23 سالگی لعنتی
گذشتن از 23 سالگی واقعیت تازه ای است که تازه با آن مواجه شدم، خیلی ناگهانی!
راستش این است که تا همین چند ماه پیش من هنوز برای خودم هم پسری 17-18 ساله بودم، هنوز تصورم این بود که چیزهایی تجربه نشده، و تا وقتی تجربه نشوند این مرحله رد نمی شود؛ واقعیت این است که هیچ وقت هم تجربه نشدند و پر از شکست بود، هیچ ثباتی در زندگی وجود نداشته است.
اینکه اوضاع چطور پیش می رود که همه چیز کنار هم قرار بگیرد، که دایم به من یاد آوری کند در 24مین سال زندگی هستم، هنوز هم خودم نتوانستم وقایع را مرتب کنم و بفهمم چگونه و چرا.
زندگی در 18 سالگی متوقف شده بود و شکست ها پشت شکست ها اجازه پذیرش گذرزمان را نمی داد؛ نقصان های رشد بصری حقیر و تصور خلق الله نیز بر این توقف موثر بود. با این حال این عدم فهم وضعیت و چرایی، چیزی از سهمگین بودن سقوط ناگهانی در 23 سالگی کم نمی کند. 23 ساله ای که زمانی بزرگسال ترین آشنایان من بوده اند.
هنوز با 23 ساله بودن کنار نیامده ام، روزها پر از سوال ها و یادآوری چیزهایی است که به نظر دیر شده است، گاهی حجم انبوه دیر شدگی و دیر رسیدن ها به خیالت می زند که کلا جا بزنی ...
[audio:http://masih.ruhollah.org/files/2012/04/Bist-Salegi-WikiSeda_2.mp3|titles=Bist Salegi [WikiSeda]_2]
پ.ن:
من تولدم 2دی بوده، و این نوشته ربطی به سالروزتولد نداشت.
- ۹۱/۰۱/۲۳