زنان زندگی من
یادداشت ذیل را با روتیتر «نگاهی مردان به نقشهای متفاوت زنان» برای ویژه نامه «زنان از نگاه مردان» پایگاه مهرخانه نوشته بودم که به تازگی منتشر شده است، در آن سعی کردهام با تجربه شخصیم بنویسم و البته چارهای هم نداشتن چون دانش دیگری در این زمینه نداشتم. از این نوشته چیزهایی که درباره مادرم نوشتم را از همه بیشتر دوست دارم، خصوصا جایی که درباره رابطه خودم با پدرم و تفاوتش با مادرم توضیح دادم:
در ابتدای امر مشخص است، آنچه که درباره آن مینویسیم، حاصل تمایزی فیزیکی و روحی است که از نیمی از جامعه «دیگری» میسازد که حال میخواهیم درباره نگاه اختصاصی طرف دیگر به آن بنویسیم. از همین رو است که نقش این تمایز فیزیکی و روحی در این نگاه، رابطه و توصیفات موثر باشد. در واقع حتی آنجا که بخشی از این تمایزات و تاثیراتشان رنگ میبازد، دقیقا همین عدم تاثیر «تمایز» منجر به ساخت یک کیفیت جدید در روابط میشود و در صورت عدم وجود ذاتی این تمایز، این «عدم تاثیر» نیز بیمعنا می شد.
بر همین اساس است که تقسیم بندی اصلی زنان زندگی من، بر این اساس است که مسئله جنسیت آنها آیا در تعریف روابط موثر است یا نه. من ایشان را از طرفی به «مادر»، «خواهر»، «محارم و شبهمحارم»، و از طرف دیگر به «شریک»، «دوست» و «دیگران» تقسیم کرده و چنین تعریف میکنم:
«مادر»
مادر به عنوان منبع وجودی ما، مهمترین شخصیت زندگی ماست؛ هویتی که بسیار شبیه خالق است. کیفیتی که این نقش در خلقت ما دارد، جایگاهی نزدیک به خداوندگاری برای او میسازد. از همین روست که تحلیل رابطه بین ما و مادرمان با هر نوع رابطهی دیگری متفاوت است. کیفیت این رابطه با تمام روابط، حتی پدر-فرزندی نیز متفاوت است. از آن رو که این کیفیت را یک فرایند همزیستی تربیتی و حاصل خاطرات جمع شده نمی سازد، بلکه کیفیت رابطه مادر-فرزندی به دلیل ذات و ماهیت مسئله خالق و مخلوقی است.
حاصل همین رابطه خالق و مخلوقی است که چنان جایگاه مقدسی از مادر می سازد، که حتی اگر رفتاری ناشایست در ارتباط با او از فرزند سر بزند، نتیجه ش فشار عجیب عذاب وجدان و رنجی است که ما را از آزار رساندن به منبع وجودی خودمان فرا می گیرد. مادر از این نظر حاکم مطلق است، حتی اگر منطق فرامین او پذیرفتنی نباشد، نافرمانی در برابر آنها بسیار سخت و رنج آور است. این موقعیت خصوصا در بازه زمانی که ما نیاز به استقلال رای، دوری از خانواده و پذیرفتن زنی جدید در زندگی داریم، به شدت پیچیده میشود. تمام تلاشهای ما برای تثبیت استقلال رایمان همزمان با هراس و خودرنجی از رفتارهای کوچک ما است که موجب رنجش مادر میشود و واقعیت تلخ، خصوصا برای ما مردان، این است که چنین کیفیتی هیچگاه در رابطه با پدر ساخته نمیشود. در حالی که مادر نقش خداوندگاری دارد و نقش تربیتیش از این جایگاه تعریف می شود، پدران برای پسران نقش الگویی دارند. ما با تمام تلاشهایمان برای ساخت زندگی متفاوت با پدرمان، نهایتا رفتارهای بنیادینی به شدت شبیه پدرانمان خواهیم داشت. همین نقش الگویی است که از مرحلهای به بعد ما را به وادی رقابت با پدرمان سوق میدهد که اثبات کنیم نه تنها توانستهایم الگوی او را به خوبی به اجرا بگذاریم که حتی از او بهتر خواهیم بود. همین رفتار در کنار تمام همدلیها با پدران درباره تجربه های جوانی، دلیل چالش های مکرر ما با پدرمان است که هیچگاه نمونهش را با مادرمان تجربه نمیکنیم.
اما، تجربه ما، متولدین دهه شصت، در ارتباط با مادرانمان حتی از این نیز تشدید شدهتر است. پدران ما که بخش عمده ای از زمان را یا در جبهه ها یا در ایام عسرت پس از جنگ به کار گذراندهاند، نقشی کمتر از معمول برای ما داشتند، نقشی که جایگزین آن را مادران ایفا کردند. این وضعیت در کنار سالهای پایانی گرایشات ایدئولوژِیک متعدد برای ما تجربه ای متفاوت از ارتباط مادر فرزند(پسر)ی ساخته است، که به گمانم فرزندان ما هیچ گاه آن را تجربه نخواهندکرد. در عین حال به دلیل همین جایگاه مادران ما، نوع نگاه نسل ما در انتخاب شرکای زندگی، متفاوت از باقی نسلها است. ما در انتخاب شرکای اصلیمان به حدی سختگیر شدهایم که خود برایمان مانعی در تعریف روابط جدی شدهاست.
مادر من، فراتر از پدر، موقعیت، عصر، رسانه و حکومت، بدون اینکه بخواهد نقشی معلموار و استدلالی داشتهباشد، منبع تامین ایمان من بودهاست. حتی امروز، بسیاری از مسائلی که به آن بیباور شدهام، به دلیل انرژی که ایمان مادرم به این باورها دارد فرصت بروز نمییابند. تمام استدلالهای اصول دین ایام تحصیل، تبشیرهای مبلغین و … هیچ چیز به ایمانی که من از مادرم گرفته ام اضافه نکرد. مادر من، روشی بدیع در ساخت باورهای من داشت، او کمتر تلاش کرد که مرا درباره چیزی قانع کند؛ همچون خداوند دانای کل، چنان تجربه ای از وقایع را برای من تعریف کرد که نتیجهای جز باورهایی که کسب کردم نداشت. عجیب آنکه در سایه او، با تمام آزادی عملی که داشتم، تا مدت ها بعد از دوری از او حتی از وجود بسیاری از پلشتیها که ممکن بود طفلی چون من را تهدید کند، آگاه نبودم.
«خواهر»
رابطه من با خواهرم بیشتر شبیه یک کمدیتلخ است. فکر نمی کنم با پسر شدنش هم تفاوت خاصی در این وضعیت پیش می آمد. به شدت مشتاق به دنیا آمدنش بودم، اما فاصله سنی زیادمان همیشه مانعی برای ایجاد یک رابطه دو طرفه بودهاست. در چنین وضعیتی دیالوگ به سختی شکل میگیرد. خصوصا این ایام که او سنین بلوغش را طی می کند، صادقانه بگویم، نمی توانم هیچ درکی از وضعیت و رفتارهایش داشتهباشم. خواهر من، ورای تمام علاقه و تمایلی که به حمایت از او دارم، یک علامت سوال بزرگ است. اگر پسر بود، احتمالا حداقل در انتقال تجربیات اختصاصی هم جنسمان موفقتر بودم. با این حال تفاوت عجیبی که بین دوران رشد من و او وجود دارد کار را سخت کردهاست، وضعیتی که اگر پسر بود هم وجود میداشت. اصلی ترین سوال من درباره او همیشه این است که چطور می توان تجربه ی ایمانی مشابه با خودم، برای او ساخت؟
واقعیتی درباره دختران خانواده وجود دارد. پسران از ابتدا تا انتهای طیف تفاوتهایشان، در بروز بیرونی آنچنان متفاوت دیده نمیشوند. مذهبیترین پسر با غیر مذهبیترین پسر، فعالترین پسر با منفعلترین پسر و دو گانه های دیگر در شدیدترین حالتها هم تفاوت چشگیری در مقایسه با تمایزات دختران با یکدیگر ندارند. به همین دلیل است که دختران به عنوان تابلو حاصل یک خانواده پنداشته میشوند و همه درباره آنها حساسند. صادقانه، بخشی از آنچه که غیرت خوانده می شود، معطوف به خود دختران نیست، بلکه معطوف به زندگی خانوادهگرای ماست که از «هویت خانواده» ارزش میسازد. به طبع آن، دختران به عنوان نمایشگر اصلی این هویت، برای تمام خانواده مهم میشوند.
«محارم و شبهمحارم»
به گمان نویسنده، محرمیت حاصل فرایندی از تربیت و عادی سازی است. به همین دلیل است که آنچه که در واقع محارم شناخته میشوند در فرایندها و خانوادههای مختلف متفاوت است. در خانوادهای خاله زادگان و عموزادگان در بازهی محارم نقش میگیرند (و از نگاه جنسی مبری می شوند) و در فرایندی دیگر اینگونه نیست. در همین فرایند تربیتی است که خالهها به دلیل میزان حضورشان در فرایند رشد ما، نقشی شبه مادرانه پیدا میکنند و عمه ها هویتی حمایتگر و مورد اعتماد دارند که ترکیبی از هویت لطیف زنانهشان و انتسابشان به پدر است.
میزان و کیفیت حضور عم و خال زادگان در ایام پیش از بلوغ ما، نقش آنها در آینده را نیز تعریف میکند؛ اینچنین است که مثلا عموزاده ای که قرابت سنی با ما دارد نقشی خواهرگونه و مستثنا از نگاه جنسیتی مییابد اما دیگری با تمام فاصلهش به دلیل عدم نقشپذیری نزدیک به ما هویتی در هم پیچیده با هویت جنسیش با ما با مییابد.
«دیگران»
تمامی زنانی که نقش های محرمیتدار پیشین را نداشتهاند به نوعی «دیگری» محسوب میشوند، و نقشهایشان در هر صورت آمیخته با هویت جنسی شان است. هر چند که در بعضی موارد چون دوستی و شراکت، تبصره ای بر کیفیتِ نقش جنسیت، با تشدید یا تقلیل آن، زده شود؛ اما به هر حال این موضوع در روابط نقش دارد؛ و عناوین روابط چون «همکلاسی»، «همکار»، «آشنای خانوادگی» و … تغییری در این وضعیت نخواهد داد.
شاهد این مسئله وقایع اتفاقی و ناخودآگاه ما در رابطه با دوجنس است. ارتباطات مردان با یکدیگر غالبا فعال و کمسخن است؛ مردان کمتر پیش میآید برای زمان طولانی به حرف های یکدیگر گوش بدهند. اگر ملاقات مردانه ای طولانی می شود یقینا اتفاق و فعالیتی غیر کلامی همچون یک تفریح، بازی، همخوراکی و … در جریان است. ضمن اینکه روابط مردان با یکدیگر پیچیده نیست، جملات ساده و معانی دقیقا همان است که در نص کلام وجود دارد و استعاره و کنایه کمتر نقش می یابد. و از همه مهمتر، این «رابطه» نیست که لذت بخش و موجب دوام است، بلکه «وقایعی که حاصل حضور مشترک افراد در کنار یکدیگر» است موجب لذت میگردند. مردان از دیدن چشم های همدیگر، لباس نو و جذاب همدیگر لذت نمی برند؛ نهایتا از کیفیتهایی این چنین، مثل مدل موی جدید رفیقی، مفرح، شگفت زده و درکل تجربه های روانی متفاوت از جنس «لذت» دارند. مسائلی که در ارتباط دو جنس مخالف غیرمحرم -با هر کیفیت رابطهای- کاملا متفاوت است. آنچنان که میبینیم، کمتر گفتگوی کلامی (مانند چت) میان دو مرد (به استثنای مسائل کاری و فعالیتها)، طولانی میشود درحالیکه غالب مکالمات بین دو جنس استعداد طولانی شدن دارند. در ارتباطات حضوری، مگر مواردی که مشخص است و در صورتی که مخاطب آگاهانه خود را منع نکند، اجزاء صورت و بدن مخاطب به صورت پیشفرض و ناخودآگاه در آنچه در آن زمان در ذهن او میگذرد، در کنار کلامی که میشنود نقش دارند. یعنی آنچنان که همزمان کلام شنیده و تحلیل میشود، دادههای بینایی و بویایی نیز در حال تحلیل هستند، و احتمالا مستعد لذت، هر چند نه از جنس آنچه اصطلاحا شهوت میدانیم، هستند. یا لبخندها، چشمنازکشدنها و تمام رفتارهایی که غالبا کاملا غیرارادی و بی قصد هستند، اما تنها در چنین ارتباطی شکل میگیرند. در حالی که در رابطه مردان با یکدیگر، آنچه شنیده میشود و آنچه بیرون از دو نفر اتفاق میافتد در ذهن مورد توجه و تحلیل قرار میگیرد.
«دوستان»
آنچنان که رفت، غالب ارتباطات بین زن و مرد نامحرم (با تعریف فراشرعی که شد)، متاثر از مسئله جنسیت است (آنچه جنسیت تعریف کردم، متفاوت از مفهوم مصطلح سکسی بودن است، هرچند یکی از این دو مفهوم بر پایه دیگری است و سطح اشتراک بسیاری دارند). از همین رو است که تعریف رابطهای بین این دو و کاملا مبرا از نقش جنسیت، در موارد معدودی پیش میآید. در واقع اگر چنین رابطه ای نیز واقع شود، حاصل عامل دیگری در حذف مسئله نقش جنسیت است. نمونه این عامل می تواند نا امیدی به وصل باشد، در واقع جنسمخالفی که در هیچ صورت قابلیت وصل به او نیست نقش جنسی دربارهش کاهش می یابد، چنین کیفیتی را گاه در ارتباط با زنان مسنتر، متاهل و کسانی که مطمئن به عدم تمایل به آنها هستیم، تجربه میکنیم. هرچند بعضی از این موارد حاصل قرارداد یا تربیت شخصی افراد در طول زمان است. برای مثال، شاید دیگری که مرزی برای عدم ارتباط با زنان متاهل متصور نباشد، طبیعتا نقش هویت جنسی در زنان متاهل برای اون باقی خواهند ماند.
البته آنچه که رفت نه در ارزش گذاری و نه در تعریف کامل روابط است؛ در واقع تنها توصیف آن چیزی است که واقعا وجود دارد. بخشی از این مسائل گریز ناپذیر، غیر ارادی و به طبع آن بدونگناه و عذابوجدان است. همکاری با زنان در محل کار به هر حال گریز ناپذیر است و کیفیت روابط نیز بهرحال حاصل جمع کیفیت نقشهمکاری، احتمالا دوستی و نقشجنسی، به اضافه آگاهی افراد در تنظیم روابط خود، است. به همین دلیل نفس همکار بودن (به عنوان نقشی که خود کیفیتهای اختصاصی دارد)، نه مانع از وقوع تشکیل ارتباط عاطفی/جنسی بین این دو است، و نه لزوما به معنی قطعیت این اتفاق است.
ضمن اینکه کیفیت وقایع نیز اهمیت دارد، یقینا کیفیت یک گفتگوی اینترنتی با یک گفتگویِ واقعیِ شامل حضور تمامی حواس انسانی متفاوت خواهد بود.
«شرکا»
نویسنده، از جهت نگاهش به مسئله تعهد، تفاوتی میان نقش همسری با نمونه های قدیمی/جدیدی چون معشوق/معشوقه، دوست دختر/پسری و … قائل نیست. آنچنان که عرف فعلی برای نقش همسری کیفیتی از تعهد را تعریف میکند (که ممکن است در فلان قبیلهی فلان جایی تعریفی متفاوت داشته باشد)، تعریف تعهد تا زمان استقرار رابطه، برای رابطه دوست دختر/پسری هم تا حدود زیادی مشابه ازدواج است.
با این حال، با هر تعریفی از کیفیت تعهد در این روابط، آنچه مشخص است، نقش جنسیت در این روابط است. در واقع دو طرفی که چنین رابطه ای را می پذیرند، پذیرفتهاند که از وادی «دیگران» و «دوستان» وارد رابطه عمیقتری شوند و آنچه که در این میان امکان تشدید دارد به جز مسئله جنسیت چه میتواند باشد؟ (احتمالا، بتوان تا حدی این تشدید مفهوم جنسیت را منجر به آنچه سکسی میخوانیم، بدانیم).
در واقع چالش تمام روابط این چنینی، عدم پذیرش این واقعیت درباره رابطه است که اساس این رابطه براساس تشدید مفهوم جنسیت در میان دو نفر است. به همین دلیل است که گفتگو از مفهومی چون عشق افلاطونی و غیرجنسی طنزی بیش نخواهدبود، هر چند که یقینا توقع دو طرف از تشدید مفهوم جنسیت متفاوت است. احتمالا در طرف زن این تشدید، بیشتر به توقع حمایتگری از طرف مرد، و از طرف مرد، ارضای تمایلات لذت خواهانه و کسب اعتماد به نفس ناشی از حمایتکردن، تعریفشود.
نقصان و انکار این مسائل منجر به پیچیده شدن رابطه می شود، زنی که حاضر به پذیرش حمایت مرد نباشد، یا در عوض آن به او اعتماد به نفس لازم را ندهد، یا با تفاسیر مختلف (که البته بیشتر حاصل از هراس عرفی ما است) از ایفای نقش دلبرانه و لذت بخش (هرچند کم و ناقص)، پرهیز می کند، جز کمبود برای مرد حاصلی نخواهد داشت. و بلعکس نیز حتما مردی که در ایفای نقش واقعی خود چون حمایتگر و مستحکم بودن پرهیز میکند زن را دچار اختلال خواهدکرد (مانند رابطه ای که بر اساس تعهد و نه لذت آنی تعریف شدهباشد، اما مرد حاضر به پذیرش شرایط و تبعات آن نیست).
حال اینکه هر کدام از این شرایط منجر به چه اتفاقی خواهند شد، متناسب با افراد، شرایط و کیفیت این نقصان تعیین خواهدشد. اما به صورت مصداقی رفتارهای جنسی بیمارگونه متاهلین، خیانت و … را در بسیاری موارد میتوان متاثر از تجربه ای آسیبرسان دانست (هرچند که این تجربه در همین رابطه ی جاری نباشد).