شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۸۲ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱]» ثبت شده است

نمی دونم برای همه همین قدر طول می کشه بفهمند؛ یا من یکم دوزاری م کج بوده؛
که دنیا (و ملحقاتش) همیشه به پیش می ره، و همیشه یک سری بهش اضافه می شن، و یک سری کم؛ و هر لحظه یک لحظه بکر است؛
یعنی هر بار که به هر لحظه، فعالیت، اجتماع و ... وارد می شی، موقعیت جدیدی است که می تونی توش رشد یا سقوط کنی؛ و در عین حال اگر امروز از این لحظه، فعالیت، اجتماع و ... خارج بشی، لزوما اتفاق خاصی نه برای خودت، نه برای دنیا (در یک نگاه بالاتر) نمی افته.
پس نه عجله ای لازمه، نه حرصی، نه اجباری؛
سخت نگیر، چیز خاصی رو از دست نمی دی، وقتی وظیفه اصلی «خوب بودنه».

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

به تازگی خبری خواندم از پایگاه مجهول الهویه محرمانه آنلاین درباره بودجه پایگاه زن فردا و باقی رسانه های جریان «اصولگرایان منتقد دولت» خواندم به این لینک، که البته خیلی جالب است که این خبر حذف شده است؛ به عنوان همراه کوچکی از بچه های جریان سیاسی «اصولگرایان منتقد دولت» و البته به عنوان یکی از افراد دخیل در فعالیت کوچک «زن فردا» فکر کردم لازم است بعضی مسائل را شفاف کنم؛ چون که این ما نیستیم که از محیط شفاف ضرر کنیم، «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟».
ادامه این روند نیز به نفع ما است؛ جریان انحرافی توپخانه خود را مستقیم به مقر مرکز جریان رقیبش هدف گرفته است و این چنین جواز اقدام متقابل را می دهد؛ برای مثال با آمدن آقای بیادی از ستاد آقای احمدی نژاد به کمپ جریان اصولگرایان منتقد دولت، اسناد مالی ستاد هم به این سمت آمده است که حکایت از تخلفات و هزینه های بالای ستاد احمدی نژاد در همان سال 84 دارد که با تبلیغات و تخریب های ایشان در همان سال منافات دارد و با آمار و ارقام مشخص می کند که چه کسی چقدر هزینه کرده و این هزنه ها چقدر با شعار های رئیس جمهور منطبق است؛ این در حالی است که تا به حال، تیم رسانه ای دکتر قالیباف، به دلیل معذوریت های اخلاقی وی نتواسته است وی را برای انتشار این محتوا قانع کند، اما شروع این روند غیراخلاقی، و الزام به شفاف سازی شاید منجر به انتشار سندهایی اینچنینی شود.

موضوع انقدر اهمیت نداشت که فراتر از یک روزنوشت به آن بپردازم ولی به دلیل حجم مطلب در بخش اصلی وبلاگ منتشر کردم.

نوشت.

magazines-2

اول از همه درباره زن فردا که ادعا می شود بودجه 800 میلیونی دارد؛ عموما، ما و رفقا دست به سایت زدنمان در یک دوره ای خوب بوده است؛ هر موضوعی جذابی که می دیدیم از یک کمپین وبلاگی تا ... برایش دامنه ثبت می کردیم و صفحه می زدیم؛ زن فردا هم از سلسله بلند پروازی های رسانه ای مجید رفیعی سردبیر وقت و مدیرمسئول فعلی فردا نیوز بود که به نظرش بد نبود یک پایگاه خبری زنانه تاسیس کند؛ هر چند به دلیل محدودیت ها هیچ وقت آن چیزی که می خواست نشد ولی در حد یک پایگاه متوسط جواب داد و در موقعیت بهتری از پایگاه هایی چون خبرگزاری زنان و چارقد قرار دارد که بودجه دولتی قابل توجهی دریافت می کنند؛ که به نظر من اگر روی یک زیردامنه فردانیوز اجرا می شد تاثیر مستقیمی روی رنکینگ فردانیوز می گذاشت؛ اما درباره هزینه ها؛ هزینه ی اولیه ای که من برای طراحی زن فردا حدودا دو سال پیش گرفتم 350-400 هزارتومان بود که به دلیل اینکه آن زمان ایده شخصی مجید بود و بودجه ای خارجی برایش نداشت، با تاخیر پرداخت کرد؛ پایگاه هم توسط خانوم آبنیکی، همسر مجید، و خانوم صافیان گردانده می شود؛ که فی الواقع خانوم ها، وقت بیکاری شان در دفتر را برای این پایگاه خرج می کنند و حقوق اضافه ای هم نمی گیرند؛ در واقع یک فعالیت تفریحی و دور همی است؛ مثل خیلی از سایت هایی که ما فقط برای دل خودمان می زنیم. حقوق متوسط نیروهای فردا نیوز، مثل باقی پایگاه ها و شرکت های خصوصی منقطع از سفره نفت، 400 هزارتومان بدون بیمه است.

ولی اگر برای تان جالب است در مورد وضعیت مالی پایگاه ها باید بگویم که پایگاه های که ساپورت اقتصادی خصوصی و غیر نفتی دارند، عموما حقوق کارکنان و خبرنگاران عادی شان بین 300-500 هزارتومان است که باید از صبح تا حدود ساعت 3 کار کنند؛ و سردبیر تقریبا 800 هزارتومان تا یک میلیون تومان به خاطر مسئولیت و نظارت تمام وقتش حقوق می گیرد؛ یعنی مثلا یک پایگاه سیاسی حرفه ای، با سردبیر خاص، و مثلا 4 نفر نیرو، حدودا هزینه ای بالغ بر 3 میلیون تومان حقوق کار کنان، و حدود یک تا دومیلیون تومان هزینه مسائل فنی و اجاره ی دفتر کار و ... خواهد داشت که می شود سالی شصت میلیون تومان. البته خیلی از پایگاه ها دِلی، یا برای اعتبار سیاسی، یا برای کسب در آمد از تبلیغات، یا ... اجرا می شود و پولی دریافت نمی کند؛ مثلا پایگاه تریبون را محمدصالح مفتاح و رفقا که ما هم ذره کمکی کردیم، برای انتخابات و دفاع از حق اکثریت ایجاد کردند، یا حسن روزی طلب برای من تعریف می کرد شروع رجانیوز با یک قرض 500 هزار تومانی بوده است؛
البته بسیاری از این دست پایگاه های سیاسی بعد ها مورد حمایت مالی قرار گرفتند، این حمایت ها گاه مستقیم است، که یعنی یک جریان سیاسی، از ابزارهای اقتصادی که دارد از آن ها حمایت می کند، این توانایی های اقتصادی گاه تجهیزات آماده ای مثل خانه پدری یا دفتر شرکت فلان سردارسابق یا برادر هم حزبی است، یا از حاصل در آمد تعاونی یا شرکتی که رفقای هم حزبی سالها آن را می گردانند، همین حالا نیروهای جوان با هم برای کسب درآمد کنار فعالیت سیاسی دایر می کنند، یا رزق حرامی است که از جایی چون مثلا فلان دانشگاه خصوصی ممکن است برسد یا با تعریف یک منسب خیالی در فلان اداره یا مجمع تشخیص برای نیروهای پایگاه و کسب درآمد آنها تعریف شود.
گاه هم این درآمد به صورت غیر مستقیم به این گروه ها می رسد، مثلا یک جریان سیاسی، شرکت های اقتصادی زیر مجموعه خودش را موظف می کند به یک سری پایگاه های خاص تبلیغ بدهند/ یا ندهند!؛ یعنی حالت کسب شبهه دار این قضیه وقتی می شود، که به جای رقابت سالم که میزان بازدید پایگاه مد نظر باشد، گرایش ملاک قرار می گیرد؛ نمونه جالب به پایگاه های حامی دولت توجه کنید که تبلیغات شرکت های هواپیمایی خاص را دارد، یا حداقل یکی دوتا تبلیغ بانک روی آنها وجود دارد، در حالی که دستوری دولتی نیز برای عدم دادن تبلیغ شرکت های دولتی به پایگاه های منتقدین دولت  و خصوصا رقیب اصلی دولت (رسانه های وابسته به دکتر قالیباف) وجود دارد. مثلا در همین نمونه پایگاه محرمانه آنلاین جالب نیست، که پایگاهی که تاسیسش خیلی تازه است تبلیغی از یکی از شرکت های مناطق آزاد دارد؟ بهرحال روش غیر مستقیم وقتی در رقابت نابرابر قرار می گیرد شکل پولشویی برای رساندن بودجه از منبع بیت المال به پایگاه خصوصی را دارد*. همین روند در مورد رسانه های جریان های دیگر سیاسی و در دولت های مختلف و سال های گذشته می توانسته است در مورد نشریات و روزنامه چاپی نیز صادق باشد. (در واقع این بخش بازی است که فعالیت در پایگاه خبری را برای عده ای سود آور می کند.)

[افزوده: البته بخشی از تجارت پایگاه خبری در باج گیری است، عموما پایگاه پربازدیدی که گرایش به جریان های رقیب اصلی ندارند، اما با اخبار زرد یا امنیتی به بازدید خوبی می رسند، گاه با تهدید به زدن خبری خاص درباره فرد، گروه، یا حتی شرکت های اقتصادی، یا هزینه حذف و رفع اخبار به کسب درآمد می پردازند.]

اما نشانه های دیگری نیز برای تخمین عظمت و هزینه های پایگاه های اینترنتی، نرم افزارها و شرکت های طرف قرارداد پایگاه ها هستند؛ برای نمونه ایران سامانه زمانی که پایگاه اولیه خود یعنی فرانیوز، بازتاب و ... را ایجاد می کرد با هزینه های زیر یک میلیون کار می کرد، که امروز این شرکت و استودیو خبر (به عنوان شرکت گران تر) متوسط حدود متوسط 3 تا پنج میلیون تومان نیز برای راه اندازی پایگاه درخواست می کنند می کنند؛ اما در بازار شرکت های طراح و راه انداز وب، کِیس هایپرمدیا کِیس خاصی است، تیم بازرگانی این شرکت توانایی خاصی در بستن قرارداد های هنگفت و با کف قیمت ده میلیون تومان دارند؛ این شرکت اگر توانایی ش را داشته باشد برای پایگاهی دولتی با این سطح نازل کیفیت، قیمت 26 میلیون تومان را قرارداد می بندد، اما برای پایگاه مشرق نیوز با بودجه کمتر، قرارداد ده میلیون تومانی منعقد می کند؛ اما همین شرکت وقتی به موسسه معظم ایرنا (سلام آقای جوانفکر!) می رسد قراردادی با بودجه بیش از صد میلیون تومانی می بندد که نفس دلیلی بستن قراردادی با این هزینه سوال برانگیز است.**
حال با این اوصاف، مثلا توجه کنیم که پایگاه اصلی جریان منحرف دولت، همت آنلاین، با گرافیک و دیزاین به مراتب بهتر از مشرق نیوز (دوستان بخل خاصی در بها دادن به کارهایشان دارند که گویا ربط مستقیمی با تعداد صفرهای قرارداد دارد)، توسط همین شرکت ایجاد شده است.
برگردیم به موضوع مطلب محرمانه آنلاین؛
  • اول: درمورد بخش زن فردا، فرض نادرست می گیریم که زن فردا یک پایگاه مستقل است و ربطی به فردا نیوز ندارد، و پایگاه حرفه ای (به معنی شدت فعالیت) با یک سردبیر و دو نفر نیرو است. (که رنک و میزان فعالیتش نشان می دهد نیست، و دوستان فقط دنبال یک نام بودند تا به این قضایا متصل کنند و قیمتی بپرانند، البته «کافر همه را به کیش خود پندارد» هم بد دردی است)؛ در بهترین حالت باید حقوق کارکنان 2میلیون تومان باشد، با فرض یک سرور مستقل برای سایت، 100 هزارتومان به این هزینه اضافه می شود، اگر یک دفتر مستقل هم داشته باشند؛ یک رهن 15 میلیونی منطقی است؛ خوب جمع سالانه هزینه این با این اوصاف 25 میلیون و دویست هزارتومان می شود به اضافه هزینه رهن 15 میلیونی که البته خرج نمی شود هر سال؛ فاصله با 800 میلیون چقدر است؟ یعنی به نظرم، دوستان اگر یک پروژه دیگر را که حداقل وزن خاصی داشت معرفی می کردند منطقی تر بود؛ چون اگر می شود با 25 میلیون یک پایگاه جدی (نه یک فعالیت گروهی رفاقتی مثل زن فردا) را گرداند چرا با 800 میلیون تومان 32 پروژه تعریف نکنیم؟ این بودجه درحالی توصیف می شود که، دانستنی ها، پر فروش ترین نشریه مجلات همشهری (با تیراژ بیش از 100 هزارتا)، در برون سپاری، و بر اساس تعداد صفحاتش به هر شماره ش 6 میلیون تومان پرداخت می شود، که بین سردبیر، دبیران، نویسندگان، تیم طراحی و گرافیک و ... تقسیم می شود؛ با فرض دو شماره در هر ماه، سالانه بودجه ی دانستنی ها 144 میلیون تومان (بدون چاپ) خواهد بود؛ این یعنی کمتر از یک پنجم هزینه توصیف شده محرمانه آنلاین.
  • دوم: من برای همین مطلب وبلاگیم کلی، عدد، جزئیات و تجزیه و استدلال آورده ام؛ پس حداقل کاری که نویسنده خودمانی نویس محرمانه آنلاین می توانست انجام دهد، ذکر نام «42 مجله، 70 سایت و دو روزنامه» جریان «اصولگرایان منتقد دولت  (طیف نزدیک به دکترقالیباف)» بود؛ با کسر 20 مجله ی همشهری از 42، 22 عنوان لازم است ذکر شود، با این توصیف باید تمام نشریات روی دکه برای نزدیکان دکتر قالیباف باشد؛ و اینکه 70 سایت خبری اینترنتی کدام ها هستند که نمی بینیم؟ هرچند این مسئله واضحی است، که اولا، نیروهای اصولگرا، در یک بازه زمانی به شدت از اصلاح طلبان در راه اندازی پایگاه های سیاسی پیشی گرفتند و جریان غالب پایگاه های اینترنتی هستند، و به تبع آن در حوزه نشریات اصولگرا هم جریان، اصولگرایان منتقد دولت و اصولگرایان منتقد دولت، یک سر و گردن از حامیان دولت جلوترند که بحث همشهری، خصوصا با حمله همزمان دوگروه اصلاح طلب و دولتی، و جذب نیرو توسط آقای مشایی برای نشریات هفت صبح و تماشا از این مجموعه مطلبی اختصاصی می طلبد که آماده انتشار است.

پی نوشت.

  • * البته در کِیس فردا نیوز، مجید، تبلیغات را به یک شرکت بازرگانی برون سپاری کرده و یک هزینه از آن شرکت می گیرد و خود آن شرکت تبلیغات را جذب می کند که نوعشان هم یک نگاه به سایت بیاندازید مشخص است؛ به دلیل همین برون سپاری است که ما در درج تبلیغات فعالیت های خودمان هم در فردانیوز مشکل داریم، چون باید با آن شرکت بازرگانی هماهنگ کنیم.
    فی الواقع درآمد حضور در یک پایگاه خبری حتی با اسپانسر (البته اگر نفتی نباشد) درآمد خوبی برای یک زندگی عادی نخواهد بود، برای همین است که بسیاری از بچه های سایت الف و فردا و ... را می بینید که همزمان در نشریات نیز قلم می زنند؛ و در واقع منابع در آمد اصلی این افراد نه فعالیت سیاسی (که بیشترین وقتشان را می گیرد) بلکه یا روزنامه نگاری است یا شرکت های خصوصی که هر کس در حیطه کاری خود دارد؛ آنچنان که یک نفر به ورزش علاقه دارد، دیگر به فعالیت فرهنگی، عمده افراد فعال در این زمینه واقعا سیاست و جریان سیاسی شان را دوست دارند و برای هدفی مشترک فعالیت می کنند. البته این غیرقابل انکار است که گرایش و حضور شما در هر جریان سیاسی منافعی خواهد داشت، آنچنان که حضور در هر جمعی دارد؛ برای مثال (به صورت عینی مربوط به خودم) حضور شما در جریان اصولگرایان منتقد دولت یا جمعیت ایثارگران، شما را با مدیران نشریات همشهری، پنجره و ... آشنا خواهد کرد، و آنها از شما مطلب خواهند خواست، این رانت نیست، ولی منفعتی است که از حضور در این جمع حاصل می شود؛ یا اگر یکی از دوستان طراحی پایگاهی اینترنتی بخواهد، وقتی بداند شما این کار را می توانید انجام بدهید، احتمالا ترجیحش پیشنهاد به یک دوست خواهد بود.
  • ** این عددها و پایگاه ها را به یک فرد آشنا به این حوزه (طراحی و برنامه نویسی نشان دهید)؛ در این جا اصلا شاید مهم نباشد که ما درباره نرم افزاری صحبت می کنیم که به حدی ضعیف و غیر استاندارد است که حتی برای کار با آن باید با اینترنت اکسپلورر دو شماره قبل و نه هیچ مرورگر دیگری به آن وارد شوید؛ بلکه، فرض می کنیم بهترین نرم افزار، اما سفارش یک نرم افزار مدیریت محتوا، به یک تیم برنامه نویسی اختصاصی برای تولید و پشتیبانی آن به مراتب ارزان تر خواهد بود؛ یعنی اگر ایرنا یک تیم فنی حرفه ای استخدام می کرد، با بین 10-20 میلیون تومان، می توانست یک نرم افزار اختصاصی مدیریت محتوای منطبق با نیازهای خاص خود بدست آورد که از امنیت و کیفیت لازم برخوردار باشد؛ و اگر به دو برنامه نویس/طراح ماهانه بین یک یا دومیلیون تومان برای پشتیبانی فنی، ارتقای نرم افزار، چک امنیت، ایجاد بخش های جدید و حتی طراحی مکرر ویژه نامه هایی روی سایت پرداخت می کرد؛ بدترین حالت برای 40 ماه پول داشت. این درحالی است که با شرکتی که برای آموزش هر فرد، 100-200 هزارتومن مطالبه می کند و برای هر تغییر فاکتور چندمیلیونی می دهد، تکلیف مشخص است. در واقع نهادها و شرکت و موسسات، زمانی به یک شرکت خارج از خود مراجعه می کنند که این وضعیت سرعت، هزینه و کیفیت را همزمان تامین کند؛ ولی چه مسئله ای است که خلاف جریان منطقی پروژه ای به گروهی خاص سپرده می شود تامل برانگیز است، و حتی بدنیست مجلس در تحقیق و تفحص هایش به این موضوعات نیز دقت کند.
  • محمدمسیح یاراحمدی

نمی دانم این یک اتفاق ناگوار و آزار دهنده است، یا نشانه سختی از یک موقعیت جدید و حتی خوب، اینکه مدام زیر ذره بین آدم های مختلف باشی، با هر اتفاقی بسیاری از تو توقع پاسخ گویی داشته باشند؛ بهرحال وسط سختی تکراری روزها، کم کم دارم به این فشار عصبی هم عادت می کنم.
***
تا کِی قرار است درباره احمدی نژاد سکوت کرد، می خواهیم وقتی تازه اتفاق اصلی افتاد بگوییم چه خبر بوده؟
***
بعد از (بیش از یکماه) یک ماه بالاخره وقت کردم به داشبورد وبلاگم سر بزنم، 93 کامنت منتشر نشده مانده است؛
این یک ماه به صورت مداوم به جبران عقب ماندگی درس های دانشگاهی و کارهای گروه «راورا» گذشت که تقریبا 5 پایگاه را تمام کردیم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

من اصولا در کار کردن –همین طراحی وب سایت و ...- بر عکس تجار و گروه های خصوصی با دولتی ها و سیاسی ها توفیق نداشته ام (البته در این میان، یک مورد کار با مجید رفیعی استثنا است)؛ یعنی بیچاره می کنند آدم را؛ آن از اصلاح طلب هایش که به انتخابات که نزدیک می شوند و خرشان از یا پل می گذرد یا می افتد، می زنند زیر همه چی، آن از آن نماینده مجلس که پسرش با پرادو می آمد سر قرار، بعد سر 150هزارتومان چانه می زد و آخرش نصفه نیمه داد و رفت؛ آن هم از وزارت علوم که من را پیر کردند و آخرش هم هنوز خبری نیست؛
امشب که بیست و سی، در میانه گزارشش سایت مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری، را نشان می داد که خالی است، و کلا دوتا پی.دی.اف رویش است؛ یاد یکی از همین تجربه ها، در سال کنکورم افتادم؛ آن زمان از سر شر و شور، به دفتر رجانیوز زیاد می رفتم؛ یک بار یکی از دوستان که مدتی در مرکز فعال شده بود سفارش یک سایت نیمه خبری برای آنجا را داد؛ یادم است، دور و بر 84-85 بود، که با 200-300 هزارتومان برایشان کار را انجام دادیم؛ پیش از آن یک سری صفحات استاتیک افتضاح روی سایت بود؛ اواخر سال 86 بود، که از روابط عمومی مرکز خواستندم و گفتند، می خواهیم سایت را نو نوار (نوا؟ نوار؟ من فکر کنم یک ربطی به  نوار دوچرخه دارد :دی) کنیم؛ مثل همیشه آن دوران، ما که کم سن و سال، خوراک زور شنیدن؛ هر طور شد، حاضر نشدند قیمت واقعی را قبول کنند، وکار با 400 هزارتومان برایشان انجام دادیم؛ قرار شد من سایت را در عوض ماهی 100 هزارتومان پشتیبانی کنم؛ این پشتیبانی علاوه بر امور فنی و تغییرات شامل این بود که ماهی دوبار بنده را بکشانند پاستور جهت آپلود مجلات که گویی خودشان از آن عاجز بودند، که ماشالله انقدر سرعت اینترنت شان در مرکز دولت زیاد بود! (دو تا دیش حرفه ای دیتا هم توی حیاط بیکار بود)، که فایل ها رو باید می بردم کافی نتی جایی آپلود می کردم. البته شش ماه گذشت و از آن حق پشتیبانی خبری نبود و اندازه دوبرابر آن صد هزارتومان هم خرج ماشین بنده شد؛ تا اینکه انقدر که امنیت شبکه داخلی مراکز دولتی زیاد است، و همه دستگاه ها ویروسی، از طریق اف.تی.پی متصل روی دستگاه ها، کُد هم آلوده شد و جماعت از سر عجله و آبرو ریزی، یک چند ده هزارتومان دادند به ما که فلانی یالا سایت رو درست کن آبرومون پیش رئیس جمهور رفت، می خواد گزارش رو بگیره فلان روز؛ و البته این آخرین پولی بود که به بنده رسید؛ با 700 هزار تومان طلب، وقتی با بی تجربگی متوجه شدیم، برادران، ریشو و ارزشمدار که حداقل آن یک راسته خیابان پاستور، از نفت چیزی کم نباید داشته باشد، حاضر نیستند پولمان را بدهند، خداحافظی کردیم و بر نگشتیم؛ اما در آن چند وقت هم خود آن دو بنده خدای روابط عمومی اخبار مرتب می زدند، هم نشریات مرکز بالا بود؛ ولی هر دفعه هم که سر می زدم به نظرم می رسید، فقط روابط عمومی مرکزشان فعال است، یک خانه بزرگ سوت و کور، که ذاکر اصفهانی بالای سرش بود و فکر کنم چیزی جز یک ژست و پوشش برای کارهای سیاسی نبود، که البته نمودش را در نزدیکی انتخابات 88 دیدم. آنطور که من فهمیدم، فعال ترین زمان کار مرکز، شب ها بود که دوستان وبلاگ نویس/روزنامه نگار، می آمدند جلساتی برگزار می کردند دور هم؛ و مقایسه این وضع، با استفاده از این پتانسیل در زمان هاشمی و خاتمی، جدی تاسف برانگیز بود.
بعد از چند وقت هم، که ذاکر اصفهانی که در ترشی مرکز استراتژیک انداخته بودند را برداشتند کردند استاندار اصفهان، و داوودی شد رئیس مرکز، و من که دیگر ارتباطی نداشتم؛ فقط دیدم کل آرشیو و سابقه و اخبار مرکز از روی سایت نیست شد! و این اعجوبه ای که می بینید از آن سر بر آورد؛ که آن سایت دومی که به خاطر قیمت کم و عجله شان با یک گرافیست غیرحرفه ای برایشان انجام دادم جلویش سالاری می کند!
بعد من نمی فهمم؛ این جماعت که همه در یک جناحند؛ واقعا حضور آرشیو اخبار مدیر قبلی و نشریات منتشر شده در زمانش چرا باید انقدر نگران کننده باشد؟ که حتی سایت باقی از دوران وِی را فِرت کنیم؟

پ.ن.
البته مطلعین امر الآن دارند به تجربیات نوجوانی من می خندند؛ چون رنج طراحی سایت رسمی، الان بالای دومیلیون تومان است؛ به ادارات و سازمان ها هم که می خورند جماعت، شم گرفتن حقشان از پول نفت گل می کند؛ یک رقم این سایت را ببینید، 26 میلیون تومان خرجش شده است! البته من بعد اینکه با همین جا کار کردم و با یک قیمت پایین، با خودم می گویم آقا دمشان گرم؛ ماشالله انقدر دولتی ها خوش حسابند؛ نصف پول را که به خاطر بالا پایین کردن های بروکراتیک و کارمند بازی شان از جانت می کشند؛ بعد انقدر هم طول می دهند ارزش پول نصف می شود. حالا، فرض کن یکی مثل من، که هم درس بخواند، هم کار کند، هم بخواهد اکتیویست باشد؛ وقت سر و کله با یک سری کارمند ته ریش دار کت شلواری شکم بر آمده می ماند؟

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش.نوشت:
+ این نوشته از دیروز در پیش نویس مانده بود؛ از آن جهت که با گیر کردن در برف هنگام برگشتن از کنسرت، مجبور شدم به دلیل دوری راه به خانه رفقا بروم و تازه برگشته ام؛ عکس ها و روایت دیشب را هم می نویسم.
+ نگارنده این خطوط، نه تنها علاقه ای به عمده خاندان هاشمی، من جمله خود آیت الله هاشمی، فائزه و مهدی هاشمی ندارد، که از ایشان دل چرکین هم هست؛ جهت جلوگیری از تعمیم، لازم به ذکر بود.

روزنوشت:
mohsen آنچنان که اطلاع داریم، آقای مهندس محسن هاشمی، خصوصا بعد از این همه سال حضور در مترو، در سال های اخیر، هر سال پایان سال استعفا نامه اش را برای آقای شهردار، دکتر قالیباف، می فرستد؛ اما آنچنان که رئیس جمهور، دکتر احمدی نژاد، در زمان شهرداری شان تجربه کرده اند، پروژه مترو بدون حضور مهندس هاشمی به شدت با مشکل و افت پیشرفت مواجه می شده است؛ آنچنان که مهندس هاشمی، خصوصا در زمان تحریم، تخصص خاصی در تامین نیازهای مترو داشته است.
آقا محسن هاشمی، که برخلاف برادر به شدت سیاست زده اش، هم به شدت غیر سیاسی و تخصصی است، و هم به پاک دستی مشهور است؛ این را بسیاری از کسانی که وی را می شناسند تصدیق می کنند.
در این میان، در حالی این چند روز در تلویزیون شاهد تبلیغ راه اندازی با تاخیر چهارساله مترو مشهد با حضور افراد مختلف دولتی هستیم، که دکتر احمدی نژاد، بودجه مترو را علی رغم تصویب در مجلس بلوکه کرده و حتی واگن های مترو تهران در گمرک دارد خاک می خورد:

اول: قابل توجه است، که دلیل تبلیغ مترو مشهد، تعلق پروژه به  دولت (فکر می کنم، دقیقش: شرکت مادر تخصصی حمل و نقل ریلی کشور)، است. تونل ها و ریل گذاری چهار سال پیش انجام شده بود؛ اما به دیل عدم رفتار کارشناسی، و عدم وجود استاندارد مشخص برای واگن های مترو، سفارش واگن های متناسب با ریل ها به مشکل خورد که نتیجه ریل گذاری «دوباره» و سفارش واگن های متناسب بود. همین تعلق دولتی در عین مدیریتی پر مشکل است که موجب می شود پروژه ای که سابقه بیست ساله در تهران دارد با انجام شدن در مشهد این چنین سه روز تریبون اصلی صدا و سیما را برای تبلیغ داشته باشد.
نکته جالب اینجاست علی رغم پرکردن شهر مشهد از روز ها پیش با پوسترهای روز افتتاح با اعلام حضور رئیس جمهور، رئیس جمهور در این برنامه حاضر نمی شود که شاید پاسخش نکته دوم باشد.
دوم: آنطور که من می دانم، دکتر احمدی نژاد، به مترو اعتقادی ندارد؛ از این جهت که آن را نمادی از دوره اصلاح طلبان و کارگزارانی ها می داند و معتقد است که اصولگرایان نیز اثری اجرایی و اختصاصی باید از خود به جای بگذارند تا نام آنها را جاودانه کند که چیزی نیست جز مونوریل که بیشتر هم توی چشم است (البته این اعتقاد وی است، وگرنه من این نمادگرایی را بی معنی می بینم). گویا رئیس جمهور این موضوع را به شهردار ابلاغ کرده است که اگر پروژه مونوریل را (به عنوان پروژه ای که وی آغاز کرده است) ادامه دهد بودجه آن را به طور کامل تامین خواهد کرد.

از همین رو است، که به نظر با استعفای مهندس هاشمی هم تغییری در وضع مترو و بودجه ش حاصل نخواهد شد؛ و قبول استعفای مهندس هاشمی هم نشان می دهد که وضعیت انقدر فرسایشی، و پیشرفت انقدر کند شده است که دلیلی برای اصرار به حضور مهندس هاشمی نبوده است. مشکل آقای رئیس جمهور، آقای شهردار و جهت گیری وی است، که موضوع مونوریل که وی به هیچ وجه آن را به نفع شهر نمی داند و تنها یک ژست تبلیغاتی پرهزینه تفسیر می کند، تنها یکی از نقاط تعارض این دو است. در این میان تصویب بودجه مترو در مجلس هم، بیشتر یک مانور و نبرد سیاسی است و گرنه چه کسی است که نداند دولت، در عین درج بودجه مترو و شهرداری در برنامه، از پرداخت آن سر باز می زند؟

پی نوشت.
+ پایگاه اتحادیه شرکت های قطار شهری کشور، واقع آبروریزی است
+ البته گسترش جبری مترو در کشور به شدت خوشحال کننده است؛ چند تا از پایگاه های شان را در وبگردی جستم: اهواز، تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، کرج

  • محمدمسیح یاراحمدی

Nutellaآقا این ها، بالاخص «علیض»، چند روز خفه کردند ما را انقدر «نوتلا» «نوتلا» کردند و عکسش را گذاشتند؛ حالا نه از این جهت که احساس کمبود کنیم؛  بل از رقابت شکمی، بعد از گذشتن شش روز از رژیم «آش» خانواده، که برای مهمان کردن خودم اقدام کرده بودم، در یخچال بقالی محل، یک نوتلای تک مانده جُستم، به 4500 تومان، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و خریدم.
ولی الآن از همین تریبون باید، فحش بدهم به هر چی مُد و غرب زدگی است؛ واقعا این جماعتی که چند روز است ما را خفه کرده اند از روایت این خوراکی همین شکلات های وطنی شوکوپارس را امتحان کرده اند که این چنین با حرارت از این شکلات ساده تعریف می کنند؟ حتما باید رویش انگلیس نوشته باشد که خوشمزه بشود؟ والله که همین کره های بادوم زمینی «پرآرین» صدها برابر از این کوفتی می چسبد و شب ها آدم را از غش کردن زمان کار نجات می دهد.
این قضیه رژیم شکستن هم این بود که، خانواده یک رژیم 14 روزه از آش های مختلف گرفته اند برای دفع سودای بدن، بنده که گرم مزاج ترین موجود خانه ام، حیاتم وابسته به رسیدن قند است؛ این را بگذارید کنار فورس کاری این چند روز، دیگر دو روز آخر کم آوردم؛ فقط دوبار وسط روز خوابم بُرد از اُفت قند، دیگر شورش کردم علیه این رژیم اجباری، به بقالی حمله بُرده و با میگوآماده، ایستک، نوتلا، کره بادام زمینی، چی پُف و کرانچی برگشتم؛ تا منبع انرژی مان برای حیات جُغدی تامین باشد.
***
این چند روز، به شدت فشار کاری زیاد است؛ ادیت های پایگاه تریبون دو هفته است معطل من است؛ پایگاه مسجد جمکران از سوی دیگر، که بالاخره امشب کدخام ش را تمام کردم و کار زیادی نمانده است. از سوی دیگر پایگاه یک شرکت دو ملیتی که کارش را به یکی از بچه های تیم سپرده بودم بعد چند ماه نصفه نیمه برگشت خورده به خودم و باید از اول و با عجله تمامش کنم. این هفته ها هم که هفته ی بستن مجلات عیدانه و آخر سال است، باید به چهار نشریه راه، دانستنی ها، ماه و آیه مطلب برسانم؛ که مطلب راه را ارسال کردم؛ یکی از مطالب ماه آماده شده است و یکی ش نصفه است؛ و فردا را باید به کوب به نوشتن مطالب بنشینم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

chehre

«وبلاگ نیوز» همت به خرج داده، جشنواره «چهره 89» یا بهترین وبلاگ سال را دارد برگزار می کند؛ لیست نامزدهای تا به الآن را که نگاه می کردم با وبلاگ های جالب و جدیدی مواجه شدم که تا به حال نمی شناختم.
به نظرم رسید، حالا که هر کس دارد لیست خودش را به صندوق می اندازد، حیف است فقط سه وبلاگ پر رای دیده شوند؛ بیایید وبلاگ هایی که معرفی می کنید را در وبلاگ هایتان هم با شرحی از این که چرا به نظرتان باید دیده شوند، بنویسد، محدودیت پنج تایی هم ندارید و بد نیست به وبلاگ های کم بازدید و در حاشیه و تازه تاسیس ها هم اهمیت دهید؛ چون آنچنان که می دانیم مطرح شدن در وبلاگستان، وابسته به پارامترهایی است که یکی از آنها خوب نوشتن است؛ در این میان عضو جریان، گروه یا مافیا بودن فرایند را کمی ناعادلانه می کند. البته من در این دوران ترک وبلاگ نویسی تازه چند هفته است روزه ش را شکسته ام، خصوصا به دلیل دوری از مظاهر تکنولوژی چون گوگل ریدر، وبلاگ خوان خوبی نبوده ام؛ با این حال این لیست من است:

1. زهرا هاشمی بهرمانی -اچ.بی- :
زهرا از وقتی من یادم است دارد می نویسد؛ از آن وبلاگش در پرشین بلاگ تا الآن، اما هیچ وقت به اندازه دوسال اخیر از لاک دخترانه ش بیرون نیامده بود و بروزی سیاسی/اجتماعی نداشت. وبلاگ زهرا برایم جذاب است؛ چون ژانری اقلیت و البته دلنشین از حزب الله را ارائه می دهد؛ که خصوصا عدم تشابه تصویر با تصور تیپیکال از حزب الله، نشان می دهد انتخاب این مسیر کامل منطقی و نه از سر موقعیت بوده است. از سوی دیگر، زهرا این توفیق را داشته است که مخاطبی را که در عطش دانستن روزمرگی های روان و شاد یک آدم است را آرام به دنبال خود بکشد و در این میان نگاه سیاسی و اجتماعی خود را نیز گاه ارائه دهد؛ همین جذابیت و مخاطب پسندی زهرا است که وی را سیبل حمله ضدحزب الله می کند، وگرنه یادداشت یک وبلاگ گوشه افتاده بی مخاطب درباره فرزاد کمانگر هیچ وقت مخاطب پیدا نمی کند که نقد شود. این روش نگارش موید این نکته است، که رسانه فانتزی وبلاگ، نیاز مند سطحی از سرگرمی است تا به ایده آل میزان مخاطب نزدیک شود.
2. آرمانخواهی - آلکوم ایکس (علی کمیلی) - :
هنگامی که بخشی از وبلاگستان، در جریان اصلی، با سرعت و هیجان و پر سر و صدا مسیر خود را می رود؛ وبلاگ هایی وجود دارند که در فضای آرام خودشان مشغول نوشته های پر مغزی هستند که سواری بر موج خبری سیاسی و حضور در بازی های وبلاگی برایشان اهمیتی ندارد. در واقع تولید محتوای اصلی وبلاگستان در چنین وبلاگ هایی رخ می دهد. علی کمیلی، به عنوان یکی از اولین های جنبش عدالتخواه دانشجویی و موسسین موسسه امت واحده -مجری کاروان آسیایی غزه- عنصری معتبر است که نباید نوشته هایش را از دست داد.
3. خرچنگ زاده - هاتف خالدی - :
هاتف، شمایل این بچه تخس سریال های تلویزیونی است که موی دماغ همسایه ساواکی شده باشد؛ دانشجوی دکترا در نروژ که از جهت عدم صرف وقت در فضای نا آشنای نروژ وقت زیادی برای اینترنت دارد؛ این چنین است که به خوبی روی موج اخبار سوار می شود و همیشه بازدید بالایی دارد؛ البته درگیری زیادی در اینترنت، بخشی از مطالب هاتف را معطوف به روابط بین وبلاگی و کل کل با وبلاگ نویسان غربگرا کرده است، که البته در فضای رسانه ای و برای پروپاگاندا و جنگ روانی، انجام این فعالیت گاه لازم است. ضمنا عکس هایی که در فتوبلاگش می گذارد هم محشرند.
4. درویشی نشسته بر پوست پلنگ - سید اکبر موسوی اعظم (ساما) - :
ساما همان است که تیتر وبلاگش می گوید؛ یک درویش خسته دل پر احساس، یک طلبه مرید بهجت، که ادبیات و هنر را می فهمد، و در همه شعرهای سپیدش، مینیمال هاش و حتی مطالب جدی ش روحی از اخلاق و عاطفه جاری است؛ ساما ها رگ های نادیده ی وبلاگستان اند که بی وجودشان وبلاگستان خشک می شود. اشارات عرشیه هم کشکول مینیمال های ساما است.
5. دانشطلب - مجتبی - :
مانند پیرمردی غرغرو در ایوان یکی از خانه های محل می ماند، که همیشه یک کتاب خطی کنار دستش است یا دارد روی صندلی نئنویی ش می خواند؛ نکته مهم دانشطلب همین است؛ بیرون از گود بازی های سیاسی نشسته است و علاقه ای هم به حضور در این فعالیت ها ندارد و به شدت، خصوصا در حوزه تاریخ سیاسی، پر مطالعه است. این وضعیت از او منتقد و تحلیل گری گزنده می سازد که شاید بسیاری اوقات با نتیجه گیری های وی موافقتی نداریم ولی استدلال ها و فَکت هایی که ارائه می دهد جذاب و قابل توجه است.
6. 4 دیواری - مانی ب. - :
چپ گرایی شاخصه اصلی وبلاگ مانی ب. است؛ آنچه که نقش محوری در وبلاگ وی دارد، ترجمه مقالات خارجی، یا مچ گیری از رسانه های فارسی خارجی است که با رندی قصد تطهیر تصویر امپریالیسم را دارند و گویی در لحظه ای مفرح، مانی ب. چون کودکی شرور پته شان را روی آب می ریزد و با مقایسه اخبار و حقایق تناقض شان را به نمای می گذارد.
7. گفتمگفت - فرهاد جعفری - :
فرهاد جعفری معرف حضور اکثرمان هست؛ نویسنده سکولاری که هرچند در بیشتر اوقات، حتی طبق استدلال های خودش من به نتیجه دلخواه وی نمی رسم؛ اما درباره شدت انتقاد به وضعیت فعلی و احزاب خانوادگی اصلاحات با وی هم نظرم؛ و گفته های اقتصادی و اجتماعی وی همیشه چیزی برای افزودن به من دارد. مطالب بلند فرهاد جعفری را از دست ندهید؛ می توانید مثل من ساعاتی از جمعه ها را بگذارید برای طویل خوانی.

به این لیست می توانم روزنوشت - سیداحمد موسوی -، هیس - داوود مرادیان - و چای نبات - مهدی شیخ صراف - را هم اضافه کنم.
دعوت.
لیست خاصی در نظر ندارم، هر کس این مطلب را می خواند دعوت می کنم به نوشتن درباره وبلاگ هایی که دوست دارد؛ فقط اگر نوشتید، خبر دهید که ذیل مطلب به آن لینک دهم.

پی نوشت.
تجربه به شدت موفق، و البته ناکام و نیمه تمام «مجمع وبلاگ نویسان مسلمان»، درس های خوبی به من داد؛ همین درس ها بود که موجب شد، پس از یک سال و خورده ای فاصله گرفتن از فضای مجازی، هنگام برگشت به جای تلاش برای احیای مجمع، به تاسیس فعالیت به ظاهر فانتزی «کافه حزب الله» برای ترمیم و احیای روابط پیش نیاز برای فعالیت های هماهنگ اقدام کردیم و مستقیم وارد فاز عملیاتی نشدیم.
یک قانون نانوشته درمیان ما وجود داشت/دارد که باید از همدیگر حداکثر حمایت را بکنیم؛ و این چنین است که وقتی حسن میثمی و دوستانش در وبلاگ نیوز، طرح چهره 89 (که مشابهش را من از سالها پیش در نظر داشتم و به دلایلی اجرا نکردم) را اجرا می کند، فکر می کنم همه ما هر چه قدر که می توانیم باید به پیروزی تلاش وی کمک کنیم، که موفقیت و شکست هر کدام از ما، در نگاه عام، به کارنامه تمامی ما نوشته می شود.

  • محمدمسیح یاراحمدی

جغد درونم گیرپیچ شده است، از گُرده مان پایین نمی آید؛
از قضا مثلا این هفته اول دانشگاه است، که چند روز گذشته را که کلاس رفتم، تنها یا یکی از دونفر حضار کلاسهایی بودم که برگزار نشد. المنه الله که سه شنبه ها کلاس ندارم -یکی از دو تعطیلی هفته است-، می شود خوابید.
و این وسط اسفند که می رسد، رفقا یاد ویژه نامه های عیدند؛ همزمان باید برای سه-چهار مجله مطلب برسانم؛ این وسط اصلاحات تریبون را بگذار کنار، نوشتن تکست راهنمای برای دو پروژه با فیلم آموزشی، به اضافه دو تا سایت که گرافیکش آماده است. بعد این ها همه ش قرار بود مثلا قبل ترم تمام شود که عوض عقب ماندگی دو ترم منهدم شده قبلی این ترم را بکوب بخوانم.

  • محمدمسیح یاراحمدی

انقلاب های عربی انقدر سریع می روند که آدم جا می ماند؛ خصوصا که کارش رسانه نباشد، و هزار مشغله ش لنگ دنبال کردن این اخبار بشود.
حال که آتش انقلاب به لیبی، و مُلک قذافی مجنون، رسیده؛ و بسیاری از دوستان پرامید از برگشت امام موسی صدر می گویند؛ بد ندیدم یک خاطره تعریف کنم.

2moosa_sadrچندی پیش توفیق بود، چند روزی را در معیت یک مامورمخفی بازنشسته سپاه قدس باشیم؛ مردی عجیب، مسلط به 8 زبان زنده دنیا، که آنچنان که امتحان کردیم، اتباع کشورهای دیگر هم از تشخیص اینکه وی همزبانشان نیست عاجز بودند. مردی نابغه که چند وقتی را در زندان های اسرائیل اسیر بود و از شکنجه جانباز شده بود؛ پیرمردی که از معاونت وزیری پاکستان تا حضور در آفریقا را تجربه کرده بود.
در میان ساعت ها گفتگوی جذاب و حریصانه ی ما برای دانستن، بحث زندان های اسرائیل شد؛ پیرمرد تعریف می کرد که هنگام زندانی بودن به عنوان یک زندانی عرب، حاج احمد متوسلیان را دیده است.
بحث شد درباره اینکه چرا یک عملیات ضربت برای آزادسازی اسرا، خصوصا برای آزادی امام موسی صدر از لیبی نمی شود. پیرمرد تعریف کرد در همان اوائل اسارت، با هماهنگی با بادیه نشین های انقلابی لیبی به زندان محل اسارت امام صدر حمله شده است و در نهایت در لحظات آخری که در حال آزادی امام بودند، با حمله بالگردهای ارتش لیبی عملیات نیمه تمام مانده و سرکوب می شود. گویا همین اتفاق مقدمه ای می شود برای انتقال امام از لیبی، که گویا طبق آخرین اطلاعاتی که پیرمرد، البته با شَک می گفت؛ امام صدر به زندانی در مناطق اشغالی سوریه/لبنان -بلندی های جولان- منتقل شده است.

من هم مثل خیلی های دیگر، امیدوارم امام در لیبی باشد؛ و انقلاب پیروز شود؛ و امام صدر برگردد. ولی خوب به نظرم این گزینه ها را هم یادمان باشد که یک هو دچار یاس نشویم.
به امید نبرد نهایی برای آزادی تمام اسرای مان، بالاخص خاکِ اسیر اسلامی، فلسطین.

[caption id="attachment_656" align="aligncenter" width="409" caption="منطقه اشغالی جولان -گولان-، در جنوبی ترین بخش کوهستان های شرقی لبنان؛ هم لبنان و سوریه درباره این منطقه اشغالی در جنگ سال 67 مدعی اند."]منطقه اشغالی جولان -گولان-، در جنوبی ترین بخش کوهستان های شرقی لبنان؛ هم لبنان و سوریه درباره این منطقه اشغالی در جنگ سال 67 مدعی اند.[/caption]
در همین رابطه.
+ برای چشم‌های با شکوه شرقی ات | ساما

  • محمدمسیح یاراحمدی

دیدم موضوع داغ است؛ چند نفر از رفقا هم پرسیدم؛ بد ندانستم من هم حاشیه ای به این قضیه بزنم؛ خصوصا که به شدت از مصاحبه شریعتمداری عصبانی م:
zhaleh

موضوع مطرح شدن شهادت صانع ژاله برای ما، به همان شب 25 بهمن بر می گردد، که هنوز فارس نیوز هم به این قضیه اشاره نکرده بود؛ پدرم که در همان حوالی بود البته صدای تیر و در رفتن موتور سواران را هم دیده بود، البته این را فردا شب به من گفت.
همان موقع بچه هایی که پیگیر جراحت رفقا در بیمارستان بقیه الله بودند، اطلاع دادند که یک بسیجی شهید شده است، و چند نفر دیگه تلفیقی از سبزها و امنیتی ها بوده اند مجروح شده اند. طبق همین اطلاع رسانی رفقا بود که ما هم از همان شب شروع به اطلاع رسانی کردیم؛ این درحالی بود که سر و صدای سبزها با یک روز تاخیر شروع شد، هر چند که محتوای منتشره آنها نیز تامل بر انگیز است.
من بعدا قضیه را از بچه های هیئت هنر که در برنامه هایشان شرکت می کنم و بچه های دانشگاه هنر پیگیر شدم؛ خصوصا که پریروز در حالی که برای کسب اطلاع از قضایای مسجد امام صادق راهی مسجد بودم، یکی از این بچه ها در نزدیکی محل سکونتمان من را شناخت و تا جایی من را رساند و درباره ای قضیه حرف زدیم.
نکته ای که وجود دارد این است:
شرکت مرحوم ژاله در برنامه های هیئت هنر قطعی است و بسیاری از بچه ها وی را می شناختند، این موضوع را علی حیاتی از مسئولان هیئت هم تصریح کرده بود؛ ضمن اینکه فرمانده و بچه های بسیج دانشجویی دانشگاه هنر هم با قطعیت از عضویت وی در بسیج و همچنین پیوست مدرک عضویت وی در بسیج در پرونده دانشجویی وی می گفتند. (این ها را یکی از بچه های هیئت که خانمش هم دانشجوی دانشگاه هنر است نقل کرد؛ اما مسئول بسیج کاربردی دانشگاه هنر تماس گرفت و اعلام این مطالب از سوی بسیج را تکذیب کرد؛ البته  باز هم تغییر خاصی در اصل بحث من وارد نمی شود، ولی اخلاقی این بود این قضیه را درج کنم.) یکی از رفقای مورد اعتماد نیز از عضویت پدر وی در سپاه و پیشمرگان مسلمان کردستان می گفت.
اما چند نکته وجود دارد، یکی از نکاتی که بسیاری از بچه ها اصرار به حزب اللهی بودن ژاله داشتند حضور وی در برنامه های هیئت فوق بود، در حالی که مثلا در برنامه اعتکاف مسجد لرزاده ی هیئت من با دوستی هم رشته آشنا شدم که در روزنامه کارگزاران کار می کرد، و سبز بود، ولی اصرار داشت که بقیه بچه ها از این موضوع مطلع نشوند؛ در واقع در بین اکثریت بچه حزب اللهی های سمت این ور، بچه مذهبی های آن وری هم بودند هر چند در اقلیت، خصوصا که جناح و جریان ایشان پس از فرایندهای استحاله علاقه ای به برگزاری چنین مراسماتی ندارد؛ البته دست به دامن اهل سنت بودن و کرد بودن، برای اثبات عدم عضویت وی در هیئت هنر یا بسیج، در حد نظریه «پسر آذربایجان، داماد لرستان» تُرد و خنده دار است؛ خصوصا که جمعیت عظیم پیشمرگان کرد مسلمان، به عنوان بازوی سپاه برای ختم قائله ضد انقلاب در کردستان و مدیریت آن در حافظه تاریخی همه ما موجود است، و از سوی دیگر هر محرم ما بسیاری از اهل سنت خصوصا افاغنه را در هیئات خود می بینیم که چون اهالی غزه به دلیل گرایش به شافعی ارادت خاص به اهل بیت و ائمه دارند.
با این حال خصوصا با فیلم منتشر شده از مرحوم ژاله، بعید است وِی طرف مقابل جریان سبز بوده باشد، هر چند که مذهبی و معتقد است؛ البته آنچنان که در این پستم به طنز پرداختم، عکس با این و آن، یا نظرات گذشته لزوما نمی تواند بیانگر وضعیت حال یک فرد باشد.
با این حال یک فرض را می گذاریم که بله اینطور است، آنچنان که در یکی از اقوال پخش شده از بچه های انجمن به این تصریح شده است که کسانی هستند عضو انجمن که همزمان عضو بسیج اند؛
در چنین فرضی، در صورت عدم اعتقاد وقتی یکی از ما، تنها برای استفاده از منافع قانونی، فعالت در یک نهاد انقلابی/دولتی عضو آن می شویم و با ضمیمه کردن این مدارک به پرونده دانشجویی و نظام وظیفه مان از این منافع بهره مند می شویم؛ نمی توانیم از این ناراحت شویم که نهاد فوق نیز در زمان لازم، حتی از جسد ما نیز منافع جمعی خود را تامین کند؛ به قولی چیزی که عوض دارد گله ندارد.

با این حال من نمی دانم، آیا انتساب این مرحوم به جریان حزب الله، آن هم با آن سرعت به خاطر واقعیاتی که وجود دارد، همچون کارت بسیج و حضور در هیئت، اقدامی اتفاقی و طبیعی بود یا یک حربه هوشمندانه از نیروهای امنیتی که به خوبی در فضای اجتماعی پذیرفته شد؟ (که امثال من نیز اخباری که می رسید را منتشر می کردیم) چون در هر صورت با حضور انبوه حزب الله در مراسم تشییع جنازه مرحوم ژاله در صبح که همزمان سبزهای اندک را هم مشغول کرده بود، از یک فتنه و شورش دیگر که نیاز به کشته سازی داشت و می توانست به قتل های زنجیره ای دیگر بیانجامد جلوگیری شد؛ و در عصر همان روز هم در حالی که سبزها توجه شان به این قضیه جلب بود تشییع جنازه مرحوم مختاری نیست با حضور اکثریت حزب الله ختم به خیر شد.
در این میان -هرچند که برای من قطعی است- اما واقعا نیازی هم به بسیجی بودن شهید ژاله نبود، آنچنان که توقع این بود برای تشییع مرحوم مختاری نیز همچین تبلیغاتی انجام می شد، چون حاکمیت نسبت به خون های ریخته، و اعاده ی حق آنها مسئولیت دارد و باید خونخواه همه کسانی باشند که به ناحق ریخته شده است؛ خصوصا که من به عنوان یک شاهد عینی تظاهرات 25 بهمن، نیازی به استفاده از سلاح گرم ندیدم و به ندرت در دست نیروی امنیتی سلاح گرم دیدم؛ چه برسد به تیراندازی کور، از روی موتور و فرار کردن که هیچ دلیل منطقی برای استفاده از این حربه توسط نیروهای طرفدار حاکمیت وجود نداشته است؛ زین جهت من نیز مانند همه مردم توقع خونخواهی دارم، چه مجرم، از مجاهدین خلق باشد، چه یک لباس شخصی یا نیرویی وابسته به حاکمیت که با خریت تمام دست به این عمل زده باشد.
با این اوصاف، هر چند که شهید ژاله بسیجی/سبز است، اما به دلیل اهمیت نفس مظلومیت وی، من هر جور حساب می کنم رفتار حسین شریعتمداری را درک نمی کنم؛ چون اولا نیازی به چنین توجیهاتی نبود، و ثانیا حتی در صورت صحت تمامی ادعاها، آیا ادعاهای آقای شریعتمداری برای خانوا آن مرحوم مشکل ایجاد نخواهد کرد؟

پی نوشت.
به نظر من، عطف به حفظ نظام از اوجب واجبات است، و نظر به عرف رفتارهای امنیتی که اخلاقی نسبی با خود دارد، حتی اگر برای این اتفاق نشر اکاذیب شده باشد قابل درک است؛ خصوصا که در برابر معارضی منافق هستیم که در دوسال گذشته حاضر به اعتراف خشونت نیروهای خود نیست، و از سویی با ادعایی به دروغ تظاهراتی را برگزار می کند که نتیجه ش چیز دیگر است.
اما خوب، در حالی که در حد لزوم می توان اقدام و کنترل قضیه تشییع جناره را کرد، رفتارهای بعدی چون رفتار شریعتمداری چه از نظر اینکه موجب مشکل برای یک خانواده حزب اللهی اهل سنت خواهد شد و چه در صورت کذب موجب توهین و دلشکستگی خانوده ش خواهد گشت، به هیچ وجه قابل درک و اخلاقی نیست.

  • محمدمسیح یاراحمدی