پیشنوشت.
این وبلاگ در حالی که مدت زیادی از شروعش نمیگذشت و پستهای زیادی هم نداشت چند ماهی تعطیل بودهاست، دلیلش و شرح آنچه این چند وقت کردهام و میکنم را در پینوشت نوشته ام.
نوشت.
موضوعی هست که مدتی است ذهن من و احتمالا بسیاری از رفقایم را مشغول کرده است، خصوصا پس از شروع ترم جدید دانشگاه و حملهی من با بیست واحد به آن (حداکثر واحدهایی که در ترم برداشته بودم تا الآن 16 واحد بودهاست.)، این فکر مرتب در ذهن من می چرخد. حتی چند وقت پیش، دو روزی بعد از برگزاری نشست اول کافه حزبالله، سر همین موضوع در فرندفید با دوستان و خصوصا محمدسرشار صحبت کردیم. (+ و + و +)؛ آنچنان که محمدسرشار در فرندفید مینویسد:
این روزها، روزهای تردید است. اینکه عمرت را صرف چه بکنی؟ بجنگی و برزمی و از انقلاب دفاع کنی یا بنشینی و به دغدغههای داستانی و علمیات برسی و جلو بروی. این روزها، درست وقتی از سیاسی بازیها عقم میگیرد؛ اول از همه به موسوی و کروبی نفرین میکنم. با خودم میگویم سر پل صراط، جلویشان را خواهم گرفت و به خاطر این اتلاف عمر ـ یا دستکم عدم نفع در استفاده...
سوال این است: «در وضعیت فعلی، ما چون عبدالمطلب در جریان حمله ابرهه و واقعه عام الفیل، شترهای خود را بچسبیم و جمع کنیم، و اطمینان کنیم که خداوندگار خود کعبهاش را حفظ میکند؟» به بیان دیگر، وضعیت چقدر بحرانی است؟ آنقدر هست که درس و ... را کنار بگذاریم و حداقل برای مدتی مشخص برای جمهوری مبارزه کنیم؟
چهارشنبه شب، آخرین ساعات کار روز اول نمایشگاه رسانههای دیجیتال، برای رساندن «پشتی»ها به غرفه رسیدم، دکتر خاموشی، رئیس سازمان تبلیغات، یک ساعتی میشد در غرفه کافه نشسته بود، من هم به جمع اضافه شدم، این که موضوع اصلی صحبت چه شد بگذریم، شاید در سایت کافه، برای گزارش نمایشگاه بچهها نوشتند؛ اما من همین سوال را دوباره مطرح کردم، در عین حال اشاره کردم به نتیجه نظرسنجیهای جدید که 81 درصد مردم به نتیجه انتخابات اعتماد دارند (قبول دارید که در صورتی که غفلت کنیم این درصد کم خواهد شد؟)؛ این درصد یک خوشبینی به آدم میدهد که وضعیت آنقدر هم نگران کننده نیست.
با این حال دکتر خاموشی خاطرات جبههاش را تعریف کرد، نمونههایی آورد از انسانهایی که بهترین شرایط تحصیلیشان را رها کردهاند، کسانی که چندماه مانده به دریافت دکترا یا کارشناسی ارشد دانشگاه خارجیشان را رها میکنند تا به جبهه بیایند؛ حتی خاطرهای تعریف کرد از خودش که پس از مدتی برای ادامه تحصیلی میخواسته است برگردد شهر، اما فرماندهش –اسمش چه بود؟ حیف شد ننوشتم و ضبط نکردم، داستانهای جالبی بود-، می گفتم، اما فرماندهش او را عتاب میکند که در موقعیت فعلی تو فکر درس و آینده و فلان و بهمانی، اما فردایش پشیمان میشود میآید میگوید که من نباید تو را به زور نگه دارم، هر کاری میخواهی بکن، نهایتا کار به اینجا میرسد که دکتر خاموشی تنها برای دادن آزمون به شهر میرود و بر میگردد.
بحث کشید به جریانات اخیر و وضعیت ما، که اصلا ما تا کجا باید برویم؟ نهایت کار کجاست؟ جواب این بود، تا اینکه یقین کنیم فتنهای نیست. –جنگ چرا هشت سال طول کشید؟ جز برای دفع قطعی فتنه؟ (این ها که میان خط تیرهها است را خودم دارم میگویم.)-
گفتم حال ما؟ گفت لازم نیست از اولش همه چیز را ول کنید، فعلا کمتر بخوابید. و جملهای کلیدی گفت، که اگر جنگ سخت دیروز شهیدان و جانبازان خودش را داشت، جنگ نرم نیز شهیدان و جانبازانی از نوع خود خواهد داشت.
درباب کعبه و عبدالمطلب هنگام نوشتن مطلبی جوابی به ذهنم رسید؛ کعبه ذاتی و صفاتی مکانی مقدس و الهی بود، حال آیا جمهوری (اسلامی) نیز اینگونه است؟ به فرض قطعی تقدس ایدئولوژی پشت جمهوری، خصوصا قانون اساسی، آیا جمهوری بر اساس قانون اساسی یا کُتُب قابل ارزیابی است، یا عملکرد، که عمل به قانون اساسی نیز ذیل آن است؟ نتیجه گیریام از این چیزی که گفتم این است، بخشی از فعالیت اگر حالت تدافعی برای حفظ نظام و جمهوری دارد، بخش عمدهای برای نیز باید هزینه مقدس کردن، و صحت عملکرد جمهوری شود، نه تنها به این دلیل که آنگاه به نصرت الهی امیدوارتر میشویم، بل در غیر این صورت ما برای چه مبارزه میکنیم؟ منافع گروهی؟ آنگاه تفاوت ما با دیگر که تنها برای کسب قدرت اپوزیسیون داخلی تلاش میکند چیست؟ تفاوت مبارزه برای یک جمهوری اسلامی نامقدس با مبارزه برای لیبرال دموکراسی چه خواهدبود؟ جز هزینه اضافی؟ شخصا یک لیبرال دموکراسی را به یک جمهوری اسلامی، اسلامزده قائم به ظاهر اسلام ترجیح میدهم.
امت در این بازی ما گم شده است؛ ایران درگیر خود است، به مسجدالاقصی حمله جدی میکنند، سعی میکنند سر مقاومت لبنان را با پنبه ببُرند، آنچنان که باقی مانده باند مهدی هاشمی و صبحی طفیلی در لبنان امروز قد بر افراشتهاند در برابر سید مقاومت؛ و در یمن و حتی پاراچنار؛ و ما تنها حواسمان نیست، که آنان سواستفاده کرده و فرزندخواندگان جمهوری را ذبح میکنند در نبود پدر. و ما حواسمان نیست. امت در بازی که سبزها شروع کردهاند گم شده است.
پینوشت.
اول؛ از پیارسال کلی ایده نوشتهام و آرشیو کردهام که حسرت میخورم اگر توانایی اجرایشان آن موقع یا حتی حالا بود وضعمان از الآن بهتر بود؛ با این حال دیگر برایم قطعی شدهاست که باید بازی کردن را کنار بگذاریم، بسیاری از رفتارها و عملکرد تدافعی ما بیهدف و لغو بوده است در این چندماه، میخواهم همزمان چند کار جدی را شروع کنم، و کارهای قبلی را، خصوصا آنهایی که مسکوت ماندهاند را دوباره علم کنم. و دانشگاه!، خدا من را کمک کند.
کافه حزب الله، که بعد از دوماه جلسات هفتگی منظم نیروهای امین و صدیق خودش را پیدا کردهاست، خوشحالم که مسیر خودش را میرود، میتوانم خیالم راحت باشد که وقت بیشتری برای باقی کارها بگذارم؛ برای مجمع باید کمکاری بعضی اعضای شورا را جبران کنم، سایت جدید هم آماده است و دنبال بهانهام برای رونماییاش، و باید برای برگزاری انتخابات هم آماده شویم؛ البت بعید است برای شورای مرکزی کاندید شوم، همین که دوباره علم مجمع را کامل برافراشته کنیم کافی است، فکر می کنم با وقایع اخیر بچهها انقدر پاکار شده که زیر پرچم را بگیرند که نیافتد.
یکی دو کار برای امت اسلامی هم شروع خواهم کرد، که یادمان نرود سرنوشت جمهوری، تنها در داخل مرزهای ایران رقم زده نمیشود. و احتمالا یک کاری هم برای سیاست داخلی.
دوم؛ بعد از درگیریهای انتخابات انقدر میلم نمیکشد بروم همشهری جوان مطلب بدهم، جدیدا با هفتهنامه پنجره همکاری میکنم؛ شمارهی جدید که چاپ میشود یک مطلب دارم با عنوان پدرخوانده، دربارهی موسویخوئینیها.
سوم؛ بعد از انتخابات هرچند خیلیکار کردهام –بیشتر اجرایی- و حتی در همه بحثها از جناح پیروز حمایت کردم، ولی فروریختن تصورم از «خط امامیها» چنان شوکی وارد کرده بود، که طول کشید بتوانم مسیر اصلیم را مشخص کنم؛ در واقع این چند وقت ترجیح دادم حرف نزنم، هر چند مشغله، کار و تجارت هم بیتاثیر نبود.
- ۷ نظر
- ۱۵ مهر ۸۸ ، ۱۴:۰۴