شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

شهر زنده است

روایت بوی نم پیاده‌روها

روزنگار
  • ۲۴ آبان ۹۴ , ۰۵:۵۵
    از قصص نماز شاهد...

    فقیه معتقد بود اشکِ دنیا، صلاه را تباه می‌کند؛
    به گمانم فقیه هیچ‌وقت عاشق نبود؛
    و خدای محرم ندانست که راز مگو را جز با او چگونه توان گفت؟
    که افوضُ امری الی الله...


    حال ما بی ‌آن مه زیبا مپرس
    آنچه رفت از عشق او بر ما مپرس
    گوهر اشکم نگر از رشک عشق
    وز صفا و موج آن دریا مپرس


  • ۲۳ آبان ۹۴ , ۲۳:۴۵
    داستان هر روزه‌ای که رُخ نداده است

    دوشب پیش وحید سعیدی از غم رابطه‌اش با پسرش گفت که جز صبح‌ها نمی‌بیندش؛ اندوه واژگانش را ملموس در رگ‌هایم حس کردم؛ که من هم از همان دست پسرانی بودم که پدرم را صبح‌ها و روزهای تعطیل می‌دیدم. هراس این اقبال،‌ هوار شد روی سرم که من هم با این اوضاع فعلی، بهتر از این با خانواده‌ام نخواهم کرد. امشب که برنامه مقرر پایان کار دفتر درست اجرا نشد، ساعت ده و نیم که جلسه تموم شد، بدون دیدن پیغامش، تلفن زدم. خواب بود؛ پیام‌رسان را باز کردم، خواندم که یک ساعت قبل پیغام فرستاده بود که خسته است و بیشتر از این نمی‌تواند بیدار بماند. جز چند باری لحظه خوابیدن معصومانه‌ش را ندیدم؛ اما همان شنیدن صدای خسته خواب آلود کافی بود که تمام داستان وحید سعیدی جلوی چشمم رژه برود. او را دیدم و خانه‌مان را؛ که می‌رسم و صدای مهربانش خاموش است و من با باری از سختی تنهایی، روی کاناپه دراز می‌کشم...

  • ۷ آبان ۹۴ , ۱۸:۱۵
    مردی که می‌خواهد بارکش نباشد

    نقل است در ایام قدیم، زمانی که وسیله نقلیه هنوز درشکه و گاری بوده است، دانشجویان دانشگاه معماری بوزار برای حمل وسایل تحویل پروژه دروس‌شان آنها را بار گاری می‌کردند و می‌کشیدند. گاری را در فرانسه «شارت» می‌خوانند؛ و حالا بعد از سال‌ها این کلمه «شارِت» در ادبیات فضای معماری، از دانشگاه تا فضای کار، برای توصیف وضعیت فشردگی کارها استفاده می‌شود. در ایام تحصیل بیشتر روزهای نهایی ترم اسمش را می‌شنوید ولی در دفاتر معماری خصوصا وقتی مکرر پروژه جاری باشد، این کلمه شنیده می‌شود. و من در زندگیم تقریبا همیشه در این موقعیت هستم؛ عطش به تجربه‌های متعدد، احتمالا کمی حرص پول و شهرت و یادگیری، به اضافه انعطاف زیادی در تصمیم‌گیری‌ها و همچنین تک‌پری و تک‌روی موجب شده است که همیشه بار انبوهی از کارها روی گُرده‌ام باشد. همین الآن که این‌سطور را تحریر می‌کنم، برای شنبه و یک شنبه حجم زیادی کار برای دانشگاه دارم، از ضبط دومین برنامه‌‌مان رها شده‌ام و باید برای هفته بعد برای ضبط دیگری آماده شوم. فصلنامه‌ای که سردبیری‌اش می‌کنم (همشهری‌معماری) باید هفته بعد به چاپخانه برسد و در عین‌حال به زمان رونمایی پایگاه که درحال راه‌اندازی‌اش هستیم نزدیک می‌شویم. این‌ها شاید کارهای مهم باشد، چندین خُرده‌کار، از مطالب ننوشته و یکی دو پروژه برنامه‌نویسی خُرد را هم حساب نمی‌کنم. 

    نتیجه چیست؟ اینکه یا سر موعد به کارها نمی‌رسم یا اینکه آنطور که می‌خواهم انجامشان نمی‌دهم؛ در امور مربوط به کسب‌وکارهای پروژه‌ای هم مجبورم پروژه‌های کمتری بپذیرم. سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، تخصصی و سیاسی هرچند متناسب با انرژی که از من گرفته است تبدیل به پول نشده است اما اعتباری جمع شده است که در رشته‌های مختلفی که کار کرده‌ام (و احتمالا بعد از چندسال رها کرده‌ام) هنوز محل رجوع باشم. حالا که کَمَکی پختگی به صورتم هم آمده و از آن کودکانگی بصری دور شده‌ام اعتماد جماعت هم بیشتر شده است؛ اما چه فایده‌ای که فرصت به بار نشاندن این اعتبار نیست.

    تجربه جمعی ایرانیان به اضافه ذکر خاطرات خانواده و تجربیات نزدیک‌تر آنها از کارهای گروهی و شراکتی، همیشه هراسی در امثال من نگه‌داشته است که از کار شراکتی و تقسیم ظرفیت‌ها پرهیز کنیم. مثلا من مدام ایده‌پردازی می‌کنم؛ ایده‌هایی که می‌توانند با کمی تلاش به پول برسند ولی به دلیل عدم اعتماد به افراد بسیاری از آنها را پیش خودم نگه می‌دارم و هیچ وقت به فعل نمی‌رسد. این وضعیت درباره پیشنهادات بالفعل کاری هم در جریان است. حالا بعد از مدت‌ها به سرم افتاده که از این مرکب بی‌اعتمادی پایین بیایم و در حالی که در یکی از کارهایم به ثبات رسیده‌ام، باقی موارد را با جماعتی شریک شوم.


  • ۱۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۲۲
    افق

    امروز میان فیش‌هایی که نوشته‌ام یک جمله از شهید پیچک پیدا کردم که خلاصه و بُن چیزی است که به عنوان مشی سیاسی می‌شناسم؛ اینکه چرا مکرر برای خودم یادآوری می‌کنم که مسئله ما مصداق نیست بلکه فرایند و منش است.

    شهید غلام‌علی پیچک می‌گوید «مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است؛ بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علیع بود به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی‌ترسیم؛ از انحراف می‌ترسیم!»

  • ۳ مهر ۹۴ , ۲۲:۵۱
    شب‌خوانی

    مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
    یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست


    از خواجوی کرمانی، که عجیب همدل ماست.

  • ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۲:۵۲
    روی مبل خانه خودمان

    حوالی ساعت یازده صبح جمعه هواپیمای امارات ایرلاینز روی زمین نشست تا کمی بعد از اذان ظهر از سفری ۱۷روزه، پرفشار و آموزنده به خانه رسیده باشم. از فردا به سرعت مشغول تکمیل متون سفرنامه خواهم شد؛ هرچند که هنوز بین انتشار آنلاین این متن‌های تکمیل‌شده و نگه‌داشتنش برای کتاب سفرنامه در تردیدم. 

    بعد از استراحت از سفر چندساعتی است که هنوز ذهنم درگیر آن است. انقطاع ۱۷روزه از وطن، پیاده‌روی‌های بیش از ده‌ساعته، به عین رساندن مثل مترکردن خیابان‌ها و شرایط خاص اجتماعی سفر فرصتی برای خودشناسی و آموختن بود. ۱۷ روز فرصت داشتم تا منقطع از خانواده به تغییراتی که می‌خواهم در زندگیم بدهم فکر کنم. آدم کم سفری نیستم؛ اما دوستان همسفرم کسانی هست که در طی سال‌ها دست‌چین شده‌اند و روابطمان دیگر تعریف شده و به ثبات رسیده‌است. در این سفر اما همه همسفران جز یک نفر افرادی تازه بودند که از قضا همه آنها جز دو نفر در موقعیت کاملا مخالف ایدئولوژیک من قرار داشتند؛ هرچند دوستان مخالف ایده خود زیاد دارم اما همیشه از زیست مداوم با آنها پرهیز داشته‌ام. این موقعیت فرصتی بود که هم درباره رابطه خودم با این بخش از جامعه بیاندیشم و هم در رفتارهای شخصی‌م، اعم از رابطه‌م با افراد تا مدیریت امور شخصی محک بخورم و ضعف‌های خودم را بهتر بشناسم.

    حالا که سه ساعتی از بامداد روز شنبه گذشته است، مشغول مرور کارهایی هستم که از فردا برای یک زندگی جدید باید انجام دهم. دوست دارم مفصل از این تجربه‌ها به صورت موضوعی و از این فرایند تغییرات به صورت جزئی بنویسم.

  • ۲۶ شهریور ۹۴ , ۰۰:۳۸
    چیزهایی هست که می‌دانی

    امروز رُم را هیچ ندیدم،

    در برابرم، همه تو بودی،

    تو که ...

    تو که ...

    تو ...


    پ‌ن.
    بعد از ۱۲ ساعت پیاده‌روی در غربت.
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۸:۱۵
    شعف
    پارک جنگلی میلان،
    باد خنک سحر،
    اذان‌گویی حیوانات،
    نماز صبح جماعت،
    روی فرش سبز چمن‌ها،
    دیار غریب هم می‌تواند صمیمی باشد
  • ۲۰ شهریور ۹۴ , ۰۰:۴۷
    شکلات تلخ

    شب،

    اشک،

    مردی که در غمی تاریک غرق می‌شود.

۱۴ مطلب با موضوع «ورسیون ۲ - وبلاگ حلقه‌روح‌الله [۱۳۸۸-۱۳۹۱] :: گاه‌نوشت :: انقلاب اسلامی» ثبت شده است

مطلب پیشرو، ذیل عنوان «ازدواج تشکیلاتی» پرونده آذر ماه پایگاه موج چهار نوشته شده است؛ و تاریخ انتشار آن به 17اُم آذر ماه 88 باز می گردد.

من نمی دانم آنها که از ازدواج دانشجویی و بالاخص ازدواج درون تشکلی دفاع می کنند، دقیقا متوجه اند در حال بحث درباب چه موضوعی و با چه مختصاتی هستند؟

داستان اول: آنچه ازدواج بر سر عنصر می آورد.
بگذارید ایتدا  از این  زاویه نگاه کنیم، در صورت ساده کردن وضعیت، در همه تشکل ها ما دو نوع عنصر تشکیلاتی داریم، «عنصر عامل»، و «عنصرمصرف کننده»؛ این تقسیم بندی نه بر اساس موقعیت تشکیلاتی نیست، که در هر طبقه تشکیلاتی از هر دو نوع یافت می شوند. آنها که کار تشکیلاتی دانشجویی کرده اند، می دانند تشکل تقریبا هیچ وقت خالی نمی ماند، دانشجویانی فارغ التحصیل می شوند و در عوض تقریبا به همان تعداد دانشجو وارد دانشگاه می شود؛ اما آنچه که فقدانش در هر صورتی، حتی با ورود عنصر مشابه جبران پذیر نیست، عنصر عامل یا فعال است، که هر کدام از لحاظ خلاقیت، توانایی و جهت منحصر به فرد خود را دارند،‌ که با حذف هر کدام، تشکل از آن زاویه دید محروم می شود. و عطف به روایت بالا، ازدواج، آن هم ازدواج درون تشکلی که در واقع با کوله باری از امیدهای واهی،‌ پوچ و کاذب رخ می دهد، این عنصر فعال را زودتر از روند عادی تحصیل، از دایره تشکل خارج می کند.
فقدان نیروی مصرف کننده، که کانه سیاهی لشکر، استفاده کننده ماحصل فعالیت های نیروی عامل، در این برنامه و آن سخنرانی و ... هستند، و از قضا بیشترین تفاخر تشکیلاتی صادره از ایشان است، ضربه خاصی که به تشکل نمی زند، خلوص تشکل را بالا می برد؛ و از قضا انکار ناپذیر است که بخش قابل توجهی از نیروهای مصرف کننده، در حالت خوش بینانه به صورت ناخود آگاه، به همین نیت، یعنی یافتن زوجی فعال، (در تشکل های ما: ارزشی و متعهد) و قابل تفاخر، جذب تشکل می شوند، که هم (رفع) تکلیف ایدئولوژیک انجام داده باشند،‌ هم سعادتی (منطبق بر ایدئولوژی) کسب کنند و هم به انقلابی ماندن (بین خودمان بماند، کانه رفتار تشکیلاتی شان رفع تکلیفی) و رفتار کردن در آینده (زندگی مشترک) امیدوار باشند.
و اینگونه است که نیروی عامل (یا حتی مصرف کننده) از دایره تشکل خارج شده و حداکثر رفتار انقلابی و ایدئولوژیکی که پس فردا روز از وی خواهیم دید، حضور دقیقه نودی، همراه با همسر و فرزندان در تظاهرات های معمول و هرساله است.
داستان دوم: جلسه زنانه!
اما روایتی کوتاه تر از بلایی که رواج و حتی امید ازدواج درون تشکلی بر سر تشکل می آورد، بسط قضیه غیبت و تجسس است. آنگاه که محیط تشکل، علی رغم هدف اصلی اش، محیطی برای زوج شدن باشد و هر از چند می بایست منتظر شنیدن خبر ازدواج دو عضوی از تشکل بود؛ آیا غیر قابل انتظار نیست که بخشی از گفتگوهای پیرامون تشکل، در بررسی ارتباط افرادی باشد که ظن مراوده و احتمال ازدواج آنها است (و به احتمال زیاد هم معطوف به صحت این قضیه، که تا چیزکی نباشد مردم نگویند چیزها)؛ و پیچیده تر از آن، حتی باید منتظر پچ پچ های مابعد مراودات و یحتمل روابط شکست خورده، تهمت ها، نگاه های خریدارانه ی اعضا به یکدیگر و ... بود.
آیا با این وضعیت چیزی از رفتار تشکیلاتی باقی می ماند، که بخواهد تشکلی باشد که بعد از آن بخواهد برای هدفی فعالیت کند؟ آیا توانی می ماند؟
ختم کلام:
حال این سوال پیش می آید که در صورت حذف موقعیت زوج یابی در یک تشکل، فرد یا عنصر، زوج همفکر خود را از کجا می تواند پیدا کند؟ اما در واقع این سوال بر اساس یک نظریه ناقص و از بنیان اشتباه نشئت می گیرد؛ و نقص آن اینکه آیا تشکیل خانواده، با مختصات تعریف شده، در هنگام تحصیل،‌ خصوصا برای جنس مذکر و با توجه به محوریت وی در خانواده،‌ اصولا اتفاق مناسبی هست یا نه؟ که عطف به آن،‌ آن را برای عناصر تشکیلاتی، که توانی مضاف بر تحصیل می طلب توصیه کنیم؟ و خود این موضوع از نقصی اجتماعی نشئت می گیرد، که اولا مقوله نیازهای فردی برای ازدواج را بحرانی تر و پر اهمیت تر از آنچه هستند نگاه می کنیم و ثانیا تنها یک راه و آن هم راهی را برای حل آن توصیه می کنیم که بدون بینش و اطلاع کافی، اگر نگوییم بد ترین راه یقینا سخت ترین راه است.
  • محمدمسیح یاراحمدی

مطلب ذیل ابتدا در لبیک به بازی حسام الدین مطهری درباره ی ژورنالیسم حزب اللهی، در پایگاه اشا ذیل مقاله حسام الدین درج شد؛ پس از آن با کمی اصلاح مهدی شیخ صراف، سردبیر موج چهار آن را در بخش پاتوق پایگاه، و ذیل پرونده ژورنالیسم حزب اللهی باز نشر داد؛ زمان نشر در موج چهارم هم  به تاریخ 10 آبان 88 باز می گردد.

بحث ژورنالیسم حزب اللهی از این زاویه که قضیه را شفاف باز کرده بود و با لحنی جالب و قابل توجه است؛ با این حال به نظر من تکرار مکررات است و مثل همیشه نقد و توصیف وضعیت موجود، باید از خودمان بپرسیم هر کدام از ما که این پست‌ها را چند باره در سایت‌هایمان می‌نویسیم، چه کرده‌ایم؟ و چه باید بکنیم؟
داشتن یک رسانهٔ مستقل با تعریف‌هایی که از یک رسانه مناسب حزب اللهی شد هزینه بر است؛ هر چند چشم فرو بستن بر تجربه های نسبتا پایدار نظیر سوره، راه و پنجره نیز ناجوانمردی است؛ به این اضافه کنید ژانر جدید نشریاتی که هر چند هنوز بخشی از پای‌شان در ژانر کیهان باقی مانده ولی اول راه اند، از دو جهت اصولگرایی وطن امروز و تاحدودی دوره جدید تهران امروز.
اما خوب، واضح است که هیچ‌کدام از نمونه‌های فعلی آن چیزی نیست که مطلوب ماست، با این حال ما چه کرده‌ایم؟ با توجه به هزینه زیاد داشتن یک رسانه مکتوب چه می‌توانیم بکنیم؟
نظر شخص من این است به جای این‌که دوستان چهار روزی در همشهری و الخ برای کار بروند و بعد دعوایشان شود بیایند بیرون، باید مُصِر، متعهد و هدف دار جای پایمان را با همه سنگ اندازی‌ها در آن مکان‌ها حفظ کنیم؛ یقینا فرصتی پیش خواهد آمد که ما جای تیم‌های قبلی را بگیریم و در همین فرصت سریع باید دست دوستان حرفه‌ای و مبتدی‌مان را بگیریم، حرفه‌ای‌ها تثبیت خواهند شد، مبتدی ها خواهند آموخت؛ و سپس تیمی خواهیم داشت که گام به گام اعتبار کسب می‌کند و زمانی می‌رسد که غیر قابل سانسور خواهیم بود، به ما نیاز خواهند داشت و نخواهند توانست نادیده‌مان بگیرند، این روزنامه نشد آن روزنامه، این ماه نامه نشد آن هفته نامه، این سایت نشد آن خبرگزاری، آن نشد این، این نشد آن، جایگاهی خواهد بود که تیم به حدی گسترده خواهد شد که خود توانایی گرداندن کامل یک رسانه را خواهد داشت. این جاست که کسانی هستند که با داشتن یک امتیاز و پول، نیازمند یک تیم جدید باشند.
کم نداشته‌ایم از این نوع، کسانی که شاید خیلی با گرایشات خاصه سیاسی هم دیگر سازگار نباشند، ولی من از همین نوع می دانم‌شان؛ و به نظرم ژورنالیست نوع ما اکنون وجود دارند که کم کم امثال قوچانی را نیز تحت شعاع قرار خواهند داد، هر چند تعدد این لیدرها به شرط تامین گروه‌های مختص به خودشان میمون خواهد بود.
پس به طور خلاصه، با نبود امکانات مادی، ایدهٔ من یک فتح زیر زمینی خزندهٔ رسانه‌های موجود است تا از دست نااهلانش خارج شود، و این همراه با تربیت نیرو و جمع کردن گروهی است با هدف هدایت یک رسانه بزرگتر بدین ترتیب:
1-  فتح خزندهٔ سنگر به سنگر
2-  تربیت نیرو
3-  افزایش نیرو
4-  افزایش گام به گام اعتبار گروهی
نکتهٔ آخر ای‌که متاسفانه همهٔ ما خود را یک پا لیدر می‌دانیم، من منافاتی نمی‌بینم که لیدرها گروه شوند. خودشان با حفظ مقام شخصی شان!، و بعد یقینا در هر جمعی یک نفر گل خواهد کرد، او را بپذیریم؛ اگر آن قدر زیاد شدیم که قابلیت تشکیل چند گروه بود؛ یقینا انشعاب در این جا خوب هم خواهد بود.

  • محمدمسیح یاراحمدی

مطلب عالیجناب خاکستری را برای پرونده عملکرد خوئینی ها در شماره 14اُم هفته نامه پنجره (18 مِهر، که وردپرس نمی گذارد مطلبم را به آن زمان منتقل کنم!) نوشتم؛ هر چند برای این مطلب در بخش هایی از کتاب شنود اشباحِ رضا گلپور راهنمایی گرفته ام، اما بخشی از مطالب آن همچون نقش خوئینی ها در 18 تیر و ... مضاف بر مطالب تاکید شده توسط گلپور است؛ برای این مطلب یک دو هفته ای را درگیر چند کتابی بودم که از مرکز اسناد انقلاب اسلامی قرض گرفته بود. حاصل آن شد که این مطلب نوک پیکان پرونده فوق شد، ابتدا با عکس العمل هایی چون مطلب «سیمای عالیجناب خاکستری در دور دست؟!» مورد نقد قرار گرفت و در جراید و پایگاه های سبز به آن عکس العمل نشان داده شد؛ اما مهم ترین اتفاق این بود، که این هجمه چند مطلبی به پشت پرده وقایع سال 88 موجب شد که برای اولین بار خوئینی ها (این بار در قامت حزبِ مجمع روحانیون مبارز) به آن عکس العمل نشان دهد؛ در حالی که پیش از این، خصوصا در زمان انتشار کتاب شنود اشباح، عکس العمل ممنوع چاپ و نایاب شدن کتاب، و سپس ناپدید شدن «رضا گلپور» بود. ولی دوره پدرخوانده رو به اتمام است، این بار چنین قدرتی برای خفه کردن صداها نداشت.
این نوشته، در پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی هم باز نشر شد.

  • محمدمسیح یاراحمدی

پیش نوشت.

نداشتن دستگاه شخصی، در گچ بودن پایم در این مدت و ایام تحویل کارهای دانشگاه موجب شده است که نتوانم گاه نوشت وبلاگ را که حوصله ی بیشتری می طلبد را مرتب بروز کنم و به قول های برای نوشتن بعضی مطالب خاص سریع عمل کنم؛ فقط شرمنده رفقا.

نوشت.

در این چند روز از نوع نگاه میرحسین موسوی به نهضت آزادی بسیار شنیده‌ایم و خوانده‌ایم؛ مطالبی که گاه سخنان خود جناب نخست وزیر بوده یا شنیده‌ها، شایعات و گاه روایت نشریات و پایگاه‌های خبری اصولگرا است؛ روایاتی که جملگی در راستای پرسش و زیر سوال بردن کاندیدای ریاست جمهوری عنوان شده‌اند (فرض بر نیّت خیر!).
هرچند که نفس دفاع از آزادی فعالیت جمیع گروه های سیاسی  من جمله نهضت آزادی در جمهوری اسلامی از نظر شخص نویسنده امر ممدوحی است که نه موجب تخریب که اتفاقا شوق من به رای دادن به کاندیدایی حامی آزادی‌های سیاسی را بیشتر کرده است، و در مطالب آینده دلیل این مدح را توضیح خواهم داد (پس بحث و مناظره کامنتی در این باب را موکول می‌کنم به همان پست)؛ ولی هدف این نوشته نه اثبات جواز فعالیت نهضت آزادی، که واکاوای ادعاهای نشریات نواصولگرا است؛ ادعاهایی که گاه به دروغ هستند و گاه بر اساس فرضیاتی است که خود می‌تواند علیه نیروهای همان جبهه نیز صدق کند.
بررسی اخبار اخیر.
در ابتدا بگذارید اخبار را بررسی کنیم،
خبر اول؛ اصلی ترین خبری که موضوع نهضت آزادی و مهندس موسوی را داغ کرد خبر جلسه‌ی خانم مصطفوی –فرزند امام (ره) دبیرکل جمعیت زنان جمهوری اسلامی بود، جلسه‌ای که ادعا شد در آن خانم مصطفوی با مهندس موسوی درباره‌ی ارتباط موسوی با نهضت آزادی وارد درگیری کلامی شده است، و حتی قابلیت دیگری از پایگاه‌های خبری نمایان شد که در جلساتی که خبرنگار ندارند هم امکان استماع صحبت‌های درگوشی موسوی و محافظش را دارند که به ادعایشان از او خواسته است خبرنگاران را از جلسه بیرون بیاندازد (یکی از منابع خبر: رجانیوز)؛ اما در 15 اردیبهشت جمعیت زنان ج.ا. به دبیرکلی خانم مصطفوی، اطلاعیه ای منتشر کرد که خواندن آن و مقایسه با ادعای منابع اصولگرا جالب است:

باسمه تعالی
به دنبال نشر اکاذیب و دروغ پردازی برخی از سایت های حزبی، پیرامون ملاقات دبیرکل و اعضای شورای مرکزی جمعیت زنان جمهوری اسلامی با جناب آقای «میر حسین موسوی» اطلاعیه ای از سوی این حزب به شرح زیر صادر گردید:
متاسفانه در روزهای اخیر بعضی از سایت ها خبری مطالب کذبی را به دبیرکل محترم این حزب نسبت داده اند که به دور از اخلاق و انصاف است و ضرر آن متوجه کاندیدای مورد نظر آن سایت ها خواهد بود.
یکی از سوال های مطرح شده در این دیدار توسط سرکار خانم دکتر مصطفوی پیرامون سپردن پست های کلیدی در دولت آینده جناب آقای «موسوی» به اعضای نهضت آزادی بود و ایشان قاطعانه پاسخ دادند، هر چند که آنها را مسلمان و اهل نماز می دانم ولی با فاصله گرفتن آنان از انقلاب من نه می توانم با ایشان کنار بیایم و نه می توانم به آنها پست کلیدی بدهم.
لذا جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران همچنان بر حمایت خود از نامزدی «میر حسین موسوی» تاکید دارد.

خبر دوم؛ کانه اقدامات همیشگی کیهان، و جدیدا وطن امروز، رجانیوز و روزنامه ایران، خبری ویژه منتشر شد که از جلسه‌ی میرحسین با چند تن از نیروهای نهضت آزادی آن هم در محل روزنامه‌ی دولتی (به ادعای نشریات ابر اصولگرا) خبر می‌داد؛ جدایی از اینکه روزنامه اطلاعات نه یک روزنامه‌ی دولتی، که سازمانی منتسب به رهبری است، عکس العمل روزنامه اطلاعات جالب است:

نویسنده خبر مجعول " در جلسه شنبه شب میرحسین با نهضت آزادی چه گذشت؟" متاسفانه در آغاز، خبری بکلی دروغ را آورده است (جلسه میرحسین با اعضای نهضت آزادی). پس از آن به بیان تفکرات، تخیلات و حتی توهمات شخصی خود پرداخته است. وقتی ما تحقیق کردیم که آن افراد کجا بودند، مطلع شدیم، یکی از افرادی که نویسنده وطن امروز از آن نام برده است، اساسا مدتهاست که در ایران نیست!
[...]
مهندس موسوی در هر 3 دفعه ای که به مؤسسه اطلاعات آمد، از مشایعت تا بدرقه در حضور خبرنگاران و دربرابر چشم و لنز دوربین عکاسان و تصویربرداران بود و لحظه ای از معرض و مرآی آنان دور نشد. چطور ممکن است جلسه ای محرمانه با اعضای نهضت آزادی برگزار کرده باشد که از چشم ما و خبرنگاران و عکاسان و بقیه عالم پنهان مانده باشد و فقط نویسنده محترم وطن امروز از آن باخبر شده باشد ؟!

اما ورای اخبار و شایعات دروغین خواندن نظر قطعی میرحسین درباره‌ی نهضت آزادی خواندنی است، نظری که تحلیل آن در حوصله‌ی این نوشته نیست و ربطی هم به موضوع ندارد؛ اما اشاره به این نکته بس که این نظر قابل تعمیم به بسیاری از گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی است و تحلیل آن را به همان پست آزادی سیاسی موکول می‌کنم:

هر کجا می رویم این سوال را از من می پرسند و من هم توضیح می دهم. هر چه بیشتر از من بپرسید من بیشتر توضیح می دهم و این به ضرر کسانی است که سوال می کنند. نهضت آزادی یک حزب از احزاب معروف به قبل از انقلاب اسلامی ماست. در تاریخ 15 شهریور، شهید بهشتی ما را به همراه چهار نفر از اعضای نهضت آزادی در خانه ی خود دعوت کردند و پس از طرح مباحثی به آنها گفت از شما دعوت می کنم که بیایید و یک حزب واحد با هم تشکیل دهید. انتخاب دولت موقت و حضور مرحوم بازرگان به درخواست شهید بهشتی بود. پس از اختلافات پیش آمده این صف ها از هم جدا شدند ولی هیچ گاه از دهان من نخواهید شنید که من نهضت آزادی و اعضای آن را به عنوان شهروندان این نظام قبول ندارم. این سوال را از من بپرسید باز هم همین جواب را خواهم داد. من با آنها اختلاف دارم ولی آنها شهروندان جمهوری اسلامی هستند، من هیچ گاه به دنبال مصلحت طلبی برای جمع آوری چند رای نبودم و الان هم نخواهم بود و عقیده ی خود را بیان می کنم. نه تنها نهضت آزادی بلکه هر کس در این کشور که در قالب ایران بزرگ فعالیت کند شهروندان این نظام محسوب می شوند و نظام در قبال آنها مسوولیت هایی دارد. اگر این ها چنین تخلفاتی داشتند چطور است دولتی که 4 سال است شعار مبارزه با فساد را می دهد یک نفر از این ها را هم به دادگاه نفرستاده است؟ (کلمه: اظهار نظر صریح موسوی درباره ی نهضت آ‍زادی)

طبیعی است که تا موقعی که این اختلافات سیاسی و دیدگاه‌های سیاسی وجود داشته باشد با نهضت‌آزادی کار سیاسی ندارم، اما اگر منظور شما از این سوال این است که بنده بگویم این افراد مومن نمازخوان که زکات می‌دهند و به تمام واجبات خود عمل می‌کنند انگ کفر بزنم بنده به فکر آخرت هم هستم و این کار را نمی‌توانم بکنم. حضرت امام (ره) با مشی نهضت آزادی نه تنها موافق نبودند، بلکه با هم خط مشی متفاوتی داشتند ولی خود حضرت امام در جواب شبیه این سوال با مضمونی متفاوت که بنده هم از جمله افراد معدود حاضر و شنونده در آن جلسه بودم و فرمودند که اینها آدم‌های دین داری هستند و وقتی که به امام گفته شد که آقا اینها شما را قبول ندارند امام فرمودند مگر من اصول دین هستم. (کلمه: امام فرمودند نباید اسباب وهن نظام را فراهم کنیم)

[caption id="attachment_181" align="aligncenter" width="400" caption="جلسه خبرگان قانون اساسی، امام خامنه ای در ردیف دوم، و آقایان بازرگان و سحابی در ردیف پایین مشخصند."]جلسه خبرگان قانون اساسی، امام خامنه ای در ردیف دوم، و آقایان بازرگان و سحابی در ردیف پایین مشخصند.[/caption]

اما بازی وقتی جالب می‌شود که دوستان را به تاریخ ارجاع دهیم، بررسی اینکه نوع برخورد امام با گروه‌های سکولار چگونه بوده‌است، و اختصاصا با نهضت آزادی چگونه بوده‌است و مرز نهضت آزادی با جبهه ملی و برخوردهای امام با جبهه ملی چیست، خود یک موضوع جداگانه است که بررسی آن بسیار هیجان انگیز خواهد بود. مهندس بازرگان هم در سال 64 و انتخابات دوره چهارم ریاست جمهوری ردصلاحیت شدند؛ حضرت امام روح‌الله در خرداد سال 68 به ملکوت رفتند، پس نامه‌ی منسوب به امام قبل از این تاریخ نوشته شده‌است (جدایی از بررسی صحت یا عدم صحت نامه)؛ با این اوصاف دیدن نامه‌هایی از امام خامنه‌ای به نیروهای نهضت آزادی پس از این تاریخ‌ها جدا جالب خواهد بود؛
نامه‌ی اولی که امام خامنه‌ای در سال 73 و به مناسبت فوت مهندس بازرگان خطاب به دکتر سحابی می‌نویسند:

بسمه تعالی
جناب آقای دکتر یدالله سحابی
درگذشت مرحوم آقای مهندس مهدی بازرگان را به جناب عالی و خانواده محترم آن مرحوم تسلیت می گویم. ایشان یکی از مبارزین دیرین با رژیم ستمشاهی و نیز از جمله پیشروان ترویج و تبیین اندیشه های ناب اسلامی با زبان و منطق و شیوه نوین بود و از این رهگذر بی شک در چشم همه علاقه مندان به گسترش و رواج ایمان اسلامی در میان طبقات تحصیلکرده در دوران خفقان و دین زدایی رژیم پهلوی، دارای شأن و ارزش بخصوصی بود. خداوند ایشان را مشمول رحمت و مغفرت و فضل خود قرار دهد و به تلاش های ایشان با چشم رضا و قبول بنگرد. لطفاً مراتب تسلیت این جانب را به همسر و فرزندان محترم ایشان ابلاغ فرمایید.
سید علی خامنه ای      5/11/1373

و نامه‌ای دیگر در تسلیت فوت مرحوم یدالله سحابی نوشته می‌شود (لینک در سایت آقا):

بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌
درگذشت‌ مرحوم‌ مبرور آقای‌ دکتر یدالله‌ سحابی‌ (رحمه‌ الله‌ علیه‌) را به‌ همه‌ فرزندان‌ محترم‌ و به‌ خاندان‌ گرامی‌ ایشان‌ تسلیت‌ می‌گویم‌. این‌ شخصیت‌ کهن‌ سال‌ علمی‌ و فرهنگی‌ و سیاسی‌، سالهای‌ درازی‌ را با مجاهدت‌ و جدیت‌، به‌ تلاشی‌ صادقانه‌، در راه‌ آنچه‌ بدان‌ باور داشت‌، مصروف‌ کرد. همت‌ اصلی‌ او گماشته‌ شده‌ بود اولا بر زدودن‌ تهمت‌ ناسازگاری‌ دین‌ و علم‌، که‌ انگیزه‌های‌ منحرفی‌ موجب‌ طرح‌ مکرر آن‌ از سوی‌ عناصری‌ می‌گشت‌ و نیز بر مردود شمردن‌ پندار جدایی‌ دین‌ از سیاست‌. در بخش‌هایی‌ از سالهای‌ متمادی‌ این‌ مجاهدت‌ طولانی‌، وی‌ به‌ شیوه‌های‌ فرهنگی‌ و در بخش‌های‌ دیگری‌ به‌ شیوه‌های‌ سیاسی‌ روی‌ می‌آورد و سالها زندان‌ در رژیم‌ ستمشاهی‌، هزینه‌ی‌ این‌ اقدام‌ با اهمیت‌ بود.
مرحوم‌ دکتر سحابی‌، مردی‌ با ایمان‌، با حقیقت‌، خوش‌ روحیه‌ و مقاوم‌ بود. در دوران‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ پس‌ از مقطعی‌ که‌ وی‌ از قوای‌ مجریه‌ و مقننه‌ خارج‌ شد، اختلاف‌ برخی‌ از دیدگاههایش‌ با مسؤولان‌ کشور، وی‌ را به‌ وادی‌ بی‌انصافی‌ و غرض‌ ورزی‌ سوق‌ نداد. او مردی‌ دیندار و متعبد و درست‌ کردار بود.
از خدای‌ متعال‌ مسئلت‌ می‌کنم‌، که‌ رحمت‌ و فضل‌ خود را بر روح‌ او ارزانی‌ فرماید و دورانی‌ را که‌ او اکنون‌ در آن‌ به‌ سر می‌برد، برای‌ او دوران‌ آسایش‌ و برخورداری‌ از مغفرت‌ الهی‌ قرار بدهد.
بمنه‌ و کرمه‌ ـ سیدعلی‌ خامنه‌ای‌ ـ 24/01/1381

واقعیت طنز ماجرا این‌جاست که میرحسین موسوی از نیروهایی نزدیک به نهضت آزادی بوده‌است که از اوائل انقلاب با توجه به گرایش به نظرات اسلامگرایان و خصوصا امام از نظر سیاسی از نیروهای نهضت فاصله می‌گیرد؛ حتی در مورد ازدواج مهندس و خانم رهنورد ذکر شده است که این دو در جلساتی که برای حل اختلاف دو جریان حسینیه ارشاد تشکیل شده‌است آشنا می‌شوند؛ جلساتی که در آن مهندس موسوی نماینده جریان طرفدار مطهری و دکتر رهنورد نماینده جریان حامی شریعتی بوده‌است. و این طور نه تنها مهندس گرایش متفاوتش از نهضت کاملا مشخص است، بلکه در این سال‌ها هیچ وقت نامه‌هایی همچون آن‌هایی که رهبری نوشته‌اند خطاب به دوستان قدیمی خود ننوشته‌است. با این توصیفات اگر نهضت آزادی یک گروه ممنوعه باشد، اگر ارتباط و محبت با آنها حرام باشد، اگر اعضای آن‌ آنچنان که ابر اصولگرایان سعی در اثبات آن دارند یک مشت وطن فروش باشند؛ در این دعوا جرم امام خامنه‌ای، ولی فقیه ما (و برادران ابر اصولگرا)، از میرحسین سنگین‌تر است؛ و البته این جدای از آن است که تکلیف‌مان را باید با طالقانی، چمران و محمدبروجردی نیز مشخص کنیم.

دیگر از این باب.

+ حمایت برخی ورشکستگان سیاسی از میرحسین از سر استیصال و نا امیدی است نه از سر شوق // محمدالیاس؛ واژگون.
+ مهندس موسوی:اختلافات سیاسی نباید بهانه‌ای برای تکفیر و سرکوب شود // پارلمان نیوز
+ و نظری مخالف: نهضت آزادی + میرحسین و دیگر هیچ! // موشک انداز

  • محمدمسیح یاراحمدی