روز از ساعت بیداری حاکی از این است که خوب نخواهد بود. شانس بیاورم یک روز طول بکشد؛ گاهی تا سه روز میکشد. حوصله هیچ کار مفیدی را ندارم، حتی توان جُم خوردن برای رفتن سر کلاس و بیهوده نگاه کردن استاد هم از بین میرود. خیلی کار مفیدی انجام دهم ده ساعت پشت هم سریال دیدن است. یعنی حتی فیلم هم نمیتوانم ببینم، یک چیز پشتهم مکرر ریتمیک. گاهی تکرار چند ده باره یک آلبوم موسیقی بهتر جواب میدهد. تماسها بیشتر از یکی دوتا بشود بی توجه به نتیجه عملم گوشیم را خاموش میکنم. تمام روز روی تخت، تکیه داده به دیوار میگذرد، جوری که نیمی از بدنم روی تخت باشد و نیمه دیگر از پاشته متکی به چارپایهای که معلق نگهم میدارد. بهرحال روز به پایان میرسد. صبح که از خواب بیدار میشوم تازه میفهمم چه دوران بغرنجی را طی کردهام. وضع اتاقم، بهمثابه تجلی اوضاع ذهنم، به شدت آشفته است. در واقع «روز خاموشی» پایان یک پریود پرتلاطم است که به اوج بینظمی خودش میرسد و فروغش در پایان روز تمام میشود. و از پس مرگ ستارهای ستاره دیگری متولد میشود.
صبح بلند میشوم، پس از اینکه هجوم افکار و عناوین کاری که باید به آنها فکر کنم را آرام میکنم، چیزی مینویسم و شروع میکنم به مرتب کردن اتاق. در انتظار شروع یک ماراتن جدید.
- ۰ نظر
- ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۴۹