هر پرستویی که به سویی می پره
خبر پایان فصلی رو می بره
هر گل تازهای که چشم باز می کنه
به خودم می گویم که این نیز می گذره
دیروز سالگرد وبلاگستان فارسی بود به مناسبت اولین پست سلمان جریری در اولین وبلاگ فارسی بود؛ دوست داشتم چیزی در این جا بنویسم که مدتی جز در مواردی که به غیرتم برمیخورد کساد است.
تعداد پستهایی که به مناسبت سالگرد وبلاگستان نوشته شده است، خود نشانهای از رکود وبلاگستان است. قدیم که به نوشتن متعهد بودیم، جملهای داشتیم بدین شرح که «وبلاگ چون مردهای است که نباید بر زمین بماند». اما واقعیت این است که امروز جشن سالگرد وبلاگستان را با اندوهی که پنهان می کنیم بر سر قبری برگزار می کنیم که مرده اش در آن نیست و در گوشهای افتاده است. شاهد آن وبلاگهایی هستند که نویسندگانش حتی از خداحافظی برای ترک آنها دریغ کرده اند؛ وبلاگهایی که رها شده اند. و شاید این نشانه و امیدی از این است که شاید روزی برگردند. با این حال امروز جز وبلاگهای فناوری اطلاعات که زنده به مشوقها و منافع اقتصادی هستند باقی وبلاگستان در رکود است.
گودر، گنجی که باد بُرد
بر خلاف آنچه که از شکست وبلاگستان در مقابل شبکه می گویند، ورای دوران اشرافی سالهای اول که شکوه آن نه از جنس رونق که از جنس جلال و اصالت است، وبلاگستان بخش مهمی از دوران تاثیر گذاری خود را با شبکه اشتراک محتوای گودر تجربه کرد. در حالی که وبلاگ نویسان کمتر جدی و شخصی نویس محیط بهتری مثل فیس بوک را پیدا کرده بودند. گودر برای حجم انبوهی از کامنت گذاران فعال وبلاگها که جسارت نوشتن را به خود نمی دادند، عرصه شکوفایی بهتری را به ارمغان آورد. موقعیتی که به رشد، چهره شدن افراد، و ریتم سریع وبلاگستان و عطش نویسندگان برای بروز کردن منجر شد.
یکی از دلائل اصلی رکود امروز وبلاگستان، وابستگی شدید به گودر بود؛ که با حذف و عدم جایگزینی ابزاری که وبلاگ خوانی را برای تنبلها بهینه کرده بود؛ وبلاگستان را به چنین وضعی انداخته است.
سیاه چاله ی شبکههای اجتماعی
این سویی از ماجراست، سویی دیگر واقعیت تاثیر شبکههای اجتماعی است، بهرحال شبکههای اجتماعی چون فیس بوک، سیاه چالهای برای نوشتن هستند. رضا امیرخانی توصیه کرده بود آنان که می خواهند بنویسند، عکاسی نکنند. به قول آقارضا، هر موقعیت انرژی دارد که با عکاسی یا گفته شدن این انرژی کم می شود، و ناگه می بینی اصلا جانش به نوشته شدن نمی رسد. این رفتاری است که شبکههای اجتماعی با سوژههای ما می کنند. هر سوژهای که تا چند سال پیش، بهانهای برای نوشتن پستی طولانی بود، با یک پست و چند کامنت خالی می شود و انگیزه نوشتنش هرز می رود. آنان که وبلاگ را بی مراقبه به قصد حضوری کوتاه در شبکه اجتماعی ترک کردند به چنین موقعیتی دچار شدند. یادم می آید حتی آهستان در دورهای با رکود مواجه شد، که امید برای اصلاح وضع وبلاگش که خصوصا در دوران پر التهاب 88-89 برایش مهم بود فرندفید را ترک گفت؛ کاری مجتبی دانشطلب و مجید بذرافکن نیز انجام دادند.
و البته شبکههای اجتماعی ضمن بلعیدن وبلاگهای خودمانی، منبعی برای جمعآوری کاربران رهایی بود که تا دیروز با این حلقه در ارتباط نبودند و در چترومها مشغول بودند. این وضعیت در عین اینکه یقینا سطح چَتِرهای دیروز را ارتقا خواهد داد، اما وزن جمعیتی ایشان، به شدت فضایی سطحی پدید آورده است، که با کمی تنازل از تمایلات متعالی، با کمترین تلاش میتوان چهره آن شد.
آدمها بزرگ می شوند
اما سوی خرسندکنندهای هم دارد این ماجرا؛ بسیاری از نویسندگان سالهای اوج وبلاگستان به موقعیتهای خوبی رسیدند. اصلاح طلبان زودتر از شهروندخبرنگاران تربیت شده در خاکیِ وبلاگستان برای تامین محتوای رسانههایشان بهره گرفتند؛ بسیاری از چهرههای امروز نشریات، تلویزیون و شبکههای ماهوارهای همان رفقای وبلاگ نویس یا روزنامه نگاران خُردی هستند که احتمالا با بعضی از ایشان روزی در کافهها و همایشها ارتباط داشته ایم (خِیل آدمهای متعددی از صنم دولتشاهی، بهمن دارالشفائی و حلقه نویسندگان رادیو زمانه تا بچه های برنامه ثریا در سیمای جمهوری اسلامی). بعضی نیز از چهره شدن و بعد حضور در رسانهها پلهای داشتند که در موقعیتهای سیاسی موثرتر باشند. ارتباط با گروههای سیاسی، حضور در مسئولیتهای میانی نصیب بخشی از این افراد شد. تجربه من از حضور در نشریات و رسانه می گوید، این فعالیت تا حد زیادی عطش نوشتن شما را مصرف می کند که این کاستن از عطش در کنار مشغلهای که ایجاد می شود یقینا منجر به رکود وبلاگتان خواهد شد. حتی اگر چنین اتفاقاتی نمی افتاد، رشد سنی افرادی که روز دانشجو بودند و امروز آقا و خانم دکترها هستند، دغدغهها و موقعیتهای ایشان را تغییر داده است.
مساله این است، چرا در وبلاگستان تغییر نسلی اتفاق نیافتاد؟ به نظرم این اتفاق عجیبی نیست، تغییر رسانهها، همیشه این تفاوت را ایجاد کرده؛ ما بر عکس پدرانمان کمتر کتاب و مکتوبات خواندیم و بیشتر نوشتیم. نسل فعلی حتی از ما کمکارتر است در خواندن و نوشتن، صفحات لمسی حتی تکان دادن موشواره را هم رنج آور کرده است. به همان دلیل که ما در کوچه بازی می گردیم، و در باغچها راه آب می ساختیم و سد و سبز می کاشتیم و نسلهای بعدی ما پای کنسول بازی میکنند و ساعتها مشغول شبکههای اختصاصیشان هستند. البته هدف ارزشگذاری این وضعیت را ندارم. با این حال این واقعیتی است که نسل چهارم دغدغه و ابزارهای متفاوتی دارد و نسل سوم در حال به پایان رساندن مرحله شادابیش است.
از خاتمی تا احمدینژاد، تفاوتهای گفتمانی
و در پایان باید به تفاوتهای گفتمانی عصر ظهور و رکود وبلاگستان توجه کنیم. وبلاگستان در میان گفتمان فرهنگی و مشوق گفتگوی خاتمی ظهور میکند و تا زمان نقش فعال اصلاحطلبان معتدل به رشد خود ادامه میدهد. اما گفتمان عملگراتر احمدینژاد حتی اصلاحطلبان را هم از وادی نوشتن و گفتگو خارج میکند تا وقایع 88 تولید میکند. در چنین تغییر فضای عمومی عجیب نیست که افراد از نوشتن و گفتگو و تفصیل محتوا پرهیز کنند.
من این مردهاَم را بر زمین نمی گذارم
با تمام این احوال، من هنوز تمایل ندارم، وبلاگم را ترک کنم. وبلاگِ من، موقعیتی بود برای یادگرفتن و تمرین نوشتن، خصوصا آنگونه که دوست دارم. و همچنین سکویی بود برای معرفی من به دیگران و تمام موقعیتهای کاری و دوستی که امروز دارم. مثل قبل همچنان برای وبلاگنویسی اصالتی بالاتر دیگر انواع نوشتن قائلم. در حالی که رسانه رکن چهارم دموکراسی معرفی میشود، از طرفی بسته بودن فضای رسانههای رسمی و از طرف دیگر معذوریتها و مسئولیتهایی که نسبت به حامیان مالی رسانهها وجود دارد عرصه را بر آزاد نگاری بسته است. این محدودیتها در باقی وادیهای نوشتن چاپی نیز مقرر است. با این حال وبلاگ، همچنان آزادی دارد که هر چند با مسئولیتهای پس از نشر، اما کسی نمیتواند جلوی کار چاپخانه را بگیرد، یا در مقام نظارت خودکار قرمز بر روی جملاتت بکشد. هنوز وبلاگ جایی است که خود واقعیترمان باشیم.
و اما...
اما در آخر، در حالی که سالگرد وبلاگستان را گرامی میداریم، به یاد کسانی که برای این محیط هزینه دادند باشیم؛ به احترام کسانی که تنها برای نوشتن و نه اقدام کردن محکوم شدند، از اصلاح طلب تا اصولگرایانی که امروز برای بازنگه داشتن مجرای انتقاد به مسئولی چون رئیس مجلس و قوهقضاییه هزینه میدهند.
و به یاد حسین درخشان، که در نهایت هم اتهام جاسوسی از لیست اتهاماتش حذف شد، اما علی رغم تمام ژستهای رافت اسلامی، برای اینکه درس عبرتی برای همه بشود، به 19 سال حبس محکوم شد.
- ۴ نظر
- ۱۷ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۰۰