پرنده
نشسته روی دیوار
گرفته یک قفس به منقار*
این واژهها در حالی نوشته میشوند که در اتوبوس اسکانیا ویآیپی ساعت ۹:۳۰ چالوس تهران نشستهام و از میان جنگلهای سبز و سفید کوهستان البرز به سمت تهران میرویم. همسفر کناریم دارد با چسب، عینک شکستهاش را هم میآورد. چسب مایع همراهش بود، گویی این واقعه ای تکراری است. روبرویم پیرمردی با کلاه فرانسوی و زلف و ریش های بلند نشسته است و با دختران صندلی کناریاش بگو بخند دارد.
هر چند هنوز یک ماه به عید مانده، اما خنکای بهاری صبح در ماشین پیچیده است. هوای خوشی که در تمام مسیر نور تا چالوس در ماشین حمید و در امتداد دریا خواب آلودگی پس از یک شب پر هیجان را از سرم می پراند.
دیشب مراسم عقد حمید بود. من، حمید و حامد پسرعامو و تنها نوه های پسر حاج علی آقا هستیم. ذکر خاطره دیشب و رقص و شلنگ تخته هامان مفصل است. حامد که مومن ترینمان است بعد ده سال از عروسی خودش برای گرم کردن مجلس در میان سردی خانواده عروسی که از جدا بودن عروسی شاکی بودند، رقصید. و ابویم، حاج پرویز، چه ماهرانه کراواتهای پسرهای فامیل را گره میزد. حاج خانوم کنایه میزد که آموزشهای زمان شاه از یاد کسی نمیرود. دیشب به خانواده لرکروکمان (لر و ترک) یک عضو مازندرانی اضافه شد. بدعتی بود در ازدواج چند نسل یاراحمدیها و بنیادیها.
بهمنی که گذشت ماه پرکار و اضطرابی بود. تاخیرهای نویسندهها و معماران در کنار سفر آمریکای حامد، مدیر هنری مجله، و تعدیل نیروی دفتر، شروع صفحه بندی های نشریه را عقب انداخته بود. برنامه ریزی کرده بودم که مثل شماره گذشته بعضی کارها را در هفته های آخر انجام دهم (با امتحانات و کارهای دیگر چارهای جز برنامهریزی موئین نیست) اما همه روی هم تلنبار شد و سه هفته مداوم تا نیمه شب در دفتر کار میکردیم. افزون بر اینها بهمن ماه امتحانات و تحویل پروژههایمان هم بود. این وضعیت مجله موجب شد که از خیر ده واحد (و دوباره طرح) بگذرم، خصوصا که تحویل طرح همزمان با خروجی نشریه بود. البته از دست دادن درسها خیلی ناراحتم نکردم، خصوصا که شماره قبل نشریه اندازه تمام سالهای گذشته دانشگاه یاد گرفته بودم. جشنواره فجر هم مشغلهای حاشیهای بود. سایت جشنواره ققنوس را برای بچه های سینماانقلاب آماده کردم که شانس آوردم قبل از کارهای مجله تمام شد. از نظر گرافیکی خیلی شاخص نیست که البته مسئولیت من هم نبود، اما در کُدنویسی ش کارهای جدیدی را تجربه کردم. آنچنان پیچیده نیستن ولی قلقهایی در فریم ورک وردپرس داشتند تا بتوانم دایرکتوریهای متفاوت را به هم وصل کنم. اما سایت فیلم دهلیز به تهیه کنندگی آسیدمحمود که باید تا قبل از اکرانش می رسید چند ساعت مونده به تمام شدندش مصادف شد با شروع کار مجله که لحظه برایم خالی نمیگذاشت. کار مجله که تمام شد پشتبندش نشستم پای کار سایت. همیشه کارهای ساده بدقلقیهای خاص خودشان را دارند تا بیشتر طول بکشند. ولی این هم نهایتا تمام شد و سعی کردم تمام بخشهای سایت به جز ارسال کامنتها را ایجکس کنم. اما هنوز محتوای آن وارد نشده است.
دانشگاه یک هفتهای است شروع شده و فشار پایان ترم در تیرماه و خوشبختانه بعد از انتخابات ریاست جمهوری است. خروجی شماره بعد نشریه اردیبهشت است. تنها یک پروژه از چندماه پیش مانده و احتمالا سایت یک خیریه که باید برای وقت بگذارم. ایدهم این است که تا حد امکان سختیهای کم پولی ماههای آینده را تحمل کنم و پروژه دیگری نگیرم. صبح که برخاستم دیگر از استرسهای هر روزه و بیدار شد همراه با وزوز پر حرفی افکار مختلف که مطالبات افراد و پروژهها را یادآوری میکرد خبری نبود.
حالا که زودتر از بقیه راه افتادهم به سمت تهران تا به ختم برادر دوستی برسم. از پنجره که به کوهها نگاه میکنم سرشار از حس رهایی و آرامشم. در میان این انبوه سبز حتی دوست ندارم دوست داشتن کسی این آرامش را متزلزل کند. دوست دارم هر هفته از استرس تهران فرار کنم، شاید آخر هفته بعد با دوستان برویم کیش.
پینوشت.
* آرمانی(۲) از قیصر
- ۰ نظر
- ۱۱ اسفند ۹۱ ، ۰۸:۲۸