پریشب، شب سردی بود …
پریشب شب سردی بود، بعد از برف سنگین تهران و یخ زدگی خیابان ها. پریشب، پس از اینکه از مهدی صارمی فر در کافه کراسه جدا شدم، ماشین را روشن کردم؛ خیابان 16 آذر را از پورسینا به سمت پایین آمدم، فکر می کنم اسم خیابان/کوی پایینی ش، «نصرت» باشد. همین که پیچیدم در «نصرت» صحنه ای دیدم که برای چند روز پریشانم کرده است؛ خانواده ای، پدری، مادری، دو فرزندی که یکی شان خودش را از سوز سرما در آغوش پدرش فشرده بود. سرعت ماشین را از پریشانی ناگهانی آهسته کرده بودم که صدای بوق های پشت سرم به خودم آوردم، از شوک بوق ها کمی گاز دادم، اما کمی جلوتر پارک کردم. چه باید می کردم؟ 4 نفر آدم قرار است، خودم جای مستقلی نداشتم ببرمشان ...
حتما حضرات، فکری برای این قضیه کرده اند دیگر؟ این موضوع به بهزیستی مربوط می شود؟ تلفن بهزیستی را نداشتم، به خیال اینکه، پلیس 110، همچون 999 آنور آبی ها، مرکز رسیدگی به جمیع ناهنجاری ها و وقایع است، 110 اولین شماره ای بود که به ذهنم رسید تماس بگیرم این بود. قضیه را که برای مامور توضیح می دادم، به نظرم بی ادب و پرخاشگر آمد، چند باری با صدای بلند و لحن بی ادبانه صدای من را که برایش در حال توضیح بودم قطع کرد و آخرش که کل قضیه را شنید، گفت که به ما هیچ ربطی ندارد؛ باید با بهزیستی تماس بگیرم؛ شماره ای 8 رقمی از بهزیستی داد که چند باری که تماس گرفتم، کسی بر نداشت؛ با 118 تماس گرفتم، شماره اورژانس اجتماعی بهزیستی را بگیرم. 123 بود؛ با 123 تماس می گیرم، صدای اتوماتیک پشت خط توضیح می دهد که این شماره «فقط» مربوط به موارد کودک آزاری است؛ و البته بعد از کمی صبر برای اینکه شاید صحبت با فرد پشت خط بتواند کمک بکند، با پیام اینکه تمام کارشناسان مشغولند مواجه می شوم؛ و خودم را می گذارم جای کودک رنج دیده ای که هراسان با این شماره تماس گرفته است و با این پیام مواجه می شود.
فکرم به جای دیگری قد نمی دهد، در کشمکش با خودم که چه باید بکنم، یا نه، سمت خانه می روم، آن سوی شهر، نزدیکی خانه دائم با خودم درگیرم کاش با خانواده م تماس می گرفتم و برای مهمان کردن این خانواده اجازه می گرفتم. این عذاب وجدان مثل خوره عصبی م کرده است؛ دفعه بعد و بعدها باید چه کنم/کنیم؟ مگر شهر چقدر خانواده بی خانمان دارد؟ ساختن یک مجتمع اسکان موقت چقدر خرج از دولت 3هزار میلیاردی می گیرد؟
بهرحال، اگر شما هم روز سوار بر ماشین با بخاری گرم، از 16 آذر می گذشتید، نزدیک کوی «نصرت» کمی آهسته تر برانید، شاید به موقع ترمز بگیرید.
- ۹۰/۱۱/۰۶
تقاطع نصرت و 16 آذر!!