی بر این مسئله صحه می گذارد، حتی در جلسات اختصاصی با مریدان و دوستان نیز بر این مسئله تاکید می کند که باید از مشایی حمایت کرد.
اوج شهرت حسین نوبختی از پایگاه نوسازی (متاثر از نام تشکل نوسازی معنویِ الله کرم) و مطلبی است که درباره حسن مصطفوی فرزند آسید احمدآقای خمینی نوشت؛ پس از آن مطلب حسین بازداشت می شود؛ پس از تعطیلی نوسازی، حسین پایگاه نظام آباد و نوآوری را شکل داد و همزمان در دفتر خود سری جدید نشریه همت را نیز منتشر کرد. حسین زمانی از من خواست در نشریه همت کمکش کنم، ضمن اینکه سردبیر پایگاه نوآوری شوم؛ پایگاه نوآوری یک پایگاه تفریحی بود که بسیاری از منتقدین حسین آن را اروتیک می دانستند که تا حدی درست بود، هدف حسین این بود در لایه یک سایت زرد بخشی از جوانان که این نوع محتوا را می پسندیدند به سمت احمدی نژاد جذب کنیم، هرچند آن هنگام انقدر بحث از مشایی نبود؛ ولی بعد ها علنی شد که هزینه های فعالیت حسین را مشایی تامین می کند. در هنگام شروع نشریه همت که یک بار دیگر به بازداشت وی و توقیف نشریه منجر شد. نشریه همت در ابتدا در اختیار تیم انصار مشهد، و تحت سردبیری «محسن داوود آبادی فراهانی» بود که پایگاه انصار نیوز را نیز مدیریت می کرد و از سمپات های آیت الله مصباح نیز بود؛ آنها از رویکرد ضعیف رسانه ای حسین و خصوصا منجر شدن به توقیف نشریه ناراضی بودند، و خصوصا که الله کرم در زاگرب به سر می برد و مدیر مسئول کس دیگری بود این اتفاق را توطئه می دانستند و تصور می کردند پس از بازگشت الله کرم حسین تنبیه خواهد شد؛ در حالی که مشاهده کردیم با بازگشت الله کرم آهسته آهسته سایت انصار نیوز بود که به تعطیلی گرایید؛ و الله کرم نیز مصاحبه ای در حمایت از احمدی نژاد و مشایی با نشریه همت انجام داد.

آنچنان که گفتم تیم احمدی نژاد و انصار حزب الله به واسطه جهاد غرب یک آشنایی قدیمی دارند، هر چند که بخشی از این نیرو های مجاهد همچون فتاح، وزیر سابق نیرو، از نزدیکان قالی باف و تیم سنتی اصولگرایان هستند؛ و از سویی دیگر بخشی از نسل جدید انصار حزب الله رسما زیر پرچم مشایی فعالیت می کند.
اما یک سوال عجیب وجود دارد، سال ها انصار حزب الله خود را به عنوان یک گروه متعهد به ولایت فقیه و ضد اسرائیلی مطرح می کرده است؛ چگونه می تواند وارد همچین اتحاد استراتژیک و پیوسته ای با مشایی شود؟

چرایی اتصال انصارحزب الله به تیم مشایی؟

[caption id="attachment_385" align="alignleft" width="181" caption="سلطان پور هرچند از نیروی های موثر و متعهد وزارت نفت است، اما به عنوان سهم خواهی انصار موفق به کسب وزارت نفت نشد."]سلطان پور هرچند از نیروی های موثر و متعهد وزارت نفت است، اما به عنوان سهم خواهی انصار موفق به کسب وزارت نفت نشد.[/caption]

بگذارید به یک خاطره نزدیک برگردیم، نزدیکان انصار حزب الله پس از پیروزی احمدی نژاد خصوصا با همکاری هیئت رزمندگان اسلام و انصار حزب الله به یاد دارند که انصار به سمت سهم خواهی رفت؛ هر چند که نیروهای انصار با توانایی های علمی اکثرا کم و بسیاری نیز با صغر سن در ابعدا وزرات نبودند و اکثر آنها یا پُست های میانی دریافت کردند یا به موقعیت بستن قراردادهایی پُر سود با سازمان های دولتی رسیدند؛ اما انصارحزب الله، خصوصا شاخه زیر نظر محتشم به شدت برای دریافت وزارتخانه فشار می آورد که بالاخص فشار آنها درباره نصب یکی از نیروهایش بر مسند وزارت نفت (سلطان پور) مشهور است، که مقاومت احمدی نژاد و بن بست این قضیه منجر به اختلاف و زاویه گرفتن محتشم و نشریه یالثارات از احمدی نژاد شد؛ هرچند که جریان دفن شهدای گمنام در وزارت نفت و برگزاری آن توسط توسط همین تیم، نمی تواند نشان از قدرت گرفت دوستان در وزارت نفت داشته باشد.
در حالی که چندین نفر از نیروهای الله کرم که در شورای شهری و شهرداری همراه احمدی نژاد بودند به پست های میانی در دولت رسیدند؛ و خود او نیز به یک پست با اهمیت نظامی در دولت رسید و چندین سال را در اروپا به سر بُرد.این روایت نشان می دهد که حتی اگر سال های پیشین انصار حزب الله فی سبیل الله و در راه ولایت حرکت می کرده است (که من در آن شک دارم و ذکر خواهم کرد) در سال های اخیر آلوده به سهم خواهی سیاسی و حزبی شده است.

این واقعیت را از چند نگاه می توان روایت کرد:
  • نیروهای احمدی نژاد با نزدیکی به پایان دوره دوم احمدی نژاد، و خصوصا تجربه حضور و ارتباط با دولت همچنان می خواهند وضعیف فعلی را حفظ کنند؛ از سویی با برخورد هایی که در پنج سال اخیر با قالی باف کرده اند امکان ائتلاف با وی را ندارند. از سویی تیم لنکرانی-صفارهرندی نیز آنها را نمی پذیرند و آنها نیز ریسک قمار بر سر آنها را نمی پذیرند؛ زیرا این تحلیل را دارند که در صورت شرکت مشایی در انتخابات، احمدی نژاد با حمایت از وی 10 میلیون از رای 16 میلیونی اصلی خود را به او خواهد داد؛ و در عین حال مشایی پتانسیل جذب جمعیت زیادی از رای دهندگان خواستگاری و حتی سبز را دارد که با این اوصاف احتمالا پیروزی وی با رای 15-16 میلیونی بالا است (البته این تحلیل آنهاست.)؛ زین جهت آن ها ترجیح می دهند روی کسی ریسک کنند که احتمال پیروزی وی و در دولت ماندن خودشان محتمل تر باشد. زین جهت است که با نزدیکی اولی به مشایی امکان ائتلاف با امثال صفار هرندی را نیز از دست داده اند.
  • من به این که انصار حزب الله پیش از این نیز فی سبیل الله کار کرده باشد، خوش بین نیستم؛ واقعیت اینجاست با رفتار هایی که از ایشان خصوصا در نادیده گرفتن بسیاری از مسائل جناح راست دیده ام، خصوصا در زمانی که آنها یک نیروی پذیرفته شده در جناح راست محسوب می شدند، در واقع اهرم فشار جناح راست سنتی بر علیه اصلاح طلبان بودند که بعد ها با پیدا کردن توانایی رسیدن به قدر بر علیه شاخه سنتی جناح راست نیز طغیان کردند و پدران خود را پشت سر گذاشتند.
  • و اما در باره ولایی بودن، عملکرد انصار حزب الله هم در جریانات 78 هم در وقایع اخیر که منجر به عکس العمل امام خامنه ای شد، نشان می دهد هیچ کدام از اقدامات آنها در راستای منویات ولی فقیه نبوده است. این موضوع رفتار های انحرافی انصار حزب الله خصوصا در وقایع اخیر را در چند روز آینده ذیل عنوان «عبرانی و زمینی شدن حزب الله ایران» به صورت مبسوط توضیح خواهم داد. ولی فی الواقع من سابقه ای از تایید رفتار های انصار حزب الله توسط امام خامنه ای ندارم. از سویی می بینم بیت رهبری در برابر نیروی های این گروه، همچون منصور ارضی مداح و منبری مسجد ارگ (مسجد سنتی شاخه الله کرم، که الله کرم در سخنرانی اخیر خود از او با نام استاد نام می برد)، موضع می گیرد و حتی دو سال وی را از حضور در مراسم های بیت محروم می کند.

اما کوتاه درباره سخنرانی اخیر الله کرم

[می خواستم همچون حاج حسین الله کرم، منطق خود و اطرافیانش را به ایشان نمایش دهم، از توکاتور گرفته، تا چهار سال حضور در اروپا و بعد درباره ی اینکه با چه کسی از تبعید به اروپا صحبت کنیم حرف بزنم؛ ولی دیدم این همه مطلب تحلیل تباه می شود و دوستان بحث را منحرف خواهند کرد. از این قضیه گذر می کنم، همه می دانیم سخنرانی ایشان تا چه حد غیر منطقی و بر اساس حدس، گمان و حتی تهمت بود. من ترجیح می دهم از این زاویه وارد بحث نشوم.]

و در آخر:

در آخر فکر می کنم بیست سال حضور انصار حزب الله، و خصوصا هزینه هایی که در سال 88 به نظام تحمیل کرد و همچنین سود هایی که رسانده است؛ موضوع خوبی برای تحلیل و اصلاح است، که شخصا چند مطلب برای آن در نظر دارم که عناوینی چون «عبرانی و زمینی شدن حزب الله ایران»، «سلبریتی های حزب الله» (درباره رشد و تثبیت مداحی گری، و تقابل هیئت با مسجد و بسیج) و ... را از الآن برای آنها در نظر گرفته ام که یا در این جا منتشر خواهم کرد، یا یک وبلاگ اختصاصی برای این موضوع خواهم ساخت تا با کمک دیگران یک مجموعه کامل درباره این گروه هرج و مرج طلب منتشر کنیم تا بهانه ای باشد برای بازسازی ساختار شبکه حزب الله ایران.

  • محمدمسیح یاراحمدی

دیدن فیلم «طهران، تهران» ماجرا داشت؛ جلسه چهارشنبه عصر کافه حزب الله به دلایلی منتفی شد، و برای اینکه حرارت شروع دوباره نخوابد، تصمیم گرفتم یک جلسه فیلم بینی ترتیب دهم، که البته به دلیل عجله ای شدن این قرار، برعکس قرارهایی که مهدی برای سینما تنظیم می کرد کم جمعیت تر بود؛ علی دیر خبر شد، محمدصالح نرسید، و به همان دلایلی که برنامه اصلی بهم خورد، بسیاری از بچه ها مسافرت یا سر کاری بودند، بالاخره با سید مجتبی، سید سجاد، الیاس و همسرش، زهرا خانم، برای دیدن سانس 6 و نیم فیلم در سینمای دوست داشتنی ام*، سینما پردیس ملت، هم قرار شدیم؛ البته من چند دقیقه ای دیر رسیدن که مجبور شدم قضایا خراب شدن خانه آقا حبیب را از سید مجتبی بشنوم.

فیلم «طهران، تهران» که قرار بر سه اپیزودی** بودنش، بوده است، به سفارش «شهرداری تهران» ساخته شده است، موضوعی که من در ابتدا، خصوصا از آن جهت که تیتراژ را ندیدم متوجه نشدم اما در حین پخش دایم با خودم سعی در تبلیغ «تهران نو قالی بافی» داشتم. اما در نگاه من این سفارش «شهرداری تهران» بودن، بیش از آنکه در رپرتاژ آگهی بودن فیلم اهمیت داشته باشد، در تاثیر روانی-اجتماعی فیلم است؛ فیلم اگر تنها ساخته مهرجویی و کرم پور بود، نقدهای من بر فیلم در نهایت انتقاد فردی از یک طبقه فرهنگی متفاوت بر فیلمی با بی عدالتی تصویری اما منصفانه در قضاوت، می بود؛ اما حال در باره فیلمی گفتگو می کنیم که توسط شهرداری مدعی برآمده از طبقه فرهنگی همسان من سفارش داده شده است؛ این موضوع است که من را وادار به نوشتن می کند؛ و در آخر نتیجه گیری ام بیش از آنکه در قضاوت درباره فیلم ساز باشد درباره سفارش دهنده خواهد بود.

شهر جدید، شهر قابل ستایش، شهر قالی باف

اگر از نگاه سفارش دهنده نگاه کنیم، فیلم خصوصا در اپیزود اول، «طهران ..روزهای آشنایی»، یعنی اپیزود مهرجویی، خواسته اسپانسر، یعنی تبلیغ دستاوردهای 5 ساله شهرداری را به خوبی نشان داده است؛ من که در ابتدای نمایش از سفارش شهرداری با خبر نبودم، دایم در جابجایی تصاویر از نوستالوژی ها به تصاویر تهران نو، با بخشی از شهر مواجه می شدم که ساخته شهرداری جدید است، و چه خوب کارگردان این ساخته ها را ستایش می کند، و به طور ظریفی حتی از نام بردن نام معمارها نمی گذرد، برج میلاد، اتوبان ها، پردیس سینمایی، تونل ها و حتی بخش های نوستالوژیک شهر که توسط شهرداری جدید باز سازی شده است. البته فارغ از موضوع فیلم، از نگاه شهری می بایست بپذیریم، حتی اگر فیلم سفارشی نبود، کارگردان گریزی از نمایش این موقعیت ها نداشت، آنچنان که شهر تهران، برای سال ها مابین مدیریت کرباسچی و قالی باف به جای ساخت های جدید مدام در گیر روزمرگی های شهرداری، اصلاحات همیشگی و ... بوده است، و در این بین هیچ شهرداری با نگاه بلند مدت به اصلاح و جراحی عمیق شهر نپرداخته است؛ و سازه های شهردار شاخص پیشین نیز امروز یا آنچنان عادی شده اند، یا تخریب گشته اند یا به سیاق معماری سریع و توسعه محور و بی هنر کارگزاران نازیبا هستند که شایسته نمایش در فیلمی حتی غیر سفارشی برای نمایش «تهران» در برابر «طهران» نیستند.
هر چند که این خواسته حداقلی اسپانسر مورد نقد و مناقشه است؛ آیا شهرداری تهران، خصوصای سازمان فرهنگی هنری، تنها متولی تبلیغ بخشی از شهر است که همه می دانند ساخته چه کسی است و  از این جهت نیز شهردار را می ستایند؛ یا متولی تبلیغ تغییرات و رفتارهایی است که موجب ارتقای شهر و روان شهری می شود، در حالی که از بازوی اجرایی و مکانیکی شهرداری خارج است؟ اگر وجه دوم را بپذیریم، فیلم می توان گفت اگر این قصد را نیز داشته باشد شکست خورده است؛ بهترین قسمتی که اپیزود سفارشی مهرجویی به آن می پردازد بخشی است که آقا حبیب به این نتیجه می رسد که انسان زمان حال باشد و از زندگی لذت ببرد؛ ولی آیا این بیش از یک فیلم هندی و تصویر کردن یک تخیلی کم احتمال است؟ آیا تمام مستضعفین شهر این موقعیت را خواهند داشت که ناگاه با عده ای پولدار خیر در یک راه قرار بگیرند و خیرین مرفه زندگی آنها را از نظر اقتصادی متحول کنند؟ آیا اگر آقا حبیب پس از سفر شهری شادی که داشته است بی کمک مالی دایی بابا و گروه سالمندان به خانه بر می گشت باز دچار همان افسردگی و استیصال سابق از خرابی خانه نمی شد؟ آیا این آموزش و القای یک روش نو در زندگی است یا تنها تصویر یک تخیل؟ همین تقابل است که بیننده را مطمئن می کند، فیلم فراتر از تبلیغ عمرانی شهرداری ارتباط بیشتری به وظایف و خواسته های اسپانسر ندارد.

بی عدالتی تصویری؛ انصاف در قضاوت

آیا تنها متهم مهرجویی و کرم پور اند؟
اما فیلم از یک نقص عمده رنج می برد؛ در واقع امیدوارم این موضوع نقص باشد نه قصد. بی عدالتی تصویری، یا همان انحصار رسانه ای طبقه متوسط و بالا در فیلم موج می زند؛ در اپیزود اول و دوم بازیگران اصلی نمایشگر طبقه مرفه و در عین حال طبقه اجتماعی سکولار هستند.
در اپیزود اول، «طهران... روزهای آشنایی»، گروه سالمندان پانسیون که در حال گردش شهر هستند همگی نوستالژی طبقه سکولار-مرفه گذشته تهران هستند، خاطرات زیادی از پاریس، موسیقی و مناطق گردشگری اختصاصی طبقه مرفه دارند؛ فضای غیر گردشی در رستوران گران قیمت و مناطق بالای شهر می گذرد؛ تنها گریز به مذهب (و نه حتی طبقه اجتماعی مذهبی، یا طبقه اقتصادی مستعضفین) زیارت سالمندانی است که بانوانش شُل حجاب و آرایش کردگانی هستند که هنگام زیارت چادر سر می کنند و یاد آور چادر سرکردن بازیگران فیلم های قبل انقلاب می شوند. غرب زدگی، از لباس، صحنه های مورد توجه در کاخ موزه آبگینه، غذایی که در رستوران و پانسیون می خورند، تا نوستالوژی های ایشان موج می زند؛ این غرب زدگی را حتی از وجه ضد مذهبی اش نمی گویم؛ دقیقا در مقابل ایرانی گری در حال گفتگو هستیم. و البته شانس می آوریم که مهرجویی با این نگاه یک طرفه تنها در نمایش بی عدالتی می کند؛ و به قضاوت نمی نشیند.

[caption id="attachment_316" align="alignleft" width="300" caption="و در رستوران غذاهای دریایی، شاه میگو و بعضی غذاهایی که به عمرم ندیده ام."]و در رستوران غذاهای دریایی، شاه میگو و بعضی غذاهایی که به عمرم ندیده ام.[/caption]
اما از ابتدا تا انتهای فیلم نمایی از مناطق فقیر شهر دیده نمی شود، و مستضعف ترین فرد فیلم نیز، آقا حبیب است که پرستاری در بیمارستان است و خانه وسیع اش به دلیل فرسودگی خراب شده است، و حتی او و خانواده اش نیز متعلق به طبقه فرهنگی سکولار هستند؛ که در هراس ام که این سانسور مناطق مستضعف برای نمایش یک شهر بی نقص، به توصیه اسپانسر بوده باشد؛ هر چند که از سابقه ذهنی که مهرجویی دارم او خود نیز تصور شفافی از قشر فقیر ندارد، و در بهترین حالت ترجیح می دهد تصور تخیلی و بهینه شده اش را در فیلمی چون «مهمان مامان» به نمایش بگذارد.
در اپیزود دوم، «تهران ... سیم آخر»، کرم پور نمایشگر تقابل نسل جوانی نماد یافته در یک گروه موسیقی به رهبری رضا یزدانی است که در عین حال در تقابل با قشرهای مختلف نسل پیشین اش است، یک نفر می خواهد از آن ها سواستفاده اقتصادی کند؛ پدر مذهبی دیگری که یک تیپ ناقص است در فعالیت آن ها مشکل ایجاد می کند؛ و یک نیروی انتظامی حزب اللهی که تصوری از زندگی شخصی اش ندارم کنسرت آنها را به دلیل مشکلات انتظامی و حقوقی اسپانسر هم نسل خود لغو می کند.
اپیزود کرم پور هم منحصر به یک گرایش فکری و طبقه فرهنگی خاص از جوانان و نسل جوان می شود؛ کرم پور حتی به اندازه یک نمای گذرا به هم نسلان گرایش مقابل خود رحم نمی کند، و به صراحت، در تصویر و صوت (شعر اندیشه فولادوند که در انتها پخش می شود)، گرایش مقابل خود را در نسل خود به رسمیت و هستی نمی شناسد، و بسیار لطف می کند که وجود آنها را در نسل پیشین زنده و کشته خود می پذیرد. و حتی نسل پیشی های مذهبی-حزب اللهی خود را در سطحی ترین تیپ آن، یعنی تیپ سنتی نذری ده و ... تصویر می کند که این تیپ نیز با روحیه حزب اللهی و مذهب اجتماعی فاصله دارد؛ هر چند در نمایی که در کلیپ آخر فیلم از تشییع جنازه شهدا در برابر دانشگاه تهران نمایش می دهد، با نشان داده شدن ناگزیر حجم جوانان حزب الله دچار تناقض می شود، و این بی عدالتی خود را رسوا می کند.
[caption id="attachment_318" align="alignleft" width="300" caption="آنگاه که با افسوس، خواننده ای که کنسرتش لغو شده پشت میکروفن می ایستد."]آنگاه که با افسوس، خواننده ای که کنسرتش لغو شده پشت میکروفن می ایستد.[/caption]

آیا اوج مشکل نسل جوان ایرانی، محدودیت فعالیت های هنری خاص چون موسیقی، و مانند آن است، یا اختصاصا مشکل وجه اشتراک دو طبقه اقتصادی متوسط به بالا و طبقه فرهنگی سکولار است که کرم پور از آن برخاسته است؟ این موضوع کلیشه ای درباره فیلم هایی ساخته افراد هم گرایش کرم پور را به دلیل خروج از حوصله متن در حد سوال باقی می گذارم. اما واقعیت این جاست، کرم پور نه تنها هم نسلان در گرایش مقابل خود را سانسور می کند، و صراحتا تیپ نمایشی اش را به عنوان اصلی ترین و کثیرترین گرایش نسل خود معرفی می کند؛ بلکه هم نسلان هم گرایش خود در طبقه اقتصادی متفاوت را نادیده می گیرد و گذرا از آن می گذرد، هر چند بی رحمی در حق هم نسلان حزب اللهی-مذهبی خود را بر آن ها روا نمی دارد.
اما کرم پور هرچند در تقسیم تصویر دچار بی انصافی و بی عدالتی می شود. اما از این جهت اپیزود وی را می پسندم که در تقابل نسل جوانِ مورد نظر فیلمش با مامور انتظامی، جنگ رفته ی ایثار گر، کاملا به وادی بی انصافی نمی افتد؛ هر چند رضا یزدانی صحبت های مامور را که به او توصیه می کند «زندگی کنید، ولی پهلوان باشید» را نادیده گرفته، و وی را در مقابل خود می بیند؛ اما کرم پور به نمایشگر می فهماند که مامور انتظامی نه به خاطر حضور در مهمانی ها و ...، بلکه به دلیل مشکلات امنیتی، قاچاق و فساد اسپانسر شان که دایم به آنها توصیه می کند از کشور خارج شوند، کنسرت را لغو کرده است. و حتی راه را بر موسیقی گروه نمی بندد، آنجا که رضا اعتراض می کند که نمی گذارید زندگی کنیم، با نشان دادن پرونده هایی که رفقایشان همدیگر را فروخته اند و اعتراف کرده اند، می گوید لغو کنسرت حتی ربطی به این اعترافات و چند مهمانی مشکل دار نبوده است، و به دلیل مشکل اسپانسر است، اما این نسل پهلوان نیست مانند نسل جنگجوی وی و با ذکر خاطرات جبهه، توصیه می کند «زندگی کنید، ولی پهلوان باشید.».

[audio:http://masih.ruhollah.org/files/2010/04/Reza-Yazdani-Sime-Akharmanfie1.com_.mp3]

اما چرا این اتفاق می افتد؟ به نظرم این طبیعت خشن قشر روشنفکر و هنرمندی است، که نه تنها ساکنان اصلی آن بلکه تازه واردانی چون مدعیان هنر انقلاب را که پس از چندی در آن ماوا و آرام می گیرند به این سندروم عینک دودی دچار می کند؛ طبقه روشنفکر-هنرمند ما نه آنکه اصالتا بخواهد گرایش مقابل اش را سانسور کند، بلکه واقعا نمی تواند آنها را کامل و با جزئیات ببیند. و این اتفاق در بلند مدت سهمگین است.
چرا؟ می گویم: چند روز پیش مصطفی اشعری، سردبیر مجله مان، به نقل از دوست مشترکمان، کورش علیانی (که البته جایگاه استادی دارد) می گفت، در پاسخ اینکه چرا ایران (ترجمه من: تهران) آرام نمی شود؟، گفته بود:

«در اکثر کشورهای ایران، خصوصا کشورهای حاشیه ایران یک جریان غالب است، در ترکیه همچنان که احزاب اصولگرای اسلامی در کنار دیکتاتوری طلبان لائیک وجود دارند، اما دموکراسی خواهی، یک گرایش غالب است که هیچ کدام از دوگرایش لاییک یا خلافت طلبان توان بر هم زدن آن را ندارند؛ در سوی دیگر در عربستان هیچ گونه چشم اندازی از دموکراسی به دلیل کثرت و قدرت خلافت طلبان وجود ندارد؛ اما در ایران (ترجمه من: تهران)، دو گرایش مقابل از قدرت و جمعیت در تعادلی بهره مندند که امکان حذف یا به حاشیه رفتن شان توسط دیگری وجود ندارد، از همین جهت است که این کشمکش ادامه دار خواهد بود»؛

و من اضافه می کنم که: در صورت عدم کنترل به وزن کشی خیابانی می رسد که توان تخمین قدرت هیچ کدام از دو طرف در آن وجود ندارد؛ و حال خطرناک ترین اتفاق نادیده انگاشتن یکی از این دو طرف است، این اتفاق به عدم پیش بینی و تحلیل درست منجر خواهد شد که توان تصمیم گیری درست را از جامعه و مدیرانش خواهد گرفت.

ختم کلام

فیلم «طهران، تهران»، در نفس فیلم سازی و رساندن پیام کارگردان و نویسندگان (که البته در این پیام مناقشه است) حرفه ای و قابل قبول عمل می کند؛ اما ورای بی عدالتی مفهومی فیلم، اگر فیلم به صورت مستقل ساخته می شد حرارت نوشته ای چون این به این حد نمی رسید؛ در واقع تاثیری که فیلم بر من گذاشت، بیش از یک نتیجه گیری داستانی و سینمایی، محرکی برای تجدید نظر در نگاه سیاسی بود.
نهاد فرهنگی شهرداری تهران، در ادامه باقی عملکرد فرهنگی و کپی برداری شده از رویکرد مذهب کارگزارانی، با این سفارش جدید نه تنها نشان می دهد، تبلیغ عملیات عمرانی شهرداری، برایش از رسالت واقعی نهاد فرهنگی شهر برای تبلیغ زندگی بهتر مهم تر است؛ بلکه بر رویکرد غالبی دامن می زند که نادیده انگاشتن مستضعفین، قشر مذهبی-حزب اللهی و ... رویکرد مداوم اش است؛ طبقات و گرایش های سانسور شده ای که همین برادران بیشترین وامداران به ایشان برای حکم رانی شان هستند؛ در حالی که همین برادران، پس از خروج از طبقه فوق به طبقه جدیدی وارد شده اند که توان دیدن طبقه پیشین خود را ندارند، و بیشترین توان را در حمایت از طبقه جدید خود می گذارند. خواسته ما نه نادیده انگاشتن طبقه متوسط یا گرایش سکولار، که نگاه همزمان و عادلانه به دو سویه بازی است؛ هر چند که بی مرامی دوستان در حمایت تام از گرایش مقابل دوستان گذشته و کسانی که وامدار آن ها است، موضوعی خاص و قابل بحث است.

پی نوشت.

*که نزدیک ترین سینما به خانه است.
** اپیزود سوم می بایست توسط سیف الله داد ساخته می شد که عمرش کفاف نداد.
*** به دلیل اینکه فیلم رو پرده است ترجیح دادم به قدری شفاف صحنه ها را تعریف نکنم که لذت دیدن یک فیلم خوش ساخت را از دست بدهید.

درهمین باره.

+ نقدی بر فیلم طهران-تهران: از عاشق تا بهانه گیر [سینمافا؛ مائانتا اعتصامی]
+ نقد سینمافا بر فیلم «طهران-تهران» [سینمافا؛ علی وزینی]
+ سعادت دیگران بخش مهمی از خوشبختی ماست (نقدی بر طهران تهران) [آریان گلصورت؛ تهران امروز - لینک اصلی پیدا نشد.]
+ شهری که نمی‌شناسیم [سینمای ما/خبرآنلاین؛ علیرضا نراقی]
+ بگو کجاست روزهای آشنایی... [سینمای ما/تهران امروز؛ سید آریا قریشی]
+ طهران مهرجویی، امتداد یک فیلمساز [خبرگزاری سینمای ایران؛ سیداحمد دانش]

تصاویری با توضیح از فیلم:

  • محمدمسیح یاراحمدی

چهارشنبه عصر، جلسه سوم ماهانه-عمومی «کافه حزب الله» به بهانه اکران فیلم پنالتی و جلسه گفتگو با خانم شاه حسینی (کارگردان) و آقای سیدزاده (تهیه کننده) در سالن شهیدآوینی فرهنگسرای رسانه برگزار شد. درباره جلسه در لینک های زیر (که در یکی دو روز آینده فعال خواهند شد) می توانید بخوانید، اما اینجا می خواهم کوتاه از فیلم بگویم:

  • گزارش جلسه + فایل صوتی ضبط شده جلسه گفتگو
  • گزارش تصویری جلسه سوم
  • گزارش ویدئویی ضبط شده از جلسه

و اما فیلم:
فیلم پنالتی، سومین ساخته ی خانم شاه حسینی، اثر مظلومی است؛ این را از آن جهت نمی گویم که فیلمی فوق العاده (از نظر تکنیکهای بصری) باشد که بدان توجه نشده است؛ نه!، حتی تصورم این است که بهترین فیلم کارگردانش هم نیست؛ اما پنالتی فیلم خاصی است، که آنچنان که خواهم گفت تنها مجاز به پخش در یک سانس از روز و در بعضی سینماها شده است.
[caption id="" align="aligncenter" width="355" caption=" اگر فردا روز ژانر سینمای «ایدئولوژیک-انقلابی» حزب الله، دوباره یک سینمای تثبیت شده شد، از این که در زمانش، خط شکن و احیاگر جبهه اجتماعی آن را ندیده اید حسرت خواهید خورد. "]http://cafe.weblogshahr.ir/wp-content/uploads/7.jpg[/caption]

فضای فیلم در یک پالایشگاه نسبتا متروکه در خوزستان می گذرد که پذیرای چند خانواده جنگ زده شده است،‌ و حال پس از سال ها، شرکت نفت تصمیم گرفته است به مناسبت nاُمین سالگرد صنعت نفت پالایشگاه را احیا کند و زین جهت لازم دیده است این خانواده ها را از محوطه پالایشگاه هجرت دهد؛ اما سیستم حاضر نیست هزینه ی واقعی لازم برای تهیه مسکن برای این بندگان خدا را تقبل کند؛ در فیلم می بینیم که احتمالا این قضیه ناشی از آن است که طبق «ضابطه ها» شرکت نفت مسئول تامین این هزینه نیست، آن هم برای کسانی که از زاویه  دیدی خاص، اشغالگر این ملک متعلق به دولت هستند. اما در بخشی از دیالوگ ها خواهیم شنید که این بندگان خدا زمانی صاحب خانه،‌ لنج و ... بودند و جنگ آن را از ایشان گرفته است؛ هر چند که بقای این پالایشگاه، و حتی کلیت شرکت نفت مدیون این چنین شهروندانی است، اما «ضابطه» ای برای ادای دین به ایشان وجود ندارد!
و در این کش و قوس، کسی که به داد ایشان می رسد، نه نهاد ها، ضابط ها و ضابطه ها، بلکه نیروهایی هستند که پیش از این پا به پای ایشان جنگیده اند. در «پنالتی»، در دهه 80، همچنان دهه 60 رخ می دهد، آثار جنگ باقی است، چه در این خانواده های زخم خورده،‌ چه بر نسل جدید این خانوارها که شاید در دهه 60 حضور نداشته باشند، چه در مجاهدان امروز مسئولی که به داد ایشان می رسند،‌ چه در «عقیل»، قهرمان اصلی داستان (از نظر من، چون گویی تمام بازیگران آن نوعی قهرمانند)، که دیر به پرده می آید و می رود.
داستان فیلم، آنچنان که گفتم قهرمان محور و در نمایش حق و باطل (نامحسوس) است، این شاید از طرف عده ای نقطه ضعف فیلم باشد، اما من این جریان ضد قهرمان و بی قهرمان امروز سینمای ایران را بیشتر حاصل یک نگاه ضد ایدئولوژیک می دانم که عصر قهرمانان را پایان یافته می داند؛ و البته بحث سر قهرمان محوری در سینما در حوصله این نوشته نیست، شاید بعدا به آن پرداختم.
و این نکته اصلی فیلم است!، فیلم کاملا ایدئولوژیک است،‌ یک فیلم ایدئولوژیک خاص. شاید بعضی فیلم های دو دهه اخیر جریان خاصی از کارگردانان ایرانی که نمادهای ایشان رسول ملاقلی پور و ابراهیم حاتمی کیا باشند، را فیلم های ایدئولوژیکی بدانند، من نیز منکر حضور ایدئولوژی در اکثر ساخته های ایشان نیستم؛ اما به نکته ای توجه کنید، عمده فیلم های این جریان (به استثنای ساخته های تمام دفاع مقدسی ایشان) را که بررسی کنیم در بین طبقه متوسط می گذرد؛ از آژانس شیشه ای و کرخه تا راین تا قارچ سمی و نسل سوخته.
حتی در ژانر مجید مجیدی (که در آن یکتاست) هم تقابلی بین داستان-هنری بودن و ایدئولوژی وجود دارد، آنچنان که در بهترین حالت اگر تیپ های شخصیتی و موضوعی که وی بدان ها می پردازد وجودی واقعی داشته باشند،‌ اما در غالب موارد مصداقی نیستند؛ زین جهت حتی اگر این فیلم ها،‌ آثاری ایدئولوژیک و انتقادی باشند، اما مبارز نیستند.
اما سینمای فیلم «پنالتی» شاه حسینی، یک سینمای ایدئولوژیک-انقلابی است، که از قضا در این مورد دقیقا هم مصداقی از یک کوچ اجباری واقعی از یک پالایشگاه است؛ و البته نوک پیکان نه این واقعه، که توجه به طبقه سانسور شده ای از ایران است که قربانی سیاست های اجتماع و دولت ایران است و برای باز برپا ایستادن هم به یاری خارجی احتیاج دارد؛ آنانی که آنان که برای اردوهای جهادی به پهنه ی گسترده ای از بشاگرد تا خوزستان و کردستان رفته باشند، می فهمند که کیستند.
سینمای ایدئولوژیک-انقلابی، خصوصا اجتماعی، که مختص به طبقه خاص فیلم ساز و خصوصا طبقه متوسط و بالا نباشد، خصوصا با خروج از خط محسن مخملباف دچار سکوت سهمگینی شده بود. در این سال ها حتی فیلم های ایدئولوژیک محدود به فیلم سازی دفاع مقدس و دفاع از جهاد شده بود. «پنالتی» شاید فیلم متوسطی باشد، اما برای سینمای ایدئولوژیک-انقلابی اجتماعی، خط شکن است، آنچنان که «اخراجی 3» (که کارگردان نه آنچنان تکنیکی ولی زیرکی دارد) برای سینمای سیاسی خواهد بود؛ و این در وضعیتی است که فیلم سازان سابقا ایدئولوژیک-انقلابی ما در دو دهه اخیر یکان یکان به ورطه «طبقه متوسط گرایی» افتاده اند و در این وضعیت حتی در ژانر دفاع مقدس، «خداحافظ رفیق» بهزاد پور یک نمونه خاص است. و این خط شکنان، که سعی در دوباره زنده کردن سینمای ایدئولوژیک-انقلابی دارند آنقدر کم تعدادند که گویی در دقیقه نود نبرد تیم حزب الله (جبهه فرهنگی) با تیم خزنده ی کاپیتالیسم و فربهی هستیم، پنالتی یکی از آخرین شانس ها و پنالتی های این بازی است که از نظر من «گل» شد، هر چند «گلی حرفه ای» نباشد.
و باید بگویم،‌ اگر فردا روز ژانر سینمای «ایدئولوژیک-انقلابی» حزب الله، دوباره یک سینمای تثبیت شده شد، از این که در زمانش، خط شکن و احیاگر جبهه اجتماعی آن را ندیده اید حسرت خواهید خورد. دیدن «پنالتی» را از دست ندهید؛
این توصیه کسی که شاید نقدنویس سینمایی نباشد، اما هیچ فیلم روی پرده ای را از دست نمی دهد و حتی با صغر سن، فیلم های دهه هفتادی چون «سجاده آتش»، «آژانس شیشه ای»،‌ »از کرخه تا راین»، «بچه های آسمان» و الی آخر را در زمانش و بر پرده سینما دیده است؛‌ و حداقل هفته ای چهار دی وی دی فیلم می بیند.
اما در باره مظلوم بودن فیلم که در بالا گفتم؛ اگر به فیلمی کاملا ایدئولوژیک و کاملا اجتماعی، که این روزها در مناطق جنوبی کشور برای دیدنش صف بسته اند،‌ برچسب فیلم فرهنگی (آنچنان که مصطلح است، هنری-معناگرا) بزنند و همچون باقی فیلم های با برچسب فرهنگی به یک سانس در بعضی سینماها محکومش کنند، با این تصور که فیلم پر طرفداری نخواهد بود؛ جز لقب مظلوم چه می توان به آن گفت؟ خدا نبخشد کسانی که «پنالتی» ها را به عنوان زیبای فرهنگی محکوم می کنند، و «نیش زنبور» را با عنوان تاسف بار عامه پسند تشویق می کنند.

پی نوشت.

هر از چندی پیش می آید، آنچنان که یحتمل شمای خواننده نیز تجربه کرده ای، قلم خشک می شود،‌ خواه تمام خواه در بعضی حوزه ها. وضع من هم همین است، گویا قلم (حداقل)‌ وبلاگم خشک شده است. معترفم که اگر هر از چندی هم در جریده ای می نویسم بیش از عزم معنوی، نیاز مادی جوهر قلم را پُر کرده است؛ کانه بیمار گنگی که روی صندلی رها و به نقطه ای خیره شده است، و اگر گاه حرکتی می کند، یا از درد ثابت نشستن بر نیمکت است یا تلاشی در لحظات آخر برای خوردن نانی که زنده بماند و باز گنگ بنشیند، و به نقطه ای خیره شود. اما بیمار به ظاهر گنگ، ذهن ملتهبی دارد که می خواهد کار کند، اما خود درمانده است که چرا توان فرمان گفتن به اعضا و جوارح اش را ندارد،‌زین جهت برای شروع یک بخش به یکی از ستون های این کنار خواهم افزود، با عنوان ثغیل و دهان پُرکن «اثر مکتوب» که نگاشته ها و تالیفاتی (تصور می کنم این دو متفاوتند) که در نشریات منتشر می کنم را در آن بازنشر کنم.

  • محمدمسیح یاراحمدی