سالهای راهنمایی و دبیرستان در مدارس سمپاد، من و هممدرسهایهایم موقعیتی خاص را میگذراندیم که شاید بیرون از آن محیط آن طور تجربه نمیشد. با تقریب خوبی میشود گفت که همه آدمهای آن مدرسه باهوش بودند و حداقل در یک موضوع نبوغ داشتند. این فضا ماراتن و رقابتی چند ساله ترتیب داده بود که هر کدام از ما شاید در یکی از مسائل پیشتاز بودیم، ولی در موضوعات دیگر همیشه نبردی سخت داشتیم و در میانه بازی قرار میگرفتیم. این موقعیت اجازه غرور نسبت به همدیگر را از ما گرفته بود. هرچند هیچ کس از کسی برتر نبود، ولی برتریهای موردی از همدیگر همیشه بازی رقابت و تلاش را زنده نگه میداشت.
با فارغالتحصیلی از مدرسه اوضاع طور دیگری پیش رفت؛ البته نمیدانم این تجربه برای بخشی از رفقای ما که با بورس یا با حمایت مالی خانواده به دانشگاههای برتر خارجی رفتند هم صدق میکند یا نه؛ اما باقی ما که به خاطر شرایط، یا تفاوت حیطه علایق و استعداد یا نبود عطش تحصیل آکادمیک وارد فضایی شدیم که قاطبه آن را جماعت میانمایه، متوسط و حتی ضعیف شکل داده بودند. این فضا به چون مایی موقعیت این را میداد که در بسیاری موارد برتری پیدا کنیم؛ اما از سوی دیگر همچون جماعت داستان خنگآبادیها هر روز از عطش پیشی گرفتن میکاست؛ ماراتنی که رقیبی برای پیشی گرفتن از او وجود نداشت. هرچند اگر قضاوت از شبکههای اجتماعی را هم پذیرفته بدانیم، دوست ندارم جای هیچکدام از آن دوستان مهاجرتکردهام باشم.
این میانمایگی در فضای سیاسی حتی به دایره بلاهت میرسد؛ اجتماع جماعتی بیاستعداد و بیسواد که از منظر روابط فامیلی، قومی و چکمهای نسبت به باقی خلق خدا برتری یافته بودند. در میان جماعت اهل رسانه هم که با اجتماعی از آدمهایی مثل خودم طرف هستم که گمان میکنند چه رشته خاص، حرفهای و خلاقانهای را پی گرفتهاند و از این نمایش هم پایین نمیآیند که با حفظ ظاهر بتوانند امرار معاش کنند و پروژه بگیرند. در حالی که نوشتن در حیطههای غیر از ادبیات تنها مجموعهای از تکنیکها و تمرینها است که به سادگی میتوان در آن موفق شد.
از فضای سیاسی و روزنامه نگاری عمومی از جایی به بعد زده شدم؛ تقریبا پایان تابستان پیارسال بود که با خودم مقرر کردم تا حد امکان و جز از سر عجز به وادی روزنامهنگاری غیرتخصصی برنگردم. مسیرم را به نوشتن درباره معماری و معاشرت با جماعت معمار و کار در این حیطه تغییر دادم. ماههای اول انتشار فصلنامه معماریمان در رقابت با خودمان بودیم؛ اول از همه باید در نفس این تغییر فاز موفق میشدم. یکی از آثار این دوره این بود که من را بیشتر با رشتهای مانوس کرد که به دلیل کسالتبار بودن محتوا و فضای دانشگاه از آن رانده شده بودم. توفیقی بود که در همین فرایند نوشتن تخصصی به وادی تجربههای آموزشی و ساختی جدید وارد شوم که افق و منظرم در این رشته را متحول کرد. دوران فصلنامه معماری هرچند هیجان انگیز و سخت بود اما به سادگی و با کمی جدیت نشریه از نظر محتوا و تیراژ در رأس نشریات معماری قرار گرفت. این اتفاق نه لزوماً به دلیل خاص بودن من و تیمم (که البته درباره آن هم مدعیم) که تا پیش از همه متأثر از سطح نازل دیگر رقبا بود. این دوره فرصتی برای آشنایی با جماعت حلقه اول معماری ایران هم بود که ادا و اطوارهایشان یقه آسمان را پاره کرده ولی درباره قاطبه آنها دریغ و صد دریغ از مبانی نظری پخته و حاصل اندیشه، مطالعه و تحقیق.
روزهای بیکاری و خروج از نشریه هم که عرصه خودنمایی در شبکههای اجتماعی شده است. دقیقاً فکر میکنم محور کل این بازی همین است: «خودنمایی». این یکی از سادهترین روشهای رشد با کمترین هزینه و تلاش است، شهرت از طریق خودنمایی و زیبانویسی و زیبانگاری. کاری که بسیاری از ما تلاش داریم در شبکههای اجتماعی مختلف انجام دهیم. توصیف پیراسته شدهاش میشود تلاش برای سوشیال مارکتینگ و برندینگ شخصی با برنامهریزی تصویری که از خود به بیرون مخابره میکنیم. اما فیالواقع ماجرا بازی جمعی بازیگر با اکثریت غالب میانمایه است که سطح نازل تفکر خود را پشت نمایش کلمات فربه، ادعاها و اظهار نظرهای مداوم پنهان میکنیم. جماعتی که با خواندن چند سطر و شنیدن چند بند از ماجرایی درباره آن مدعی میشویم. مروری بر نوشتههای خودم و دوستان شاهدی بر این است که چطور در این منجلاب میانمایگی و همهچیزدانی فرو میرویم.
پریروز برف میآمد همچون ۲۶ سال و چند ساعت قبلش که متولد شدم؛ و من امروز در مرز ۲۶ و ۲۷ سالگی، از آن نوجوان پرعطش پررویا تبدیل شدهام به میانمایهای در میان اجتماع بزرگ میانمایهها و تنها خوشبینیم همین علم به میانمایگی است و عطش پیدا کردن روزنهای برای فرار از آن.
پینوشت.
۱. از غزل «دریا و سراب» از دیوان حضرت روحالله
۲. خواندن این دو لینک را توصیه میکنم:
+ امنیت شبکههای اجتماعی
+ اینترنت با مغز ما چه میکند؟
- ۳ نظر
- ۰۴ دی ۹۳ ، ۲۳:۰۱