چراغها را من خاموش میکنم
پیش از این هم این کار را کردهام و خیلی ترسناک نیست؛ از ۸۶ تا ۸۸ بود که خودم را داخل لاک کشیدم. بد هم نشد؛ ریتم تند زندگی نمیگذارد خودت را آچارکشی کنی، همینطور پیش برود یک جا زمینگیر میشوی. تکرار هم یک جور زمینگیری است. قطار در حال حرکت را نه میشود به این راحتیها سوخت رسانی کرد نه میشود تعمیر کرد. مجبورم خودم را خِرکِش کنم در گاراژ و آچارکشی کنم. برداشتن بارهای فراتر از جثهام هرچند تا الان موفقیت آمیز بوده، اما همپای رشد توقع خودم و دیگران، تواناییم رشد نمیکند و مدام کار سختتر میشود. پس این بار «چراغها را من خاموش میکنم» تا آبها از آسیاب بیافتد، و به وقتش قطار سبکبار آچارکشی شده از لانهش بیرون بیاید.