شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۸۲ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱]» ثبت شده است

در این قحطی کاندیداها، آنگاه که عرصه از مردانی چون افروغ و خوش چهره خالی است؛
یک لیست کوتاه داشتم که می دانستم قرار است به پاس شجاعت و دفاع از حقوق خلق الله به احمد توکلی، علی مطهری، نادران و یکی دو نفر دیگر رای بدهم؛
خوب، این مناظره آقای مطهری، و اراذل و اوباش نامیدن دانشجویان مخالف جاسبی و وقف دانشگاه که جلوی مجلس تجمع کردند، تامل برانگیز است ...
بهرحال، من از جبر، به جای شهرسازی دانشگاه شیراز، از معماری دانشگاه آزاد تهران واحد ... سر در آوردم؛ رئیس دانشکده ما، برادر کسی است که وزیر علوم است و برادر دیگرش قرار است رئیس کل دانشگاه آزاد شود.

در همین دانشکده برادرِ آقای رئیس:

دخترِ یکی از کاندیداهایِ «سبزِ پر رنگ» ریاست دانشگاه آزاد، رئیس گروه ما بود؛ خودش هم سبزِ پر رنگ و مشوق حضور بچه ها در تظاهرات ها، در دانشکده ای که مشاورین و نزدیکان رئیس جمهور اساتید دانشکده بودند؛ چند وقتی دانشکده از این خانوم خلاصی داشت و خانم مهندس جوانی رئیس گروه معماری شد، نتیجه ش حضور اساتید شاخص بازنشسته دانشکده های سراسری یا فعال در گروه های معماری شاخص بود؛ بسیاری از دانشجویان دانشکده، دانشگاه های سراسری شاخص شهرستان را رها کرده بودند، که در تهران با نزدیکی به دانشکده های اصلی معماری، از اساتید تهرانی بهره ببرند؛ تراز ورودی دانشگاه خصوصا به دلیل محل قرارگیری ش در شهر، بعد از واحد مرکز، واحد دوم شده بود؛ اما این وضعیت خیلی طول نکشید، خانمِ آقازاده برگشت، میانه ی ترم اساتید گاه مسن، با سابقه، و تحصیل کرده ی بهترین دانشکده های اروپا را از دانشکده بیرون ریخت؛ اعتراض ها بالا گرفت، هرچند من از عملکرد بسیج دانشکده در حالی که اتاق انجمن اسلامی انباری شده است راضی نیستم، اما برای اولین بار بعد از 88، جماعت در یک اعتراض با هم همرنگ بودند؛ زهر چشم گرفتن از بسیج که متصل بود یقینا بقیه را نیز هراسان می کرد، اعضای بسیج متهم به سازماندهی اعتراضات شدند؛ نامه ای از دفتر رئیس کل دانشگاه (که پدر خانم رئیس گروه معاونش بود)، برای برادرِ آقای رئیس کل جدید آمد، که امر کرده بود اگر اعتراضات ادامه پیدا کند نیروهای بسیج اخراج شوند؛ فکر می کنید آقای رئیس دانشکده طرف چه کسی ایستاد؟ نیروهای بسیج دانشجویی را خواست، قضیه را ابلاغ و تهدید را تکمیل کرد ...

ما در دانشکده مان با فرض اینکه فقط ورودی های معماری را در نظر بگیریم، متوسط ترمی 900هزارتومان پرداخت می کنیم؛ جمع چهار دوره ورودی فقط معماری دست کم 500 نفر است؛ یعنی در هر ترم، فقط دانشجویان کارشناسی معماری، 450میلیون تومان، و به قرار سالی 900 میلیون تومان به دانشکده می پردازند؛ این در حالی است که تتمه یکی دو دوره کاردانی های معماری، کارشناسی ارشدهای معماری، و ورودی های جدید عمران، کامپیوتر، صنایع و حسابداری را فرض نکنیم. خوب حالا با این آورده فکر می کنید چه اتفاقی افتاده است؟ دانشگاه از چهار سال گذشته تغییر کرده است؟
در دانشکده ای که ما برای هر سال حداقل از رشته خودمان 900 میلیون تومان آورده داریم، اکسزپوینت های اینرنت بیسیم را از ترس دزدیده شدن توسط دانشجویانی که ترمی نزدیک به یک میلیون تومان واریز می کنند، در گوشه سالن ها و در اتاق هایی خاص می گذارند؛ همین می شد که حتی در طبقه سایت دانشگاه نیز در کلاس به شبکه دسترسی ندارید؛ آیا اینترنت رایگان است؟ خیر، شما باید هر 20 ساعت را 5 هزارتومان شارژ کنید؛ دانشگاه حتی از داشتن یک پایگاه اینترنتی شکیل رنج می برد، سیستم انتخاب واحد چندین بار در ایام انتخاب واحد گریپاژ کرده و خلق الله را برای انتخاب واحد دستی به دانشگاه سرازیر کرده است؛
آتلیه ها رنج آور است، میزهای کوتاه طراحی، با چهار پایه های بلند که زانوهای شما را بالاتر از میزها قرار می دهد، ساعت ها کلاس طراحی را فرض کنید جماعت با چه مشقتی کار می کنند؛ آیا سرویس بهداشتی مرتب یا تمیزی داریم؟ یا فضای سبز؟ یا انجمن علمی؟ اردو؟ تفریح؟ کوفت؟ زهرمار؟ دبیرستان دخترانه غیرانتفاعی نزدیک دانشکده ما، ظرف همین ایام یک ساختمان جدید و مدرن در کنار دانشکده ما ساخته است؛ و دریغ از حتی کمترین تغییر و اصلاحی در مبلمان آموزشی دانشکده ما. از قحطی فضای دور هم نشینی علمی، خود دانشجویان دفتری در پاساژی نزدیک دانشکده اجاره کرده اند که محل گعده و کلاس های فوق برنامه است؛ خانم رئیس گروه هم که مشغول نهایی کردن مدرک دکترایشان هستند غالبا تشریف ندارند: رکود مطلق!
برای اسلامی کردن دانشگاه، در کلاس های انقلاب اسلامی و وصیت امام، از فرط هیجان انگیز بودن و صغر سن اساتید «می خوابیم»؛ راه رفتن و حرف زدن دختر پسر حتی با ظاهر الصلاه و حجاب و الخ از نگاه حراست دانشکده گناه کبیره است، آتلیه آزاد طراحی هنگام حضور حراست، مجلس عزای منفک به بخش زنانه و مردانه می شود؛ که البته هنگام خروج از دانشکده که با یک صفحه صفحه فلزی به مردانه و زنانه تقسیم شده باید شاهد حضور و خنده و قهقهه خواهران حراست در اتاق شیشه ای برادران حراست باشیم. انقدر مسلمانانه، انقدر وقاحت!

حال من، دانشجوی دانشگاه آزاد واحدِ برادرِ آقای رئیس، برایم سوال است، این پول هایی که ما می دهیم چه می شود؟؛ از ستادهای انتخاباتی سر در می آورد؟ کوهستان های بروجرد را می خرند که درخت هایش را بسوزانند و دانشکده های برهوت زده ای چون ما تاسیس کنند و هیچ به خودمان نرسد؟ حق دانشجویانی که این پول ها را می دهند از پولی که برای تحصیلشان واریز کرده اند در دانشکده خودشان چیست؟
البته وقتی در هنگام تامین هزینه فلان ستاد از بودجه دانشگاه آزاد و سخنرانی های هیجان زده ی مدیرگروه های سبز پررنگ، اساتید ریشوی مشاور و معاون رئیس جمهور را می دیدیم، با خود فکر می کردیم، دور همی ما را چقدر خر فرض کرده اند؟
بله آقای مطهری، البته که خر همان خر است، رئیس قدیم دانشگاه و رئیس بعدی فرقی برای ما ندارند؛ ولی قرار هم نیست انقدر خوش بگذرد که دانشگاهی که از پول های ما رشد می کند، وقف خاص و در ید حضرت عالیجناب و آقازادگان منحصر شود؛ درخواست عدالت برای قربانیان کهریزک، انتقاد از رفتار خشن با معترضین، انتقاد از رئیس جمهور غیرپاسخگو و غیر کارآمد خوب است، دمت گرم؛ ولی وقتی این ور بازی مسکوت می شود، مواضعت بو می گیرد، بو می دهی آقای «شهید مطهری زاده»!

  • محمدمسیح یاراحمدی

پریشب شب سردی بود، بعد از برف سنگین تهران و یخ زدگی خیابان ها. پریشب، پس از اینکه از مهدی صارمی فر در کافه کراسه جدا شدم، ماشین را روشن کردم؛ خیابان 16 آذر را از پورسینا به سمت پایین آمدم، فکر می کنم اسم خیابان/کوی پایینی ش، «نصرت» باشد. همین که پیچیدم در «نصرت» صحنه ای دیدم که برای چند روز پریشانم کرده است؛ خانواده ای، پدری، مادری، دو فرزندی که یکی شان خودش را از سوز سرما در آغوش پدرش فشرده بود. سرعت ماشین را از پریشانی ناگهانی آهسته کرده بودم که صدای بوق های پشت سرم به خودم آوردم، از شوک بوق ها کمی گاز دادم، اما کمی جلوتر پارک کردم. چه باید می کردم؟ 4 نفر آدم قرار است، خودم جای مستقلی نداشتم ببرمشان ...

حتما حضرات، فکری برای این قضیه کرده اند دیگر؟ این موضوع به بهزیستی مربوط می شود؟ تلفن بهزیستی را نداشتم، به خیال اینکه، پلیس 110، همچون 999 آنور آبی ها، مرکز رسیدگی به جمیع ناهنجاری ها و وقایع است، 110 اولین شماره ای بود که به ذهنم رسید تماس بگیرم این بود. قضیه را که برای مامور توضیح می دادم، به نظرم بی ادب و پرخاشگر آمد، چند باری با صدای بلند و لحن بی ادبانه صدای من را که برایش در حال توضیح بودم قطع کرد و آخرش که کل قضیه را شنید، گفت که به ما هیچ ربطی ندارد؛ باید با بهزیستی تماس بگیرم؛ شماره ای 8 رقمی از بهزیستی داد که چند باری که تماس گرفتم، کسی بر نداشت؛ با 118 تماس گرفتم، شماره اورژانس اجتماعی بهزیستی را بگیرم. 123 بود؛ با 123 تماس می گیرم، صدای اتوماتیک پشت خط توضیح می دهد که این شماره «فقط» مربوط به موارد کودک آزاری است؛ و البته بعد از کمی صبر برای اینکه شاید صحبت با فرد پشت خط بتواند کمک بکند، با پیام اینکه تمام کارشناسان مشغولند مواجه می شوم؛ و خودم را می گذارم جای کودک رنج دیده ای که هراسان با این شماره تماس گرفته است و با این پیام مواجه می شود.

فکرم به جای دیگری قد نمی دهد، در کشمکش با خودم که چه باید بکنم، یا نه، سمت خانه می روم، آن سوی شهر، نزدیکی خانه دائم با خودم درگیرم کاش با خانواده م تماس می گرفتم و برای مهمان کردن این خانواده اجازه می گرفتم. این عذاب وجدان مثل خوره عصبی م کرده است؛ دفعه بعد و بعدها باید چه کنم/کنیم؟ مگر شهر چقدر خانواده بی خانمان دارد؟ ساختن یک مجتمع اسکان موقت چقدر خرج از دولت 3هزار میلیاردی می گیرد؟

banksy,homeless,streetart-06c07bfab1564b1484bfab4587d5549c_h

بهرحال، اگر شما هم روز سوار بر ماشین با بخاری گرم، از 16 آذر می گذشتید، نزدیک کوی «نصرت» کمی آهسته تر برانید، شاید به موقع ترمز بگیرید.

  • محمدمسیح یاراحمدی

این همه التماس دعای شما، فقط خودمو جلوی خودم تحقیر می کنه، نکنید اینطور با من، من برای خودم هم نتونستم درست دعا کنم. اینجا غریبه. من احساس خفگی می کنم. می ترسم از مظلومیت خدا. من نمی تونم وقتی برگشتم بنویسم در مکه، خدا خیلی بود، آه مسجد الحرام، آه فلان. من برگردم، به همه خواهم گفت، تلخ ترین سفرم بود، جایی که رفتم خدا را ببینم، تظاهرات علیه خدا را دیدم. / حداقل تا الآن؛ فردا مُحرم می شویم و به سوی عرفات. حلال کنید.

  • محمدمسیح یاراحمدی

امروز موقع چک کردن کامنت ها، ذیل خبر «چند نکته درباره تهدید جدید دولت به افشاگری های سیاسی» که شعر تهدید آمیز روزنامه ایران نقل شده بود، یکی از خوانندگان شفاف پاسخی موزون به این تهدید داده بود که از آنجا که دوستان فیلترچی حتی کامنت ها رو هم حتی برای 5 دقیقه روی سایت موندن دست آویز بر زمین کوفتن پایگاه ها می کنند، بدم نیومد تو وبلاگ نقلش کنم؛ یک مشکلی هم نرم افزار سایت شفاف داره اسم و ایمیل کامنت گذارا رو نمی گیرد که اسمشون رو نقل کنم:

این همه غوغا که بر پا کرده اند / از برای حق مردم کرده اند
آن لباسی که بفرموده طبیب / بر تن مردان دولت کرده اند
قیچی و سوزن تماما دست توست / کهنه پوشی حق مردم کرده اند
دست این دولت اگر پاک است و ناب!! / اختلاس بی شک فقیران کرده اند!!
این سکوت از بهر وحدت نی بود / چون نباش حرف حق، این کرده اند
ورنه آنان که زنند شیپور عدل / با خدای خود تعامل کرده اند
شک ندارم توی این لیست سیاه / نام ناموس و ولد حک کرده اند
صد هزاران دست خط و برگ زور / بهر یاران خدا جعل کرده اند
شاخص بورس و تحول در کجاست؟!! / کین چنین سرقت ز مخزن کرده اند
گفتنی هایت بماند ای طبیب /  بهر رازت پرده پوشی کرده اند
گر عیان گردد سر اعوانت بدان / آبرو خورده شرف قی کرده اند!

(طبیب: دکتر)

  • محمدمسیح یاراحمدی
به نام خدا
خواننده های این وبلاگ همیشه عادت داشتند مطالبی که براساس نظر نویسنده بود رو بخونند. اما امشب ی مهمون ناخونده داره این وبلاگ
ی مهمون ناخونده برای برادر رزمنده مسیح :)
خیلی خلاصه عرض می کنم، بنده، ممدمسیح رو تا یه حدودی می شناسم. یه پسر خوب، یکم بیش فعال، با انگیزه، جذاب، با تریپ فرانسوی (البته قدیما) و خب البته حزبل
البته خب بعضی ها هم مسیح رو تو دسته ی قرت الله میزارن :)
همه این دعوا ها رو امشب فراموش کنید، که کی چی گفت، کی چیکار کرد، که فلانی برای رسیدن به قدرت چه خیانت هایی به مردم و مملکتش کرد، به خودش کرد، چه بنده بدی برای خدای خودش بود
نیاز نیس مسیح و تو و من و ...  دنیا رو متحول کنیم و نجات بدیم! کافیه بنده باشیم، نه بنده افراد قدرتمند سیاسی و مالی و...، بنده ی خدا، بنده ای که کارش عشق بازی ئه، عشق بازی با معبود، با خالق
کافیه سعی کنیم آدم باشیم، کافیه برای خودمون حق قائل نشیم، کافیه عقاید خودمونو نخوایم به دیگران اجبار کنیم، کافیه هرکسی جایگاه خودشو بشناسه
امام علی (ع) می فرماید: " احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند. "
از بیش از 2500 سال پیش تا الآن انواع اقسام انسان ها اومدند، حکومت کردند، بد یا خوب، رفتند، من هم میرم، تو هم میری، تمام کسایی که لذت قدرت و سیاست زیر زبونشون مزه کرده و برای اون دیگران له می کنن، بی اخلاقی می کنند و ... هم میرند
این دنیا محل گذر ئه :)
امام علی (ع) می فرماید: " ارزش هرکس به اندازه کاری است که به خوبی می تواند انجام دهد "
از همه خواننده های این وبلاگ، چه چپ، چه راست، چه مسلمون، چه یهودی، چه مسیحی و چه لائیک و ... عاجزانه تقاضا دارم منصف باشیم، بخاطر جریان و نظریه و اعتقادات خودمون دیگران رو له نکنیم
به هم احترام بگذارید
بگذارید چیزی که داره از این مملکت رخت می بنده و میره، که همون ادب و احترام متقابل و دوستی ها و صمیمیت هاست، دوباره یه جونی به این مملکت بده
بجای دعواهای مسخره و بچه بازی های سیاسی و شخصی و ... همه باهم سعی کنیم هرکاری که ا َزَمون بر می آد هرچند کوچیک برای پیشرفت این مملکت انجام بدیم
حضرت امیرالمؤمنین می فرمایند: " بدبخترین مردم کسی است که دینش را برای دنیای دیگری بفروشد. "
والسلام
مهمان ناخوانده
1390/06/20

این نوشته در واقع نوشته ی یک مهمان ناخوانده، یک هکر آشناست؛ گذاشتم برای یادگاری بماند:

به نام خدا

خواننده های این وبلاگ همیشه عادت داشتند مطالبی که براساس نظر نویسنده بود رو بخونند. اما امشب یه مهمون ناخونده داره این وبلاگ
یه مهمون ناخونده برای برادر رزمنده مسیح :)
خیلی خلاصه عرض می کنم، بنده، ممدمسیح رو تا یه حدودی می شناسم. یه پسر خوب، یکم بیش فعال، با انگیزه، جذاب، با تریپ فرانسوی (البته قدیما) و خب البته حزبل
البته خب بعضی ها هم مسیح رو تو دسته ی قرت الله میزارن :)
همه این دعوا ها رو امشب فراموش کنید، که کی چی گفت، کی چیکار کرد، که فلانی برای رسیدن به قدرت چه خیانت هایی به مردم و مملکتش کرد، به خودش کرد، چه بنده بدی برای خدای خودش بود
نیاز نیس مسیح و تو و من و ...  دنیا رو متحول کنیم و نجات بدیم! کافیه بنده باشیم، نه بنده افراد قدرتمند سیاسی و مالی و...، بنده ی خدا، بنده ای که کارش عشق بازی ئه، عشق بازی با معبود، با خالق
کافیه سعی کنیم آدم باشیم، کافیه برای خودمون حق قائل نشیم، کافیه عقاید خودمونو نخوایم به دیگران تحمیل کنیم، کافیه هرکسی جایگاه خودشو بشناسه
امام علی (ع) می فرمایند: " احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند. "
از بیش از 2500 سال پیش تا الآن انواع اقسام انسان ها اومدند، حکومت کردند، بد یا خوب، رفتند، من هم میرم، تو هم میری، تمام کسایی که لذت قدرت و سیاست زیر زبونشون مزه کرده و برای اون دیگران له کردند و  می کنن، بی اخلاقی می کنند و ... هم میرند، آدمای خوبشم میرن؛ این دنیا محل گذره :)
امام علی (ع) می فرمایند: " ارزش هرکس به اندازه کاری است که به خوبی می تواند انجام دهد "

You Fail

از همه خواننده های این وبلاگ، چه چپ، چه راست، چه مسلمون، چه یهودی، چه مسیحی و چه لائیک و ... عاجزانه تقاضا دارم منصف باشیم، بخاطر جریان و نظریه و اعتقادات خودمون دیگران رو له نکنیم
به هم احترام بگذارید
انقد بیت المال رو حیف و میل نکنید، به داد مردم برسید
بگذارید چیزی که داره از این مملکت رخت می بنده و میره، که همون ادب و احترام متقابل و دوستی ها و صمیمیت هاست، دوباره یه جونی به این مملکت بده
بجای دعواهای مسخره و بچه بازی های سیاسی و شخصی و ... همه باهم سعی کنیم هرکاری که ا َزَمون بر می آد هرچند کوچیک برای پیشرفت این مملکت انجام بدیم

حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: " بدبخترین مردم کسی است که دینش را برای دنیای دیگری بفروشد. "

والسلام
مهمان ناخوانده
1390/06/20
  • محمدمسیح یاراحمدی

سه سال پیش اینا بود که به نظرم رسید یکم باید از جدیت زندگی کم کنم، یه کم که چه عرض کنم خیلی، پشت کنکور بودم، برای همن مرتب کارتون می دیدم؛ وبلاگ سیاسی م رو بستم، تجمعی همایش از هر چیزی که می تونست دغدغه و غیرتی رو تحریک کنه و آرامش موقت زندگی رو به هم بزنه پرهیز می کردم؛
همین فرایند شد که وسط این بازی ها فرفری و خنده و کَل و کَل و اینا، ابزارهای جدی ای مثل گودر جذب م نکرد؛ یعنی برام اصل موضوعیتی نداشت، در حالی که از خبر فرار می کردم، پشت هم مطلب ببینم، بعد آدم ها با هم بگو بخند هم نکنند، مطلبای بی کامنت و اینا.
ولی الآن چند روزه، بعد مدت ها که دارم سعی می کنم نرمال شم، و فکر می کنم که می تونم الآن هر چیزی رو بذارم سر جای خودش، یکی از کارایی که هر روز می کنم سر زدن به گودره؛
الآن که نه وبلاگ پر بازدیدی دارم، نه تشکل خفنی هست، نه اتفاق خاصی، نه خیابونی شلوغه، همه چی مردابی ه؛ تنها کاری خوبی که وقتی حواسم هست انجام می دم اینه که هر مطلب همخوان شده ای که از وبلاگ های بچه ها می بینم، بی خیال اینکه قالیبافی است طرف، یا احمدی نژادی؛ لایک می زنم (فشردن مکرر کلید L)؛ فکر می کنم لایک کم داریم. شما هم بخیل نباش.

  • محمدمسیح یاراحمدی

ب.

amirkhani

این چند روز، بعد از انتشار اظهار نظرهای آقارضای امیرخانی درباره وقایع سال 88، بعضی دوستان به تکاپوی پاسخگویی به آن برآمده اند، که شدت این عکس العمل ها و ادبیات آنها قابل تامل است؛ فکر می کنم در این باره تذکر چند نکته برای رفقا خالی از لطف نیست:

یک؛ توقع نفاق که از جماعت ندارید؟، اصرار ندارید که جماعت را از ترس یا به طمع به نفاق بیاندازید تا جای دیگر بلایی بدتر سرتان بیاید؟؛ حال با این اوصاف، اگر رضای امیرخانی همین حرف ها را، که به آن ها ایمان دارد، سال 88 می زد با او چه می کردید؟ آیا در این صورت هر چند ستایش برانگیز و قابل پذیرش نباشد، اما قابل درک نیست که چرا سکوت کرده است؟

دوم؛ از او ناراحتید، که چرا امروز، وقایع 88 را شخم زده است؛ در حالی که خود دایم درگیر گذشته اید؛ در حالی که یکی از اتهام های متواتر تان، برای چارمیخ کردن منتقدین تان، به درست یا غلط، به راست یا دروغ، عملکرد و تفاوت رفتاری شان در سال 88 است، چرا ایشان نباید این حق را داشته باشند تا از خود دفاع کنند؟ چرا ایشان نباید امروز که بالاخره، شما کمی از شوق پیروزی پایین آمده اید، و در مواجهه با خود کرده های بی تدبیر هستید، به شما یادآوری کنند که دیروز همین ها را به شما گفته اند و مجبور به سکوت شده اند؟
با چه رویی نامه های رضا گلپور را منتشر می کردید، که فلان نیروی سیاسی را برای همین حرف ها که در جلسه ای خصوصی گفته بود مجرم می دانستید؟

سوم؛ آیا به جای ضرب و شتم رسانه ای منتقدین تان، حال که به عمق نتیجه ی عملکردتان رسیده اید و نامش را جریان انحرافی گذاشته اید؛ لازم نیست کمی تجدید نظر کنید؟ امروز که فهمیده ایم، اصل بازی هر که با احمدی نژاد، نیست با هاشمی است، طراحی چه کسی بوده است؛ اینکه خود شما نیز، امروز به زعم ایشان، به خاطر مخالفت با معجزه هزاره سوم، بازی خوردگان هاشمی خوانده می شوید. آیا امروز لازم نیست، در دشمنانی که در این قاعده از پیش تعیین شده ساخته اید کمی تجدید نظر کنید؛ آقایان! برادران سوپر بصیر! ای افسران و سرهنگان و سرتیپ های جنگ نرم!!، لازم نیست غرورتان را بشکنید، لازم نیست اعتراف کنید به اشتباه؛ دشمنان امروز و رفیقان دیروزتان، نجیب تر از این ند که با شما، چون خودتان رفتار کنند. لازم نیست اعتراف کنید که دشمن سازی های تان، در قاعده بازی غول امروزتان بوده است، اما دلیلی هم برای ادامه این دشمنی وجود ندارد. [شرح و بسط این قسمت یک رساله مفصل می خواهد، ذکر مصیبت آدم هایی که به زور از جریان خودخوانده حزب الله بیرون نگه داشتید.]
آیا زمان تجدید نظر نیست؟

چهارم؛ جریان انحرافی: از آقا وحید جلیلی سراغ قضایای جشن نیمه شعبان شهرداری احمدی نژاد و هزینه میلیاردی ش و کشیدن قضایا به بیت و رهبری را بگیرید؛ از این که مشایی غول نوظهور امروز نیست، از همان اول از احمدی نژاد خواسته می شد وی را کنار بگذارد. با چه رویی، روی آنتن تلویزیون با افتخار از حمایت فرهاد جعفری سکولار، از احمدی نژاد می گفتید، و آن را نشانه شدت مهرورزی رئیس جمهور می دانستید و مکرر تیتر و متن رسانه های تان می کردید، که امروز از نشانه های انحرافی بودن دولت را حمایت وی می دانید؟ جریان انحرافی، همان «احفظ قائدنا خامنه ای» بود که «خامنه ای» ش را فاکتور می گرفت، که هم خرِ شما را داشته باشد و هم خرمای ...

پنجم؛ برادران، بیایید بی تعارف باشیم؛ مشکل شما مشخص است. موقعیتی یافته بودید که دولت تک حزبی تان را حاکم کنید، منتقدین هم جناح تان را با برچسب بی بصیرت تخت دیوار کوبیدید؛ و انتقام دولت اصلاحات و خفقان ش برای حزب الله را از قرتی بچه های فوکولی کافه های خیابان انقلاب گرفتید. سرمست از قدرت یک شبه تان می تاختید؛ کسی از شما نپرسید چهارشنبه بعد انتخاب چه گذشت؟؛ آنروز که نمایندگان رهبری میرحسین را قانع کردند در برنامه زنده تلویزیونی طرفدارانش را به آرامش دعوت کند و حتی وقت برنامه نیز به او ابلاغ شد؛ چه شد، چه گذشت که برنامه بهم خورد؟ چه کسانی برای بازی هیجان انگیز حذف صد در صدی رقیب، رهبری را سپر خود کردند؟ چگونه پروژه ی چهارشنبه را مسدود کردند تا رهبری چاره ای جز خطبات 29 خرداد نداشته باشد؟
مشکل شما این است، که این بازی به هم خورد؛ زیر یک پتو که رفتید، انشعاب کردید؛ در میزان بی بنیگی شما و ایشان تفاوت زیادی نیست؛ آن زمان که از ستاد لاریجانی ها رنگ عوض کردید، احمدی نژادی شدید، و از سردبیر رسانه ای می رفتید که رئیس سازمان جوانان شیراز شوید و از یک وبلاگ خبرنگاری به فلان جا رسید و ... . چون شما زیادند؛ آنچنان که آنان که جریان انحرافی شان می خوانید؛ کوتوله هایی بودند که در زمان جنگ، حداکثر لطف شان، درآوردن لیست مایحتاج جبهه ها بود، و بعدها از بسیجی ها بسیج تر شدند؛ آنان که از فرط ناکارآمدی هیچ گاه جایگاهی مهم نیافتند (همه جا که دولت نبود، سپاه، شوراها، بیت، مجلس؛ کوتاه بودند، خیلی کوتاه)، به انتقام سالها از سلف خود ایستادند. آنان که از سردبیری یک روزنامه ضعیف و امنیتی –صفار هرندی- به وزارتی رسیدند که به گواه خود وحید جلیلی در آن شب سرد در فرودگاه مهرآباد، صد رحمت به مهاجرانی که حداقل یک فیلم جاودان چون بازمانده برای فلسطین از آن بیرون آمد.
درد شما، درد قدرت است؛ شما خود جریان انحرافی هستید.

ششم؛ در پایان درباره امیرخانی بیایید رو راست باشیم؛ شما امیرخانی را بزرگ نکردید، شما مصرف کننده تولیدات امیرخانی بودید؛ بسیاری از شما نوفرهیختگان، برای آشتی با فرهنگ مدیون «منِ او»، «از به» و «ارمیا» هستید. حوزه هنری هنوز برای کتاب «منِ او» به امیرخانی بدهکاری دارد، که وی باقی کتاب هایش را از بخش خصوصی منتشر کرد؛ امیرخانی، کوتوله نبود، توانش را داشت که امیرخانی شد؛ اگر به کسی مدیون باشد، بعد از استعدادش، به حاج آقا جواد اژه ای است (که ما هم برای اعتماد به نفس امروزمان مدیون اوییم)؛ اویی که به امیرخانی ها اول بار اعتماد کرد و قابله ی تولد ارمیا در نشر سمپاد شد؛ امثال شما توان داشتید، از شدت حسد اجازه تولد امیرخانی ها را نمی دادید.
بسیاری از شما، سطح فرهیختگی تان را مدیون یادداشت انتقادی از زاویه فرهنگ و اجتماع امیرخانی علیه دولت اصلاحات در لوح هستید. اگر خواست شما موثر بود، حسین قدیانیِ با ادب، امروز امیرخانی بود و شمقدری حاتمی کیا می شد.
امروز اگر امیرخانی ها و شجاعی ها و حاتمی کیاها اجازه ظهور داشتند، سطح دغدغه های شما از شدت بی فرهنگی و عدم اطلاع از هنر و معماری به کشف فراماسونری در مثلث و دایره های در و دیوارها تنزل پیدا نمی کرد؛ چه دنیای جالبی است، هر چند که ملاک حال فعلی افراد است؛ اما چگونه است که آنچنان که جنگ نرفته ها، از بسیجی ها بسیجی تر شدند؛ منتقدین بنیادین اصلاحات، امیرخانی ها، افروغ ها و خوش چهره، به دلیل انتقاد از دولت نهم، آنچنان بر زمین کوفته شدند که حتی ... بگذریم؛ شما خوبید برادران؛ شما خیلی خوبید.

درهمین رابطه.
+ خلاصه مصاحبه رضا امیرخانی | فردانیوز
+ توجیه سکوت در فتنه 88 پس از دو سال | رجانیوز؛ یاسر انصاری
+ سلام آقا رضای امیرخانی؛ حال شما چطور است؟ | تریبون؛ محسن بانژاد
+ آیا ما خیلی گاگول بودیم؟ یا نجابت حزب الله زیاد است | تاملات؛ مجید بذر افکن
پی نوشت.
من هم شاید سکوت 88 آقا رضا برایم آزار دهنده باشد، ولی آن را می فهمم؛ 88، آمدن حاج باقر که منتفی شد، ابتدا هندوانه در بسته میرحسین برایم، چون نسخه ارتقا یافته احمدی نژاد بود؛ از شدت حضور مشارکت و مجاهدین در ستاد میرحسین سرخورده شده بودم، که در بحثی با آقا وحید جلیلی آخر به رای دادن به احمدی نژاد قانع شدم؛ همان جا از دفتر راه، با رفقا (که اکثریت 84 به قالیباف رای داده بودیم) رفتیم میدان ولیعصر و تا نیمه شب پوستر دست گرفتیم و شعار دادیم؛ گذشت و انتخابات شد و آنچه پیش آمد؛ بسیاری از تظاهرات ها و درگیری ها را با حامد هادیان –سردبیر فردانیوز-، از همشهری راه می افتادیم؛ آنروزها قفل کرده بودم؛ نمی دانستم چه بنویسم از چه دفاع کنم؛ نقش احمدی نژاد در این بحران آنچنان شدید بود، که چیزی نمی شد گفت؛ سطح بطلان و کثیفی جریان سبز را بگذاریم کنار، میزان خشونت و گاه بی اخلاقی جریان خودی (که پیش از انتخابات نیز پا به پای سبزها در رسانه ها بی اخلاقی می کردند) دچار گیجی کرده بودم؛ خصوصا که دو تجربه متفاوت برخورد با وقایع 18 تیر، در ناجای لطفیان و قالیباف، در برابرم بود. قلمم خشک شد و تا مدت ها راه نیافتاد، حداکثر توانی که می توانستم بگذارم، بحث های جدلی در شبکه های تنها بر سر صحت انتخابات بود و تبعات زدن زیر میز. باقی هر چه بود در خیابان بود. شاید اگر آقارضاها همان موقع حرف می زدند و سوپر بصیر ها خفه شان نمی کردند؛ امثال من هم به جز در خیابان بودن، تنها برای دفاع از نفس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، کارهای دیگری می کردیم؛ لکنت نمی گرفتیم.
  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.
یادداشت پیشرو، متنی است که جهت انتشار در سایت شفاف نوشته بودم.

نوشت.

pana
پایگاه رجانیوز، با بازنشر تصاویر برنامه خودجوش و البته بحث برانگیزی که دیروز، جمعه، در پارک آب و آتش اتفاق افتاده است، تمام تقصیر را به گردن شهرداری انداخته، و «جنگ آبپاش ها» را برنامه مدیریت فرهنگی شهرداری خوانده است.
اما در حالی که جمیع نویسندگان و دبیران پایگاه رجانیوز، در شبکه های اجتماعی چون فیس بوک و گوگل ریدر حضور دارند، بعید است که از اصل قضیه با خبر نباشند؛ آنچنان که در بحث های این شبکه ها که بعضی از ایشان نیز در آنها حضور داشته اند واقعیت اتفاق مشخص شده مطرح شده است؛ و همچنین پیش از این با نشر تصاویر افراد که از پروفایل های خصوصی و محدودشان ربوده شده بود نشان داده اند حضورشان در شبکه های اجتماعی حضوری عادی نیست و دقتی مثال زدنی دارند (دو نمونه: + و +)؛ و سوال این است در این وضعیت این نوع خبر رسانی چقدر با اخلاق رسانه ای و اخلاق اسلامی تطبیق دارد؟
این برنامه از طریق یک قرار فیس بوکی در صفحه ساخته شده توسط کاربران برای پارک آب و آتش در فیس بوک مطرح شده است؛ حتی تفنگ های آبپاش و وسائل بازی نیز توسط شرکت کنندگان تهیه شده است. در این که بعضی شرکت کنندگان در این جشن خودجوش (با حضور حدود 800 نفر)، عرف و قوانین اسلامی مصوب را زیر پاگذاشته اند شکی وجود ندارد؛ اما سوال اصلی از دوستان مدعی بصیرت و اسلام چون دبیران پایگاه رجانیوز این است، که پیشنهاد شما به عنوان یک منتقد (بر فرض محال منصف) برای حل این قضایا چیست؟ در واقع وقتی مجموعه مدیریت فرهنگی شهرداری تهران نقشی در شروع قضیه چون «جنگ آبپاش ها» ندارد، چه کند که دوستان راضی شوند؟
آیا آنچنان که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران جور وزارت ارشاد به شدت اسلامی دولت دهم را می کشد؛ کلینیک های شهرداری در هنگامی لغو یارانه های پزشکی ارزان ترین محل های مجهز مراجعه مردمی هستند و این چنین وظیفه وزارت بهداشتی که بیمارانش آواره بیابان ها شده اند را نیز به عهده گرفته است؛ وظیفه آموزش آتش نشانان کشور را در مرکز مجهزش به دوش می کشد و اینچنین از مسئولیت های وزارت کشور می کاهد؛ حال باید وظیفه نیروی انتظامی و نهادهای نظارت بر اجرای قوانین را نیز به عهده بگیرد؟
یا نه؟ آنچنان که دوستان مدعی ند، قالیباف و شهرداری به دلیل وجود پارک آب و آتش و محیط این جشن متهم اند، زین پس ساخت پارک های جدید متوقف شده و به جای آنها شعب جدید هیئات رزمندگان اسلام تاسیس شود که در این شهر مولودی های مان نیز غمگین است؟
تهران شهری متعلق به همه است؛ از حزب اللهی ها تا غیر حزب اللهی ها، زنان، مردان، کودکان، کارگران، بیکاران، کارمندان، نظامیان، و حتی بیماران دوجنسیتی. آیا باید این شهر را در انحصار یک قشر و طبقه خاص در آورد؟ آیا باید بر درب های پارک نشان ورود غیر مذهبی ها ممنوع زد، تا در جشن مذهبی نیمه شعبان کسانی با پوششی متفاوت از نظر دوستان حضور نیابند؟ (در این جا آن حکایت اخراج چند جوان از هیئت امام حسین توسط خادم هیئت را یاد آوری می کنم.)
قالیباف و شهرداری به چه سازی برقصند که برادران بنی اسرائیلی که در کالبدهای ریش دار و تسبیح به دست متجلی شده اند دست از عیب گیری های بی اساس و پشت هم و نمایش سطح شرافت شان دست بردارند؟

***

اما واقعیت این است، قضیه فراتر از یک جشن و یک پارک است؛ این جوانان، که نه اکثریت جوانان شهرند، و نه اقلیت آنها، با اخراج از یک پارک، حتی با تخریب و با خاک یکسان کردن پارک ها از بین نمی روند، انکار نمی شوند، و ادامه خواهند داشت؛ اگر امروز پارکی نباشد، در ارتفاعات البرز، آنجا که گشت ارشادی نیست آنطور که می خواهند خواهند بود و هستند.
برادران مدعی پرچم داری حزب الله، اگر دغدغه دین داشتند، نه دعوای سیاسی که با انکار حقایق، وقایع شهر را دست آویز به محاکمه کشاندن رقیب کنند؛ به جای تیتر «جدیدترین دسته‌گل مدیریت فرهنگی شهر تهران!»، فضای این بحث را باز می کردند که چرا این اتفاق می افتد؟ این دوستان دائم در حال اثبات این نظریه اند که دینی جز سیاست ندارند، و رگ غیرتشان جز برای تخریب رقیب سیاسی بیرون نمی زند؛ اگر چنین نبود، اولین متهم رئیس جمهوری بود که در تبلیغات انتخاباتی ش مدعی شد مو و لباس جوانان مسئله ش نیست، چرا آن هنگام این دوستان که به شدت دغدغه مو و لباس مردم را دارند چیزی نگفتند؟ آیا ایشان برای رقبای سیاسی شان نیز، این حق را قائلند، که با تصویر برداری مداوم از خیابان ها و جاده های بین شهری، وضعیت سینماها و تماشاگران و ... و ... تصاویر بی کلام را چوبی بر سر دولت مورد علاقه شان کنند؟
آیا بهتر نیست به جای انکار و سرکوب کامل بخش بزرگی از جمعیت شهر تهران واقعیت وجود آنها را پذیرفته و فضایی میانی که امکان حضور تمام اقشار باشد فراهم آوریم؟ آیا بهتر نیست دوستانمان از خود درباره واگذاری فریضه امر به معروف از شهروندان مردم به یکدیگر، به نیروی انتظامی سوال کنند؟
آنچنان که در صفحه پارک آب و آتش در فیس بوک (ساخته شده توسط کاربران) مطرح شده است، در هفته های آینده نیز جشن های خودجوش مشابهی برگزاری خواهد شد؛ توصیه ما به دوستان حزب اللهی این است، به جای تلاش برای انکار، با حضور خانوادگی در این جمع ها، ضمن جلوگیری از انکار وجود خودشان، فضای این جمع ها را متعادل کنند. همچنین به یاد داشته باشیم، نهی از منکر از زبان یک همشهری، موثر تر از دستگیری توسط گشت ارشاد است.

***

اما اگر دوستان اصرار به معرفی یک متهم دارند، این آدرس دفتر مارک زاکربرگ، مالک فیس بوک است، می توانید تظاهرات های اعتراضی تان را به این سمت هدایت کنید:

Facebook, Inc. -1601 - S. California Ave - Palo Alto CA 94304 – US

جهت مطالعه:
+ 60 درصد زنان و مردان تهرانی پوشش شرعی را رعایت نمی کنند | مهرنیوز

  • محمدمسیح یاراحمدی

ب.

payan name poster

سینمای ایران که عطف به سابقه و تاریخ ش منطقه انحصاری لیبرال ها بود نظرش درباره وقایع نیمه دوم دهه هفتاد مشخص بود؛ و در کنار هم افزایی در اختیار داشتن دولت و مجلس به این موقعیت رسید که در دوره ای کم نظیر از فیلم سازی صریح سیاسی را در تاریخ سینمای ایران رقم بزند؛ فیلم هایی که یا صراحتا در آن از زاویه جریان چپ به درگیری های سیاسی پرداخته شده بود (مانند فیلم اعتراض)، یا مانند «بوی کافور، عطر یاس» در میانه فیلم اشاره ای به وضعیت سیاسی داشت (در «بوی کافور...» هرچند موضوع فیلم نسبتا غیر سیاسی است، اما فرمان آرا، هر چند به اندازه پخش سخنرانی خاتمی در بخشی از فیلم، انجام وظیفه می کند).
یادم هست اواخر دهه هفتاد که هنوز تتمه ی جو 18 تیر باقی بود، محصل دوره راهنمایی بودم؛ اولین مواجهه م با این سینما پخش بعض این فیلم ها توسط دبیران جوان علوم انسانی مدرسه در سمعی بصری و در میانه جلسات دیدن فیلم برای دروس سه گانه ادبیات (متون، زبان شناسی و نگارش) بود.
هرچند من به عنوان نوجوانی که متاثر از به خانه نیامدن های پدر در شب پایانی تیر 78، غیرمستقیم پیام 18 تیر را درک کرده و در بغض م نسبت به آن شکی نداشتم؛ حسی که بسیاری از افراد مسن تر از من و مخاطبان اصلی سینمای سیاسی با من در آن مشترک بودند؛ اما نمی توان تاثیر «تواتر و تکرار» این روایت بر مخاطب خاکستری و شورانگیختن مخاطب معارض را نادیده گرفت.
اما نتیجه اصلی این نوع فیلم سازی صریح اقناع مخاطب نیست، هر نظریه سیاسی خصوصا زمانی که به وادی مصداق می آید، موافقین و مخالفینی دارد و توقع اقناع مخالفین با یک فیلم چند ساعته روایی (نه یک جلسه بحث فلسفی سیاسی)، توقع گزافی است. فیلم ساز سیاسی در زمان خود در موازنه ابراز عقیده شرکت می کنند و فشار روانی را بر حریف زیاد می کند، و به نوعی تظاهرات و مواجهه خیابانی برای به رخ کشیدن جمعیت را در میدان سینما تکرار می کند؛ و در بازه زمانی بلند تر راوی تاریخ زمان خود است. یکی از اصلی ترین روش های شناخت تاریخی مخاطب فردا دیدن فیلم های آن دوره است.
این چنین است که توقع اقناع مخاطب سبز معترض از فیلم «پایان نامه» توقع زیادی است؛ «پایان نامه» تاریخ را از «نگاه ما» روایت می کند؛ و توقعی که مای خودی از آن باید داشته باشیم کیفیت روایت و فیلم سازی است؛ توقعی که کلاه داری تا حد خوبی به آن پاسخ گفته است. «پایان نامه» چه در مورد آن بخش دغدغه ما از روایت کل جریان باشد یا نباشد، به عنوان یک فیلم پلیسی، هیجان انگیز و با کیفیتی متوسط به بالا است.
تاریخ را حاکمان می نویسند، و جریان اصلاح طلبی این موقعیت را داشته است که در آن بازه تاریخی با پشتیبانی مالی و همچنین محدود کردن مخالفین خود در ابراز عقیده تاریخ را روایت کند.
و حال نوبت روایت ما است؛ «پایان نامه» تنها بخشی از روایت بلند و مفصلی است که ما از وقایع دوسال گذشته می دانیم، انقطاع این روند در همین فیلم روایت ما را ناقص و موجب ابتر ماندن تلاش کلاهداری است. فیلم «پایان نامه»، روایتی پلیسی امنیتی از اقدامات یک آقازاده فراری برگشته از بریطانیا است، که 4 جوان به طور اتفاقی درگیر و قربانی آن می شوند؛ این نوع روایت از وقایع پس از انتخابات 10م، شاید بخشی از پازل بزرگ روایت پیچیده دوسال گذشته است، اما قطعه ای از این پازل است که آنچنان برای همه ملموس نبوده است و شاید به عنوان سوژه اصلی برای روایت آن وقایع مناسب نباشد، و البته در مورد سطح غلظت این بخش از روایت در میان حزب الله نیز توافق وجود ندارد.
به هر حال این موقعیت، وضعیت نازل تر سینمای انقلاب در دهه 50 است که موجب ظهور فیلم سازان جدیدی شد. من شمقدری را نه کارگردان شاخصی می دانم و نه مدیریت و رفتار وی خصوصا با رقبا و همکاران (تقریبا هم جبهه) گذشته ش که امروز در خانه سینما و ... را نمی پسندم؛ اما اگر شمقدری بتواند با استفاده از موقعیت خود، ضمن کمک به تکمیل این روایت، فیلم سازان جدید حزب الله را به لیگ برتر فیلم سازی بکشاند تاریخ حزب الله به نیکی از وی یاد خواهد کرد.
بخش ها بر زمین مانده این تاریخ زیاد است، زاویه دیدهای جوانان حزب الله و شب بیداری های آن ها، روایت از میانه درگیری ها، آنچه بر سر سیاست کلی ما آمد، روایتی از داخل پایگاه های بسیج، و ضربه این که به منافع و پروژه های ملی در فضای بین الملل وارد شد و ...، منتظر روایت کارگردانان جدیدی هستند، که می بایست منتظر ماند که آیا کسی از میان کارگردانان مستند و فیلم حزب الله حاضر یا طبقه جوان حزب الله که وقت خود را در کلاس های فیلم سازی و فیلم نامه نویسی فرسوده می کنند، جسارت از زمین برداشتن آن ها را به خود می دهند یا نه.
خدا، شهدا و خمینی (ره)، درباره هر کدام از ما و توانایی های مان قضاوت خواهند کرد که آیا آنچه می توانستیم کردیم، یا نه.

در همین باره.
+ مملکت سینما صاحب دارد | محمدرضا وحیدزاده؛ پیاده روی در اتوبان
پی نوشت.
نکته ناراحت کننده این جا است، که گویی شمقدری همان نگاه حاسدانه و درگیرش با همکاران گذشته ش را امروز در مقابل فیلم سازان جوان نیز تسری داده است؛ فرایند صدور مجوز (نه حتی پشتیبانی مالی) دچار تنگ نظری در اجازه فیلم سازی به جوانان حزب الله (حتی با سابقه بیشتر و بهتر از کلاهداری) است. تاریخ حزب الله درباره شمقدری قضاوت خواهد کرد که از این موقعیت برای ارتقای حزب الله و انقلاب استفاده کرد، یا رشد جایگاه خود و اطرافیان ش در پارادایم حزب الله.
  • محمدمسیح یاراحمدی

وقتی محافظه کار می شوی، یک زمان هایی هست وضع انقدر آزار دهنده (یا چندش آور یا هرچی) هست که می خواهی از یک جایی، موقعیتی، وضعیتی بکنی بری بیرون؛ و تنها دلیلی که این کار رو نمی کنی اینه که نمی دونی بعدش کجا می ری.
قوانین این وضع ناخوشایند را بلدی و قابل پیشبینی است؛ ولی خروج موقعیت قابل تصویری نیست.
پس صبر می کنی، صبر می کنی شاید یک روز بفهمی آن ور دیوار چیست، بعد خَلّص.

  • محمدمسیح یاراحمدی