قول و فعل بیتناقض بایدت
تا قبول اندر زمان بیش آیدت
سعیکم شتی تناقض اندرید
روز میدوزید شب بر میدرید
پس گواهی با تناقض کی شنود
یا مگر حلمی کند از لطف خود۱
این روزها مشغول خواندن کتابهایی هستم که نیمهکاره رها کرده بودم؛ پس از قیدار، سانستپارک و بارهستی و در حالیکه امشب «کلت۴۵» را سفارش آنلاین دادم (چون در نیمه مطالعه در سفر بوشهر گم کرده بودمش)، فرصتی شد تا کتاب جدیدی را شروع کنم. با تمام شدن جامجهانی و کم شدن کار تحریریه واقعیت افزوده فرصت دارم که از نیمهشب به بعد خانه باشم، به همین مناسبت پس از سحری دوباره کتاب «معماری، انتخاب یا سرنوشت» اثر لئون کریر را شروع کردم.
در پایان فصل اول که امروز خواندم بندی دارد از این قرار که:
«نقشه کشیدن آزمونِ اعتبار است و از این رو، فعالیت عالی اخلاقیای است که با مسئولیت و وجدان شخصی، شناخت حقیقت، انصاف، زیبایی، مقیاس و تناسب سروکار دارد. [درکشیدن نقشه،] مانند همهی چیزهای خوب دیگر در زندگی -از قبیل عشق، نیکومنشی، زبان، پختوپز- خلاقیت فردی به ندرت لازم میافتد. برتری شاعر به این نیست که واژههای نو بسازد؛ بلکه در این است که با ترکیب خاص واژههای آشنا، موجب شود ما خود را و وضع خود را به روشهایی تازه و شاعرانه بنگریم.»
یادآوری این نکته من را به یاد ایام آغاز تحصیل رشته معماری میاندازد که چطور اساتید طرحم با طراحیهای متقارن و خصوصا استفاده از المانهای سنتی مخالفت میکردند. توجیهی که بعدها از این رفتار شنیدم تمایل به تمرین و بیرون کشیدن خلاقیت دانشجو است. در حالیکه چون منهایی با ذهنهای نسبتا ساختیافته با انحراف به معماری متعارض با ساخت فکریمان دچار گیجی عجیبی میشدیم که خطوطی را میکشیدیم که خودمان دوستشان نداشتیم۲. در کنار این و فرض قلت افرادی چون من (ذهن نسبتا ساختیافته) تاخیر در تدریس مبانی نظری تا ترمهای آخر و استمرار این روش آموزش طراحی تا آن ایام، دانشجو چندسالی در خط کشیدن و عادت طراحی در فضایی مغشوش و محبوس میگذراند.
این موضوع حتی پیش از بهانه شدن کتاب کریر دغدغه این ایام من بوده است که چرا دروس متعدد مبانی نظری که خود یکی از جاذبههای رشتهمان است به اواخر دوره موکول میشود. در حالی که مطالعه مقدماتی این مطالب در ترمهای اولیه و حتی پیش از آموختن بیان معماری میتواند زمینه انگیزه بخشی برای دانشجویان یا حداقل تعیین تکلیف ایشان با ادامه یا ترک تحصیل آن باشد. ضمن اینکه در هر صورت نمیتوان منکر شد که آموختن روشهای طراحی و بالاخص نرمافزارهای طراحی منوط به انتخاب سبک و روش نگاه به این رشته است. دانشجویی که انگیزههای مطالعاتی ندارد و در پایان میخواهد معماری سازنده در شهر فعلی باشد چه دلیلی در مُدگرایی بیهدف این ایام و تنها برای طرحهای دانشگاهی پیچیدهتر نرمافزارهایی چون راینو را بیاموزد؟
در واقع اذهان ستارهزده فضای معماری و بالاخص مرعوب شدن اساتید متوسط دانشگاه در برابر این فضا را میتوان عامل اصلی این روش تدریس دانست. معماری متواضع و اصولی شاید بتواند موجب رونق کسب و کار معمار شود؛ اما در عصر رسانه ژانگولربازی و رفتارهای خرقعادت و اصول سریعترین روش برای مطرح شدن و ستاره شدن است و یقینا معمار اصولی مسیری سختتر برای ستاره شدن پیشرو دارد. چند درصد از ما میخواهیم مشهور یا ستاره باشیم؟ چند درصد از ما به سرمان میزند که بازیگر حرفهای شویم؟ این سوال اصلی است، ستاره شدن یک استثنا است، پس چرا همه را باید در راستای استثنایی شدن تربیت کرد؟ استثناها خود باید تربیت شوند؛ شکست ساختار و اصول پیش از همه نیازمند شناخت آن اصول و ساختار است. پر بیراه نیست که اگر معدودی از نظریهپرداز/معماران ستاره خارجی را فاکتور بگیریم، بالاخص در نمونههای داخلی معمارستارگان ساختارشکنمان از نظر مبانی نظری به شدت ضعیف و پرتناقضند؛ شاهد آن سخنرانیها، گفتوگوهای رسانهای و معدود مقالات آنها است.
پینوشت.
۱. از: مولوی، مثنوی معنوی، دفترپنجم
۲. از عدم احترام اساتید به ساختهای فکریمان که گاه به توهینهای ایدئولوژیک میانجامید بزرگوارانه گذر میکنم.
۳. از مطالعه یادداشت اورهان پاموک با عنوان «چرا معمار نشدم» بیبهره نمانید.
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۷:۰۸