در سپاس از ۹۱: که خوب تا کرد
به دنبال کسی جامانده از پرواز میگردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر*
من به ۹۱ یک تشکر اساسی بدهکارم، گمانم بعد از ده سال، یک سال کم دغدغه را طی کردم. ۹۱ خیلی سال خاصی نیست، اتفاقی با تاثیر بلند مدت نیافتاد، اما سالی به یاد ماندنی است.
آذر ۹۰ را در حالی میگذراندم که تازه از حج واجب برگشته بودم، و هر روزی که میگذشت اوضاع سختتر میشد. اصلیترین چیزهایی که از خدا خواسته بودم، با سرعتی فراتر از توان تحلیل من خراب و برعکس خواستهام میشدند. ۹۰ در حالی پایان مییافت که با بزرگترین هراسهای زندگیم مواجه شده بودم و اتفاق افتاده بودند. اینکه چه بودند، جایش اینجا نیست. اما هر چه بود، شکسته و تحقیر شده به سال جدید نزدیک میشدم. اوضاع مالی و کار هم به شدت خراب. دانشگاه، بدتر از همیشه. اما همین که دقیقا دعاهای برابر کعبهم این چنین بلافاصله معکوس میشدند حضور دست عادل خدا را یادآوری میکرد و همین آرامش بخش بود که چیزی که پیش میآید خیر است.
اما در حالی که خستگی و ضعف بر روی گُردههایم سنگینی میکرد که بینهایت نترس و بیخیال شده بودم. چیزهایی که نباید اتفاق میافتادند روی داده بودند و من هنوز نفس میکشیدم و اگر روال طبیعی طی شود هنوز سالها از زندگی باقی مانده بود. این وضع، وزن وقایع را تهی میکرد، چنین بشود یا نشود؛ چه فرقی میکرد؟ بعد از هر واقعهای فردایی وجود داشت و آدمی که بالاخره باقی مانده است و با هر توانی که برایش باقی مانده، توانی جز ادامه ندارد؛ و خدایی که دستش را در هر اتفاقی میتوان دید. چه اطمینانی بالاتر از دیدن دست خدا؟
این ارمغانی بود که سال سخت ۹۰ در عوض رنجهای مداومش من را با آن راهی سال جدید میکرد.
شروع ۹۱ با آغاز همکاری با مهدی صارمیفر همراه بود؛ مهدی به من لطف داشت و موقعیتی فراهم کرد تا سریعتر از فرایند رشد عادی در روزنامهنگاری جانشین سردبیر دانستنیها دیجیتال شوم. تجربهای گروهی که حاصلش تبدیل نشریهای ۸هزار تیراژی به ۱۸هزار تیراژی در ۴ماه بود. دانستنیها دیجیتال فرصتی بود که از باتلاق ذهن سیاستزدهام بیرون بیایم و به دوران پرشور و علمیتخیلی نوجوانیم برگردم، فضایی که برای خلاق شدن ذهنم به آن احتیاج داشتم. اما تصمیم عجیب همشهری برای تعطیلی نشریه همه ما را شوکه کرد.
با این حال یکماه هنوز از این وضعیت نگذشته بود که همزمان با شروع سال تحصیلی آقای ابک اجازه داد دبیرتحریریه همشهریمعماری باشم. ورای وجه روزنامهنگارانه و چیزهایی که از کار با ابک یاد میگیرم، همشهریمعماری نقطه عطفی در رشتهام بود. این کار معماری را برایم از الویت چندم زندگی جلو کشید و فرصتی فراهم کرد تا به حرفهم جدیتر فکر کنم. زمستان در حالی سر میآید که به خودم و تیم همراهم اعتماد دارم که وضعیت همشهریمعماری را ارتقا دادهایم و شماره زمستانیمان هم شماره متفاوتی بودهاست.
تجربه دیجیتال و همشهری معماری، در کنار ادامه کار برنامهنویسی و فعالیتهای سیاسیم، عملکردم را متعادل کرد. این روزها باید کمکم برای انتخابات ۹۲ آماده شویم و در کنار دانشگاه و مراسم هفته معمار، بهار، فصل پرکار و سختی خواهد بود.
حال ۹۱ را در حالی تمام میکنم که ثبات روانی و دوریم از پیچیدگیهای عاطفی و روانی، فرصتی فراهم کرد تا بر خیلی چیزها پیروز شوم. تغییر عادتهایی که سالها توانش را نداشتم در این سال میسر شد. با توانی که در رهایی نسبت به وقایع بهدست آورده بودم، سرعت رشدم زیاد شده است. پر از غرور و با به دست آوردن اعتماد به نفسی که سالها از آن محروم بودم به استقبال ۹۲ میروم، کلی برنامه و امید برای سال جدید در سرم میچرخد، اما هنوز فکر میکنم یک چیز اساسی در زندگیم کم است: «معنا».
پینوشت.
* بهسویساحلیدیگر، از فاضل نظری
** روزهای پایان سال همراه شدهاست با وضعیت ناراحت کننده جدیدی که به شدت پیچیده و خارج از فهم من است، اما حس کردن دست خدا چیزی است که توان این را میدهد که رضایتم از کلیت سال گذشته را تحت شعاع قرار ندهم.
عیدت مبارک..
به امید سالی پر "معنا"!