این شروع نیست
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد.
در رگ ها، نور خواهم ریخت.
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.*
هراس دارم که اسمش را بگذارم شروع.
کاری که قصدش را کرده ام اصل نوشتن از روزمرگی ها، و احتمالا گاهی از شهر، معماری و باقی مقولاتی است که هر روز با آن مواجهم.
تجربه تفکیک محتوا در وبلاگ پیشینم امکان تجربه موفقیت وبلاگ اولم را گرفت، به قطع بخشی از آن تفکیک محتوا و اصرار بر جدی نویسی و تحریر مقاله بود. موقعیتی که خودمانی نگاری نوجوانانه م را ذبح کرد. با تمام این اوصاف هنوز قانع نشدم که وبلاگ پیشینم را تمام شده بدانم.
چقدر می شود جدی بود؟ همین می شود که دوسه ماه با عزم حرکت می کنی و نهایتا همه چیز خاک می خورد.
تطور اندیشه ها و افکارم در یک سال اخیر، تجربه جدیدم از درسم، دقت بیشترم به شهر و تمایل مجددم به وقایع نگاری شخصی و تجربه سیستم جدیدی که علی و دوستانش نوشته اند، از عوامل تولد اینجاست.
پانوشت:
* از: هشت بهشت، سهراب، شعر «و پیامی در راه»