این عید دیدنیهای لعنتی به شدت خسته کننده شده، مثل این نمازهایی که میخوانی از سر عادت هیچ نمیفهمی چی گفتی؛ میرویم و میآییم، آجیل میخوریم و چرند میگیم، انگار مجبوریم بعضی از این آدمهای نچسب را تحمل کنیم ...
***
در اضطرابم که امشب محمدعلی کار تگگذاری سایت مرکز را تمام کند، فردا باید برم تحویل دهم؛ البت حضرات به حدی خوش حسابند، ده درصد پول را کم کردهاند، خوبست بهشان گفتم من چیزی از مالیات نمیفهمم، دقیقا پولی که گفتم میخواهم نقد دستم را بگیرد؛ بگذریم قصهی این سایت سر دراز دارد، راستش را بخواهی خودم از چیزی که بچهها زدن زیاد خوشم نیومد؛ دوتا گرافیستمان گم و گور شدهاند، حسین تصور من این است کارها را باید عشقی انجام دهد، نمیتوان توقع داشت همیشه خوب در بیاید، خصوصا باید وقت داشته باشد، نه اینکه سریع ازش کار بگیرم؛ البت فعلا گرافیست دم دستم نیست، همه عاشق شده اند؛ ولی این آقا عرفان که دوباره جستمش نیز غنیمتی است ...
- ۰ نظر
- ۰۵ فروردين ۸۸ ، ۱۸:۰۰