از روزنامهنگاری...
این یادداشت را به مناسبت روز خبرنگار نوشتم؛ هرچند که دیروز باید منتشر میشد ولی به دلیل مشغلهها و جشنهای روز گذشته نوشتن و انتشارش به امروز موکول شد؛ مطول و مفصل شد و نگارش اندیشه سیال ذهنم به متن جدیای رسید که ترجیح دادم با تقطیعش از چند روز آینده به عنوان وقایعنگاری تحلیلی روزنامهنگاری اصولگرایانه به آن بپردازم.
یکی از آثار نمایشگاه کامران دیبا (معمار و هنرمند شهیر ایرانی)
با عنوان: «خبرهای خوب، خبرهای بد، چیز جدیدی نیست»
کدام خبر؟ کدام خبرنگار؟
وقتی میخواهم به مناسبت روز خبرنگار بنویسم، اولین مواجهه با موضوع دقیقا خود این واژه «خبرنگار» است که نیابت از جمیع اهل رسانه، از مدیر رسانهای تا روزنامهنگاران مولد محتواهای غیر خبری به کار میرود. در جلسات جشنها مینشینی و ذکر تحسینهای مبالغهآمیز اهل قدرت و ثروت را درباره این قشر میشنوی که از رشادتها و ایثارهای این صنف میگویند. خودت را میشناسی، همکاران و همصنفیهایت را هم میشناسی و نَفس را خنده میآید از این تمجیدشان. نسل خبرنگاران میدانی این شهر ته کشیده، قلندرهای این جمع هم اگر در کوچه خالی فریاد میکشند پشتشان را گرم کردهاند به گندهلات برزن و قدارهکشیشان هم نه از میانه میدان که از پشت لپتاپ معززشان برادکست میشود به اهل نظر و مطالعه. نویسنده و خبرنگار که هیچ، عکاسهای خبری اساسی این ملک به زیر عدد انگشتان دست ریزش کردهاند؛ محاسبه ساده است، از خیل مدعیان شهر چند نفر از رفقا را سراغ داریم که برای نشر محتوا راهی سوریه و عراق شده باشند؟ کشمیر و نیجریه و فلان و بهمان پیش کش. طول محاسن و تعدد حبههای تسبیحهایمان خلقالله را شرمنده کرده، آن وقت نفیسه کوهنورد از راس جبهه شیعیان علیه تکفیریها نشر خبر میکند.
از اطاله کلام بگذرم؛ امسال اولین سالی بود که بعد از هفت سال کار رسمی رسانهای در رسانههای مکتوب به جشن و مراسم گرامیداشت روز خبرنگار دعوت شدم؛ و البته عجب دعوت شدنی! در روزنگار دیشب نوشتهام که از هر دو جشن، بهره مادیای بردهام که از خطر چشم زخم که گریبانگیر حقیر است از ذکر جزئیات ماوقع پرهیز میکنم.
اصالت وبلاگنویسی
این دعوتها بهانهای شد که دوباره به هویت شغلی و صنفی خود (حداقل یکی از مشاغل چهارگانهام) فکر کنم؛ یا فرهنگستان کمکاری کرده، یا لغتنامه ذهن حقیر از قلت مطالعه نم کشیده؛ وگرنه باید برای این روز واژه بهتری از «خبرنگار» میجستم. از این جماعت اهل قلم و رسانه، دیگر حتی همان «نگاشتن و نبشتن»اَش را هم نمیتوان مخرج مشترک گرفت. نه دیگر مثل قبل عمده اهل رسانه، اهل «خبر»ند، که بخش زیادیشان در حال تولید محتوایی هستند که به درد سرگرمی خلقالله بخورد یا به درد دین و دنیایشان؛ و نه دیگر همه آنها به مدد رسانههای تصویری اهل «نبشتن»ند. شاید بسط نگاشتن به جمیع روشهای ثبت، تنها ما را در همین مستند کردن اندیشهها مشترک کند.
البته گمان حقیر این است که ابتدای امر اتفاقا مبدع درج این نام در تقویم دقیقا منظورش به اهالی خبر بوده است که بخش محدودی از آنها جور جمیع اهل رسانه را کشیده و فخر اهل قلم و تصویر بودند؛ با این حال با تنگ آمد قافیه و خطر انقراض آخرین بازماندگان این طیف، کار به بسط ماجرا به جمیع اهل رسانهها کشیده شده است.
اما حتی در این میان، از میان عناوین از خبرنگار تا روزنامهنگار، حقیر همچنان ترجیح میدهم همان «وبلاگنویس» سادهای باشم که اصالتش متکی به خویشتن است؛ فارغ از محدودیتهای رسانههای عمومی و آزاد از انگیزههای مادی و شبهمادی عرصه رسانههای رسمی. من شجاعت نوشتن را ابتدا از خصلت برونگراییم و سپس از تجربه این بستر رسانهای کسب کردم؛ تا روزی که اولین خط از مکتوباتم در رسانهای رسمی منتشر شود شاید سهچهارسالی طول کشید. تا سالها (شاید تا همین سه سال پیش که پاگیر عرصه قحطالرجال رسانههای معماری شوم)، علیرغم فعالیت جدی در رسانههای مختلف به همان هویت و رسانه کوچک وبلاگیم شناخته میشدم. البته از این موضوع پیش از این در پویشی نوشتهام.
تشکیلات رسانهای: بهانهای برای وقایعنگاری تحلیلی
وبلاگنویسی و آشنایی با حلقهای از جماعت روزنامهنگار/وبلاگنویس، بهانهای بود که اولین تلاش برای نوشتن را از همین موضوع (وبلاگنویسی) آغاز کنم. حسین قربانزاده (سردبیر این روزهای همشهری)، آن زمان سردبیر روزنامه حزبالله بود و رفیقِ رفیق ما دبیر بخش بینالمللش، دیدار ایشان بهانهای شد برای باز شدن پای ما به تحریریه محقر آن روزنامه و ابراز تمایل برای نوشتن در این باره در صفحات فرهنگی روزنامه. بگذارید یک اعتراف کنم، من متنهایی در این باره نوشتم؛ نمیدانم چرا، اما منتشر نشد. با این حال این اتفاق آشنایی با این دوستان آنقدر برایم دلنشین بود که رندانه بارها روزنامه حزبالله (خدا بیامرز) را به عنوان اولین رسانهای که برایش قلم زدم در رزومههایم ذکر کردم.
پس از آن هم تقریبا همین بود؛ چند مطلب سیاسی در سایتهای خبری را اگر فاکتور بگیریم که آنها هم دور از این ماجراها نبود، آغاز نوشتنم در نشریه راه و پس از آن گروه مجلات همشهری هم، گره خورد به موضوع محافل وبلاگنویسی و بعد هم ماجراهای وبلاگ پربرکت تحصن فرودگاه امام(ره) هنگام جنگ ۲۲روزه و نوشتن از این دست ماجراها.
اینها را تعریف کردم که برسم به اصل ماجرا. در همین اثنا تبریک و بحثهای خبرنگاری و روزنامهنگاری، چند روز پیش دوباره بحث تیم و کادر گروه مجلات همشهری در جمعی مطرح شد که من را بر آن داشت که به بهانهای از دو تجربه متفاوت در دو تشکیلات رسانهای بنویسم: نشریه راه (و کار با مدیر نوعی: وحید جلیلی) و گروه مجلات همشهری (و کار با مدیر نوعی: سیدمجید حسینی).
من با هر دوی این عزیزان کار کردهام؛ در واقع وحید جلیلی کسی بود که با اجازه نوشتن به من (و بسیاری از رفقای همسن و همتیپم) در مجله راه، شجاعت نوشتن در رسانه مکتوب را به ما داد. شجاعتی که به سرعت این اعتماد به نفس را به من داد تا در پنجره و بعدها در نشریات متعدد گروه مجلات همشری قلم بزنم. بعد از مدتی هم که به واسطه آشنایی با محبوبه سربی و بعد مهدی صارمیفر در گروه مجلات ماندگار شدم. هرچند به دلیل عمر کوتاه مجله راه، به دلیل مشکلات مالی و البته مشغله وحید جلیلی، مدت همکاری مستقیم من با او زیاد نبود؛ ولی به واسطه رفتوآمدها و فعالیتهای غیررسانهای به کفایت در جریان امور تشکیلات دفتر جبهه فرهنگی انقلاب و حسینیه هنر بودم.
در همین اثنا و ایام، مجید حسینی هم بعد از مدیریت شهریاران جوان و مدتی مشاورت رسانهای شهردار، به مدیریت گروه مجلات همشهری پس از علی قنواتی رسید. من که در اواخر دوره سردبیری ارشد علی قنواتی به مجموعه همشهری وارد شده بودم، در تمام دوره مدیریت مجید حسینی در گروه مجلات همشهری، به عنوان نویسنده حقالتحریر(جوان، آیه و ماه)، دبیر صفحه (دانستنیها) و جانشین سردبیر (دیجیتال) مشغول به کار بودم؛ پس از برکناری وی هم دبیرتحریریه و سردبیر (معماری) شدم.
به گمان خودم این تجربه نزدیک کاری و رفاقتی با هر دو عزیز، موقعیت خوبی برای تحلیل و مقایسه دو نوع متفاوت از مدیریت در رسانههای اصولگرا و متصل به منابع مالی غیرخصوصی را فراهم میکند؛ دو نوع مدیریتی که همواره از طرف افراد مشارکتکننده در هر کدام نسبت به یکدیگر نقدهای جدی وارد میکنند و هر دو تشکیلات یا خروجیهایشان از مجموعههای پر حرفوحدیث و مورد بحث هستند. گمان نمیکردم این کتابت اندیشه شناور در ذهنم به این سطور جدی بیانجامد؛ آن را کامل کردم و بعد از ارائه پیش از انتشارش به چند رفیق، حاصل مشورتها این شد که ادامه این متن که به سطوری جدی و مفصل انجامید در همینجا تقطیع کنم. متن بریده شده بهانهای است تا در چند پست آینده نه تنها به وحید جلیلی و مجید حسینی، بلکه به تاریخ چند دوره و محفل مهم از روزنامهنگاری اصولگرایانه/حزباللهی بپردازم. تا به این ساعت مقرر کردهام که در ادامه، علاوه بر این دو نفر، به تجربه سوره/روایتفتح و آوینی، مهر و میرفتاح، دهنمکی و انصارحزبالله و نشریات یالثارات و فکه و ...، زائری و خانه روزنامهنگاران جوان و همشهری محله، قنواتی و همشهری مجلات و چند مجموعه فعال این ایام بپردازم. امید اینکه عمر و توفیق این کار فراهم باشد.